نظر هانس کونگ نسبت به پاپ و کلیسای کاتولیک (ایمان)
فارسی 7740 نمایش |دو نکته مورد توافق کاتولیک ها و پروتستان ها و ارتدکس ها
ذکر دو نکته مهم، که هم کاتولیک ها و هم پروتستان ها و هم ارتدکس ها با آن موافق هستند، لازم است:
1. خدا از طریق عبارات انسانی کتاب مقدس در ما و بر ما عمل می کند، از آن حیث که به وسیله این عبارات، ایمان ما را تحریک می کند و این در ورای همه اندیشه های اسطوره زدایی و تصورات نادرست همراه آن قرار دارد. حقیقت واقعی نظریه «الهام» همین است.
2. کتاب مقدس متنی کاملا انسانی و نوشته نویسندگان انسانی است، همراه همه محدودیت ها انسانی آن ها و همراه همه پیامدهای خطاها و اشتباهاتی که داشته اند.
چگونه می توان این دو نکته را با هم سازگار کرد؟
اکنون باید پرسید چگونه می توان این دو نکته را با هم سازگار کرد؟ همان گونه که خدا در کلیسا (متشکل از انسان هاست) هدف خود را به پیش می برد، در کتاب مقدس نیز، که تألیف انسان هاست، این کار را انجام می دهد، بدون اینکه بر انسان ها خشونت را تحمیل کند. در میان همه نواقص و محدودیت های تاریخی، کتاب مقدس دعوت خداست که سرانجام شنیده می شود، به آن ایمان آورده می شود و محقق می شود. همان گونه که غلط است بگوییم در مورد کلیسا، روح خدا با بیانات خاصی از پاپ یا شوراها ارتباط پیدا می کند، همچنین نادرست است که در مورد کتاب مقدس، عمل روح القدس را به جملات خاصی از یک حواری یا نویسنده محدود کنیم.
حقیقت این است که تمام فرایند جمع آوری و انتقال کلام، قبول، ایمان و اعلان پیام تحت هدایت روح القدس است; بدین معنا نه تنها تاریخ نوشتن کتاب مقدس، بلکه کل پیش تاریخ آن و تاریخ بعدی آن ملهم از روح القدس است، اما نه به نحو مستقیم و املا شده. کتاب مقدس مانند قرآن وحی مستقیم خدا توسط فرشته ها از جانب خدا نیست. لازم نیست که پیش از دست زدن به آن، دست را شست. در هیچ جای کتاب مقدس ادعا نمی شود که وحی مستقیم خداست، بلکه بر انسانی بودن آن تأکید می شود (لوقا: 1ـ2)، بلکه فقط اعلان و قبول پیام از طریق روح القدس است (رساله اول پطرس، 1:12; قرنتیان، 4:7) بنابراین، کتاب مقدس کار مستقیم روح القدس نیست. در نتیجه، می تواند در معرض نقد تاریخی و الهیاتی قرار گیرد.
پایه و اساس ایمان مسیحی
پیشتر گذشت که هانس کونگ پایه و اساس ایمان مسیحی را نه کتاب مقدس می داند و نه کلیسا، بلکه می گوید خود خداست در عیسی مسیح. از این رو، خطاناپذیری نباید به کلیسا یا کتاب مقدس نسبت داده شود، بلکه به خود خدا و کلمه او، که در مسیح تجسم یافته و به پیام بشارت نسبت داده می شود. کتاب مقدس ذاتا خطاناپذیر نیست، اما علی رغم آن حقیقت، بشارت را اعلان می کند. از این رو، همان گونه که هیچ مقام تعلیمی خطاناپذیری در مسیحیت وجود ندارد، هیچ تعلیم ذاتا خطاناپذیری نیز وجود ندارد. کلیسا به عنوان جامعه مؤمنان، نمی تواند قضایای خطاناپذیر صادر کند، اما دارای تداوم بنیادی و حقیقی است. آن گاه هانس به مناسبت مقام تعلیمی کلیسا، به تعریف «تعلیم» می پردازد و می گوید: اگر منظور از آن اعلان پیام بشارت باشد، باید گفت همه مسیحیان مأمور و موظف به آن هستند. به عبارت دیگر، این وظیفه مختص پاپ و اسقف ها نیست، بلکه وظیفه همه است و شاهد آن: رساله عبرانیان، 3:15; رساله پطرس 2:9، 15:32; متی، 5:4; مرقس، 1:35، 16:15. بدین سان، پیام مسیحی در سراسر جهان گسترش یافت.
ارتباط هانس کونگ با یوزف راتسینگر (پاپ بندیکت شانزدهم)
«شورای واتیکانی دوم» فضای جدیدی برای منتقدان به کلیسا باز کرد تا بتوانند در سایه زمینه هایی که فراهم گردیده، اعتقادات خود را بیان کنند و کلیسای کاتولیک را مورد نقادی قرار دهند. در این میان، هانس کونگ بیشترین بهره برداری را از این فضا کرد و با نوشتن کتاب هایی همچون ساختارهای کلیسا (1964)، کلیسا و آزادی (1965)، کلیسا (1967) و خطاناپذیری (1971)، به نقد و بررسی ساختار کلیسای کاتولیک پرداخت، تا آنجا که در کار اخیرش به صراحت، ایده «خطاناپذیری پاپ» و ساختار سلسله مراتبی کلیسای کاتولیک را نفی کرد. آقای راتسینگر نیز از این فضای باز بی بهره نبود; چرا که اقدام به سخنان و نوشته هایی کرد که اگر جزء این فضا بود بیشتر مورد نقد قرار می گرفت; کارهایی همچون «گزارشی در باب ایمان» و «درآمدی بر مسیحیت» از جمله کارهایی هستند که وی در جهت کار کشیشی انجام داد تا بتواند گامی در جهت ترمیم کلیسا بردارد و از شدت تخریب آن بکاهد.
از این رو، یکی از اقدامات او موضع گیری در مقابل کارهای دوستش هانس کونگ بود. در سال 1971 به دنبال انتشار کتاب خطاناپذیری؟ راتسینگر، که از این کار راضی نبود، همراه کارل رانر مشغول نوشتن کتابی شد و به نقد نظرات کونگ پرداخت. در همان سال، در گردهمایی اسقفان آلمان و ایتالیا که برای بررسی موارد انتقادی کتاب کونگ تشکیل شده بود، شرکت کرد و کتاب کونگ را مورد تخطئه قرار داد. در سال 1974 هانس کونگ کتاب دیگری به نام مسیحی بودن منتشر کرد که به دلیل برخی محتویات آن، افرادی مانند راتسینگر و رانر آن را برنتافتند و در صدد برآمدند که همایشی تشکیل دهند و این کتاب را نیز مورد انتقاد قرار دهند. در سال 1977 نشستی در «اشتوتگارت» تشکیل شد و اعلامیه ای علیه این کتاب منتشر کردند. در این سال، که راتسینگر از سوی پاپ پل ششم به سمت کاردینالی منصوب گردید، فرصت را مغتنم شمرد تا در جهت تخریب دیدگاه های کونگ گام های مؤثرتری برداشته شود.
بر این اساس، در سال 1978 پس از روی کار آمدن پاپ ژان پل دوم و موضع گیری او در برابر کونگ و اینکه کونگ دیگر نمی تواند متکلم کاتولیک باقی بماند، راتسینگر از آن تصمیم حمایت کرد، تا اینکه در 16 اکتبر 1979 در یک مصاحبه، از کونگ انتقاد کرد و رسما اعلام داشت. وی دیگر نمی تواند به تدریس کلام مسیحی ادامه دهد. به دنبال این موضع گیری، در 18 دسامبر 1979 اسقفان آلمانی، همایشی تشکیل دادند و در آن اعلامیه ای صادر کردند که کونگ این صلاحیت را ندارد که یک متکلم کاتولیکی باشد. در نهایت، در 31 دسامبر 1979 در یک سخنرانی، آقای راتسینگر از آنچه علیه کونگ انجام گرفته بود دفاع کرد و عملا کونگ از تدریس و منصب الهیاتی کنار گذاشته شد. به دنبال مواضع راتسینگر، به دلیل آنکه کونگ بسیاری از جبهه گیری های علیه خود را خلاف واقع و دور از انتظار تلقی می کرد، در مقاله ای به این نگرش اعتراض نمود.
گرچه در طول دهه شصت، نامه هایی بین ایشان رد و بدل گردیدند، اما نقطه اختلاف ایشان مصادف شد با اخراج وی از کلیسا که در این میان، راتسینگر نقش اساسی ایفا کرد و این نقطه آغازی شد برای اختلافات عمیق بین این دو شخصیت، به طوری که پس از اینکه راتسینگر به سمت «معیار مجمع آموزه ایمان» منصوب شد، کونگ، که عملکرد او را زیرنظر داشت، این مجمع را در مصاحبه ای به سازمان جاسوسی K.G.B تشبیه کرد و عملکرد راتسینگر را به نقد کشید. کونگ می گوید: «راتسینگر به خاطر قدرت، روح خود را فروخته است.» وی اظهار می دارد: «راتسینگر ترسویی است که وقتی اعتراضات دانشجویی چپ علیه من و راتسینگر انجام می گیرند این راتسینگر است که برای فرار از این حملات، همه سخنرانی های خود را تعطیل می کند و به شکلی می خواهد خود را از این مخمصه نجات دهد.»
در سال 1985 در آستانه تشکیل شورای اسقفی به دلیل آنکه حرکت های موجود علیه کلیسا راتسینگر را به وحشت انداخته بود و بیش از هر چیز ترس از آزادی داشت، گزارشی در باب ایمان منتشر کرد که به تعبیر کونگ، توهماتی هستند که ناشی از همان جمود فکری و اندیشه خشک اویند; از این رو، پس از انتشار این سند، کونگ به نقادی تند این سند پرداخت. عمده ترین گلایه کونگ به این سند مربوط به وضعی است که در دهه هشتاد برای کلیسای کاتولیک به وجود آمده بود; وضعیتی که مردان و زنان مسیحی و کشیشان را مورد آزار و اذیت قرار دادند. کونگ می گوید: «راتسینگر بیش از آنکه به بحث "ایمان" بپردازد، به میزان زیادی راجع به کلیسای نهادی، جزمیت ها و آموزه ها و بیش از هر چیز، راجع به منحرفان غیر کاتولیکی در میان اسقفان و متکلمان پرداخته است.»
در بند اول این سند، راتسینگر از «ضرورت تکفیر» دفاع می کند و آشکارا متکلمان کاتولیک منتقد را به نکوهش تهدید می کند که هرگز بر ضد مجرمان کاتولیک بدنامی همچون آدولف هیتلر یا دیکتاتورهای آمریکای لاتین اعلام نشده است. کونگ می گوید: «راتسینگر در تمام موضع گیرهای خود و به خصوص در این سند، منشأ بحران های پس از شورای واتیکانی دوم را در بیرون از کلیسا جستجو می کند و از اینکه ممکن است منشأ آنها ذاتا داخلی باشد، طفره می رود. گویی راتسینگر اشتباهات اداره تعلیمی رم در طول قرن های گذشته را نمی بیند.»
هانس می گوید: «در میان فلاسفه، کاردینال راتسینگر به جای گرایش به توماس آکوئیناس واقع بین، همواره به آگوستین بدبین تمایل داشته است که اتفاقا در آغاز "شورای واتیکانی دوم" پاپ ژان بیست و سوم به این الگو هشدار داده بود.» با وجود این، می بینیم که اکنون نظیر چنین فردی به دلیل مقام رمی که به دست آورده، بر این باور است که می تواند نظیر معیار مجسم ارتدکس کاتولیک عمل کند. کونگ می گوید: «طبق نظر راتسینگر، شورای واتیکانی دوم تقریبا هیچ کار مثبتی انجام نداده، بلکه به عکس، موجب مفاسد زیادی گردیده است. از این نکته نیز نباید غفلت کرد که راتسینگر کنار گذاشتن زنان در صومعه ها را ناشی از تفکر فمینیسم و نظریه روان کاوی، جامعه شناسی و سیاسی می داند.»
اشکالات واتیکان به هانس کونگ در مورد خطاناپذیری پاپ و کلیسا
شاید بتوان گفت: در کنار موضوعاتی مانند «نهضت الهیات رهایی بخش»، «فمینیسم»، «حقوق کلیسایی»، «آموزه اقتدار پاپی»، «ازدواج کشیشان»، «سلسله مراتب کشیشی برای زنان»، «کنترل موالید»، «پلورالیسم دینی» و بسیاری دیگر از موضوعات فرعی دیگر، مسئله «اقتدار و خطاناپذیری پاپ» برای کلیسای کاتولیک از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. در این ارزیابی ها برای برجسته کردن این مسئله، به برخی اشکالات اشاره شد. آنچه می تواند مورد استناد واتیکان در جهت خطاناپذیری پاپ و کلیسا قرار گیرد، عبارتند از:
استدلال اول: در آیه ای از کتاب مقدس، عیسی (ع) خطاب به پطرس می فرماید: «تو پطرس هستی و من بر این صخره کلیسای خود را بنا می کنم و ابواب جهنم بر آن استیلا نخواهند یافت و کلیدهای ملکوت آسمان را به تو می سپارم و آنچه بر زمین ببندی در آسمان بسته گردد و آنچه در زمین گشایی در آسمان گشاده شود.» اسقف غیر اخلاقی داماسوس (366ـ384; Damasus) اولین کسی بود که کوشید سخنان متی درباره «صخره» را پشتوانه ادعاهای قدرت طلبانه قرار دهد و قویا از مقام رسولی خود سخن براند، به گونه ای که اصلا دیگرانی وجود ندارند.
استدلال دوم: تصمیم «شورای واتیکانی اول» است، مبنی بر اینکه پاپ رم موقعی که راجع به «ex cathedra» سخن می گوید یعنی موقعی که در انجام مقام تبلیغی و طبیبی نسبت به کل مسیحیان آموزه مرتبط به ایمان یا اخلاق را تعریف می کند، خطاناپذیر است.
پاسخ با توجه به دیدگاههای هانس کونگ
اما راجع به استدلال اول، که آیه انجیل متی باشد، باید گفت: اولا، امروزه محققان کاتولیک عهد جدید پذیرفته اند که جمله معروف درباره پطرس به مثابه صخره، که عیسی (ع) کلیسای خویش را بر آن بنا خواهد کرد، از گفته های عیسی در زمان حیات دنیوی اش نیست، بلکه پس از حادثه رستاخیز او، جامعه فلسطینی یا بعدتر جامعه متایی آن را درست کرد. ثانیا، بر فرض هم که این جمله مربوط به حیات دنیوی عیسی (ع) باشد، بدون شک، پطرس در کلیسای اولیه اقتدار و مرجعیت خاصی داشت، اما مرجعیت او تنها نبود، بلکه او همراه دیگران بود. او هرگز یک رهبر معنوی یا حتی یک حاکم منحصر به فرد نبود. ثالثا، هیچ شاهدی در عهد جدید درباره جانشنیی پطرس در رم وجود ندارد. رابعا، الهیدانان کاتولیک بر این باورند که هیچ مدرک معتبری مبنی بر اینکه پطرس به عنوان ریاست عالی یا اسقف اعظم مسئول کلیسای رم بوده، در دست نیست، بلکه این سمت به مرور زمان، در رم مرسوم شد.
پس آیه نمی تواند دلالت بر این داشته باشد که چون پطرس جانشین عیسی (ع) است و عیسی (ع) او را از خطا مصون داشته، پاپ نیز، که جانشین پطرس است، مشمول این لطف است. از سوی دیگر، اشکال اساسی این است که چگونه می توان به این آیه کتاب مقدس استناد کرد، در حالی که کتاب مقدس اعتبار خود را به تأیید پاپ ها مدیون است.
در پاسخ به استدلال دوم، باید گفت هانس کونگ پس از تبیین خطاناپذیری پاپ در هر سه شاخه کلیسای شرقی، کلیسای غربی و پروتستانی، به این نتیجه رسید که مسئله «خطاناپذیری» از مسائلی است که به مروز زمان، وارد کلیسا گردیده و «شورای واتیکانی اول» به آن رنگ قانونی بخشیده است، در حالی که انتظار می رفت «شورای واتیکانی اول» به جای آن، به خطاناپذیری کلیسا بپردازد; زیرا در واقع، این تعالیم شورایی یا تعالیم پاپی و یا کتاب مقدس نیستند که خطاناپذیرند، بلکه خدا و عیسی (ع) هستند که خطاناپذیرند. علاوه بر اشکالات مطرح شده، که باید کلیسای کاتولیک به آن ها پاسخ دهد، وقتی به تاریخ کلیسای کاتولیک مراجعه می شود و شرح حال پاپ ها مورد مطالعه قرار می گیرد، به مسائلی برمی خوریم که بحث خطاناپذیری پاپ را زیر سؤال می برند.
عدم سازگاری واقعیت های تاریخ با اعتقاد به خطاناپذیری پاپ
صحیفه تاریخ ما را با واقعیت هایی روبرو می کند که با اعتقاد به خطاناپذیری پاپ سازگار نیستند. وجود مواردی از فساد اخلاق و دنیاگرایی پدران کلیسا، به ویژه در فاصله قرن دهم تا پانزدهم، بر اهل نظر پوشیده نیست. شاید به همین دلیل، کاتولیک ها خطاناپذیری پاپ را تنها در زمانی که آموزه های دینی و یا اخلاقی را توضیح می دهد، به رسمیت می شناسند، نه در تمام لحظات زندگی. اما باید توجه داشت که پاپ ها در بیان مهم ترین آموزه های دینی هم یکدیگر را تخطئه کرده اند.
اختلاف نظر پاپ ها در مسئله وحدت یا تعدد اراده مسیح (ع)
نمونه ای از اختلاف نظر پاپ ها را در مسئله حاد وحدت یا تعدد اراده مسیح (ع) می توان دید. سرگیوس، اسقف قسطنطنیه، راه حلی پیشنهاد کرد: طبق این راه حل، مسیح (ع) دارای نوعی نیرو (الهی- انسانی) بود که با آن هم اعمال الهی و هم اعمال انسانی را به جا می آورد. اما اسقف اورشلیم در این مورد اعتراضاتی کرد. پس از آن، سرگیوس راه حل دیگری پیشنهاد نمود. طی آن، عیسی (ع) دارای یک اراده بود. پاپ هونوریوس (638ـ625; Honorius) در سال 638 با این راه حل موافقت کرد و در همین سال، وی و سرگیوس بیانیه «ایمان» را منتشر کردند.
این بیانیه به مباحث مربوط به یک انرژی یا دو انرژی در وجود عیسی (ع) پایان داد و در مقابل، اعلان داشت عیسی مسیح صاحب یک اراده بود. این موضوع در بیانیه چنان صریح ذکر شد که نستوریوس نیز جرئت نکرد بگوید عیسی مسیح صاحب دو اراده است. اما پس از چند سال، پاپ دیگری به نام ژان چهارم (John IV)، این دیدگاه را، که عیسی مسیح (ع) صاحب یک اراده بود، محکوم کرد. در سال 649، پاپ مارتین، شورایی در رم تشکیل داد که این شورا در نهایت، اعلام کرد عیسی مسیح (ع) صاحب دو اراده است. پس از آن، مخالفت رم با نگرش یک ارادگی همراه با مدارا و مماشات بود، تا آنکه پاپ آگاتو (678ـ681; Agatho, st) امپراتور رم را به تشکیل شورایی در قسطنطنیه ترغیب کرد. «شورای قسطنطنیه» (680ـ681) ششمین شورای جهانی کلیسایی محسوب می شود.
در این شورا، اعلان شد که هونوریوس، یکی از پاپ های کلیسای رم در گذشته (از طرفداران وحدت اراده)، باید از کلیسای مقدس خدا منفصل انگاشته شده و ملعون باشد. علاوه بر این، مسیحیانی که آموزه «خطاناپذیری پاپ و حاکمیت شوراهای کلیسایی» را بی چون و چرا می پذیرند، باید به این پرسش پاسخ دهند که در مواقعی که پاپ کنونی از دنیا رفته و تا انتخاب بعدی ماه ها فاصله است، چه کسی زمام هدایت کلیسای مسیح را بر عهده دارد؟ همچنین باید ایشان هر تصویری را که روحانیت از خداوند، نجات بشر، جبر و اختیار و مسائل مهم اعتقادی و اخلاقی ارائه می دهد، حتی اگر بر خلاف عقل و فطرت خویش بیابند، تصدیق کنند و گاه در مقابل دیدگاه پدران خطاناپذیر قبلی، به نفع دیدگاه پدران خطاناپذیر کنونی، از آن دفاع کند.
منـابـع
هانس کونگ- تاریخ کلیسای کاتولیک- ترجمه حسن قنبری- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1384
تونی لین- تاریخ تفکر مسیحی- ترجمه روبرت آسریان- تهران- فرزان- 1380
لیلی مصطفوی کاشانی- شورای واتیکان دو میعادگاه کلیسای کاتولیک با تجدّدگرایی- تهران- مرکز مطالعات فرهنگی ـ بین المللی- 1378
مرتضی صانعی- مقاله هانس کونگ; فریادگر کلیسای کاتولیک- مجله معرفت
حسن قنبری- مقاله گفتگو بر پایه اخلاق؛ نگاهی به آثار و اندیشههای هانس کونگ- موسسه گفتگوی ادیان- ماهنامه اخبار ادیان- شماره 4- آبان ماه 1382
متاله معاصر آلمانی- مروری بر آرای هانس کونگ- مقاله صلح در سایه گفتگو
هانس کونگ- مقاله مسیحیت و مدرنیته به روایت هانس کونگ- ترجمه حسن قنبرى- فصلنامه هفت آسمان- شماره 20
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها