شهادت عمرو ابن جموح
فارسی 5941 نمایش |عمرو ابن جموح، همان فردی از قبیله خزرج است که گفتیم بتی به نام مناف داشته و بسیار بدان دل بسته بود، و گذشت که جوانان بنی سلمه برای متنبه ساختن عمرو چندین بار، بت محبوب وی را دزدیده و در زباله انداختند تا اینکه عمرو متذکر شده و دانست بتی که آنقدر ضعیف است که نمی تواند خود را از دزدیده شدن و در زباله افتادن نجات دهد قطعا برای او هم کاری نمی تواند بکند، لاجرم اسلام آورده و در گروه انصار رسول خدا (ص) جای گرفت.
تصمیم عمرو بر حضور در احد:
عمرو ابن جموح چهار فرزند به نامهای «خلاد»، «معوذ»، «معاذ» و «ابوایمن» داشت که همگی از سربازان و مبارزان اسلام بودند، وقتی جنگ احد برپا شد، فرزندان عمرو یکی پس از دیگری به لشکر اسلام پیوسته و در احد حضور یافتند، پس از رفتن ایشان عمرو آماده عزیمت به احد شد، اما اقوامش مانع او شده و گفتند: «ای عمرو تو مردی لنگ هستی (عمرو از یک پا لنگ بوده و به سختی راه می رفت) و از رفتن به نبرد معذوری از سوی دیگر چند فرزند به جنگ روانه کرده ای پس تکلیفی از این جهت نداری» اطرافیان این سخنان را گفته و انتظار داشتند بتوانند عمرو را از رفتن به جنگ منصرف کنند، اما سخنان ایشان موثر نیافتاده و نتوانستند مانع وی شوند، او به خانه رفته لباس جنگ پوشید و به راه افتاد، هنگامیکه می خواست از خانه بیرون رود سر به سوی آسمان بلند کرده و گفت: «بار خدایا! شهادت را نصیب من کرده و مرا نزد خانواده ام بازنگردان» این را گفته و بیرون رفت تا خود را به پیغمبر برساند، وقتی نزد حضرتش رسید عرضه داشت: «ای رسول خدا پسران و خویشاندان من می خواهند مرا از سعادت جهاد در راه دین و شهادت- در راه حق- بازدارند، ولی من آرزو دارم، با همین پای لنگ در بهشت قدم بزنم شما به ایشان بفرمایید که مانع من نشوند و بگذارند در راه خدا جهاد کنم» اما پیامبر (ص) به او فرمود: «ای عمرو خداوند تو را از جهاد معذور داشته لازم نیست خود را در سختی انداخته و موجب ناراحتی اقوامت شوی»، سخنان پیامبر هرچند نشان دهنده آزادی اختیار عمرو در ماندن یا رفتن بود ولی هیچ گونه منعی از رفتن را نیز شامل نمی شد، لذا عمرو پافشاری کرده و نهایتا موجب شد پیامبر (ص) به خانواده او رو کرده و بفرمایید: «چرا مانع او می شوید؟ او را به حال خود بگذارید، شاید خداوند شهادت را روزی او گرداند» این سخن پیامبر (ص) سبب شد کسی از حضور عمرو در جبهه و جنگ ممانعت نکند و او در احد حاضر شده و به شهادت برسد. اللهم لا تردنی الی اهلی!:
در کتب سیره آمده است که پس از جنگ احد و به هنگام جمع آوری پیکر شهدا، همسر عمرو ابن جموح که «هند بنت عمرو» نام داشت، برای بردن جنازه او به احد آمده و شتری را به همراه آورده بود تا پیکر عمرو را با آن ببرد. هند جنازه عمرو را روی شتر گذاشته آن را بست و شتر را به سمت مدینه حرکت داد اما پس از چند قدم شتر باز ایستاده به سمت احد بازگشت. ظاهرا این اتفاق چند بار تکرار می شود تا اینکه جریان را به رسول خدا (ص) اطلاع می دهند. وقتی پیامبر (ص) از این ماجرا مطلع می شود می فرماید: «لابد شتر ماموریتی دارد!» سپس رو به هند کرده و می پرسد: «آیا عمرو به هنگام خروج از منزل و حرکت به سوی احد سخنی گفت» هند عرض کرد: «آری ای رسول خدا (ص) در آن هنگام او رو به قبله ایستاده، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «اللهم لا تردنی الی اهلی» یعنی «بار خدایا شهادت را قسمت من کرده و مرا به سوی اهل و خانواده ام باز مگردان» حضرت فرمود: «پس این است راز باز نگشتن شتر او را در همین سرزمین دفن کنید» این شد که پیکر عمرو به همراه دیگر شهدای احد در همان منطقه احد دفن شده و محل زیارت مسلمانان قرار گرفت.
منـابـع
شمس شامی- سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد- جلد 4
باقرشریف قرشی- حیاه المحرر الاعظم الرسول الاکرم محمد (ص)- جلد 3
سيد علي اكبر قرشي.- از هجرت تا رحلت
سیدهاشم رسولی محلاتی- زندگانی حضرت محمد (ص)
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها