گزارش زندگی و احوالات دعبل (خاندان)
فارسی 4961 نمایش |«زندگی شاعر»
ابوعلی یا ابوجعفر دعبل پسر علی بن زرین بن عثمان بن عبدالرحمن بن عبدالله بن بدیل بن وقاء بن عمرو بن ربیعه بن عبدالعزی بن ربیعه بن جزی بن عامر مازن ابن عدی بن عمرو ربیعه خزاعی است. ما این نسبت را از ص 116 فهرست نجاشی و ص 328 ج 8 تاریخ خطیب و ص 239 امالی شیخ و ص 227 ج 5 تاریخ ابن عساکر و ص 100 ج 11 معجم الادبا حموی و ص 141 ج 1 (اصابه) ابن حجر گرفتیم و حموی مذکور گفته است بیشتر علماء قائل به این نسب برای دعبلند.
«خاندان زرین»
خاندان زرین، بیت فضل و ادب است، هر چند «ابن رشیق» در ص 290 ج 2 کتاب «عمده» اش ایشان را به شاعری اختصاص داده است. چه این دودمان محدثان و شاعرانی داشته و اهل سیادت و شرف بوده اند. و تمام فضل و فضیلت آنها به برکت دعائی است که پیغمبر اکرم درباره نیای بزرگ آنها کرد، آنگاه که به روز فتح مکه «عباس بن عبدالمطلب» که پاسدار محبت وی بود، او را در پیشگاه پیغمبر خدا، به پا داشت و گفت: «ای رسول خدا امروز روزی است که اقوامی را شرف بخشیده ای، حال خالت «بدیل بن ورقاء» چگونه خواهد بود؟» پیغمبر فرمود «ای بدیل، روی بگشا.» و او چهره اش را به پیغمبر نمود و پرده از رخ برگرفت. رسول سیاهی در رخسارش دید و پرسید: «ای بدیل چند سال داری؟» گفت: «97 سال ای رسول خدا.» پیغمبر (ص) خندید و فرمود: «خداوند بر جمال و سیه چردگیت بیفزاید و تو و فرزندانت را متمتع کناد.» و بنیان گذار شرف شکوهمند آنان قهرمانی بزرگ به نام عبدالله بن ورقاء است که آن چنانکه در «رجال شیخ» آمده است، وی و برادرانش عبدالرحمن و محمد، فرستادگان پیغمبر (ص) به یمن بوده اند و اینان و برادر دیگرشان «عثمان» از لشکریان امیر مؤمنان در صفینند و برادر پنجمشان «نافع بن بدیل» در روزگار پیغمبر (ص) به شهادت رسید و «ابن رواحه» در رثائش چنین سرود:
رحم الله نافع بن بدیل *** رحمة المبتغی ثواب الجهاد
صابرا صادق الحدیث إذا ما *** أکثر القوم قال قول السداد
ترجمه: «خداوند «نافع بن بدیل» را، برحمتی که به جویای ثواب جهاد می رسد رحمت کناد. وی مردی بردبار و در روزگاری که بیشتر مردم سخن به صواب می گفتند، به راستگوئی شهره بود.»
پس در شرافت این دودمان همین بس که پنج نفر شهید دارد که همگان مورد عنایت خداوند و در خدمت پسرعم پیغمبر خدا (ص) بوده اند و «عبدالله» خود از دلاوران پیشگام و سوارکاران برجسته و آراسته به بالاترین مراتب ایمان بود و بنا به آنچه در ص 281 جلد 2 «الاصابه» آمده است «زهری» وی را از «دهاة پنجگانه عرب» شمرده است. در روز صفین امیرالمؤمنین به وی فرمان حمله داد. و او با همراهانش که میمنه سپاه علی بود حمله کرد و در آن روز دو شمشیر و دو زره داشت و پیشاپیش همه شمشیر می زد و می گفت:
لم یبق غیر الصبر و التوکل *** و الترس و الرمح و سیف مصقل
ثم التمشی فی الرعیل الأول *** مشی الجمال فی حیاض المنهل
ترجمه: «جز بردباری و توکل بر خدا و به کار گرفتن سپر و نیزه و شمشیر بران و پس از آن پیشاپیش همه چون شترانی که به آبشخور می روند به میدان تاختن، راهی نمانده است.»
و پیوسته می تاخت تا به معاویه رسید و پیروان وی را به کام مرگ کشید، معاویه نیز فرمان داد تا به عبدالله بدیل بتازند و به «حبیب بن مسلمه فهری» که در میسره سپاهش بود پیغام فرستاد تا با همراهانش به عبدالله حمله آورد. هر دو سپاه در هم آمیخت و آتش جنگ در میان میمنه عراقیان و میسرة شامیان شعله کشید پیشاپیش همه عبدالله بدیل چنان شمشیر می زد که معاویه را از جا کند وی فریاد می کشید: خونخواهی عثمان! و مقصودش برادر کشته خود بود ولی معاویه و سپاه او پنداشتند که مقصودش عثمان بن عفان است. معاویه مقدار زیادی عقب نشست و برای بار دوم و سوم به حبیب بن سلمه پیغام فرستاد و از او کمک و یاری خواست «حبیب» با میسره سپاه معاویه چنان حمله سختی به میمنه سپاه عراق کرد که آنرا از هم درید تا آنکه از همراهان ابن بدیل بغیر از در حدود صد نفر از قراء که پشت به پشت یکدیگر داده و از هم دفاع می کردند، کسی به جا نماند و «ابن بدیل» در دل لشگر فرو رفته و در اندیشه قتل معاویه جویای جایگاه او بود و به آن سو می تاخت تا به وی رسید.
در کنار معاویه، «عبدالله بن عامر» ایستاده بود. معاویه به مردمش بانگ زد وای بر شما سنگسارش کنید. سرانجام «ابن بدیل» را از پای درآوردند و او از اسب درفتاد سپس با شمشیر به سویش تاختند و او را کشتند معاویه و عبدالله بن عامر آمدند و بر بالینش ایستادند عبدالله بن عامر عمامه اش را به روی او کشید و بر وی رحمت آورد. زیرا پیش از این با او دوست و برادر بود. معاویه گفت: «پرده از رویش برگیر.» عبدالله گفت «به خدا سوگند تا جان در بدن دارم نمی گذارم مثله اش کنید.» معاویه گفت: «رویش را بگشا که مثله اش نمی کنیم و او را به تو بخشیدیم.» «ابن عامر» پرده از رویش برگرفت و معاویه گفت «به پروردگار کعبه قسم! این مرد قوچ آن قوم بود خداوند مرا به مالک اشتر نخعی و اشعث کندی نیز پیروزی دهاد به خدا قسم داستان این مرد همان است که شاعر سروده:
أخو الحرب إن عضت به الحرب عضها *** و إن شمرت عن ساقها الحرب شمرا
و یحمی إذا ما الموت کان لقاؤه *** قدی الشبر یحمی الأنف أن یتأخرا
کلیث هزبر کان یحمی ذماره *** رمته المنایا قصدها فتقطرا
ترجمه: «جنگجوئی که چون کارزار بر او سخت گیرد و به کشتنش برخیزد، او نیز نبرد را سخت می گیرد و مقاومت می کند و آنگاه که مرگ تند و بی تأخیر، روی آورد، چون شیری دلیر که به دفاع از حریمش برخاسته و مرگ راهش میزند از حریم خود دفاع می کند». آنگاه گفت: گذشته از مردان خزاعه اگر زنانشان هم می توانستند با من می جنگیدند.»
«اسود بن طهمان خزاعی» در آخرین رمق زندگی «عبدالله بن بدیل» از کنار او گذشت و به وی گفت «به خدا قسم مرگ تو بر من دشوار است و اگر می دیدمت به یاری و دفاع از تو می پرداختم و اگر قاتلت را می دیدم خوش داشتم که دست از هم برنداریم تا آنکه یا من او را بکشم یا او مرا به تو ملحق کند.» سپس در کنارش نشست و گفت: «تو که مردی بی آزار و بیشتر به یاد خداوند بودی. مرا وصیت کن خدایت رحمت کناد.» «ابن بدیل» گفت: «تو را سفارش می کنم به ترس از خداوند و به خیرخواهی نسبت به امیر مؤمنان و نبرد در خدمت او تا آنگاه که حق آشکار شود یا تو به حق ملحق شوی و نیز سفارش می کنم که سلام مرا به امیر مؤمنان برسانی و به او بگوئی نبرد خود تا وقتی که میدان جنگ را پشت سر می گذاری دنبال کن چه هر کس نبردگاه را پشت سر گذارد، پیروز است.» پس دیری نپائید که مرد و «اسود» به سوی علی آمد و پیغام رساند. امام فرمود «خدایش رحمت کناد. در زندگیش به همراه ما با دشمنانمان جنگید و در مرگش نیز نسبت به ما خیرخواهی کرد.» و آنچه گویای عظمت «عبدالله بن بدیل» در میان یاران علی (ع) است این شعر «ابن عدی بن حاتم» در روز صفین است:
بعد عمار و بعد هاشم *** و ابن بدیل فارس الملاحم
نرجو البقاء مثل حلم الحالم *** و قد عضضنا أمس بالأباهم
ترجمه: «آیا پس از «عمار» و «هاشم» و پسر بدیل جنگاور، امیدی همچون خواب خفتگان به ماندن داریم حال آنکه دیروز انگشتان خویش را به دندان می گزیدیم؟» و نیز این سروده سلیم (سلیمان) ابن صرد خزاعی در همان روز است:
یا لک یوما کاسفا عصبصبا *** یا لک یوما لا یواری کوکب
یا أیها الحی الذی تذبذبا *** لسنا نخاف ذا ظلیم حوشبا
لأن فینا بطلا مجربا *** ابن بدیل کالهزبر مغضبا
أمسی علی عندنا محببا *** نفدیه بالأم و لا نبقی أبا
ترجمه: «وه چه روزی تیره و سخت، که از فرط تاریکی ستاره ای را پنهان نگذاشته بود. ای سرگشته حیران ما از گروه ستمگران نمی ترسیم. زیرا در میان ما قهرمان کار آزموده ای به نام «ابن بدیل» است که به شیر شرزه می ماند علی (ع) محبوب ما است و ما پدر و مادر خود را فدای او می کنیم». و نیز این گفته «شنی» که در اشعار او آمده است:
فإن یک أهل الشام أودوا بهاشم *** و أودوا بعمار و أبقوا لنا ثکلا
و بابنی بدیل فارسی کل بهمة *** و غیث خزاعی به ندفع المحلا
ترجمه: «اگر شامیان، «هاشم» و «عمار» و «فرزندان بدیل را» که دلاوران هر سپاهی بودند، و نیز آن «مرد خزاعی» را که به بارانی می ماند که سختی و خشکسالی را به وجود او می راندیم کشتند و ما را به سوک نشاندند.»
پدر دعبل
اما پدر شاعر، علی بن زرین از شاعران روزگار خود بود که «مرزبانی» در ص 284 ج 1 «معجم الشعراء» شرح حالش را آورده است و نیای او به طوری که «ابن قتیبه» در «الشعر و الشعراء» آورده است، غلام عبدالله بن خلف خزاعی پدر «طلحة الطلحات» است. و عموی شاعر عبدالله بن زرین نیز آنچنان که ابن رشیق در «العمده» یاد کرده از شاعران بوده است. و پسرعمش «ابوجعفر محمد ابو شیص بن عبدالله» که ذکرش رفت شاعری است که وی را دیوانی بوده که «صولی» در 150 برگ پرداخته و شرح حالش در ص 83 جلد 3 «البیان و التبیین» و ص 346 «الشعر و الشعراء» و ص 108 ج 15 «الاغانی» و ص 25 جلد 2 «فوات الوفیات» و غیر آن می توان یافت و «ابن معتز» در ص 26- 33 «طبقاتش» ترجمه وی را آورده و قصائد درازی از آن او را بر شمرده جز آنکه نام وی و پدرش را به عکس ذکر نموده و از او به عنوان عبدالله بن محمد نام برده و حال آنکه درست آن محمد بن عبدالله است. و عبدالله بن ابی شیص مذکور نیز شاعری است که دیوانی در حدود 70 برگ داشته و ابوالفرج در ص 108 جلد 15 «اغانی» از او نام برده و گفته است وی شاعری نیک شعر است که به محمد بن طالب پیوست و از او دفتر جامع شعر پدرش را گرفت و از سوی او در میان مردم منتشر شد و «ابن معتز» در ص 173 «طبقاتش» شرح حال وی را آورده است.
برادران دعبل
«ابوالحسن علی» برادر دعبل نیز شاعر بوده و به طوری که در فهرست ابن ندیم آمده دیوان شعری در حدود 50 برگ داشته است وی با برادرش دعبل در سال 198 به خدمت ابوالحسن امام رضا (ع) آمد و هر دو زمان درازی از محضر شریف امام بهره ها بردند. خود او گفته است: «من و دعبل در سال 198 به خدمت سروم ابوالحسن علی بن موسی الرضا (ع) آمدیم و تا پایان سال 200 در محضرش ماندیم و سپس به قم رفتیم، پس از آنکه سرورم ابوالحسن رضا (ع) پیراهن خزی سبز رنگ و انگشتری عقیق به برادرم دعبل خلعت داد و درهمهائی رضوی نیز به او مرحمت کرد و فرمود ای دعبل به قم برو که بهره ها خواهی برد و هم به او فرمود: این پیراهن را نگه دار که در آن هزار شب هزار رکعت نماز گزارده و هزار ختم قرآن کرده ام.»
وی در 172 به دنیا آمد و در 283 درگذشت و از خود فرزندی به جا گذاشت به نام «ابوالقاسم اسماعیل بن علی» مشهور به دعبلی که این پسر در 257 به دنیا آمده و از پدرش ابوالحسن بسیار روایت کرده و اقامتگاهش واسط و عهده دار امور حسبی بوده و کتابهائی به نام «تاریخ الائمه» و «النکاح» داشته است.
رزین برادر دیگر دعبل نیز یکی از شعراء اهل بیت است و دعبل درباره او اشعاری دارد که در صفحه 139 جلد 5 تاریخ ابن عساکر آمده است و «ازدی» گفته است: «ابراهیم عباس» و «دعبل» و «رزین»، فرزندان علی، از خانه به اندیشه باغ و بستان پیاده بیرون آمدند (و یا بنابر روایت «عیون» به زیارت ابوالحسن الرضا (ع) می رفتند) پس به گروهی از هیزم کشان رسیدند. پولی دادند و بر الاغشان سوار شدند. ابراهیم چنین سرود:
أعیدت بعد حمل الشو *** ک أحمالا من الخزف
نشاوی لا من الخمرة *** بل من شدة الضعف
و به «رزین» گفت دنباله اش بساز و او گفت:
فلو کنتم علی ذاک *** تصیرون إلی القصف
تساوت حالکم فیه *** و لا تبقوا علی الخسف
سپس به دعبل گفت: ای ابا علی تو نیز بقیه اش را بسرای. و او سرود:
فإذ فات الذی فات *** فکونوا من ذوی الظرف
و خفوا نقصف الیوم *** فإنی بائع خفی
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 2 صفحه 514، جلد 4 صفحه 266
ابن مزاحم- کتاب صفِّین- صفحه 126[ص 246]، ص 243 طبع إیران، ص 52[ص 456]، 400، 403، 405
ابن حجر عسقلانی- الإصابة- جلد 1 صفحه 141[رقم 614]، جلد 3 صفحه 371[رقم 7758]، 543 [رقم 8650]
شیخ صدوق- أمالی الشیخ- صفحه 229 [ص 359 ح 749]، ص 239[ص 376 ح 805]
شیخ صدوق- خصال الصدوق- شرح النهج- جلد 1 صفحه 486 [5/ 196 خطبة 65]
ابن ابی الحدید- شرح النهج لابن أبی الحدید- جلد 1 ص 486 [جلد 5 ص 196 خطبة 65]، جلد 2 ص 299 [8/ 92 خطبة 124]
ابن عثم- حاتم الطائی من قصیدة فی دیوانه- صفحه 121 [ص 49]
ابوالعباس نجاشی- فهرست النجاشی- صفحه 197 [ص 276 رقم 727]
ابوالفرج اصفهانی- الاغانى- جلد 8 صفحه 29 [20/ 131]،16/ 432
ابوالعباس نجاشی- رجال النجاشی- صفحه 161 رقم 428
شیخ صدوق- عیون أخبار الرضا- جلد 2 صفحه 153 ح 7
شیخ طوسی- أمالی الطوسی- صفحه 376 ح 805
ابن شاکر کتبی- فوات الوفیات- جلد 3 صفحه 402 رقم 469
ابن عساکر- تاریخ مدینة دمشق- جلد 6 صفحه 81، 86
ابن معتز- طبقات الشعراء- صفحه 72، 364
ابن ندیم- فهرست- صفحه 183
ابنقتیبه- الشعر و الشعراء- صفحه 571
حسن بن رشیق- العمدة- جلد 2 صفحه 307 باب 102
محمد بن عمران مرزبانی- معجم الشعراء- صفحه 136
ابن کثیر- بدایع البدایه- جلد 2 صفحه 210
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها