غدیریه مهیار دیلمی (زندگینامه)

فارسی 7605 نمایش |

شاعر

ابوالحسن مهیار بن مرزویه دیلمی بغدادی، ساکن کوی ریاح در محله کرخ بغداد رفیع ترین پرچم ادب که در شرق و غرب عالم به اهتزاز آمده، نفیس ترین گنجینه سرشار، از گنجینه های فضیلت که پیشاپیش سرایندگان لغت عرب گام می زند. آنها که اساس سخن را پی ریختند و کاخ آن را بر سما برکشیدند. منتی که بر ادبیات درخشان عرب دارد، همواره با سپاسی فراوان یاد می شود، شعر و ادب به ثنا برخاسته، فضل و حسب زبان به تحسین گشاده، نژاد عرب با هر که به آنان پیوند خورده مدیون فضل بیکران اوست. گواه مدعا دیوان شعرش که در چهار دفتر پرورق تنظیم یافته و فنون مختلفه شعر و ادب و شاخه های بارور آن را در برگرفته، جلوه گاهی از هنر او در پرورش خیال و تصویر معانی است، تا آنجا که معانی را بی پرده در برابر دیدگان مجسم می سازد، و جز با سبکی استوار، و ادبی توانا، و اسلوبی نوین، سخن ساز نکند. با آنکه بزرگان ادب، در عصر او فراوان بودند، بر همگان پیشی گرفت، روزهای جمعه به مسجد جامع منصوری حضور می یافت و سروده های خود را انشاد می کرد. تصور نمی کنیم باخرزی که در «دمیة القصر» ص 76 زبان به ستایش شاعر گشوده، راه مبالغه پیموده باشد، آنجا که گوید: «هو شاعر له فی مناسک الفضل مشاعر، و کاتب تحت کل کلمة من کلماته کاعب. و ما فی قصائده بیت، یتحکم علیه بلو و لیت، و هی مصبوبة فی قوالب القلوب، و بمثلها یعتذر الدهر المذنب عن الذنوب؛ شاعری که در رشته های فضل و ادب آوازه ای بلند دارد، نویسنده ای که از پرده کلمات شیرین دوشیزگان نمکین برآرد. در قصائد او بیتی یافت نشود که در آن جای لیت و لعل باشد، سروده هایش در قالب دل جای گیرد. گویا زمانه ناسازگار، با تقدیم این آهنگ خوشنوا، به ندامت از گذشته های غم فزا برخاسته.»
اما سروده های او در رشته مذهب، یکسره احتجاج و برهان است. در اشعار مذهبی او، جز حجت کوبنده، ستایش صادقانه، سوگ دردناک، نخواهی یافت. گمان می بریم که همین قصائد مذهبی اوست که کینه وران و مخالفین مذهب او را وادار کرده تا فضل آشکار او را پنهان سازند و آن چنان که شاید و باید از ستایش مقام بلند او کوتاه آیند. از این رو معاجم ادب و کتب تراجم از یادآوری ادب بیکران و فضل شایان او تنها به شمه ای قناعت کرده اند، و این خود هنر والا و سخن دلربای اوست که جلوه گر آمده آوازه او را همراه باد صبا در جهان منتشر ساخته، تا آنجا که به هر کجا گام نهی، نام مهیار، با سپاس و ثنا و بزرگداشت از مقام عظمت او توام بینی و دریابی که دیگران در فروغ هنر عالم آرای او گام می زنند. به حق سوگند که این خود معجزه است که یک پارسی نژاد به سرودن شعر عربی دست یازد و بر همگنان عرب زبان فائق آید، و کمتر کسی را یارای برابری با او باشد. تا آنجا که همگان در ورود و خروج این آبشخور بدو اقتدا برند. و شگفت نباشد که مهیار دیلمی بر این پایه از معالی و مدارج برآید، چه او در مکتب استادان ادیب و ماهر از خاندان رسول، همچون سید مرتضی و شریف رضی و استاد آن دو، شیخ امت اسلامی شیخ مفید و امثال آنان پرورش یافته: با آنان همدم شده و از دریای معارف بیکران آنان سیراب گشته است. آری تیر دشمنانش به سنگ آمد و پندارشان خواب و خیالی کودکانه بود: کمتر به شرح فضائل او پرداختند، و یا از نشر افتخارات او کوتاه آمدند تا از مقام والای او بکاهند، و چه بسا با فسون و فسانه و تهمت و ناسزا بر او تاختند تا دامن امانت او را لکه دار نمایند، چونان که ابن جوزی در تاریخ «المنتظم» بینی خود را به خاک مالیده که داستانی جعل کرده و او را به غلو و افراط متهم کرده، حاشا که چنین باشد، این گفتاری مزور و نارواست.
اینک مهیار است که با ادب بارور، فضل نامور، سیرت پاک، فروغ تابناک، با راه و رسم علوی و سروده خسروانی، فرهنگ تراجم را از ستایش و ثنا و مکرمت و جلالت پرکرده و چه زیان است که دیروزش در مذهب مجوس سپری گشته، با آنکه امروز، با آئین اسلام و مذهب علوی و ادب عربی قد برافراشته است. این سروده ها و نشید والای اوست که از نهاد پاک و ضمیر ستوده او خبر می دهد، و این دیوان شعر اوست که روحیه بزرگوار او را مجسم و برملا و نام او را جاوید و ابدی ساخته. چه مدارجی از شرف باقی مانده که بر آن بر نشده چه نبوغ و عظمتی سراغ دارید که توسن آن را به زیر ران نکشیده؟ اگر او را به گذشته های تاریکش مؤاخذه کنیم، رواست که صحابه پیشین رسول را به جرم گذشته های سیاهشان به نکوهش در سپاریم.

اسلام

اسلام پیوند با گذشته ها را قطع می کند گویا پرونده اعمال را تجدید کرده باشند. از این رو می بینیم که مهیار دیلمی به خاندان خود که والاترین خاندان عجم است اظهار مسرت و غرور می کند و به شرافت اسلام و ادب والای خود افتخار کرده و گوید:
أعجبت بی بین نادی قومها *** أم سعد فمضت تسأل بی
سرها ما علمت من خلقی *** فأرادت علمها ما حسبی
لا تخالی نسبا یخفضنی *** أنا من یرضیک عند النسب
قومی استولوا علی الدهر فتی *** و مشوا فوق رءوس الحقب
عمموا بالشمس هاماتهم *** و بنوا أبیاتهم بالشهب
و أبی کسری علی إیوانه *** أین فی الناس أب مثل أبی
سورة الملک القدامی و علی *** شرف الإسلام لی و الأدب
قد قبست المجد من خیر أب *** و قبست الدین من خیر نبی
و ضممت الفخر من أطرافه *** سؤدد الفرس و دین العرب
ترجمه: «ام سعد، در محفل خانواده، شگفت زده از حال من جویا گشت. از رفتار و کردارم شادمان بود، خواست از تبار و خاندانم با خبر باشد. مپندار که نسب من مایه خواری است، چون رضایت خاطرت را فراهم دارم. خاندان من با جوانمردی بر روزگار حکومت کردند و سالهای سال پا بر سر سران نهادند. از خورشید آسمان عمامه بستند و کاخ خود را بر فراز اختران برافراشتند. پدرم کسری بر ایوان خود تکیه دارد، کدام کس پدری چو من دارد. صاحب صولت در میان سلاطین پیشین. علاوه بر شرافت اسلام و ادب وافری که نصیب من گشته. مجد و حسب از بهترین پدران دارم، و دین و آئین از سرور مرسلین. فخر و مباهات را از همه جانب گرد آوردم: سیادت عجم و آئین عرب.»

شریف رضی

مهیار دیلمی به دست سرورمان شریف رضی در سال 394 به شرف اسلام مشرف گشت و در مکتب او به آموزش شعر و ادب پرداخت و در شب یکشنبه پنجم جمادی دوم به سال 428 درگذشت. در هیچ یک از کتب تراجم و فرهنگ های ادبی تاریخی، اختلافی در تاریخ وفات او نیافتیم، شرح حال او را در این مصادر خواهید یافت: تاریخ بغداد ج 3/ 276، منتظم ج 8/ 94 تاریخ ابن خلکان ج 2/ 277 مرآة یافعی ج 3/ 47 دمیة القصر 76 تاریخ ابن کثیر ج 2/ 41 کامل ابن اثیر ج 9/ 159 تاریخ ابی الفداء ج 2/ 168، أمل الامل شیخ حر عاملی، روض المناظر ابن شحنه، اعلام زرکلی ج 3/ 1079 شذرات الذهب 3/ 247 تاریخ آداب اللغة ج 2/ 259 نسمة السحر (شرح حال آنان که به راه تشیع رفته و قصیده سروده اند) دائرة المعارف فرید وجدی ج 9/ 484 سفینة البحار ج 2/ 563 مجله المرشد 2/ 85.

مدح اهل بیت (ع)

از نمونه های شعر مذهبی مهیار در مدح اهل بیت رسول است:
بکی النار سترا علی الموقد *** و غار یغالط فی المنجد
أحب و صان فوری هوی *** أضل و خاف فلم ینشد
بعید الإصاخة عن عاذل *** غنی التفرد عن مسعد
حمول علی القلب و هو الضعیف *** صبور علی الماء و هو الصدی
وقور و ما الخرق من حازم *** متی ما یرح شیبه یغتدی
و یا قلب إن قادک الغانیات *** فکم رسن فیک لم ینقد
أفق فکأنی بها قد أمر *** بأفواهها العذب من موردی
و سود ما ابیض من ودها *** بما بیض الدهر من أسودی
و ما الشیب أول غدر الزمان *** بلی من عوائده العود
لحا الله حظی کما لا یجود *** بما أستحق و کم أجتدی
و کم أتعلل عیش السقیم *** أذمم یومی و أرجو غدی
لئن نام دهری دون المنی *** و أصبح عن نیلها مقعدی
و لم أک أحمد أفعاله *** فلی أسوة ببنی أحمد
بخیر الوری و بنی خیرهم *** إذا ولد الخیر لم یولد
و أکرم حی علی الأرض قام *** و میت توسد فی ملحد
و بیت تقاصر عنه البیوت *** و طال علیا علی الفرقد
تحوم الملائک من حوله *** و یصبح للوحی دار الندی
ألا سل قریشا و لم منهم *** من استوجب اللوم أو فند
و قل: ما لکم بعد طول الضلا *** ل لم تشکروا نعمة المرشد
أتاکم علی فترة فاستقام *** بکم جائرین عن المقصد
و ولی حمیدا إلی ربه *** و من سن ما سنه یحمد
و قد جعل الأمر من بعده *** لحیدر بالخبر المسند
و سماه مولی بإقرار من *** لو اتبع الحق لم یجحد
فملتم بها حسد الفضل عنه *** و من یک خیر الوری یحسد
و قلتم بذاک قضی الاجتماع *** ألا إنما الحق للمفرد
یعز علی هاشم و النبی *** تلاعب تیم بها أو عدی
و إرث علی لأولاده *** إذا آیة الإرث لم تفسد
فمن قاعد منهم خائف *** و من ثائر قام لم یسعد
تسلط بغیا أکف النفا *** ق منهم علی سید سید
و ما صرفوا عن مقام الصلاة *** و لا عنفوا فی بنی المسجد
أبوهم و أمهم من علم *** - ت فأنقص مفاخرهم أو زد
أری الدین من بعد یوم الحسین *** علیلا له الموت بالمرصد
و ما الشرک لله من قبله *** إذا أنت قست بمستبعد
و ما آل حرب جنوا إنما *** أعادوا الضلال علی من بدی
سیعلم من فاطم خصمه *** بأی نکال غدا یرتدی
و من ساء أحمد یا سبطه *** فباء بقتلک ما ذا یدی
فداؤک نفسی و من لی بذا *** ک لو أن مولی بعبد فدی
و لیت دمی ما سقی الأرض منک *** یقوت الردی و أکون الردی
و لیت سبقت فکنت الشهید *** أمامک یا صاحب المشهد
عسی الدهر یشفی غدا من عدا *** ک قلب مغیظ بهم مکمد
عسی سطوة الحق تعلو المحال *** عسی یغلب النقص بالسؤدد
و قد فعل الله لکننی *** أری کبدی بعد لم تبرد
بسمعی لقائمکم دعوة *** یلبی لها کل مستنجد
أنا العبد والاکم عقده *** إذا القول بالقلب لم یعقد
و فیکم ودادی و دینی معا *** و إن کان فی فارس مولدی
خصمت ضلالی بکم فاهتدیت *** و لولاکم لم أکن أهتدی
و جردتمونی و قد کنت فی *** ید الشرک کالصارم المغمد
و لا زال شعری من نائح *** ینقل فیکم إلی منشد
و ما فاتنی نصرکم باللسان *** إذا فاتنی نصرکم بالید
ترجمه: «بر سر آتش گریست تا راز آتش افروز مستور ماند، راه فرود گرفت که ندانند مقصد او بر فراز فلات است. عاشق است، نام معشوق را نهان کرده، آشیانه دوست را گم ساخته از کسی جویا نیست. اینک از پند ناصحان به دور افتاده. یکه و تنها سیلاب اشکش روان است، نیازی به یاور همنوا ندارد. ناتوان است و بار سنگینی به دل دارد، تشنه کام است و بر لب آب شکیبا. متین و آرام است. البته مرد محتاط از کار جاهلانه به دور است: امروز سپیدی مو را مستور سازد فردا بر سر پیمانه آید. ای دل، آزرده مباش. گرت این لولیان با مهار کشند، فراوانت مهار کردند و رام نگشتی. به هوش باش. که از بخت نامساعد، دهان چون قندشان از آبشخور من تلخ خواهد گشت. روزگار سپیدم که با دوستی آنان شروع گشته با دیدن موی سپیدم سیاه خواهد بود. سپیدی مو اولین خیانت روزگار نیست، با خیانتهای او خو گرفته ام. این بخت من نگون باد، که تا چند دست تمنا دراز کنم و او حق شایسته ام باز ندهد. تا چند به زندگی نکبت بار بسازم: امروز را به نکوهش سپارم و امید به فردای بهتر بندم. به خدا گر چه روزگارم در راه آرزوها به خواب رفته و از رسیدن به کامم باز داشته. و هیچگاه نتوانستم گردش روزگار را بستایم، توانم با تأسی به فرزندان احمد مختار، تسلی خاطر جویم. بهترین جهانیان، فرزندان بهترینشان.
جز اینان فرزند نیک پا به جهان نگذارد. گرامی ترین زندگان که بر بساط زمین قدم نهند و گرامی ترین مردگان که در دل خاک نهان گردند. خاندانی بر فراز خاندانها، تا آنجا که بر فراز «فرقدان» برشده اند. فرشتگان در گردشان به طواف اندر، وحی و الهام بر قلوبشان مستتر. از قریش واپرس. آنها که سزاوار عتابند به نکوهش در سپار و آنها که خطاکارند خاطرنشان ساز. بگو: از چه سپاس رهبر خود نگذاشتید، آنکه شما را از پس عمری ضلالت و سرگشتگی نجات بخشید. به دوران فترت انبیا گسیل آمد و شما را به راه راست رهبری فرمود. آزاد و وارسته به سوی جنان پر کشید. هر آنکه بر سنت او رود مورد سپاس است. و امر خلافت را به حیدر وانهاد، آن چنان که خبر معتبر حاکی است. بر همگانش سرور و مولی ساخت، آنها که شیفته حقند معترفند. و شما، حاسدان فضیلت، زمام خلافت از چنگ او بربودید. هر آنکه صاحب فضل باشد بر او رشگ برند. گفتید اجتماع امت رهبرما بود! اما بدانید یکه تاز امت ویژه خلافت بود. چه ناگوار است بر سر دودمان هاشم و هم بر رسول کردگار که خلافت بازیچه تیم و عدی باشد. بعد از علی، حق خلافت مخصوص فرزندان اوست، اگر آیه میراث زیر پا نماند. آن یک خائف و ناامید از پا نشست و آن دگر که برپاخاست یاور نیافت. دست نفاق از آستین ظلم و ستم برآمد، سروری از پس سروری به خاک هلاک افکند.
در صفوف اجتماع بر ایشان تاختند، و چون در محراب عبادت گوشه انزوا گرفتند، پی کار خود رفتند. پدر این خاندان علی و مادرشان فاطمه معروف همگانند، از مفاخر ایشان دم زن یا دم فرو بند. از پس روز حسین، آئین حق به بستر بیماری خفت، مرگ هم در کمین است. اگر راه و روش مردم را قیاس گیری، دوره جاهلیت به خاطر آید. خاندان پسر امیه جنایت تازه مرتکب نشدند، آئین جاهلیت را به قدرت پیشین اعاده کردند. آنکه را فاطمه خصم خونخواه باشد، روز قیامت خواهد دید که با چه عقوبتی دست به گریبان باشد. ای سبط پیامبر! هر آنکه دست به خون تو آلود، به روز قیامت چه غرامتی خواهد پرداخت. جانم فدایت باد، و کیست که آن را به فدا گیرد. کاش برده را جانفدای سرورش بپذیرند. کاش هیولای مرگ از خون من سیراب می شد، و خون تو بر زمین نمی ریخت.
ای خفته کربلا! کاش می بودم و در برابرت به خاک و خون می طپیدم. شود که روزگار این دل پردرد را از دست دشمنانت شفا بخشد. شود که شوکت حق بر باطل چیره شود، شود سفله مغلوب آزاده شود. این آرزوها همه با دست خدائی برآورده شد، اما هنوز جگر من تفتیده و داغدار است. شنیدم که قائم شما را ندای عدالتی است که هر صاحب شهامتی به پاسخ لبیک گوید. من برده شمایم و با تار و پود قلبم به شما پیوند خورده ام. آنگاه که اعتراف دگران قلبی نباشد. دین و دوستیم در وجود شما خلاصه گشته، با آنکه زادگاهم ایران است. از برکت شما بر حیرت و ضلالت پیروز گشتم، اگر نبودید، به صراط حق راه نمی بردم. تا در دست شرک بودم، چون شمشیری در نیام بودم. به دست شما از نیام برآمده افراشته ماندم. هماره قصائد من دست به دست می چرخد: از زبان این نوحه سرا به سینه آن ماتمزده غم فزا. اگر زمان نیافتم که با دست به یاری شما خیزم، اینک با زبان شعر به پا خاسته ام.»

منـابـع

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 8 صفحه 33، جلد 4 صفحه 324

أحمد بن علی بن ثابت- تاریخ الخطیب البغدادی- جلد 13 صفحه 276 رقم 7239

باخرزی- دمیة القصر- جلد 1 صفحه 303

ابن‌جوزی- المنتظم- جلد 15 صفحه 260 رقم 3208

مهیار دیلمی- دیوان مهیار الدیلمی- جلد 1 صفحه 64، 298

ابن الأثیر- کامل ابن الأثیر- جلد 9 صفحه 170 [6/ 85 حوادث سنة 428 ه‏]، جلد 6 صفحه 85 حوادث سنة 428 ه

ابن جوزی- المنتظم لابن الجوزی- جلد 8 صفحه 94 [15/ 260 رقم 3208]

ابن‌کثیر- البدایة و النهایة- جلد 12 صفحه 52 حوادث سنة 428 ه

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد