آیا ابوبکر در بیماری پیامبر امام جماعت شد؟ (۱)
فارسی 5295 نمایش |از نظر شیعه، ابوبکر در بیماری پیامبر (ص) امام جماعت نشده است و اگر شده به دستور پیامبر نبوده و اما در کتب تاریخی اهل تسنن در این مورد چندین نقل وجود دارد که ما پس از آوردن عمده آنها به نقدشان می پردازیم:
1- بنا به نقلی می گویند: پیامبر (ص) در بیمارى ارتحال، به ابوبکر فرمود تا با مردم نماز بگزارد. چون ابوبکر به نماز ایستاد، پیامبر (ص) در خود احساس سبکى کرد و از خانه بیرون آمد و از میان صف ها عبور فرمود. ابوبکر چون صداى حرکت را شنید دانست که جز از رسول خدا کسى حرکت نخواهد کرد. به صف پشت سر خود برگشت و پیامبر (ص) او را به جاى خود بازگرداند و کنار ابوبکر نشست و او ایستاده نماز خواند. و چون از نماز فارغ شدند، ابوبکر گفت: اى رسول خدا، مى بینم که بحمد الله بهتر هستى. امروز نوبت دختر خارجه است دستورى ده بدان جا بروم، مراد از خارجه یکی از همسر ابوبکر است. پیامبر (ص) او را رخصت فرمود و خود کنار محراب یا کنار حجره ها نشسته، مردم را از فتنه ها بر حذر داشته به آواز بلند که به بیرون از مسجد هم مى رسید فرمود: به خدا سوگند، مردم نمى توانند بر من اعتراضى داشته باشند که حلال نکردم چیزى را جز از آنچه خداوند در کتاب خود آن را حلال فرموده و حرام نکردم چیزى را مگر آنچه خداوند در کتاب خود حرام فرموده است. سپس رسول خدا (ص) فرمود: فاطمه زهرا (ع) دختر محمد و اى صفیه عمه پیامبر خدا، شما خود از براى خود عمل کنید که در پیشگاه الهى از بهر شما مرا کارى ساخته نیست. آن گاه از جاى برخاست و روز به نیمه نرسیده بود که رحلت فرمود.
2- از انس بن مالک نقل مى کنند که در بیمارى ارتحال رسول خدا، ابوبکر با مردم نماز مى گزارد. تا روز دوشنبه در رسید و مسلمانان در صف هاى نماز بودند و پیامبر (ص) پرده حجر را کنار زده ما را نگریست. و ایستاده بود و چهره آن حضرت همچون صفحات قرآنى مى درخشید. و رسول خدا (ص) لبخند زد و ما با آنکه در نماز بودیم، سخت دلشاد شدیم که رسول خدا (ص) بیرون آمده است. گوید: در این هنگام ابوبکر که مى پنداشت پیامبر (ص) براى نماز گزاردن بیرون آمده است به عقب آمد تا به صف بعدى ملحق شود، و پیامبر (ص) با دست ایماء فرمود که نمازتان را تمام کنید. و به حجره داخل شد و پرده را افکند.
3- باز از انس بن مالک شنیده، که مى گفته است آخرین بارى که رسول خدا (ص) را دیدم روز دوشنبه بود و مردم پشت سر ابوبکر نماز مى گزاردند. پیامبر (ص) پرده حجره را کنار زد و مردم چون متوجه آن حضرت شدند به جنب و جوش آمدند. به آنان ایماء فرمود که برجاى خود باشند. و به چهره اش نگریستم که چون ورق قرآن بود. آن گاه رسول خدا (ص) پرده را انداخت و غروب آن روز رحلت فرمود.
4- از ابن عباس نقل مى کنند که مى گفته است پیامبر (ص) پرده حجره را به کنارى زد و مردم پشت سر ابوبکر در صف نماز ایستاده بودند. فرمود: از مژده هاى نبوت چیزى نمانده است جز از خواب درستى که مسلمان ممکن است ببیند یا از براى او دیده شود. و من نهى شده ام از اینکه در رکوع یا سجود خوانده شوم، در رکوع به تعظیم پروردگار بکوشید و در سجده به دعا کوشش کنید که امید فراوان به اجابت دعاى شماست، امید است در حالت سجده دعاى شما پذیرفته شود.
5- از عبدالله بن عمر نقل مى کنند که مى گفته است چون بیمارى رسول خدا (ص) سخت شد، فرمود: ابوبکر با مردم نماز بگزارد. عایشه گفت: اى رسول خدا، ابوبکر مردى است رقیق، و چون قرآن مى خواند مى گرید، عمر ابن خطاب را امر دهید تا با مردم نماز بگزارد. پیامبر (ص) باز هم فرمود: ابوبکر با مردم نماز بگزارد. عایشه همان سخن خود را باز گفت. پیامبر (ص) فرمود: شما مثل زنهایى هستید که یوسف گرفتارشان بود، ابوبکر با مردم نماز بگزارد.
6- از انس ابن مالک انصارى نقل مى کنند که مسلمانان روز دوشنبه با ابوبکر نماز صبح مى گزاردند و ناگاه رسول خدا (ص) پرده حجره عایشه را به کنارى زد و آنان را که در صف نماز بودند نگریست و لبخند زد. ابوبکر خواست به عقب برگردد و به صف مأمومان ملحق شود، و مى پنداشت پیامبر (ص) از بهر نماز گزاردن بیرون آمده است. انس گوید: مسلمانان هم در نماز به دیدار رسول خدا (ص) چندان شاد شدند که نزدیک بود نماز را بشکنند، ولى پیامبر (ص) با دست ایماء فرمود تا نمازشان را تمام کنند. آن گاه به حجره در شد و پرده را افکند. انس گوید: پیامبر (ص) در همان روز رحلت فرمود.
7- از عبیدالله بن عبدالله نقل مى کنند که مى گفته است به نزد عایشه رفتم و گفتم: از بیمارى رسول خدا (ص) براى ما بگو. گفت: چون رسول خدا (ص) سنگین شد، پرسید: آیا مردم نماز گزاردند؟ گفتم: نه منتظر شمایند. فرمود: از براى من در مخضبی (مخضب، پیاله کوچکى بود که در آن خضاب درست مى کردند) آب بیاورید. چنان کردیم و وضو گرفت و خواست برخیزد که ضعف و خواب بر آن حضرت چیره آمد. پس باز بیدار شد و پرسید: آیا مردم نماز گزاردند؟ گفتم: نه، همچنان منتظرند. فرمود: در کاسه آب حاضر کنید. و چنان کردیم و وضو گرفت ولى باز هم خواب و ضعف بر ایشان چیره آمد. براى بار سوم همان سؤال را تکرار فرمود و چنان کردیم و مردم در مسجد منتظر ایشان بودند که نماز عشا را بگزارند. پس در این هنگام پیامبر (ص) ابوبکر را پیام فرستاد که با مردم نماز گزارد. چون فرستاده پیامبر (ص) نزد ابوبکر آمد و پیام داد، ابوبکر که مردى نازک دل بود گفت: اى عمر تو با مردم نماز بگزار. عمر گفت: تو بدین کار سزاوارترى. و در آن روزها ابوبکر با مردم نماز مى گزارد. گوید: پیامبر (ص) روز دیگر احساس سبکى کرد و به دو مرد یکى از آنان عباس ابن عبدالمطلب، (عموی پیغمبر)، تکیه داده بیرون آمد تا نماز ظهر گزارد. و ابوبکر با مردم نماز ظهر مى گزارد و به دیدن پیامبر (ص) خواست عقب برود.
پیامبر (ص) با دست ایماء فرمود که عقب نرود و آن دو مرد را فرمود: مرا کنار ابوبکر بنشانید. و چنان کردند، و ابوبکر ایستاده به نماز نشسته رسول خدا (ص) اقتداء کرد و مردم به نماز رسول خدا (ص) و ابوبکر اقتداء کردند و پیامبر (ص) همچنان نشسته بود عبیدالله در دنبال همین روایت گوید، نزد ابن عباس رفتم و گفتم: آیا هر آنچه عایشه مرا گفته است بر تو عرضه کنم؟ گفت: بگو. و چون گفتم چیزى از آن را انکار نکرده، گفت: آیا مردى را که با عباس بوده است نام برد؟ گفتم: نه. گفت: او على بن ابیطالب بود.
منـابـع
محمدبن جریر طبری- تاریخ الطبری- جلد 4
روايات ابن سعد- الطبقات الکبرى- جلد 2
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها