رابطه دین با علوم انسانی
فارسی 5170 نمایش |مکاتب
مکاتب تجربی افراطی ای چون پوزیتیویسم، که کم و بیش بر تمامی مکاتب و دیدگاه علمی امروز (و از جمله علوم انسانی) سلطه دارند، شناخت علمی انسان را به شناخت حسی و تجربی محدود نموده و دخالت هرگونه شناخت فلسفی و فراتجربی را در فرایند علم انکار می کنند. بنابر تئوری پوزیتیویسم «جای بحث و پژوهش علمی و یقین آور پیرامون مسایل ماوراء طبیعت باقی نمی ماند و همه مسایل فلسفی پوچ و بی ارزش تلقی می گردد.» (محمدتقی مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 189) این دیدگاه که شناخت های علمی را صرفا حسی و تجربی دانسته و آن ها را نیازمند هیچ گونه زیربنای فلسفی و ماوراء طبیعی نمی داند. (غلام عباس توسلی، نظریه های جامعه شناسی، سمت، 1369، ص 51) پیامدهای متعدد و گوناگونی برای علم در پی دارد، که یکی از آن ها ایجاد شقاق و جدایی قاطع میان معارف دینی و فلسفی از یک سو و شناخت های علمی و تجربی از سوی دیگر است.
پوزیتیویسم از جنبه های مختلف مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته است و تا حدی که به این بحث مربوط می شود، به اختصار باید گفت:
1- بدون یک سری مفاهیم و معارف فلسفی و متافیزیکی هیچگونه شناخت متقن تجربی ممکن نیست.
2- خود پوزیتیویست ها نیز در عمل از انبوه عظیمی از پیش فرض های فلسفی و متافیزیکی استفاده کرده اند و می کنند. مثلا پوچ انگاری مفاهیم متافیزیکی و اعتبار شناخت های تجربی، که از اولی ترین ادعاهای آنان به شمار می روند، بدون ورود به حوزه متافیزیک و تخطی از اصول پوزیتیویستی امکان پذیر نیست.
بنابراین، تلاش برای بنیان گذاری یک علم تجربی محض کار بیهوده ای است و علوم تجربی از انبان غنی و گسترده فرهنگی جامعه خود تغذیه می کنند، هر چند ریشه های فرهنگی و اجتماعی آن پنهان نگه داشته می شوند. (مایکل مولکی، علم و جامعه شناسی معرفت، ترجمه حسین کچویان، نشر نی، 1376، ص 181)
رابطه علم و دین از زوایای مختلف و گوناگونی مورد بحث قرار گرفته است، مثلا مورخان و جامعه شناسان علم، مساعدت ها و موانعی را که دین و یا نهاد دینی در طول تاریخ برای پیدایش و رشد علم فراهم کرده است، مورد بحث قرار می دهند. کلامیون و فلاسفه دین از سازگاری و عدم سازگاری محتوای دین با دستاوردهای علوم بحث می کنند. یک پرسشی که مطرح است این است که آیا دین (معارف، عقاید و ارزش های دینی و نه روحانیان و مبلغان دینی) می تواند و یا باید، نقشی در فرایند علم (تحقیق و پژوهش علمی) ایفا نماید یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است، این نقش را چگونه ایفا می کند و میزان و قلمرو آن چقدر است؟ این بحث، در واقع به شناخت شناسی و فلسفه علم مربوط می شود.
حوزه های نفوذ دین در علوم انسانی
دین و فرهنگ به طور عام، تاثیرات ظریف ولی عمیق و گسترده ای بر همه مراحل تحقیقات علمی بر جای می گذارد. فرضیات، نظریات، اهداف، انگیزه ها و حتی مراحل عملی پژوهش علمی همگی از باورها، ارزش ها و معارف دینی و فرهنگی تاثیر می پذیرد. این تاثیرات ممکن است آگاهانه از سوی دست اندرکاران علوم اعمال شود و یا به طور ناآگاهانه، به صورت پیش فرض ها، اهداف و انگیزه های محقق وارد عمل شود. این تاثیرات، چنان که خواهیم دید، اجتناب ناپذیر است و با بی طرفی علمی و عینیت علوم نیز منافاتی ندارد. به طور کلی دو مورد اساسی حضور و نفوذ دین در مراحل تحقیق و پژوهش علوم انسانی عبارتند از:
1- ایجاد انگیزه و هدف.
2- ارائه پیش فرض ها و اصول مسلم
ایجاد انگیزه و هدف
روشن است که علم ورزی یک عمل است و هیچ عملی بدون انگیزه و هدف از انسان سرنمی زند. این انگیزه ها و اهداف ممکن است انواع مختلفی را در برگیرد و از ارضای حس کنجکاوی شخصی گرفته تا پاسخ به نیازهای سیاسی و اقتصادی سطح کلان را شامل شود، ولی همه این موارد نیازمند یک بستر فرهنگی مناسب برای پرداختن به فعالیت های علمیند. فعالیت های علمی تنها در جامعه ای ممکن است که فرهنگ آن جامعه مفاهیم، ارزش ها و باورهای مناسبی نسبت به پژوهش علمی داشته باشد، و نه تنها آن را یک عمل مجاز بداند بلکه آن را به عنوان یک عمل لازم و ضروری مورد تشویق قرار دهد. در همه فرهنگ ها، دین مهم ترین عنصری است که نحوه جهت گیری نسبت به علم و علم ورزی را مشخص می کند. این جهت گیری می تواند مثبت و تشویق کننده و یا منفی و بازدارنده باشد. همچنان که در صورت مثبت بودن می تواند مستقیم و بی واسطه و یا غیر مستقیم و با واسطه باشد.
البته، همه ادیان نگرش یکسانی نسبت به علم، آگاهی و تعلم ندارند. مثلا مسیحیت در قرون وسطی شدیدا با علم و دستاوردهای علمی خصومت ورزید و علما و دانشمندانی را که در زمینه های مختلف به تحقیق و پژوهش می پرداختند مورد تفتیش فکری و عقیدتی قرار داد و تعداد زیادی از آن ها را مورد اذیت و آزار قرار داده و حتی به شیوه های فجیع و وحشتناکی به قتل رساند. این برخوردهای خصمانه کلیسا با علم و علما باعث شد تا عده ای به اشتباه دین را، به طور کلی، مخالف علم به حساب آورند، در حالی که همه ادیان جهت گیری یکسانی نسبت به علم ندارند. اسلام که کامل ترین دین الهی است و مورد هیچ گونه تحریف و دستبرد بدخواهانه ای قرار نگرفته است، موضع کاملا دوستانه ای با علم و دانش دارد. اسلام از انسان می خواهد که برای کسب علم و معرفت تلاش کند و هرگونه سختی و دشواری را در این راه بر جان و دل بپذیرد. اسلام برای آموختن علم هیچ گونه محدودیت زمانی و مکانی قایل نیست و انسان مسلمان باید از گهواره تا گور در طلب علم و کسب دانش باشد. (قال رسول الله (ص): "اطلبوا العلم من المهد الی اللحد")
اسلام حکمت و دانش را گمشده مؤمن، (قال علی (ع): "الحکمة ضالة المؤمن." نهج البلاغه، صبحی صالح، ص 481) کسب دانش را فریضه، (عن النبی (ص): "طلب العلم فریضة علی کل مسلم" اصول کافی، ج 1، ص 35) مجلس علمی را بهتر از عبادت، (مجلس علم خیر من عبادة ستین سنة) و مداد دانشمندان را برتر از خون شهدا می داند. (مداد العلماء افضل عندالله من دم الشهداء) اسلام می گوید هر چه دانش انسان بیشتر باشد معرفت او نسبت به خداوند و در نتیجه خداپروایی و تدین او افزون تر خواهد شد. «انما یخشی الله من عباده العلماء؛ از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مى ترسند.» (فاطر/ 28) این سفارش ها و دستورات دینی، چه به صورت مستقیم و به عنوان احکام و دستورات دینی و چه به صورت غیر مستقیم و از طریق نفوذ در سایر عناصر فرهنگی، محرک های قوی و نیرومندی در انسان مسلمان برای انجام پژوهش های علمی به وجود می آورند و اگر موانعی در کار نباشد در سایه این محرک های دینی، علم در زمینه های مختلف به سرعت رشد نموده و شکوفا خواهد شد، همان گونه که در قرون نخست تاریخ اسلام، مسلمین در رشته های مختلف علوم به پیشرفت های سریع و چشمگیری نایل آمدند.
از طرف دیگر، دین به زندگی انسان معنی می بخشد، هستی و حیات را تفسیر می کند و به اعمال و کردار انسان هدف و جهت می دهد. انسان متدین خود را در قبال خویشتن، دیگران و حتی محیط اجتماعی و طبیعی خود مسؤول می داند و این مسؤولیت را دین و باورهای دینی بر دوش وی گذارده است. بنابراین، محققی که به توحید و معاد عقیده دارد و به احکام عبادی و اخلاقی دین پایبند است، نمی تواند با محققی که به آن ها عقیده ای ندارد و یا به باورهای دینی متفاوتی ایمان دارد یکسان باشد. این مجموعه باورها و معارف دینی او را به سوی موضوعات و مسایل خاصی هدایت می کند زیرا مسایلی که برای او مطرح است با مسایلی که برای محقق دیگر مطرح است متفاوت است. همان گونه که یک جامعه شناس مارکسیست به دلیل پیش فرض های مارکسیستیش به سوی مطالعه نزاع ها، کشمکش ها و تضادها کشیده می شود و یک جامعه شناس محافظه کار آمریکایی غالبا نظم، تعادل و ثبات اجتماعی را مورد مطالعه قرار می دهد، یک جامعه شناس مسلمان نیز غالبا به مطالعه موضوعات و مسایلی می پردازد که بر اساس باورهای دینی و فرهنگیش از اهمیت و اولویت بیشتری برخوردارند. بنابراین، علم یک وسیله و ابزار است و هیچ ابزاری هدف و مشروعیت استفاده اش را خود معین نمی کند، بلکه این دین، ایدئولوژی و فرهنگ هستند که جهت و هدف استفاده آن را تعیین می کنند.
دین و پیش فرض های علوم انسانی
علوم انسانی، مانند علوم طبیعی، بر پیش فرض ها و اصول مسلمی استوارند که در خود این علوم مورد بحث و رسیدگی قرار نمی گیرند بلکه یا در علوم دیگر مورد بحث قرار می گیرند و یا به عنوان ارزش ها و عقاید دینی و ایدئولوژیکی مسلم فرض می شوند. همان گونه که آقای گولدنر مطرح می کند این پیش فرض ها گاهی آگاهانه مورد توجه دانشمند قرار می گیرد و صریحا مطرح می شوند که از آن ها به عنوان فرضیات مسلم یاد می شود و گاهی صریحا مطرح نمی شوند و حتی ممکن است دانشمندی که از آن ها استفاده می کند نیز توجه آگاهانه نسبت به آن ها نداشته باشد ولی در عین حال نظریه، فرضیات تحقیق، انتخاب داده ها و کل فرایند تحقیق تحت تاثیر آن ها قرار دارند. آقای گولدنر به این گونه پیش فرض ها فرضیات کلی می گوید. فرضیات کلی ممکن است به عنوان مبانی و مبادی فرضیات مسلم وارد فرایند پژوهش شوند و یا جداگانه و در کنار فرضیات مسلم عمل کنند. «این فرضیات کلی مبنای اصلی بسیاری از انتخاب ها بوده و فرضیات مسلم را به یکدیگر پیوند می دهند و از همان ابتدا در فرمول های یک نظریه و در محققین تاثیر می گذارد.» (آلوین گولدنر، بحران جامعه شناسی غرب، ترجمه فریده ممتاز، ص 47)
این پیش فرض ها گاهی بسیار عام و کلیند، مانند باورها و عقایدی که به کل هستی مربوط می شوند و گاهی محدودترند و به حوزه خاصی مربوط می شوند، مانند فرضیاتی که درباره جامعه و انسان وجود دارد. همه این پیش فرض ها از نوع باورهای هستی شناسانه نیستند بلکه برخی آن ها از نوع ارزش هایند و این دو غالبا با یکدیگر ارتباط دارند. مثلا وقتی ما به فرزندان خود یاد می دهیم که انسان ها یا مسلمانند و یا کافر، در عین حال خوبی مسلمان و بدی کافر را نیز به آن ها آموخته ایم. این پیش فرض های کلی را ما از نخستین دوره های کودکی در خانواده، مسجد، مدرسه و جاهای دیگر به صورت رسمی و یا غیر رسمی فرا می گیریم. مثلا زمانی که ما در کودکی توحید را به عنوان یک اصل دینی می آموزیم، یک دیدگاه کلی نسبت به جهان و هستی آموخته ایم، دیدگاهی که جهان را منظم، تحت اداره یک هستی بخش حکیم و هدف دار معرفی می کند. و یا زمانی که نبوت را می آموزیم، پیش فرض های زیادی را نسبت به انسان و جامعه فرا می گیریم.
در دین، فلسفه و فرهنگ به طور کلی پیش فرض های مختلفی به افراد جامعه آموخته می شود. هر چند وظیفه اصلی دین بیان واقعیت های هستی نیست، ولی در ادیان آسمانی، به ویژه اسلام، به مناسبت های مختلفی واقعیت های مربوط به خلقت آسمان ها، زمین، چگونگی روابط پدیده ها، خلقت نباتات، حیوانات، خلقت و ویژگی های انسان، سنت های حاکم بر جوامع و... بیان می شوند. در موارد دیگر، با بیان ارزش ها، باورها و احکام دینی مؤمنان را نسبت به بعض اشیا و یا افراد علاقه مند و نسبت به برخی دیگر در آن ها ایجاد موضع خصمانه می کند. این ارزش ها و باورها علاوه بر آن که پیش فرض های ارزشی در ما ایجاد می کنند مستلزم پیش فرض های هستی شناختی متناسب با خود نیز هستند، همان گونه که عکس قضیه نیز صادق است; یعنی پیش فرض های هستی شناختی دین مستلزم پیش فرض های ارزشی متناسب با خود می باشند.
به این ترتیب، دین با ارائه معارف هستی شناسانه و احکام و باورهایی که بیشتر بار ارزشی دارند دو دسته عمده از پیش فرض ها را به پیروان خود القا می کند که عالم و دانشمند علوم انسانی به میزان تاثیری که از دین پذیرفته است، آگاهانه و یا ناآگاهانه، از آن ها در فرایند پژوهش علمی خود بهره خواهد برد. این گونه معارف و باورهای دینی گاهی مستقیما به عنوان معارف دینی به افراد منتقل می شوند و گاهی به صورت غیر مستقیم و از طریق نفوذ در سایر عناصر فرهنگی و یا علوم پایه ای تر، نظیر فلسفه، به فرد انتقال می یابد. مثلا دین اسلام می گوید خداوند هفت آسمان آفریده است و یک مسلمان آن را به عنوان یک معرفت دینی خطاناپذیر می پذیرد، هرچند هیچ مدرک و شاهد تجربی ای برای تایید آن وجود نداشته باشد. گاهی مثلا می گوید هیچ مکانیزم خودکار و دست نامرئی ای، مانند آن چه که برخی از دانشمندان ادعا می کنند، در جامعه وجود ندارد که مشکلات اقتصادی و اجتماعی را حل کند، و این خود مردمند که باید برای حل مشکلات خود اقدام کنند، «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم؛ (اما) خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملتی) را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند.» (رعد/ 11) و سپس این دیدگاه در کتب درسی مدارس درج می شود بدون آن که اشاره ای به منبع دینی آن شود.
روشن است که پیش فرض های علوم تنها از دین ناشی نمی شود بلکه فلسفه، هنر، ایدئولوژی، فرهنگ عمومی، کتب درسی، و... همگی می توانند منابعی برای این پیش فرض ها به حساب آیند. ولی نقش دین به دلیل آن که منبع بسیاری از منابع دیگر قرار می گیرد اساسی تر و بنیادی تر است و چون در این جا تنها به نقش دین، به عنوان منبع پیش فرض های علوم انسانی، توجه داریم از طرح منابع دیگر صرف نظر می کنیم. اکنون این سؤال مطرح می شود که این پیش فرض ها چه نفوذی در علم دارد و در کدام مرحله از فرایند علم و پژوهش، به چه میزان و چگونه تاثیر می گذارد; در پاسخ باید گفت که این پیش فرض ها و مسلمات اثرات عمیق و گسترده ای تقریبا در تمامی فرایند پژوهش علمی بر جای می گذارد، یعنی «هم بر مسایلی که برای مطالعه انتخاب می شوند، هم بر نوع پرسش هایی که طرح می شوند، هم بر نوع داده هایی که در مقام جست وجو و کندوکاو آن ها بر می آیند و هم بر مفاهیمی که نظریه ها بر مبنای آن ها ساخته می شود.» (ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص 228) یکی از مهم ترین موارد تاثیر پیش فرض ها، نظریه است.
همان گونه که می دانیم بسیاری از علوم و از جمله علوم انسانی، بر اساس نظریات استوارند و تمام مراحل پژوهش های علمی توسط نظریه هدایت می شوند. بسیاری از فرضیات پژوهش از نظریه به دست می آیند، انتخاب موضوع، روش مطالعه، انتخاب نوع داده ها و انتخاب شیوه های جمع آوری اطلاعات به پیمانه وسیعی از نظریه متأثرند و به وسیله آن هدایت و کنترل می شوند، در حالی که نظریات، همان گونه که اشاره شد، بر اصول و پیش فرض های زیادی استوارند که از فرهنگ عمومی، فلسفه، هنر و به ویژه دین اخذ شده اند. بنابراین، معارف و باورهای دینی از این طریق بر تمام فرایند علم تاثیر می گذارد. با توجه به این مساله می توان گفت که نوع پیش فرض های ما در ساختن و یا پذیرش نوع نظریه های علمی ما تأثیر به سزایی دارد. معمولا پذیرش یا رد یک نظریه صرفا به وسیله شواهد عینی انجام نمی گیرد بلکه در موارد زیادی به دلیل سازگاری و یا ناسازگاری با پیش فرض های پنهان و آشکار محقق انجام می شود. مثلا کسی که جامعه را از پیش، معرکه ای از تضادها و نزاع های گوناگون می بیند نمی تواند نظریه کارکردگرایی را که نظم پایداری را برای جامعه فرض می گیرد، به عنوان یک نظریه مقبول علمی بپذیرد و بالعکس، کسی که جامعه را همچون استخری آرام و بدون سر و صدا می بیند، نمی تواند نظریه تضاد را، که جامعه را همچون دریایی خروشان و متلاطم تصویر می کند، بپذیرد. برای ارائه مثالی بهتر، می توان به نظریات موجود در جامعه شناسی دین اشاره کرد. نظریه از خودبیگانگی کارل مارکس و نظریه اجتماعی امیل دورکیم درباره دین، مبتنی بر پیش فرض های زیادی است که عمده ترین آن ها انکار وجود خدا می باشد.
طبیعی است که اگر قرار باشد یک فرد خداشناس نظریه ای درباره دین ارائه دهد نظریه ای ارائه خواهد داد که اگر اعتقاد به وجود خدا به نحوی در آن منعکس نشده باشد، لااقل با چنین اعتقادی منافات نیز نخواهد داشت. با تغییر پیش فرض های ما نگرش ما نسبت به داده های موجود نیز عوض می شود و آن ها را به شیوه دیگر و از زاویه دیگر می نگریم. همان گونه که آلوین گولدنر می گوید «اساسی ترین تغییرات در علوم مختلف، اغلب به علت کشف تکنیک های نو تحقیقاتی پدید نمی آید، بلکه حاصل شیوه های جدید نگریستن به اطلاعات است، که احتمالا از مدت ها پیش وجود داشته است.» (آلوین گولدنر، پیشین، ص 53) انقلاب های علمی تامس کوهن نیز تا حد زیادی به همین مسأله مربوط می شود. پیش فرض ها همان گونه که از طریق نظریات و فرضیات بر فرایند علم تاثیر می گذارند، مستقیما برفرایند تحقیق نیز تاثیر می گذارند، مثلا در انتخاب نوع داده ها، جمع آوری اطلاعات و....
دین با القای معارف و باورهای مربوط به جهان، انسان و جامعه دیدگاه هایی را به پیروان خود ارائه می دهد که به طور مستقیم و یا غیر مستقیم در نظریات، فرضیات، انتخاب داده ها و حتی اهداف تحقیق تاثیر شگرفی بر جای می گذارند. با تغییر اساسی این دیدگاه های کلی، که بخش قابل توجهی از پیش فرض های علم را تشکیل می دهند، دید ما نسبت به پدیده های مورد مطالعه عوض می شود و ممکن است از داده هایی که قبلا در اختیار داشته ایم تفسیرهای جدیدی ارائه دهیم. بنابراین، این جا یکی از مهم ترین مواردی است که دین نقشی بنیادی در علوم، به ویژه علوم انسانی، ایفا می کند. در این جا این سؤال مطرح می شود که با توجه به مباحث فوق، نظریه هایی که در غرب و به وسیله دانشمندان مسیحی، لائیک و مارکسیستی بنا شده اند، نباید مورد پذیرش دانشمندان مسلمان، که پیش فرض های دینی و فلسفی کاملا متفاوتی دارند، واقع شوند، در حالی که می بینیم دانشمندان مسلمان به همان اندازه از این نظریات استفاده می کنند که دانشمندان مربوط به ادیان و مذاهب دیگر. پاسخ به این مشکله کار آسانی نیست. برای یافتن پاسخ دقیق لازم است هر مورد (هر محقق و هر نظریه) به طور خاص مورد بررسی قرار گیرد، ولی به طور کلی می توان گفت که در همه موارد یک یا چند احتمال از احتمالات زیر ممکن است صادق باشد:
الف - ممکن است محقق مسلمانی که از نظریه یک نظریه پرداز غربی استفاده می کند، بدون توجه به پیش فرض ها و اصول مسلم آن و در نتیجه بدون توجه به لوازم غیر قابل قبول آن، از آن نظریه استفاده نماید. روشن است که چنین برخوردی با نظریه های علمی و استفاده این چنین ناآگاهانه از آن ها تنها در صورتی ممکن است که محقق، فردی سطحی نگر، بی مایه و یا لااقل سهل انگار باشد، و الا محققی که از یک نظریه علمی استفاده می کند باید نخست آن را به نحو عالمانه مورد نقد و ارزیابی قرار دهد و پس از آن که به طور همه جانبه مورد تأیید قرار گرفت، از آن در پژوهش علمی استفاده نماید. متاسفانه در میان محققان مسلمان تعداد این گونه افراد کم نیستند. این گونه افراد غالبا سعی می کنند برای توجیه عمل خود بر علمی بودن و غیر قابل تغییر بودن نظریات تاکید ورزند. این ها بدون آن که علم را خوب بشناسند دچار علم زدگی و خودباختگی علمی شده اند.
ب - احتمال دیگر این است که پیش فرض ها و اصول مسلم نظریه ای که بدون نقد و ارزیابی مورد استفاده قرار گرفته است با دیدگاه های دینی و فلسفی محقق مسلمان تفاوت قابل توجهی نداشته باشند و یا تفاوت آن ها به گونه ای باشد که هر دو با نظریه واحدی سازگار باشند. به نظر می رسد که این صورت تنها یک فرض بدون مصداق است; زیرا یافتن مصداق و موردی برای آن بسیار مشکل است. به فرض آن که چنین مواردی وجود داشته باشند، بسیار کم و نادر خواهند بود.
ج - احتمال دیگر که به نظر می رسد مصادیق زیادی هم دارد، این است که محقق مسلمانی که از نظریات دانشمندان غربی، بدون هیچ گونه نقد و بازبینی، استفاده می کند، هرچند به ظاهر مسلمان است ولی به دلیل تربیتی که در طول دوران تحصیل در مدارس و دانشگاه ها دیده و یا مطالعاتی که در موضوعات مختلف داشته است، بیش تر از فرهنگ و اندیشه غربی تاثیر پذیرفته است تا از معارف و ارزش های اسلامی. روشن است که در این صورت تعارضی میان عقاید و باورهای محقق و پیش فرض های به کار گرفته شده در نظریه علمی مورد نظر وجود نخواهد داشت. هر چند این فرض و فرض قبلی در این جهت با هم شریکند که در هر دو صورت تعارضی میان دیدگاه های محقق مسلمان و پیش فرض های نظریه وجود ندارد، ولی میان این دو فرض تفاوت اساسی وجود دارد.
در فرض قبلی، مفروض این بود که محقق مسلمان باورهای دینی و فرهنگی خود را دارد ولی از روی اتفاق تعارضی میان باورهای او و پیش فرض های به کار گرفته شده در نظریه وجود ندارد، در حالی که در این جا فرض بر این است که این دانشمند به ظاهر مسلمان همان پیش فرض ها و اصول مسلم نظریه مورد استفاده را باور دارد و از باورهای دینی و فرهنگی خود اطلاع چندانی ندارد و یا آن ها را باور ندارد. البته، کم نیستند کسانی که مسلمانند و کم و بیش به ظواهر شرع پایبندند ولی به دلیل سابقه تحصیلی و تربیتی شان، به مبانی فکری غرب آشناتر و دلبسته تراند تا معارف و ارزش های اسلامی. در آخر تذکر این نکته لازم است که باید علم، دین و رابطه آن دو را به خوبی شناخت و از هر کدام در جای مناسب خود استفاده کرد.
دین، آن گونه که در اسلام می یابیم، برنامه جامعی است برای زندگی فردی و جمعی انسان که هم جهان بینی دارد و هم برنامه عملی. اما علم تنها ابزاری است که انسان می تواند از آن برای شناخت پدیده های خاصی استفاده کند. هر چند دین در علم حضور فعال و چشمگیری دارد ولی این سخن بدین معنی نیست که بتوانیم از ارزش های دینی به هر نحوی که دوست داریم استفاده نماییم، بلکه باید تلاش نمود تا قلمرو، میزان و چگونگی حضور و نفوذ دین در علم را به خوبی شناخت و از هرگونه دخالت بی مورد هر یک در حوزه دیگری جلوگیری به عمل آورد. برای اجتناب از افراط و تفریط در استفاده و عدم استفاده از معارف و ارزش های دینی در قلمرو علم دو مفهوم «رابطه با ارزش ها» و «حکم ارزشی» که به وسیله ماکس وبر به کار گرفته شده اند، می توانند بسیار راهگشا باشند.
همان گونه که قبلا بحث شد، علم از معارف و ارزش های دینی استفاده می کند ولی در عین حال، روش های خاص خود را دارد که باید با کمال دقت رعایت شود تا به نتایج روشن و قابل اعتمادی دست یابد. همان گونه که استفاده درست و مناسب از معارف و ارزش های دینی موجب شکوفایی و بالندگی علم می شود، استفاده بی مورد و نابجای آن ها علم را از اعتبار و عینیت می اندازد. به عقیده وبر «رابطه با ارزش ها» به منظور انتخاب پدیده ها و شکل دادن مفاهیم امری است لازم و ضروری (ریمون آرون، مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی، ترجمه باقر پرهام، ص 548) ولی «حکم ارزشی»، یعنی داوری بر اساس ارزش ها و نه شواهد و مدارک عینی، چیزی است که به اعتبار عام علم لطمه می زند. بنابراین، محقق علوم انسانی باید از «حکم ارزشی» اجتناب ورزد و نه «رابطه با ارزش ها».
نتیجه
علوم، از جمله علوم انسانی، به پیمانه وسیعی از دین، ایدئولوژی، فلسفه، و به طور کلی فرهنگ تأثیر می پذیرد. هر چند معارف و باورهای دینی در سراسر فرایند علم نقش و حضور فعالی دارند، ولی بیشترین حضور و نفوذ دین را می توان در پیش فرض ها، انگیزه ها و اهداف علوم انسانی یافت; زیرا علم، بسیاری از پیش فرض های بنیادی خود را از معارف و باورهای دینی اخذ می کند و انگیزه پژوهش و اهداف تحقیق نیز بیش تر به وسیله آن ها ساخته و توجیه می شوند. بنابراین، علوم انسانی موجود، که ساخته و پرداخته علمای غربی است، به هیچ وجه از این حکم مستثنی نمی باشد. این علوم پر از مسلمات و اصول پیشینی است که به هیچ روی با معارف و باورهای دینی ما سازگار نیستند.
پذیرفتن این علوم بدون پالایش و پیرایش، همان گونه که موجب تعارض های ارزشی در سطوح مختلف علمی و فرهنگی در کشورهای اسلامی می گردد، نشانه عدم استحکام و ضعف توانمندی های علمی ما نیز می باشد. وضعیت موجود نشان می دهد که این کالاها، مانند بقیه کالاهای فرهنگی و تکنولوژیکی غرب، در حالی وارد این بازار شدند که خریداران آن ها آمادگی پذیرش و مصرف آن ها را نداشتند. دانشمندان مسلمان نتوانسته اند این علوم را با فرهنگ و عقاید دینی خود سازگار نموده و بدین ترتیب آن ها را از آن خویش سازند، بلکه تنها به صورت تقلیدی به فراگیری سطحی و استفاده آن ها پرداخته اند.
مسلمین در قرن های نخست هجری، که عصر شکوفایی علمی جهان اسلام بود، علوم و فلسفه تمدن های دیگر، به ویژه یونان، را وارد تمدن و فرهنگ خویش نمودند و آن ها را به گونه ای با فرهنگ و عقاید خویش آمیختند که بعد از مدتی تغییر ماهوی در آن ها ایجاد نمودند. در آن زمان علوم و فلسفه یونانی بر مسلمین هجوم نیاورد بلکه این روحیه علم طلبی مسلمین بود که آن ها را به سوی خود جذب نمود. مسلمین تشنه علوم و معارف بودند و در هر جایی که آن را می یافتند به دنبال کسب و فراگیری آن می رفتند. در آن زمان مسلمین در مقابل هیچ فرهنگی احساس خودباختگی نداشتند و علومی را که کم ترین تعارض و ناسازگاری با معارف اسلامی داشتند، مورد نقد و اصلاح قرار می دادند، و به هیچ وجه آن ها را به صورت جزمی و تقلیدی نمی پذیرفتند. امروز نیز دانشمندان اسلامی باید به شایستگی فرهنگی خود آگاهی یابند، و علوم و معارف سایر فرهنگ ها را با نقد و ارزیابی عالمانه با فرهنگ خویش سازگار نموده و بدین ترتیب آن ها را از آن خویش نمایند، تا به یک شکوفایی علمی که شایسته شان مسلمین است، برسند.
منـابـع
محمد عزيز بختيارى- مقاله ارتباط دين با علوم انسانى- فصلنامه معرفت شماره 32
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها