دیدگاه کانت درباره عقل عملی و وجدان اخلاق

فارسی 5102 نمایش |

پس از فلاسفه و متفکران اسلامی، دانشمندان غربی نیز درباره موضوع قلب و وجدان با روشهای گوناگونی بررسی نموده اند. ما در این باره فقط روش امانوئل کانت را که فیلسوف برجسته آلمانی است مورد بررسی قرار می دهیم. این فیلسوف در مقابل عقل نظری، عقل عملی را پیش می کشد و در این موضوع کتاب بسیار با ارزشی به نام نقادی عقل عملی نوشته است. این فیلسوف مسائل مربوط به وجدان و اعتقاد به خدا و روح و ابدیت را از فعالیتهای عقل عملی می داند کانت اگر چه تعریف کاملا روشنی برای عقل عملی ننموده است ولی مجموع مباحث این متفکر درباره عقل عملی ایده روشنی می تواند به دست بدهد. در مقدمه کتاب فوق الذکر چنین می نویسد. «استعمال عقل نظری فقط به موضوعات ملکه ادراک کننده توجه دارد. بعدها ملاحظه شد که این استعمال انحصاری برای عقل موجب شک و تردید می باشد، زیرا ملکه عقل به آسانی از حدود خود تجاوز نموده و در موضوعاتی که هرگز به آنها نخواهید رسید سردرگم می شود، بلکه در میان قضایای متناقض گمراه می شود و نمی تواند به آنها جواب قانع کنندای پیدا کند. در نتیجه نیروی دیگر یا ملکه دیگری به نام عقل عملی مورد استعمال، قرار می گیرد. در این استعمال عقل به پایه های اراده اهمیت می دهد. این عقل یا برای به دست آوردن موضوعات قابل انطباق به تفکر فعالیت می نماید. یا اینکه باعث می شود ما از ذات خود علت آن موضوعات را ایجاد کنیم».
اینکه کانت می گوید: «عقل به آسانی از حدود خود تجاوز می کند و در موضوعاتی که هرگز به آنها نخواهید رسید سردرگم می شود» قطعا باید مورد تجدید نظر قرار بگیرد، زیرا آن نیروی اندیشه انسانی است که هیچ اصل و ناتوانی را نمی شناسد و در میان قضایایی که برای او مطرح می گردد غوطه ور می شود، ولی عقل بودن استناد به اصل و قانون فعالیت نمی کند و تفاوت آن با مطلق اندیشه در همین است. و در ماده 8 می گوید:
«بایستی انسان اولا اهمیت آنچه را که وظیفه می نامد بداند، و همین تسلط قانون اخلاقی و عظمت مستقیم را که پیروان قانون اخلاق در دیدگانشان مجسم می سازند درک نماید. و به دستور تلخ وجدان که درباره قانون وجدان با آگاهی «شخصیت» همراه است عمل نماید»
و در ماده 7 چنین می گوید: «عقل مجرد از جنبه ذاتی خود نیروی عملی است و انسان را به یک قانون عمومی الزام می کند. این قانون را قانون اخلاقی می نامیم». باز می گوید:
«خیر کل تام چیست؟ یقین است که خوشی با عاری بودن از فضیلت میسر نیست. اما به تجربه دریافته ایم که در این دنیا ملازم با فضیلت هم نیست. همچنین می دانیم که خوشی مایه تخلق به فضایل بالضروره نمی گردد. پس نه خوشی مایه فضیلت است، نه فضیلت مایه خوشی است و این هر دو باید با هم ترکیب شوند. و چون فضیلت تام یعنی عصمت با خوشی تا جمع گردد، خیر کل تام که غایت نهایی و کمال مطلوب هر طالبی است دست می دهد. و اگر عقل نظری از اثبات این مطلب عاجز است، عقل عملی بر آن حکم می کند». از این عبارات به طور مجموع نظریه کانت را در تفسیر عقل عملی که بسیار نزدیک به اصطلاح وجدان در دوران کنونی است می توان درک کرد، و این گونه اصطلاح در عقل عملی که به معنای وجدان گرفته می شود امروزه استعمالات فراوانی دارد. البته باید در نظر گرفت که پدیده مزبور در مباحث کانت در مقابل فعالیتهای قلب و وجدان یک پدیده ناچیزی است که بیشتر به نظر می خورد، والا از نظر تحلیل دقیق، ما در درون خود، فعالیتهای زیادی را که می توان به عقل عملی، به اصطلاح کانت، نسبت داد مشاهده کنیم. مساله ای را که باید تحت بررسی قرار بدهیم اینست که کانت اولا می گوید: «خوشی با عاری بودن از فضیلت امکان پذیر نیست» ظاهرا مقصودش این است که سعادت بدون فضیلت، سعادت حقیقی نیست، و این مطلبی است که ما به آن اصرار می ورزیم و می خواهیم چنین باشد که انسانها سعادت حقیقی خود را باداشتن فضیلت احساس نمایند. ولی دو جمله بعدی با این مطلب سازگار نیست، زیرا در این دو جمله دو مقوله فضیلت و خوشی را از همدیگر تفکیک نموده است. در حقیقت در نظر کانت ممکن است سعادت (خوشبختی به معنای معمولی آن) با فضیلت جمع نشود، چنانکه فضیلت هم ممکن است با سعادت توام نباشد. ولی ما می گوییم: سعادت به معنای خوشی مطلق فبدون فضیلت وجود ندارد، زیرا سعادت به معنای حقیقی آن بدون ارزیابی «من» و سپس امکان بهره برداری شایسته از عوامل برونی و درونی درباره این «من» شناخته شده امکان پذیر نیست. با این تفسیر، همیشه سعادت مقرون به فضیلت خواهد بود. و به عبارت روشنتر اگر سعادت را از معنای حیوانی آن برکنار نماییم و درباره انسان آن را منظور نماییم، بدون فضیلت نامفهوم خواهد بود، و به نظر می رسد که سعادت به معنای غریزی آن که حتی در حیوانات هم پیدا می شود با سعادت انسانی که مخصوص انسان است، در نظر کانت اشتباه شده است.

بارتلمی سانتهیلر بزرگترین مترجم کتابهای ارسطو که مقامات بسیار با ارزشی هم به آن کتابها نوشته به طوری که گاهی از حیث ارزش علمی بالاتر از خود نوشته های ارسطو است، چنین می گوید:
« حقیقت آنچنان نیست که بعضی ها مخصوصا کانت گمان کرده است که در این دنیا میان سعادت و فضیلت مغایرت وجود دارد، زیرا در این جهان هستی بطور عموم و به مقدار کافی دادگری دیده می شود. بهتر این است که ما می گوییم: انسان از جهت ناتوانی است که از کمی دادگری در این دنیا شکایت می کند، نه از ناحیه عقلش. پس این مطلب مورد ندارد که بگوییم ما بایستی موازانه ای را در نظر بگیریم که حس درباره آن حکم می کند. یعنی بطور محسوس، فضیلت از سعادت قابل تفکیک می باشد، چه بسا انسانهایی که دارای فضیلتند ولی سعادتمند نیستند، و بالعکس چه بسا اشخاصی که دارای سعادتمند ولی فضیلتی ندارند، زیرا سزاوار نیست که فضیلت، توقع پاداشی را داشته باشد زیرا توقع پاداش، کافی است که مقام فضیلت را ساقط نماید.
با این حال کسانی که در امور این دنیا کاملا دقت کرده اند به سهولت دریافته اند که سعادت تقریبا به همه ما تعلق داشته است، زیرا غالبا سعادت نتیجه رفتار ما است که به ما عاید گشته است بسیار بندرت اتفاق می افتد که انسان آنچه را که طلب می کند در نیابد. تمام نفوس با فضیلت با مساله سرنوشت رضایت داده اند. معصیت، ناشی از رذالت است.
می بینیم که کانت در آن هنگام که تعادل این زندگی را در یک حیات ابدی جستجو می کند، خود را منحرف در تفکر نمی بیند. همچنین سقراط در مقابل آن ناگواری که به حیاتش خاتمه داد، هرگز جرأت به شکایت ننمود. او هیچ گاه تردیدی در عدالت خداوندی ننمود، حتی در این زندگانی دنیوی که سوکران به زندگانی او پایان داد لب به شکوه نگشود. اگر سعادت و فضیلت نتوانند رابطه مستقیم داشته باشند (چنانکه ندارند) یک رابطه معنوی بطور مستقیم میان آندو و جود دارد. این رابطه همان رابطه میان نفس انسانی و خداست».

منـابـع

محمدتقی جعفری- وجدان- صفحه 52-48

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها