قیام حسنیان

فارسی 3490 نمایش |

عباسیان چون حکومت را در دست گرفتند انتظار داشتند علویان هم با آنان همراهی کنند اما پسر عبدالله نپذیرفت. یعقوبی در شرح وقایع خلافت سفاح نویسد: عبدالله بن حسن بن حسن با برادرش بر ابوالعباس سفاح درآمد. سفاح آنان را گرامی داشت و مال فراوان بدان ها بخشید. و از محمد بن عبدالله بدان ها شکایت کرد. عبدالله گفت از «محمد چیزی که خلاف میل تو باشد به تو نخواهد رسید.» و برادر او حسن بن حسن گفت «به زبان اطمینان و خویشاوندی با تو سخن بگویم یا از روی ترس و هیبتی که خلافت راست.»
«به زبان خویشاوندی سخن گو.»
گفت: «اگر خدا تقدیر کرده است که این کار (خلافت) به محمد قرار گیرد و تو اهل آسمان ها و زمین را با خود داشته باشی می توانی تقدیر خدا را برگردانی؟»
گفت «نه.»
- «اگر چنین چیزی مقدر نشده باشد و محمد آنان را با خود همراه کند به تو آسیبی خواهد رساند؟»
- «نه به خدا سخن همین است که می گویی.»
«پس چرا نعمتی را که به این شیخ (عبدالله پدر محمد) داده ای و احسانی را که بدو کرده ای بر وی ناخوش می کنی؟»
سفاح گفت «دیگر در این باره با او سخنی نمی گویم.»
در آغاز رجب سال یکصد و چهل و پنج محمد بن عبدالله (نفس زکیه) در مدینه به مخالفت با منصور برخاست و مردم بسیاری گرد او را گرفتند و نامه های مردم شهرها بدو رسید و نمایندگان آنان نزد وی آمدند. و از سوی وی ابراهیم بن عبدالله بن حسن بن حسن به بصره رفت و مردم را به اطاعت برادر خود خواند.
منصور، عیسی بن موسی هاشمی و حمید بن قحطبه طائی را به جنگ محمد فرستاد. محمد در جنگ با فرستادگان منصور کشته شد و پیروان او به قتل رسیدند.
اما ابراهیم برادر عبدالله در اول ماه رمضان در بصره قیام کرد و بیت المال را به تصرف درآورد و کسان خود را به اهواز و واسط فرستاد و کار او قوت یافت. ولی سرانجام در باخمرا که از ده های عراق است میان لشگریان او و سپاهیان عیسی بن موسی فرستاده منصور، جنگ درگرفت. در آغاز پیروزی با او بود اما ناگهانی تیری بر وی آمد و کشته شد (ذوالقعده سال 145) و بیت دعبل خزاعی «و قبر بباخمرا لدی الغربات» اشاره بدوست.
سر ابراهیم را برای منصور فرستادند. منصور، مردم را رخصت داد تا نزد او در آیند و چون در می آمدند بر ابراهیم و برادرش زشت می گفتند. چون جعفربن حنظله بر او درآمد گفت «ای امیر مومنان! خدا اجر تو را در مرگ پسر عمت بیفزاید و و او را به خطایی که کرد بیامرزد.»
منصور شاد شد و گفت «مرحبا و اهلا، پیش بیا.» و چون حاضران دیدند منصور را آن سخن خوش آمد زشت گفتن را ترک کردند و همچون جعفر سخن گفتند.
منصور بازماندگان حسنیان را که در مدینه بودند به ربذه فرستاد. ابوالفرج از حسین بن زید حدیث کند: «میان قبر و منبر ایستاده بودم، بنی الحسن را از خانه مروان بیرون می آوردند تا به ربذه تبعید کنند. پس جعفر بن محمد مرا طلبید و پرسید چه خبر؟ گفتم بنی الحسن را در محمل ها نشانده بودند. جعفر گریست و گفت به خدا انصار و پسران انصار در بیعتی که در عقبه با رسول خدا کردند وفا ننمودند.»
ابوالفرج نام هفده تن از حسنیان را برشمرده است که به حکم منصور کشته شدند، که از آن جمله محمد بن عبدالله نفس زکیه است.

منـابـع

سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 284-285

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها