نظریات مختلف در خصوص علل محرک و تطور تاریخ
فارسی 6234 نمایش | در مکتب فلسفه تاریخ در خصوص عوامل تطور اجتماعی و جلو برنده تاریخ، معمولا 5 نظریه کلی وجود دارد که عبارتند از:
* نظریه نژادی
* نظریه جغرافیائی
*نظریه قهرمانان
* نظریه اقتصادی
* نظریه الهی
این نظریات معمولا به گونه ای طرح می شود، که پس از وقت، یک جانبه نگری و نقص هر کدام روشن می شود.
نظریه نژادی: طبق این نظریه، عامل اساسی پیش برنده تاریخ برخی نژادها هستند. بعضی نژادها استعداد تمدن آفرینی و فرهنگ آفرینی دارند و بعضی دیگر ندارند؛ بعضی می توانند علم، فلسفه، صنعت، اخلاق، هنر و غیره تولید کنند، برخی دیگر صرفا مصرف کننده هستند نه تولید کننده. از اینجا نتیجه گرفته می شود که نوعی تقسیم کار میان نژادها باید صورت گیرد: نژادهایی که استعداد سیاست و تعلیم و تربیت و تولید فرهنگ و فن و هنر و صنعت دارند مسئول چنین کارهایی انسانی و ظریف و عالی باشند و اما نژادهایی که چنین استعدادهایی ندارند از این گونه کارها معاف باشند و در عوض کارهای زمخت بدنی و شبه حیوانی که ظرافت فکر و ذوق و اندیشه نمی خواهد به آنها سپرده شود. ارسطو که در باب اختلاف نژادها چنین نظریه ای داشت، به همین دلیل، برخی نژادها را مستحق برده داشتن و برخی دیگر را مستحق برده شدن می دانست. عقیده بعضی این است که عامل جلو بردن تاریخ، نژادهای خاصی است. مثلا نژاد شمالی بر نژاد جنوبی برتری دارد؛ آن نژاد بوده که تمدن ها را پیش برده است. کنت گوبینو فیلسوف معروف فرانسوی که در حدود صد سال پیش سه سال به عنوان وزیر مختار فرانسه در ایران بوده است طرفدار این نظریه است. نظریه نژادی یک نظریه جامعه شناسانه است و از این جهت قابل طرح است که آیا نژادهای بشری از نظر عوامل موروثی یک گونه استعداد دارند و همسطح اند یا نه؟ اگر همسطح باشند همه نژادها به یک نسبت در حرکت تاریخ شریک اند و لااقل می توانند شریک باشند و اگر همسطح نباشند فقط برخی نژادها در جلو راندن تاریخ سهم داشته و می توانسته اند داشته باشند. از این نظر طرح این مسأله صحیح است، اما راز فلسفه تاریخ همچنان مجهول می ماند. فرضا معتقد شویم که تنها یک نژاد است که تحول و تطور تاریخ به دست او صورت می گیرد، از نظر حل مشکل با اینکه معتقد شویم همه انسانها در تحول و تطور تاریخ دخیل اند فرقی نمی کند و مشکلی حل نمی شود؛ زیرا معلوم نیست بالاخره چرا زندگی انسان یا نژادی از انسان متحول و متطور است و زندگی حیوان این چنین نیست. این راز در کجا نهفته است؟ اینکه عامل یک نژاد باشد یا همه نژادها راز تحرک تاریخ را نمی گشاید.
نظریه جغرافیایی: طبق این نظریه، عامل سازنده تمدن و به وجود آورنده فرهنگ و تولید کننده صنعت، محیط طبیعی است. در مناطق معتدل، مزاج های معتدل و مغزهای نیرومند به وجود می آید. بوعلی در اوایل کتاب "قانون" شرحی مبسوط در تاثیر محیط طبیعی روی شخصیت فکری، ذوقی و احساسی انسانها بحث می کند. بنابراین نظریه، آنچه انسانها را آماده جلو بردن تاریخ می کند نژاد و خون یعنی عامل وراثت نیست، که یک نژاد معین در هر محیط و منطقه ای که باشد سازنده و پیش برنده تاریخ است و نژاد دیگر در هر محیطی که زیست کند فاقد چنان استعدادی است، بلکه اختلاف نژادها معلول اختلاف محیط هاست، با جابجا شدن نژادها تدریجا استعدادها هم جابجا می شوند. پس در حقیقت، این اقلیم های خاص و منطقه های خاص می باشند که پیش برنده و نو آفرین می باشند.
منتسکیو دانشمند جامعه شناس فرانسوی قرن هفدهم در کتاب معروف "روح القوانین" طرفدار این نظریه است.
همچنین نظریه جغرافیایی، این نظریه نیز به نوبه خود مربوط به یک مسأله جامعه شناسی مفیدی است که محیط ها در رشد عقلی و فکری و ذوقی و جسمی انسانها مؤثرند. بعضی محیط ها انسانها را در حد حیوان و یا نزدیک به حیوان نگه می دارد، ولی بعضی محیط های دیگر فاصله و تمایز انسان را از حیوانات بیشتر می کند. طبق این نظریه، تاریخ تنها در میان انسانهای برخی اقلیم ها و منطقه ها تحرک دارد، در محیط ها و منطقه های دیگر، ثابت و یکنواخت و شبیه سرگذشت حیوان است. اما پرسش اصلی سرجای خود باقی است که مثلا زنبور عسل یا سایر جانداران اجتماعی در همان اقلیم ها و منطقه ها نیز فاقد تحرک تاریخ اند. پس عامل اصلی که سبب اختلاف این دو نوع جاندار می شود که یکی ثابت می ماند و دیگری دائما از مرحله ای به مرحله دیگر انتقال پیدا می کند، چیست؟
نظریه قهرمانان: طبق این نظریه، تاریخ را، یعنی تحولات و تطورات تاریخ را چه از نظر علمی و چه از نظر سیاسی یا اقتصادی یا فنی یا اخلاقی، نوابغ به وجود می آورند. تفاوت انسانها با سایر جانداران در این است که سایر جاندارها از نظر زیست شناسی یعنی از نظر استعدادهای طبیعی در یک درجه اند، تفاوتی لااقل تفاوت قابل ملاحظه ای در میان افراد از این نظر دیده نمی شود، برخلاف افراد انسان که احیانا از نظر استعدادها تفاوتهایی از زمین تا آسمان دارند. نوابغ افراد استثنایی هر جامعه اند. افراد استثنایی که از قدرت خارق العاده ای از نظر عقل یا ذوق یا اراده و ابتکار برخوردارند، هرگاه در جامعه ای پدید آیند آن جامعه را از نظر علمی و فنی یا از نظر اخلاقی یا از نظر سیاسی یا از نظر نظامی جلو می برند. طبق این نظریه اکثریت افراد بشر فاقد ابتکارند، دنباله روند، مصرف کننده اندیشه و صنعت دیگران اند، اما همواره کم و بیش در هر جامعه ای یک اقلیت مبتکر، ابداع گر، پیشرو و پیشتاز، تولید کننده اندیشه و آفریننده صنعت وجود دارد و آنان هستند که تاریخ را به جلو می رانند و وارد مرحله جدیدی می کنند.
"کارلایل" فیلسوف معروف انگلیسی که کتاب معروف "قهرمانان" (الابطال) را نوشت و از رسول اکرم (ص) آغاز کرد، چنین نظریه ای دارد. از نظر کارلایل در هر قومی یک یا چند شخصیت تاریخی جلوه گاه تمام تاریخ آن قوم است، و به عبارت صحیح تر، تاریخ هر قوم جلوه گاه شخصیت و نبوغ یک یا چند قهرمان است. مثلا تاریخ اسلام جلوه گاه شخصیت رسول اکرم (ص) است و تاریخ جدید فرانسه جلوه گاه شخصیت ناپلئون و چند نفر دیگر و تاریخ شصت ساله اخیر شوروی جلوه گاه شخصیت لنین.
نظریه اقتصادی: طبق این نظریه، محرک تاریخ، اقتصاد است. تمام شؤون اجتماعی و تاریخی هر قوم و ملت، اعم از شؤون فرهنگی و مذهبی و سیاسی و نظامی و اجتماعی جلوه گاه شیوه تولیدی و روابط تولیدی آن جامعه است. تغییر و تحول در بنیاد اقتصادی جامعه است که جامعه را از بیخ و بن زیرو رو می کند و جلو می برد. نوابغ که در نظریه پیش سخنشان به میان آمد جز مظاهر نیازهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه نیستند و آن نیازها به نوبه خود معلول دگرگونی ابزار تولید است. کارل مارکس، و به طور کلی مارکسیست ها و احیانا عده ای از غیر مارکسیست ها، طرفدار این نظریه اند. شاید رایج ترین نظریه ها در عصر ما همین نظریه باشد.
نظریه اقتصادی تاریخ نیز فاقد جنبه فنی و اصولی است، یعنی به صورت اصولی طرح نشده است. نظریه اقتصادی تاریخ به این صورت که طرح شده فقط ماهیت و هویت تاریخ را روشن می کند که مادی و اقتصادی است و همه شؤون دیگر به منزله اعراض این جوهر و عرض تاریخی است. روشن می کند که اگر در بنیاد اقتصادی جامعه دگرگونی رخ دهد، جبرا در همه شؤون جامعه دگرگونی رخ می دهد. اما اینها همه "اگر" است. پرسش اصلی سر جای خود باقی است و آن اینکه فرض می کنیم اقتصاد زیر بنای جامعه است و "اگر" زیر بنا تغییر کند همه جامعه تغییر می کند. اما چرا و تحت نفوذ چه عامل یا عواملی زیر بنا تغییر می کند و به دنبال آن همه رو بناها؟ به عبارت دیگر، زیر بنا بودن اقتصاد برای تحرک داشتن و محرک بودن آن کافی نیست. آری، اگر طرفداران این نظریه به جای اینکه اقتصاد را که زیر بنای جامعه است (به عقیده آنها) محرک تاریخ معرفی کنند و مادیت تاریخ را برای حرکت تاریخ کافی بشمارند، مسأله تضاد درونی جامعه، یعنی زیر بنا و رو بنا را طرح کنند و بگویند عامل محرک تاریخ تضاد زیر بنا و رو بنا یا تضاد دو وجهه زیر بنا (ابزار تولید و روابط تولیدی) است، مسأله به صورت صحیح طرح می شود. شک نیست که مقصود اصلی طرح کننده مسأله فوق به صورت فوق (اقتصاد محرک تاریخ است)، همین است که علت اصلی همه حرکت ها تضادهای درونی است و تضاد درونی میان ابزار تولید و روابط تولید محرک تاریخ است. اما سخن ما در خوب و صحیح طرح کردن است نه در اینکه مقصود و مافی الضمیر طرح کنندگان چه بوده است.
نظریه الهی: طبق این نظریه آنچه در زمین پدید می آید، امر آسمانی است که طبق حکمت بالغه به زمین فرود آمده است. تحولات و تطورات تاریخ، جلوه گاه مشیت حکیمانه و حکمت بالغه الهی است. پس آنچه تاریخ را جلو می برد و دگرگون می سازد اراده خداوند است. تاریخ پهنه بازی اراده مقدس الهی است. "بوسوئه" مورخ و اسقف معروف که ضمنا معلم و مربی لویی پانزدهم بوده است طرفدار این نظریه است. در نقد نظریه الهی در باب تاریخ باید گفت که: مگر تنها تاریخ است که جلوه گاه مشیت الهی است؟ همه عالم، از آغاز تا انجام با همه اسباب و علل و موجبات و موانع، جلوه گاه مشیت الهی است. نسبت مشیت الهی با همه اسباب و علل جهان علی السویه است. همچنانکه زندگی متحول و متطور انسان جلوه گاه مشیت الهی است، زندگی ثابت و یکنواخت زنبور عسل هم جلوه گاه مشیت الهی است. پس سخن در این است که مشیت الهی زندگی انسان را با چه نظامی آفریده و چه رازی در آن نهاده است که متحول و متطور شده، در صورتی که زندگی جانداران دیگر فاقد آن راز است؟
منـابـع
مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 247-241
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها