نمونه ای از تفسیر مادی گرایانه از اندیشه حافظ

فارسی 10065 نمایش |

یکی از شاعران به اصطلاح نوپرداز، دیوان لسان الغیب خواجه شمس الدین حافظ شیرازی را با یک سلسله اصطلاحات که "داستان شدرسنا" را به یاد می آورد به چاپ رسانیده و مقدمه ای بر آن نوشته است. مقدمه خویش را اینچنین آغاز می کند:
"به راستی کیست این قلندر یک لاقبای کفرگو که در تاریک ترین ادوار سلطه ریاکاران زهد فروش، در ناهار بازار زهد نمایان... یک تنه وعده رستاخیز را انکار می کند، خدا را عشق و شیطان را عقل می خواند و شلنگ انداز و دست افشان می گذرد که:
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی *** وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی
... یا تسخیر زنان می پرسد:
چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی *** به سیب بوستان و جوی شیرم
و یا آشکارا به باور نداشتن مواعید مذهبی اقرار می کند که فی المثل:
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود *** وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟
به راستی کیست این مرد عجیب که با این همه، حتی در خانه قشری ترین مردم این دیار نیز کتابش را با قرآن کریم و مثنوی در یک طاقچه می نهند، بی طهارت دست به سویش نمی برند و چون به دست گرفتند همچون کتاب آسمانی می بوسند و به پیشانی می گذارند، سروش غیبی اش می دانند و سرنوشت اعمال و افعال خود را با اعتماد تمام بدو می سپارند؟ کیست این "کافر" که چنین به حرمت در صف پیغمبران و اولیاء الهیش می نشانند؟ (احمد شاملو: حافظ شیراز «مقدمه»، ص 25 و 26)
کیست این مرد که با این همه کفرگویی ها و انکارها و بی اعتقادی ها همشاگردیش در درس خواجه قوام الدین عبدالله که دیوان او را پس از مرگش جمع آوری کرد، از او به عنوان "ذات ملک صفات، مولانا الاعظم السعید، المرحوم الشهید، مفخرالعلماء، استاد نحاریر الادباء، معدن اللطائف الروحانیة، مخزن المعارف السبحانیة" (حافظ، چاپ قزوینی «مقدمه»، ص "ق" 100) یاد می کند و علت موفق نشدن خود حافظ به جمع آوری دیوانش را اینچنین توضیح می دهد:
"به واسطه محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوا و احسان و بحث کشاف و مفتاح و مطالعه مطالع و مصباح و تحصیل قوانین ادب و تجسس دواوین عرب، به جمع اشتات غزلیات نپرداخت." (همان کتاب، ص "قو" 106)
این کیست که استادش قوام الدین عبدالله که حافظ سحرگاهان به درس او می رفته است به کرات و مرات در اثنای محاوره (به خواجه شمس الدین حافظ) گفتی که این "فراید فوائد" را همه در یک عقد می باید کشید... و آن جناب (حافظ) حوالت رفع ترفیع این بنا بر ناراستی روزگار کردی... (همان کتاب، ص "قح" 108)
این کیست که استاد دیگرش علامه بزرگ و محقق نامدار میرسیدشریف گرگانی " هرگاه در مجلس درسش شعر خوانده می شد می گفت به عوض این ترهات به فلسفه و حکمت بپردازید. اما چون شمس الدین محمد می رسید، علامه گرگانی می پرسید: بر شما چه الهام شده است؟ غزل خود را بخوانید. شاگردان علامه به وی اعتراض می کردند: این چه رازی است که ما را از سرودن شعر منع می کنی ولی به شنیدن شعر حافظ رغبت نشان می دهی؟ و استاد در پاسخ می گفت: شعر حافظ همه الهامات و حدیث قدسی و لطایف حکمی و نکات قرآنی است. (مقدمه ابوالقاسم انجوی نقل از دکتر محمد معین در کتاب حافظ شیرین سخن)
به راستی این کافر کیست که از طرفی همه مواعید مذهبی را انکار می کند و از طرف دیگر می گوید:
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد *** لطایف حکمی با نکات قرآنی
(حافظ، چاپ قزوینی، ص "قکو" 126)
این کیست که از طرفی مطابق کشف بزرگ این شاعر معاصر، پس از یک سلسله جستجو به دنبال حقیقت، خسته و سرخورده به فلسفه "خوش باشی" و دم غنیمتی و عیش پرستی رو آورده و از غنیمت شمردن فرصت، کامجویی از عمر و از دست ندادن لحظه سخن می گوید:
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی *** من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یکرنگی از این نقش نمی آید خیز *** دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن *** ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی
و بلافاصله عکس این را دستور می دهد:
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر *** از ره " عیش " درآو به ره عیب مپوی
شکر آن را که دگر باره رسیدی به بهار *** بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز *** ورنه هرگز گل و نسرین ندمد زآهن و روی
این کیست که در یک غزل، اول مطابق نظر شاعر نوپرداز، فلسفه "خوش باشی" را تبلیغ می کند و می گوید:
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد *** که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای *** درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار *** که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
و بعد یکمرتبه زبان خودش را برمی گرداند و عیش و عشرت را به گونه ای دیگر تعبیر می کند و می گوید:
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش***که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع *** به حکم آنکه چو شد اهرمن، سروش آمد
آخر چه ارتباطی است میان هاتف سحری و دستور عیش و عشرت؟! چه ارتباطی است میان عیش و عشرت و باز آمدن از فکر تفرقه و مجموعه شدن خاطرات و تمرکز ذهن؟! و چه ارتباطی است میان باز آمدن از تفرقه و مجموع شدن، با رفتن اهرمن و آمدن سروش؟!
آیا اینها یک سلسله سخنان یاوه و بی ربط نیست؟ اگر اینها را یاوه و بی ربط ندانیم پس با کشف بزرگ شاعر سترگ معاصر چه کنیم؟
این کیست که از یک طرف رستاخیز را انکار می کند و از طرف دیگر "انسان" را به گونه ای دیگر می بیند، دل را "جام جم"، "گوهری که از کان جهانی دگر" است، قطره ای که " خیال حوصله بحر می پزد، "پادشاه سدره نشین" می خواند و به "انسان قبل الدنیا" و "انسان بعد الدنیا" معتقد است، دنیا را کشتزار جهانی دیگر معرفی می کند، دغدغه "نامه سیاه" دارد و تن را غباری می داند که "حجاب چهره جانش" شده است.
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد *** آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است *** طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
گوهر جام جم از کان جهانی دگر است *** تو تمنا ز گل کوزه گران می داری
که ای بلندنظر پادشاه سدره نشین *** نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش *** وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن *** حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی
خیال حوصله بحر می پزد هیهات *** چه هاست در سر این نقطه محال اندیش
حجاب چهره جان می شود غبار تنم *** خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است *** روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم
در آستین جان تو صد نافه مندرج *** و آن را فدای طره یاری نمی کنی
آبرو می رود ای ابر خطا شوی ببار *** که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
از نامه سیاه نترسم که روز حشر*** با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم
گوهر معرفت اندوز که با خود ببری *** که نصیب دگران است نصاب زر و سیم
تخم وفا و مهر در این کهنه کشتزار *** آنگه عیان شود که بود موسم درو
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو *** یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
این کافر کیست که از طرفی مطابق تحقیق عمیق و کشف بزرگ شاعر سترگ معاصر در بی اعتقادی کامل به سر می برده و همه چیز را نفی و انکار می کرده، و از طرف دیگر در طول شش قرن مردم فارسی زبان از دانا و بی سواد او را در ردیف اولیاء الله شمرده اند و خودش هم جا و بی جا سخن از خدا و معاد و انسان ماورایی آورده است. ما که کشف این شاعر بزرگ معاصر را نمی توانیم نادیده بگیریم، پس معما را چگونه حل کنیم؟ آیا حقیقتا این آقایان نمی فهمند یا خود را به نفهمی می زنند؟ مقصود این است که آیا اینها نمی فهمند که حافظ را نمی فهمند و یا می فهمند که نمی فهمند، ولی خود را به نفهمی می زنند؟

شرط شناخت حافظ آشنایی با عرفان اسلامی
شناخت کسی مانند حافظ آنگاه میسر است که فرهنگ حافظ را بشناسند و برای شناخت فرهنگ حافظ لا اقل باید عرفان اسلامی را بشناسند و با زبان این عرفان گسترده آشنا باشند.
عرفان، گذشته از اینکه مانند هر علم دیگر اصطلاحاتی مخصوص به خود دارد، زبانش زبان "رمز" است. خود عرفا در برخی کتب خود کلید این رمزها را به دست داده اند. با آشنایی با کلید رمزها بسیاری از ابهامات رفع می شود. اینجا به عنوان مثال موضوعی را طرح می کنیم که با اشعاری که شاعر بزرگ معاصر به عنوان سند الحاد حافظ آورده مربوط می شود و آن موضوع "دم" یا "وقت" است.
عرفا و در این جهت حکما نیز با آنها هم عقیده اند معتقدند که انسان تا در این جهان است باید مراتب و مراحل آن جهان را طی کند، و این آیه قرآن نیز مستند ایشان است: «و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی و اضل سبیلا؛ و هر که در این دنیا کور (دل) باشد در آخرت هم کور و گمراه تر خواهد بود.» (اسراء/ 72) محال است که انسان در این جهان چشم حقیقت بینش باز نشده باشد و در آن جهان بازگردد. آنچه به نام "لقاء الله" در قرآن کریم آمده است باید در همین جهان تحصیل گردد. اینکه زاهدان و متعبدان قشری می پندارند که با انجام یک سلسله اعمال ظاهری، بدون اینکه نفس در این جهان اطوار خود را طی کرده باشد، می توان به جوار قرب الهی رسید، خیال خام و وعده "نسیه" شیطانی است. فخرالدین رازی در یک رباعی چنین می گوید:
ترسم بروم، عالم جان نادیده *** بیرون روم از جهان، جهان نادیده
در عالم جان چون روم از عالم تن؟ *** در عالم تن، عالم جان نادیده
عارف که همواره با زبان طنز، زاهد را مورد ملامت قرار می دهد و از "نقد" دم می زند و نسیه را بی اعتبار می شمارد، این حقیقت را می گوید. اگر حافظ می گوید:
من که امروز بهشت نقد حاصل می شود *** وعده فردای زاهد را چرا باور کنم
چنین منظوری دارد و با اشعار دیگرش منافات ندارد. بعضی پنداشته اند حافظ تناقض گویی می کند و یا در یک دوره یک جور عقیده داشته و در دوره دیگر جور دیگر و یک گردش 180 درجه ای کرده است. بعضی دیگر پا را از این هم بالاتر گذاشته و مدعی شده اند حافظ در هر شبانه روز یک بار تغییر عقیده می داده است، سر شب به عیش و نوش و باده گساری و ساده بازی مشغول بوده و سحرگاه یکسره به دعا و نیاز و نیایش و توبه و انابه می پرداخته است، چون به همان اندازه که درباره باده و ساده سخن گفته است از سحرخیزی و گریه سحری سخن گفته است. کسانی که مفهوم عیش حافظ را به "خوش باشی" و به اصطلاح به اپیکوریسم توجیه می کنند، این بیت را چگونه تفسیر می کنند:
نمی بینم نشاط "عیش" در کس *** نه درمان دلی نه درد دینی
یا می گوید:
عشرت کنیم ورنه به حسرت کشندمان *** روزی که رخت جان به جهان دگر کشیم
"دم" یا "وقت" که عارف باید آن را مغتنم شمارد تنها این نیست که کار امروز را به فردا نیفکند، بلکه هر سالکی در هر درجه و مرتبه ای که هست "وقت" و "دم" مخصوص به خود دارد. حافظ می گوید:
من اگر باده خورم ورنه چه کارم با کس *** حافظ راز خود و عارف وقت خویشم
یا می گوید:
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند *** بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
استاد مطهری چندین سال سال پیش در دانشکده الهیات و معارف اسلامی پنج کنفرانس درباره "عرفان حافظ" دادند. اقلا پنج کنفرانس دیگر هم لازم بود که تا اندازه ای پرده از روی اندیشه های تابناک این سالک راه حق که به حق او را "لسان الغیب" خوانده اند، برداشته شود. جای تأسف است که مردی آنچنان، اینچنین تفسیر می شود. به هر حال، مادی مسلکان از چسباندن حافظ به خود طرفی نمی بندند.

منـابـع

مرتضی مطهری- علل گرایش به مادیگری- صفحه 15-23

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد