رابطه بین تقوا و رزق و روزی

فارسی 4921 نمایش |

انسان اگر بصیرتی نداشته باشد در ابتدا خیال می کند که تقوا همچنان که محدودیت است، محرومیت هم هست، هم محدودیت است و هم محرومیت، این طور می گوید: آدم باید زندگی کند، با تقوا که نمی شود زندگی کرد، با تقوا زندگی کردن یعنی انسان خودش را از همه چیز محروم کند. اما قرآن عکس قضیه را ذکر می کند: درست است، انسان وقتی که تقوا پیشه کند راه هایی از روزی را که البته راه های نا مشروع است «از دست می دهد». آدم متقی هرگز از راه های نامشروع به دنبال روزی نمی رود، ولی خدا راه دیگری از روزی به روی او باز می کند که آن راه مزیتی دارد که راه عادی و معمولی ولو حلال هم باشد ندارد و آن این است که رزق "لا یحتسب" به او می رسد، یعنی از راه هایی روزی به او می رسد که خود گمان نمی برد، چون راهی است که عادتا از آن راه به آن نمی رسد، یعنی حس می کند که از دست خدا دارد می گیرد. گفتیم که روزی همیشه به دست خداست، از راه عادی هم به انسان برسد باز به دست خداست، اما فرق است میان اینکه انسان طوری زندگی کند که دست خدا را و لطف خدا را در مورد خودش حس و مشاهده کند و اینکه آن را حس و مشاهده نکند. آدم متقی و پرهیزکار، در روزی گرفتن از خدا دست خدا را مشاهده می کند، می بیند که او چطور آن محرومیت های از راه نا مشروع را تحمل کرد و چگونه خداوند در دیگری به روی او گشود و باز کرد.
توحید عملی
توحید موحد آن وقت به مرحله واقعی می رسد که انسان در عمل آن را تجربه کند یعنی در مرحله آزمایش قرار بدهد. اصطلاحی فرنگی ها دارند که کم کم در میان ما هم رایج شده است. آنها راجع به سیر و سلوک عرفانی تعبیرشان این است: تجربه دینی، یعنی مسایل را عملا تجربه کردن. دستورهای اخلاقی دینی و توحید عملی یعنی یک امر تجربی، امری که انسان «باید» در عمل آن را آزمایش کند، یعنی انسان با خدا در حال داد و ستد در عمل باشد، از یک طرف او دستور خدا را به کار می بندد، از دستور خدا به خاطر هوای
نفس و به خاطر منافع خودش منحرف نمی شود، اگر دنبال منافع هم می رود بر طبق دستور خدا می رود، این کار اوست و آنچه که از ناحیه اوست، «از طرف دیگر» از ناحیه خدا احساس می کند که چگونه خدا گره ها را از کار او باز می کند.
نتیجه توکل به خدا

خداوند در قرآن می فرماید: «و من یتوکل علی الله فهو حسبه؛ و هر کس بر خدا توکل کند او برای وی کافی است». تقوا بیشتر جنبه عملی دارد، توکل بیشتر جنبه روحی دارد. هر کسی که به خدا توکل کند، کار خود را به خدا بسپارد، خدا کافی است. ولی کار به خدا سپردن کار ساده ای نیست، یک ایمان بسیار راستینی می خواهد که انسان کار خودش را به خدا بسپارد و اگر انسان کارش را به خدا بسپارد حس می کند که او کافی است و دیگر به هیچ چیزی احتیاج ندارد. «ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدرا؛ همانا خدا (به ثمر) رساننده ی امر خویش است. بی تردید خدا برای هر چیزی اندازه ای نهاده است.» (طلاق/3) خدا امر و فرمان خودش را می رساند، یعنی آنچه که خداوند امر و اراده کرده است تخلف پذیر نیست. خداست که برای هر چیزی حد و اندازه قرار داده است، اما خود او که حد و اندازه ندارد، یعنی هر سببی از سبب ها کاربرد محدود دارد، چون در تحت قدر و اندازه قرار گرفته است، الا ذات مقدس حق تعالی که کاربرد نامحدود دارد، یعنی کار را به کسی می سپاری که مانع در مقابل اراده او معنی ندارد و به کسی سپرده ای که او برای هر چیزی حد و اندازه و کاربرد محدود قرار داده است، ولی خودش فوق حد و اندازه و کاربرد محدود است. پس هر که به خدا توکل کند او کافی است.

در تقوا این جور است که هر کسی که تقوای الهی داشته باشد خدا راه بیرون آمدن از مشکلات را برای او فراهم می کند و خدا به او روزی "لا یحتسب" می دهد. در اینجا خدا می فرماید: «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» گویی کار را از هر جهت یکسره می کنیم: هر کسی که به خدا توکل کند «خدا» کافی است، احتیاج به هیچ چیزی ندارد. این است که در آیه دیگر می خوانیم: «افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد؛ من کار خویش را به خدا واگذار می کنم، که خدا به (حال) بندگان بیناست.» (غافر/44) حافظ در همین زمینه شعر خوبی دارد، می گوید:
کار خود گر به خدا باز گذاری حافظ *** ای بسا عیش که با بخت خدا داده کنی
توکل هم مثل تقواست. در زبان عربی (و شاید در زبان فارسی هم وجود داشته باشد، ولی من در زبان فارسی تاکنون به این مطلب توجه نداشتم) فنی هست که آن را جز فنون بدیعیه می شمارند و نامش "تضمین" است. تضمین معنایش این است که کلمه ای ذکر می شود و بعد متعلقی برای این کلمه ذکر می شود که متعلق این کلمه نیست، متعلق کلمه دیگری است، و معنای آن کلمه دیگر را در این کلمه اشراب و تضمین می کنند، می گنجانند، مثل اینکه در تقدیر وجود داشته باشد. مثلا ما می گوییم: "سمع الله لمن حمده" در همین جمله تضمین وجود دارد. "سمع" یعنی شنید، که در مورد خدا دیگر زمان ندارد، شنید و می شنود یک معنا دارد. خدا می شنود. این کلمه اینجا تمام است. خدا می شنود از برای کسی که او را سپاس بگوید. می شنود با "از برای" یعنی این فعل با آن متعلق اگر چیزی در بین نباشد نمی چسبد، ولی وقتی که می خواهد بگوید: می شنود و اجابت می کند، این "اجابت می کند" در ضمن است. خدا می شنود و استجابت می کند (می شنود درحالی که استجابت کننده است) مر کسانی را که او را سپاس می گویند. اینجا در مفهوم "سمع"، "سمیع مجیب" افتاده است، "سمع و اجاب". این دو با همدیگر با یک کلمه بیان شده است. کلمه "تقوا" هم همین طور است. خود تقوا یک کلمه است، اگر آن را با "الله" یا "من الله" بیاوریم (مانند تقوی الله) کلمه دیگری در آن گنجانده شده است و مثلا معنی "خائفا من الله" می دهد، یک چنین چیزی.

منـابـع

مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 8- صفحه 23-24 و 25-27

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد