نگاهی به اقسام زیبایی و روابط آن با عشق
فارسی 3418 نمایش |جمال و زیبایی از یک طرف و جاذبه از طرف دیگر، عشق و طلب از طرف دیگر، حرکت از طرف دیگر، ستایش از طرف دیگر، اینها حقایقی هستند که با یکدیگر توأمند، یعنی آنجا که زیبایی وجود پیدا می کند یک نیروی جاذبه ای هم هست. زیبا جاذبه دارد. آنجا که زیبایی وجود دارد، عشق و طلب در یک موجود دیگر وجود دارد، حرکت و جنبش وجود دارد، یعنی خود زیبایی موجب حرکت و جنبش است. حتی به عقیده فلاسفه الهی تمام حرکتهایی که در این عالم است حتی حرکت جوهریه و اساس که تمام قافله عالم طبیعت را به صورت یک واحد جنبش و حرکت درآورده است، مولود عشق است: «کتحریک المعشوق للعاشق و تحریک المعلل للمتعلل؛ مانند به حرکت درآوردن معشوق عاشق را و به حرکت درآوردن علت معلول را.» چنین چیزی می گویند.
در این زمینه سخن بسیار است. به هر حال هر جا که زیبایی هست جاذبه وجود دارد، عشق و طلب وجود دارد، حرکت و جنبش وجود دارد، ستایش و تقدیس وجود دارد، زیبایی به دنبال خود ستایش و تقدیس می آورد. عده ای می گویند: بر خلاف آنچه انسانها خیال می کنند که زیبایی عشق می آفریند، برعکس است: عشق، زیبایی می آفریند یعنی اول زیبایی وجود ندارد که بعد در اثر زیبایی عشق ایجاد شود، اول عشق وجود پیدا می کند و بعد عشق زیبایی را خلق می کند. البته این یک نظر افراطی است و نمی شود وجود زیبایی را در خارج به کلی انکار نمود. حال، آیا زیبایی منحصر است به زیبایی یک انسان، آن هم زیباییهایی که دو جنس مخالف انسان از یکدیگر درک می کنند خصوصا در جنس زن؟ و وقتی می گویند زیبا یعنی مثلا اندام و چهره یک زن زیبا؟ و دیگر غیر از این در عالم، زیبایی وجود ندارد؟ افرادی که از زیبایی چیز درستی درک نمی کنند این جور خیال می کنند نه، در طبیعت هزاران نوع زیبایی وجود دارد، در جمادات، نباتات و حیوانات، در آسمان، زمین و دریاها. کیست که زیبایی را در گلها درک نکند؟!
خیلی افراد شاید از گل فقط بوی خوش را درک می کنند، در صورتی که آنهایی که چشمشان زیبایی را درک می کند، در گل، زیبایی را بیش از بوی خوش درک می کنند یعنی برایش بیشتر اهمیت قائل هستند زیبایی گلها، زیبایی درختها، زیبایی جنگلها، زیبایی دریاها، زیبایی کوهها، زیبایی آسمانی که بالای سر انسان است، زیبایی افق ، زیبایی سپیده دم، زیبایی طلوع آفتاب، زیبایی غروب آفتاب، زیبایی شفق، هزاران نوع زیبایی و جمال محسوس در عالم طبیعت وجود دارد تمام زیباییها که منحصر به آن زیبائیی که با شهوت جنسی انسان سر و کار دارد نیست آن کسی که زیبایی را منحصرا در شهوت جنسی درک می کند، در حقیقت اصلا زیبایی را درک نمی کند زیبایی تنها مربوط به غریزه جنسی انسان نیست که تا می گویند زیباییبعضی اشخاص فورا فکر می کنند یعنی مسائل مربوط به غریزه جنسی. این جور نیست.
در خود طبیعت هزاران نوع زیبایی وجود دارد تازه اینهایی که ما گفتیم، زیباییهای مربوط به قوه باصره و چشم بود سامعه، لامسه، شامه و ذائقه نیز هر یک زیباییهایی را درک می کنند، و اساسا خوب در هر حسی یعنی زیبا. خوب در چشم، زیبای چشم است، خوب در گوش، زیبای گوش است، و همین طور خوب در لامسه، ذائقه و شامه. پس این اشتباه پیدا نشود که تا می گویند زیبایی افرادی که درکشان از زیبایی بسیار ضعیف است فورا توجهشان به مسائل جنسی معطوف می شود. از این بالاتر، آیا زیبایی غیر محسوس هم داریم؟ زیبائیهای مطلقا محسوس را اکثریت قریب به اتفاق مردم درک می کنند آیا زیبایی غیر محسوس و زیبایی معنوی هم داریم؟ بله آن هم زیاد است حداقلش آن زیباییهایی است که به قوه خیال انسان یعنی به صورتهای ذهنی انسان مربوط است زیبایی فصاحت و بلاغت در چیست؟
یک عبارت فصیح و بلیغ چرا انسان را به سوی خودش می کشد و جذب می کند؟ نثر و شعر سعدی چرا انسان را جذب می کند؟ حدود هفتصد سال از زمان سعدی می گذرد چرا آن جمله های کوتاه سعدی هنوز هم در زبانها تکرار می شود و انسان وقتی که می شنود مجذوب آن می شود؟ زیبایی است که چنین می کند آن زیبایی چیست؟ آیا زیبایی لفظ است؟ نه، تنها لفظ نیست، معانی این الفاظ است البته خود لفظ هم در فصاحت دخالتی دارد ولی تنها لفظ نیست معانی این الفاظ و معانی ذهنی آنچنان زیبا کنار یکدیگر قرار گرفته است که روح انسان را می کشد به سوی خودش و جذب می کند و همچنین شعر حافظ و مولوی. آنهایی که زیباییهای خیال را درک می کنند گاهی آنچنان مجذوب و مسحور این شعرها می شوند که اصلا از خود بیخود می شوند. مرحوم ادیب پیشاوری یکی از ادبای بسیار مبرز و از بقایای حوزه های علمیه قدیم بوده است وی می گوید: دوبار در عمرم خواندن یک شعر مرا از هوش برد، بیهوش شدم یک بار غزلی از حافظ را خواندم، آنچنان تحت تأثیرش قرار گرفتم که بیهوش شدم غزل معروفی است:
زان یار دلنوازم شکری است یا شکایت *** گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
زیبایی قرآن
قرآن کریم نفوذ خارق العاده خودش را از چه دارد؟ از زیبایی و فصاحتش قرآن می توانست آن معنایی را که با اعماق روح انسان سرو کار دارد و به تعبیر خود قرآن مذکر است یعنی آنها را از درون انسان بیرون می کشد، با یک عبارتهای خیلی معمولی و ساده بیان بکند، ولی خدای اسلام و پیغمبر چون این کتاب معجزه باقی پیغمبر است، حقایقش را با زیبایی خارق العاده بیان کرده است به نظر شما فصاحت قرآن تاکنون چقدر اشک از مردم گرفته؟! به تعبیر خود قرآن: «یخرون للاذقان سجدا* یخرون للاذقان یبکون؛ افرادی که وقتی آیات قرآن را می شنوند، در حال گریه می افتند و سجده می کنند در دلهای شب.» (اسراء/ 107 و 109) آیات قرآن چقدر اشک از مردم گرفته است! در اثر این است که آن معانی در این لباس بسیار زیبا، آن حس جمال دوستی معنوی انسان را در اختیار می گیرد و مسخر خودش می کند. «و اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق؛ و چون آیاتی را که به پیامبر فرستاده شده است بشنوند، می بینی که اشک از دیدگانشان جاری می شود زیرا حقانیت آن را شناخته اند.» (مائده/ 83)
زیبایی سخنان علی (ع)
به تعبیر حضرت زینب (س) بنی امیه تمام اقطار زمین و آفاق السماء را آنچنان گرفته بودند که نامی از علی در دنیا وجود نداشته باشد و حرفی از او نباشد یک عامل اساسی برای اینکه امام علی (ع) در دنیا نمرد (عوامل ظاهری طبیعی را داریم می گوییم) این بود که علی سخنانی دارد در نهایت زیبایی. نهج البلاغه واقعا نهج البلاغه است دشمن هم دلش می خواهد سخنان علی را ضبط و حفظ کند چه قدر ما داریم از فصحا و بلغای عرب، آنها که با علی هم میانه خوبی ندارند، که وقتی از آنان می پرسند تو از کجا به این مقام از فصاحت رسیدی؟ یکی می گوید صد خطبه از علی حفظ داشتم بعد ذهنم جوشید که جوشید، دیگری می گوید هفتاد خطبه حفظ داشتم، و سومی می گوید: «حفظ کلام الاصلع» عبدالحمید کاتب خیلی معروف است یک نویسنده ایرانی است در دربار آخرین خلیفه اموی معروف به مروان حمار. نویسنده خیلی فوق العاده ای است که گفته اند: «بدأت الکتابة بعبد الحمید و ختمت بابن العمید؛ نویسندگی شروع شد به عبدالحمید، و خاتمه یافت به ابن العمید.» و یا به خاطر تقیه و یا واقعا با علی (ع) میانه خوبی ندارد به او گفتند تو فن نویسندگی را از کجا آموختی؟ گفت: حفظ کلام الاصلع حفظ کردن سخنان آنکه جلوی سرش مو نداشت، یعنی علی (ع). دشمن هم نمی توانست کلام علی را حفظ و ضبط نکند. بنابراین آن فصاحت خارق العاده علی (ع) یعنی آن زیبایی فوق العاده سخنش که درباره آن گفته اند: «دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق؛ از کلام خالق فروتر و از کلام مخلوق فراتر.» نگذاشت این کلمات از بین برود و هنوز هم نگذاشته است و عامل فوق العاده مؤثری است پس شعر، فصاحت، بلاغت، نثر عالی، تمام اینها از مقوله زیبایی است ولی اینها زیبایی فکری است نه زیبایی حسی، یعنی مربوط به چشم و گوش و لامسه و ذائقه و شامه نیست، فقط و فقط مربوط به فکر انسان است.
بنابراین زیبایی منحصر به زیباییهای مربوط به غریزه جنسی نیست در همه محسوسات این عالم هست، و منحصر به محسوسات این عالم نیز نیست، مربوط به معانی فکری هم هست، یک قدم برویم بالاتر، از این بالاتر هم وجود دارد: زیبایی معقول، یعنی زیبائیی که فقط عقل انسان آن را درک می کند، نه حس انسان آن را درک می کند و نه قوه خیال انسان، در یک اوج و مرتبه ای بالاتر است، و به آن می گویند زیبایی عقلی یا حسن عقلی نقطه مقابل، زشتی عقلی یا نازیبایی عقلی است اینجاست که متکلمین اسلامی (البته متکلمین شیعه و متکلمین معتزله نه اشاعره) و همچنین فقهاء اسلامی (باز فقهاء شیعه و آن گروه از فقهاء اهل تسنن که از نظر کلامی معتزلی بوده اند) معتقدند به حسن عقلی بعضی از کارها و قبح و زشتی عقلی بعضی از کارها یعنی مدعی هستند کارهای بشر دو گونه است: بعضی کارها فی حد ذاته یعنی خود کار زیبا و جمیل است، با عظمت است، جاذبه و کشش دارد، حرکت ایجاد می کند، عشق و علاقه ایجاد می کند، ستایش آفرین است، و بعضی کارها چنین نیست.
ما پاره ای از کارهای بشر را می بینیم که با کارهای عادی و طبیعی او متفاوت است کارهای طبیعی و عادی بشر کارهایی است که ستایشها و آفرینها و تحسینها را بر نمی انگیزد ولی پاره ای از کارهاست که شکوه و عظمت و جلال دارد، جمال و زیبایی دارد، در مقابل خودش تواضع و خشوع و تحسین می آفریند و واقعا هم این جور است کیست. که ببیند انسانی خود را فدای نجات جامعه خودش می کند، برای خود مشقت می خرد که به دیگران آسایش برساند و تحسینش نکند؟ قرآن کریم درباره پیغمبر می فرماید: «لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم؛ پیامبری از جنس خود شما برای شما آمده است یک خصوصیت او این است که بدبختیها و عنت های شما، مشقتها و ناراحتیهایی که شما گرفتارش هستید و خودتان در اثر جهالت و نادانی و یا چیز دیگر درک نمی کنید و ناراحت نیستید بر او ناگوار است.» (توبه/ 128) در نهایت بدبختی هستید و خودتان درک نمی کنید ولی «عزیز علیه؛ بر او ناگوار است.» (توبه/ 128) او ناراحتی اش را تحمل می کند، او رنجش را می برد، رنج ناراحتی تو را بدیهی است این امر تقدیس و عظمت و شکوه دارد.
بنابراین اسلام می گوید: در مکتب اخلاق، کاری بکنید که بشر بتواند زیباییهای معنوی کارهای اخلاقی را درک کند، زیبایی فداکاری، زیبایی استقامت، زیبایی انصاف دادن نسبت به دیگران درباره خود، زیبایی گذشت، زیبایی حلم، زیبایی تحمل، زیبایی جود، زیبایی سخا را درک بکند اگر این زیباییها را درک بکند همان طور که زیباییهای حسی را درک بکند در این صورت به سوی این اعمال جذب می شود. مثلا وقتی یک قالی زیبا را می بیند عاشق و شیفته اش می شود و آن را به قیمتی گرانتر از قیمت اصلی می خرد چرا؟ چون زیباییش را درک می کند کاری بکنید که مردم زیباییهای مکارم اخلاقی را درک بکنند، فکرشان در زیبایی محدود نباشد به مسائلی که مربوط به امور جنسی است، هزاران زیبایی دیگر را که در طبیعت وجود دارد، زیبائیهایی که خیال درک می کند احساس نماید، و بعد برود بالاتر و اوج بگیرد، زیباییهای کارهای نیک را، زیبایی نیک کرداری را درک بکند و در مقابل، زشتی و بدی و منفوریت کارهای بد را حس بکند کاری بکنید که اصلا دروغ در نظرش زشت و یک شی متعفن و گندناک باشد، شیئی که اساسا ذوق او از آن تنفر دارد اصلا ذائقه اش را اصلاح کنید که ذائقه او از غیبت کردن تنفر داشته باشد.
آیا باور می کنید که اخلاقیون یعنی آنهایی که فی الجمله خودشان را تربیت کرده اند واقعا ذائقه شان از غیبت کردن تنفر دارد، ذائقه شان از دروغ گفتن تنفر دارد، ذائقه شان از خیانت کردن به مردم تنفر دارد، ذائقه شان از ظلم و تجاوز به حقوق مردم تنفر دارد اصلا ذائقه آنها این اعمال را نمی پسندد، نمی خواهد و دور می اندازد. ذائقه را درست کنید ولی ذائقه عقلی، ذائقه فکری، ذائقه معنوی ذائقه که درست بشود انسان خود به خود همین جور می شود راهش چیست؟ البته راه دارد هر حس فطری را با تربیت خیلی خوب می شود پرورش داد ما در عمر خودمان واقعا دیده ایم افرادی را که ذائقه آنها این جور شکفته شده بود ذائقه آنها از ذکر و یاد خدا لذت می برد که از هیچ غذای مطبوعی و از هیچ لذت جسمی آنقدر لذت و حظ نمی برد ذائقه چنین انسانی به گونه ای است که از عبادت لذت می برد، از هدایت و ارشاد مردم لذت می برد، از خیانت کردن به مردم تنفر دارد، از غیبت تنفر دارد.
اگر خدا هم به او بگوید من تو را به خاطر غیبتهایت عذاب نمی کنم و به خاطر راستگوییت پاداش نمی دهم، از این ساعت تکلیف ما از دوش تو برداشته شده، خودت مختار و آزادی، می خواهی غیبت بکن می خواهی غیبت نکن، باز هم غیبت نمی کند، چون ذائقه اش رسیده به حدی که از غیبت کردن و تهمت زدن و فحشاء و از هر کار زشتی تنفر دارد، زیبایی عدالت را درک می کند، زیبایی احسان را درک می کند، زشتی فحشاء را درک می کند، زشتی بغی (به تعبیر قرآن) را درک می کند عجیب تعبیری دارد. قرآن می گوید معروف و منکر یعنی زشت. «ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون؛ همانا خدا فرمان به عدل و احسان می دهد و به بذل و عطای خویشاوندان امر می کند و از کارهای زشت و منکر و ظلم نهی می کند و به شما از روی مهربانی پند می دهد باشد که موعظه خدا را به یاد آورید.» (نحل/ 90)
نظر افلاطون
اساسا اخلاق مربوط به روح زیبا است نه اینکه کار، فی حد ذاته زیبا است اخلاق یعنی آن جا که روح انسان حالتی پیدا می کند که خود روح زیبا می شود اگر کار، زیبا است به تبع روح زیبا است در آن نظر اول، کار فی حد ذاته زیبا است و روح زیبایی خود را از کارش کسب می کند، ولی طبق این نظر روح، زیبا است و کار، زیبایی خودش را از روح کسب می کند این نظر مربوط به افلاطون است. افلاطون پایه اخلاق را بر عدالت قرار داده است یعنی اخلاق را مساوی با عدالت می داند و عدالت را مساوی با زیبایی می گوید: با اینکه بشر عدالت، زیبایی و حقیقت را می شناسد، هیچ کدام قابل تعریف نیست.
زیبایی به همراه خودش جاذبه و کشش دارد، عشق و طلب می آفریند، حرکت می آفریند، ستایش می آفریند، چنانکه ما می بینیم یکی از خصوصیات علی (ع) آن عدل و توازن و هماهنگی کاملی است که در روح این انسان ملکوتی هست انسانی است که از قدیم او را انسان کامل الصفات و جامع الاضداد می شناسند.
صفی الدین حلی (منتهی الامال/ ج 1 ص 113) می گوید:
جمعیت فی صفاتک الاضداد *** ولهذا عزت لک الانداد
در وجود تو اضداد یکجا جمع شده اند و به همین دلیل برای تو مانندها نمی توان پیدا کرد. و سید رضی راجع به سخن علی (ع) می گوید سخنی چند جانبه است و در همه جوانب زیبا است در همه جوانب، علی سخن گفته و زیبا گفته، چون روحش یک روح همه جانبه و به اصطلاح امروز یک روح چندی بعدی است نه تنها چند بعدی است بلکه در عین چند بعدی بودن نوعی توازن و تناسب میان ابعاد مختلف آن بر قرار است این است که در روحها و عقلها جای دارد این دیگر مربوط به چشم یا گوش یا شامه و یا ذائقه و به طور کلی مربوط به حس نیست، مربوط به روح انسان است. انسانها بدون اینکه بتوانند زیبایی علی را تعریف بکنند آن را درک می کنند، و چون زیبایی کشش دارد مجذوب علی می شوند چهارده قرن می گذرد، قرنی نگذشته است که در آن علی هزارها و بلکه میلیونها مجذوب و محب نداشته باشد حب علی چرا ایمان است؟ زیرا حب علی یعنی عشق به یک روح متعادل متوازن، عشق به انسان کامل، عشق به کمال انسانی، عشق به آنچه خدا و پیغمبر به آن دعوت می کنند و این، شخص پرستی نیست، حتی شخص دوستی هم نیست، بالاتر از این است آنکه واقعا علی را دوست دارد، خودش را دارد ستایش می کند که من درک می کنم آن زیبایی خارق العاده آن روح بزرگ را، من درک می کنم آن تعادل و توازن کامل را، من درک می کنم معنی انسان کامل را مردی که تاریخ زمان خودش او را به کلی مطرود و منکوب و مظلوم کرده است، باز می بینیم بانگ ستایش اوست که از اعماق تاریخ این چهارده قرن بر می خیزد نه تنها از زبان آنهایی که نامشان شیعه است، بلکه از زبان اهل تسنن و نه فقط از زبان مسلمین، بلکه از زبان کافر، مسیحی و یهودی هر کس که یک وجدانی دارد ستایشگر علی واقع می شود.
ابن شهر آشوب وقتی که مناقب را می نویسد، مدعی است الان که من مناقب را می نویسم هزار کتاب مناقب علی (ع) وجود دارد. این ناشی از فطرت بشر است همین طور که فطرت بشر در مقابل یک زیبایی نظیر زیبایی یوسف مجذوب می شود که قرآن مجید داستان یوسف را در نهایت زیبایی و فصاحت و بلاغت بیان کرده که واقعا حیرت آور است: «فلما رأینه اکبرنه و قطعن ایدیهن و قلن حاش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم؛ چون زنان مصری یوسف را دیدند او را بزرگ یافتند و دستهایشان را (به جای ترنج) بریدند و گفتند تبارک الله که این پسر نه آدمی است بلکه فرشته بزرگ حسن و زیبائی است.» (یوسف/ 31) آری، همین طور که چهره یوسف فطرت بشر را مجذوب خود می کند چهره معنوی یک انسان کامل هم بشرها را از عمق فطرتشان مجذوب خویش می نماید.
یا حسین بن علی (ع) پیغمبر فرمود: «ان للحسین محبة مکنونة فی قلوب المؤمنین» (مستدرک 217/ 2، لؤلؤ و مرجان، ص 38، بحارج 43، ص 272) با تعابیر مختلف. یک محبت پنهان و مخفی نسبت به امام حسین (ع) در دل مؤمنین وجود دارد. این کلمه مکنونة خیلی معنی دارد. یعنی در دلهای مؤمنین وجود دارد و احیانا خودشان توجه ندارند هرچند نا آگاهانه، محبت حسین در دل هر مؤمنی وجود دارد شاید بعضی خیال بکنند که این یعنی خداوند یک محبتی را از بیرون به طور قسری و جبری آورده در دلهای مؤمنین قرار داده است نه، در عمق فطرت هر مؤمنی تقدیس مانند حسینی هست اگر حسین (ع) هم نبود و حسین دیگری به جای او می بود همانند او که کار او را کرده بود، مگر دلهای پاک مؤمنین می توانستند ستایشگر او نباشند و او را دوست نداشته باشند؟!
منـابـع
مرتضی مطهری- فلسفه و اخلاق- صفحه 114-99 و 90
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها