فلسفه عدد 19 برای تعداد نگهبان های جهنم
فارسی 6413 نمایش | خداوند در آیه 30 سوره مدثر درباره جهنم و آتش جهنم فرمود: «علیها تسعة عشر»؛ «بر این آتش نگهبانند نوزده (فقط کلمه نوزده، کلمه نفر یا غیرنفر نیست) یعنی نوزده نگهبان دارد.»
چرا 19؟
این جمله در میان کفار قریش موضوع سخن شده بود که به چه مناسبت عدد 19؟ اولا مجموع عدد کم است. این همه مردم اگر بنا بشود که معذب بشند نوزده نگهبان به کجا می رسد؟ با خودشان زمزمه می کردند که اگر نوزده نگهبان باشد، حالا هر چه آنها قوی باشند ما (نیروی) ده نفرمان که به (نیروی) یک نفر آنها نمی رسد. وقتی ما صد و نود نفر بشویم بر آنها غلبه می کنیم. اینچنین فکر می کردند که جهنم در حکم یک زندان است از قبیل زندان های بشری و یک عده نگهبانان از نوع انسان بر آن گماشته شده اند. آن وقت فکر می کردند که لابد همیشه باید عدد نگهبانان تناسبی با عدد محبوس ها و معذب ها داشته باشد. اگر این جور باشد که جهنم به آن عظمت فقط نوزده نگهبان داشته باشد، جهنمی هم در دنیا خیلی زیاد است، می زنند در و پیکر را می شکنند و می روند بیرون، خود آن نگهبانان را هم دست و پایشان را می بندند و خودشان را خلاص می کنند، کار راحت می شود، این که چیز مهمی نیست، ترس ندارد.
ابوجهل می گفت: اینکه ترس ندارد، خودش می گوید آنجا نوزده نگهبان بیشتر نیستند. نوزده تا که چیزی نیست. یک نفر از آن -به قول خراسانی ها- داش غلام های مکه که خیلی هم قوی بود گفت من هفده نفرشان را خودم تنها بس هستم، دو تا دیگر می ماند، آن دو تای دیگر را حالا هر کسی می خواهد حریف باشد.
دیگر اینکه می گفتند گذشته از اینکه عده نگهبانان کم است، چرا عدد شکسته است؟ آخر نوزده برای چه؟ (اگر بهایی ها بشنوند می گویند آنجا حتما مال ماست؛ چون آنها عدد 9 و 19 و مانند آن را به خودشان اختصاص می دهند. خوب مال آنها باشد) عدد 19 یک عدد شکسته است. حالا اگر کم است، مثلا بیست تا باشد. معمولا عددهای به اصطلاح «عقود» را می گویند؛ مثلا می گویند ده تا، پانزده تا، بیست تا، بیست و پنج تا نگهبان. آخر نوزده تا چه عددی است که انتخاب شده است؟
پاسخ قرآن
قرآن راجع به هر دوی این ها به طور اشاره و تصریح جواب می دهد. اولا آنجا حسابش حساب یک زندان بشری و نگهبانان و اینکه زور محبوسین با زور نگهبانان قابل مقایسه باشد بعد بگوییم باید عدد آنها را زیادتر یا کمتر کنند برای اینکه توانایی داشته باشند، چنین حسابی نیست و این حرف ها در آنجا معنی ندارد. آنها از سنخ ملائکه هستند نه از سنخ بشر، یعنی نیروهایی هستند که اساسا بر قسمتی از عالم، بر کائنات تسلط دارند. خداوند چنین قدرتی به آنها داده است. مظهر قدرت الهی هستند. مظهر قهاریت الهی هستند. آنجا که چهار تا انسان نیستند که بگوییم اگر عددشان کم شد پس ما بر آنها پیروز می شویم، اگر عددشان زیاد شد آنها بر ما پیروز می شوند. «ما جعلنا اصحاب النار الا ملائکة؛ و ما آتشبانان را جز فرشتگانی قرار ندادیم.» (مدثر/31) حواستان کجاست؟ این مثل این است که بگویند ملک الموت ارواح مردم را قبض می کند، بعد کسی بگوید که آخر او یک نفری چطور می آید روح همه مردم را قبض می کند و حال آنکه یک وقت ممکن است میلیون ها نفر در آن واحد بخواهند تلف بشوند، کدام یک از اینها را قبض روح می کند؟ این حساب ها که در آنجا نیست. آن موجودی که موکل بر قبض ارواح است موجودی است که بر همه عالم به یک نسبت احاطه دارد.
در حدیث معراج هست (این خودش رمز مطلب را بیان می کند) که پیامبر اکرم (ص) در عالم معراج به ملکی برخورد کردند، سؤال کردند این کیست؟ به ایشان گفته شد که این ملک الموت است. فرمود: تو چگونه قبض ارواح می کنی، بر مردم چگونه احاطه داری؟ ظاهرا تعبیر این است که برای من همه عالم مثل کف دست یک انسان است. یک انسان بر کف دست خودش تا چه حد احاطه دارد؟ من این جور احاطه دارم. یا اگر همین سؤال را درباره کار جبرئیل امین یا یک ملک دیگر مطرح کنند، پاسخ این است که در آنجا این حرف ها اساسا صادق نیست. بنابراین از نظر قوه و نیرو و غلبه و از این قبیل، در آنجا این حساب ها اساسا غلط است.
و اما اینکه عدد آنها -که آنجا عدد به معنای ازدیاد نیست، بلکه به معنای شئون مختلف است- چرا نوزده تا باشد؟ خوب بیست تا باشد. این نکته ای است. یک وقت هست که یک عدد -دو تا، پنج تا، بیست تا، که اضافه می شوند- برای این است که همه آحاد آن کمک یکدیگر باشند. مثل اینکه وقتی می خواهند بار سنگینی را بردارند یک نفر نمی تواند بردارد می گوییم پس دو نفر. دو نفر هم نمی توانند، سه نفر، پنج نفر، ده نفر. همه این ده نفر کارشان این است که نیروهایشان را روی یکدیگر می گذارند.
ولی در جای دیگر اگر عدد زیاد است نه به اعتبار این است که اینها کار را میان خودشان تقسیم می کنند یا نیرو هایشان را روی یکدیگر می گذارند، بلکه به اعتبار شئون مختلفی است که واقعا وجود دارد. مثلا چرا خدای متعال آن ملکی را که مأمور علم و الهام و فکر و امثال اینهاست یکی قرار داده؟ چرا آن ملکی را که مأمور بسط و رزق و اینهاست یکی قرار داده؟ چرا آن ملکی را که مأمور قبض و تحویل گرفتن است یکی دیگر قرار داده است؟ این نه برای این است که در آنجا یک نفر کافی نبود، گفتند این جور تقسیم بشود برای اینکه یک نفر نمی تواند. در آنجا این جور حساب ها نیست، بلکه برای این است که عالم در ذرات خودش شئون متعدد دارد. شأن علم غیر از شأن رزق است و شأن بسط و پهن کردن فیض غیر از شأن قبض کردن است. در واقع هر کدام از اینها مظهر یک صفت از صفات باری تعالی هستند. همکاری در آنجا معنی ندارد. مثل این است که در امور طبیعی اگر گفتند این حرکتی که زمین به دور خورشید می کند معلول دو نیرو است، نیروی جاذبه و نیروی دافعه، کسی بگوید چون نیروی جاذبه به تنهایی قدرت ندارد زمین را بچرخاند نیروی دافعه می آید اضافه می شود، برای اینکه نیروی او را مضاعف کند (مانند اینکه برق هست، بعد می آیند ترانس می گذارند که همان نیروی او را مضاعف می کند). نه، نیروی دافعه یک نیروی دیگری است. از ترکیب این دو نیرو چنین حرکتی پیدا می شود نه از جمع این دو نیرو، جمع نیروها نیست.
این مطلب که معلوم شد، بیاییم سراغ خود عدد. این حساب ها که آدم می گوید حالا چرا وقتی انتخاب می شود 19 انتخاب می شود و 20 انتخاب نمی شود، در جایی که نیرو ها با یکدیگر جمع می شوند قابل بحث هست که آقا! تو که می خواهی نیرو ها را جمع کنی پس یک عدد به اصطلاح «کامل» را در نظر بگیر، حالا چرا نوزده تا؟ یا بگو پانزده تا یا بگو بیست تا. ولی در جایی که عدد هیچ نقشی ندارد بلکه واقعیت نقش دارد، در آنجا دیگر این حساب ها مطرح نیست. تابع این است که واقعیت چه باشد. یا به یک معنا نیاز عالم تکوین چه نیازی است. این سؤال مثل این است که از ما بپرسند چرا حواس ظاهر انسان پنج تاست و شش تا یا هفت تا نیست؟ این به اعتبار عدد نیست که چون به عدد 5 علاقه بیشتری داشته اند آمده اند حواس را پنج تا کرده اند. یا اگر هفت تا می بود به این عدد علاقه خاصی داشته اند. بلکه از باب این است که انسان در رابطه اش با عالم به این امور نیاز دارد. به عدد نیازهایی که وجود دارد حواس داده می شود. آن تابع نظام دیگری است. عدد در آنجا هیچ نقشی ندارد. لهذا در این گونه مسائل هیچ نمی شود عدد را دخالت داد چرا عدد ستارگانی که به دور خورشید می چرخند این قدر است؟ در اینجا عدد خصوصیتی ندارد و این امر تابع عدد نیست، یعنی اگر عدد آنها فرض کنید هفت تا باشد، نه اینکه عدد 7 تأثیری در این کار داشته باشد.
یک مثال دیگر:
فرض کنید بیایند جمعیت ما را در اینجا بشمارند. یک عددی درمی آید. مثلا «56» کسی می گوید چرا پنجاه و شش تا، چرا پنجاه و هفت تا نیست؟ می گوییم این عدد شدن، تابع یک سلسله علل دیگر است. آنچه که در اینجا نقش دارد اصالت خود عدد است.
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 10- صفحه 139-144
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها