نخستین سخنرانی امام حسین (ع) در روز عاشورا
فارسی 1026 نمایش |راوی گوید: هنگامی که سپاه دشمن نزدیک شدند، حسین علیه السلام مرکب خود را خواست و سوار شد و با صدای بلند فریاد زد: «ای مردم! سخن مرا بشنوید و شتاب مکنید تا شما را به حقی که بر عهده ام دارید موعظه نمایم و علت آمدنم بدینجا را بیان دارم. آنگاه اگر عذرم را پذیرفتید و سخنم را تصدیق کردید و انصافم دادید، سعادتمند گردید و راهی برای تعدی بر من نیابید. و اگر عذرم را نپذیرفتید و انصافم ندادید، در کار خود با شریکانتان همداستان شوید تا کارتان بر شما مستور نماند، سپس درباره من تصمیم بگیرید و مهلتم ندهید که بی تردید ولی من آن خدائی است که این قرآن را فرو فرستاده و همو دوستدار شایستگان است»
راوی گوید: هنگامی که خواهران و دختران امام علیه السلام این سخنان را شنیدند، با صدای بلند گریستند و ضجه زدند. امام علیه السلام برادرش عباس و پسرش علی را پیش آنها فرستاد و فرمود: «آنها را ساکت کنید که به جان خود سوگند گریه بسیاری خواهند کرد» و چون ساکت شدند، حمد و ثنای خدا به جای آورد و خدا را بدانچه شایسته آن بود یاد کرد و بر محمد صلی الله علیه و آله وسلم و بر فرشتگان و انبیای الهی درود فرستاد و سخنانی گفت که خدا می داند و بس! به خدا سوگند تا به حال سخنی رساتر از سخن او، از هیچ سخنوری نشنیدم ، نه قبل و نه بعد از او. سپس فرمود: «اما بعد، نسب مرا یاد آور شوید و بنگرید که کیستم. سپس به وجدان خود بازگردید و عتابش کنید و ببینید آیا کشتن من و هتک حرمتم بر شما رواست؟! آیا من پسر دختر پیامبر شما و پسر وصی او و پسر عمویش نیستم؟ همو که نخستین مومن به خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را با آنچه از پروردگارش آورده بود تصدیق کرد؟ آیا حمزه سیدالشهدا عموی پدرم نیست؟ آیا جعفر طیار شهید ذوالجناحین عمویم نیست؟ آیا این حدیث مستفیض به شما نرسیده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره من و برادرم فرمود: «اینان دو سید جوانان اهل بهشت اند؟» حال اگر سخنانم را تصدیق می کنید، که حق همان است (و شما حق را گزیده اید) و من به خدا سوگند از روزی که دانستم خداوند بر دروغگو خشم میگیرد و زیان دروغ را به دروغ ساز می رساند! هیچ دروغی نگفته ام و اگر تکذیبم کنید، یقینا در میان شما کسانی هستند که اگر از آنها بپرسید آگاهتان کنند، از جابر بن عبدالله انصاری بپرسید، یا از ابوسعید خدری، یا از سهل بن ساعدی، یا از زیدبن ارقم، یا از انس بن مالک، از آنها بپرسید تا به شما خبر دهند که این سخن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره من و برادرم شنیده اند. آیا همین سخن، شما را از ریختن خون من باز نمی دارد؟!»
در اینجا شمربن ذی الجوشن گفت: «من خدا را با تردید پرستیده باشم اگر بدانم که چه می گوئی!» حبیب بن مظاهر به او گفت: «به خدا سوگند من تو را چنان می بینیم که خدا را هفتاد برابر( آنچه گفتی ) با تردید می پرستی ! و من گواهی می دهم که تو راست می گوئی و نمی فهمی که او چه می گوید، چون خداوند بر قلب تو مهر نهاده است!»
سپس حسین علیه السلام به آنها فرمود: «اگر درباره این سخنان تردید دارید، آیا در اینکه من پسر دختر پیامبر شما هستم نیز تردید دارید؟ به خدا سوگند که میان مشرق و مغرب (این عالم) پسر پیامبری از شما و غیر شما وجود ندارد. من تنها پسر پیامبر شما هستم. به من بگوئید: آیا کسی از شما را کشته ام که خونش را از من می طلبید؟ یا مالی از شما را تباه کرده ام؟ یا حق قصاصی بر من دارید؟» و آنها همگی سکوت کردند! آنگاه فریاد زد: «ای شبث بن ربعی! و ای حجار بن ابجر! و ای قیس بن اشعث! و ای یزید بن حارث! آیا شما به من ننوشتید که میوه ها رسیده، باغستانها سرسبز شده، آبشخورها لبریز گشته و تو بر سپاهیان آماده ات وارد می شوی، پس بیا؟!» آنها گفتند: «ما چنین نکردیم!» فرمود: «سبحان الله! چرا، به خدا سوگند که چنین کردید!» و بعد فرمود: «ای مردم! حال که مرا نمی پسندید پس بگذارید از شما دور شوم و به جای امنی از این زمین بروم!» قیس بن اشعث به او گفت: «چرا به حکم عموزادگانت در نمی آیی، که آنها جز به میل تو رفتار نکنند و ناپسندی به تو نرسانند!» و حسین علیه السلام به او گفت: «براستی که تو برادر برادرت هستی! آیا می خواهی که بنی هاشم بیش از خون مسلم بن عقیل را از تو مطالبه کند؟ نه، به خدا سوگند که، نه دست خواری به آنها دهم و نه چون بردگان تسلیمشان گردم! «من از اینکه طردم کنید به پروردگار خود و پروردگار شما پناه برده ام (آری) من از هر متکبری که به روز حساب ایمان نمی آورد، به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم» سپس مرکبش را خوابانید و به عقبه بن سمعان فرمود آن را ببندد. و دشمنان آماده یورش شدند.
منـابـع
علامه سیدمرتضی عسکری- بازشناسی دو مکتب (جلد سوم)– از صفحه 123 تا 126
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها