سرگذشت حضرت اسماعیل علیه السلام (تولد و وفات)
فارسی 6896 نمایش |روایتى از زایش هاجر و تولد حضرت اسماعیل (ع)
در تفسیر قمى از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: «ابراهیم (ع) در بادیه شام منزل داشت، همین که هاجر اسماعیل را بزاد، ساره غمگین گشت، چون او فرزند نداشت و به همین جهت همواره ابراهیم را در خصوص هاجر اذیت می کرد، و غمناکش مى ساخت. ابراهیم نزد خدا شکایت کرد، خداى عز و جل به او وحى فرستاد که "زن به منزله دنده کج است، اگر به همان کجى وى، بسازى، از او بهره مند مى شوى، و اگر بخواهى راستش کنى، او را خواهى شکست." آنگاه دستورش داد تا اسماعیل و مادرش را از شام بیرون بیاورد، پرسید: "پروردگارا کجا ببرم؟" فرمود: "به حرم من، و امن من، و اولین بقعه اى که در زمین خلق کرده ام و آن سرزمین مکه است." پس از آن خداى تعالى جبرئیل را با براق برایش نازل کرد، و هاجر و اسماعیل را و خود ابراهیم را بر آن سوار نموده، به راه افتاد، ابراهیم از هیچ نقطه خوش آب و هوا، و از هیچ زراعت و نخلستانى نمى گذشت، مگر اینکه از جبرئیل مى پرسید: "اینجا باید پیاده شویم؟ اینجا است آن محل؟" جبرئیل مى گفت: "نه، پیش برو، پیش برو."
همچنان پیش راندند، تا به سرزمین مکه رسیدند، ابراهیم هاجر و اسماعیل را در همین محلى که خانه خدا در آن ساخته شد، پیاده کرد، چون با ساره عهد بسته بود، که خودش پیاده نشود، تا نزد او برگردد. در محلى که فعلا چاه زمزم قرار دارد درختى بود، هاجر (ع) پارچه اى که همراه داشت روى شاخه درخت انداخت، تا در زیر سایه آن راحت باشد، همین که ابراهیم خانواده اش را در آنجا منزل داد، و خواست تا به طرف ساره برگردد، هاجر (که راستى ایمانش شگفت آور و حیرت انگیز است یک کلمه پرسید) "آیا ما را در سرزمینى مى گذارى و مى روى که نه انیسى و نه آبى و نه دانه اى در آن هست؟" ابراهیم گفت: "خدائى که مرا به این عمل فرمان داده، از هر چیز دیگرى شما را کفایت است." این را گفت و راهى شام شد.
همین که به کوه کداء که کوهى در ذى طوى است رسید، نگاهى به عقب (و در درون این دره خشک) انداخت، و گفت: "ربنا انى اسکنت من ذریتى بواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرم، ربنا لیقیموا الصلوة، فاجعل افئدة من الناس تهوى الیهم، و ارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون؛ پروردگارا! من برخى فرزندانم را در دره اى بى آب و علف در جوار خانه مکرم تو اسکان دادم پروردگارا! تا نماز را به پا دارند. پس دل هایى از مردم را به سوى آنها مایل گردان و از میوه ها روزیشان ده تا شکر گزارند." (ابراهیم/ 37) این راز بگفت و برفت. پس همین که آفتاب طلوع کرد، و پس از ساعتى هوا گرم شد، اسماعیل تشنه گشت، هاجر برخاست، و در محلى که امروز حاجیان سعى مى کنند بیامد و بر بلندى صفا برآمد، دید که در آن بلندى دیگر، چیزى چون آب برق می زند، خیال کرد آب است، از صفا پائین آمد، و دوان دوان بدان سو شد، تا به مروه رسید، همینکه بالاى مروه رفت، اسماعیل از نظرش ناپدید شد، گویا لمعان سراب مانع دیدنش شده است.
ناچار دوباره به طرف صفا آمد، و این عمل را هفت نوبت تکرار کرد، در نوبت هفتم وقتى به مروه رسید، این بار اسماعیل را دید، و دید که آبى از زیر پایش جریان یافته، پس نزد او برگشته، از دور کودک مقدارى شن جمع آورى نموده، جلو آب را گرفت، چون آب جریان داشت، و از همان روز آن آب را زمزم نامیدند، چون زمزم معناى جمع کردن و گرفتن جلو آب را مى دهد. از وقتى این آب در سرزمین مکه پیدا شد مرغان هوا و وحشیان صحرا به طرف مکه آمد و شد را شروع کرده، آنجا را محل امنى براى خود قرار دادند. از سوى دیگر قوم جرهم که در ذى المجاز عرفات منزل داشتند، دیدند که مرغان و وحشیان بدان سو آمد و شد می کنند، آنقدر که فهمیدند در آنجا لانه دارند لاجرم آنها را تعقیب کردند، تا رسیدند به یک زن و یک کودک، که در آن محل زیر درختى منزل کرده اند، فهمیدند که آب به خاطر آن دو تن در آنجا پیدا شده، از هاجر پرسیدند: "تو کیستى؟ و اینجا چه مى کنى؟ و این بچه کیست؟" گفت: "من کنیز ابراهیم خلیل الرحمانم، و این فرزند او است، که خدا از من به او ارزانى داشته، خدای تعالى او را مأمور کرد که ما را بدینجا آورد، و منزل دهد."
قوم جرهم گفتند: "حال آیا بما اجازه می دهى که در نزدیکى شما منزل کنیم؟" هاجر گفت: "باید باشد تا ابراهیم بیاید." بعد از سه روز ابراهیم آمد، هاجر عرضه داشت: "در این نزدیکى مردمى از جرهم سکونت دارند، از شما اجازه مى خواهند در این سرزمین نزدیک به ما منزل کنند، آیا اجازه شان مى دهى؟" ابراهیم فرمود: "بله" هاجر به قوم جرهم اطلاع داد، آمدند، و نزدیک وى منزل کردند، و خیمه هایشان را بر افراشتند، هاجر و اسماعیل با آنان مأنوس شدند. بار دیگر که ابراهیم به دیدن هاجر آمد جمعیت بسیارى در آنجا دید و سخت خوشحال شد، رفته رفته اسماعیل به راه افتاد، و قوم جرهم هر یک نفر از ایشان یکى و دو تا گوسفند به اسماعیل بخشیده بودند، و هاجر و اسماعیل با همان گوسفندان زندگى می کردند. همین که اسماعیل به حد مردان برسید، خداى تعالى دستور داد تا خانه کعبه را بنا کنند.»
تا آنجا که امام فرمود و چون خداى تعالى به ابراهیم دستور داد کعبه را بسازد، و او نمى دانست کجا بنا کند، جبرئیل را فرستاد تا نقشه خانه را بکشد. تا آنجا که فرمود ابراهیم شروع به کار کرد، اسماعیل از ذى طوى مصالح آورد، و آن جناب خانه را تا نه ذراع بالا برد، مجددا جبرئیل جاى حجرالاسود را معلوم کرد، و ابراهیم سنگى از دیوار بیرون کرده، حجر الاسود را در جاى آن قرار داد، همان جائی که الان هست. بعد از آنکه خانه ساخته شد، دو درب برایش درست کرد، یکى به طرف مشرق، و درى دیگر طرف مغرب، درب غربى مستجار نامیده شد، و سقف خانه را با تنه درختها، و شاخه اذخر بپوشانید، و هاجر پتوئى که با خود داشت بر در کعبه بیفکند و زیر آن چادر زندگى کرد. بعد از آنکه خانه ساخته شد، ابراهیم و اسماعیل عمل حج انجام دادند، روز هشتم ذى الحجه جبرئیل نازل شد، و به ابراهیم گفت: «ارتو من الماء؛ به قدر کفایت آب بردار.» چون در منى و عرفات آب نبود، به همین جهت هشتم ذى الحجه روز ترویه نامیده شد، پس ابراهیم را از مکه به منى برد، و شب را در منى به سر بردند، و همان کارها که به آدم دستور داده بود، به ابراهیم نیز دستور داد. ابراهیم بعد از فراغت از بناى کعبه، گفت: «رب اجعل هذا بلدا آمنا، و ارزق اهله من الثمرات، من آمن منهم؛ پروردگارا این را شهر مأمن کن، و مردمش را، آنها که ایمان آورده اند، از میوه ها روزى ده.» (بقره/ 126) امام فرمود: «منظورش از میوه هاى دل بود، یعنى خدایا مردمش را محبوب دلها بگردان، تا سایر مردم با آنان انس بورزند و به سوى ایشان بیایند، و باز هم بیایند.»
ساخت کعبه
چندى گذشت اسماعیل به دوران جوانى رسیده بود، روزى پدر به دیدنشان آمد، و خبر از مأموریتى دیگر داد. ابراهیم (ع) گفت: «من از طرف خدا مأمورم در این بیابان خانه اى بنا کنم، آیا حاضرى مرا یارى کنى؟» اسماعیل (ع) بى درنگ اطاعت و آمادگى خود را براى یارى پدر در بناى خانه اعلان نمود، سپس با اتکاء به نیروى خداوندى وسائل لازم را برداشتند و با راهنمایى جبرائیل به محل بناى کعبه رفتند و با عزمى راسخ شروع به کار کردند و با خداى خود مى گفتند: «پروردگارا این خدمت را از ما بپذیر و ما را توفیق بده که مسلم باشیم.»
در این ساخت و ساز، اسماعیل (ع) سنگ هاى لازم را آماده مى کرد و به دست پدر مى داد و ابراهیم (ع) دیوارهاى خانه را بنا نمود تا اندازه قامت یک انسان در این هنگام به راهنمایى جبرائیل سنگ حجرالاسود را در محل فعلى نصب نمودند و براى کعبه دو درب قرار دادند، یکى به سوى مشرق و دیگرى به جانب مغرب، و چون ساخت خانه به اتمام رسید، هر دو اعمال حج را به جا آوردند و دست به دعا برداشتند و گفتند: «پروردگارا این زمین را محل امن و امان قرار بده و اهل آن را از میوه ها روزى عنایت فرما.»
نقش اسماعیل در بناى کعبه
خداوند به ابراهیم فرمان داد تا کعبه را بنا کند و از اسماعیل یارى گیرد. به وسیله جبرئیل، سکینه که باد نیکویى است یا ابرى که سایه افکنده بود، محدوده بیت را مشخص کرد: «و اذ بوأنا لابرهیم مکان البیت؛ و چون براى ابراهیم جایگاه کعبه را آماده کردیم [گفتیم: در این کانون توحید] چیزى را شریک من نکن، و خانه ام را براى طواف کنندگان و قیام کنندگان [به عبادت] و رکوع کنندگان و سجده کنندگان پاک دار.» (حج/ 26) ابراهیم و اسماعیل به ساختن کعبه پرداختند. اسماعیل سنگ مى آورد و ابراهیم بنا مى کرد. هنگام بالا بردن پایه هاى خانه دست به دعا برداشته از خدا خواستند این عمل را از آنان بپذیرد و آنان را تسلیم خود سازد و از نسل آنها امتى فرمانبردار خدا پدید آورد; همچنین از میان آنها پیامبرى برانگیزد تا آیات خدا را بر آنان بخواند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکشان سازد: «ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم* ربنا واجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا امة مسلمة لک وارنا مناسکنا و تب علینا انک انت التواب الرحیم* ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم ءایـتک و یعلمهم الکتـب و الحکمة و یزکیهم انک انت العزیز الحکیم؛ و آن گاه که ابراهیم و اسماعیل پایه هاى خانه کعبه را بالا مى بردند [گفتند] پروردگارا! از ما بپذیر، که تنها تو شنوا و دانایى. پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود گردان و از نسل ما امتى فرمانبردار خویش پدید آور، و آداب دینى ما را به ما نشان ده و بر ما ببخشاى بى تردید تویى توبه پذیر مهربان. پروردگارا! در میان آنها پیامبرى از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند و کتاب و حکمتشان بیاموزد و آنها را تزکیه کند حقا که تنها تو عزیز و حکیمى.» (بقره/ 127- 129)
مقصود از بعثت پیامبرى از فرزندان ابراهیم در آیه، پیامبر خاتم (ص) است و بر همین اساس، به نقلى رسول اکرم وجود خود را اجابت خواسته پدرش ابراهیم مى دانست. خداوند افزون بر بناى کعبه، ابراهیم و اسماعیل را به تطهیر آن نیز فرمان داده است. مقصود از تطهیر ممکن است پاک کردن از بتان، شرک و نجاسات یا بنیاد نهادن آن بر طهارت و پاکى باشد. چون دیوار کعبه را تا جایگاه حجر بالا بردند، ابراهیم از اسماعیل خواست سنگ زیبایى پیدا کند تا در آنجا قرار دهد. پس از آنکه اسماعیل دو بار سنگى آورد و ابراهیم آن را نپسندید، جبرئیل سنگى سیاه فرود آورد و در جایگاهش قرار داد. بر پایه روایات، خداوند به پاداش بناى کعبه، اسب را به ابراهیم و اسماعیل عطا کرد. تا آن زمان اسبان عربى وحشى بودند. خداوند به او فرمود: «به تو گنجى داده ام که به هیچ کس نداده ام.» پس ابراهیم و اسماعیل به منطقه اجیاد رفته و اسبان را طلبیدند. در سرزمین عرب همه اسبان حاضر و رام آنان شدند.
پیوند با جرهمیان
اسماعیل (ع) پس از رسیدن به سن ازدواج به خاطر انس و الفتى که به جرهمیان پیدا کرده بود و زبان آنها را آموخته بود با دخترى از این قبیله ازدواج نمود اما این پیوند دیرى نپایید که با سفرى که ابراهیم (ع) به قصد دیدار فرزندش به مکه نمود منجر به طلاق شد، بدین بیان که پس از آمدن ابراهیم به خانه فرزندش و برخوردى که بین آنها به وجود آمد آن جناب این زن را شایسته فرزندش ندانست از این رو به این زن پیغام داد که «به اسماعیل بگو آستانه خانه ات را عوض کن.»
این ماجرا اینگونه ذکر شده است: ابراهیم طبق معمول هر چند وقت یک بار به دیدن هاجر و اسماعیل مى آمد و در یکى از این سفرها چون به قصد دیدن آن ها عازم مکه شد. ساره از او پیمان گرفته بود که هنگام ورود به مکه، از مرکب خود پیاده نشود و همچنان سواره زن و فرزند خود را دیدار کند و بازگردد. ابراهیم وارد مکه شد و به خانه اسماعیل رفت، ولى اسماعیل در خانه نبود. از همسرش که ابراهیم را نمى شناخت پرسید: «شوهرت کجاست؟»
گفت: «براى شکار به صحرا رفته است.»
ابراهیم پرسید: «حالتان چگونه است؟»
زن گفت: «حال ما بسیار سخت و زندگى ما مشکل است.» و بدین ترتیب از وضع زندگى خود به ابراهیم شکایت کرد و هیچ گونه پذیرایى نیز از آن بزرگوار نکرد.
ابراهیم بدو فرمود: »هنگامى که شوهرت آمد، بدو بگو که پیرمردى به این جا آمد و به تو پیغام و دستور داد که آستانه در خانه ات را عوض کن.: این سخن را گفت (و طبق وعده اى که به ساره داده بود) بازگشت.
همین که اسماعیل از صحرا آمد، احساس کرد که پدرش به مکه آمده، از این رو نزد همسرش آمد و بدو گفت: «کسى نزد تو نیامد؟» گفت: «چرا، پیرمردى این جا آمد و سراغ تو را گرفت.» از وى پرسید: «آیا دستورى به تو نداد؟» همسرش گفت: «او به من گفت که وقتى شوهرت آمد، به وى بگو پیرمردى آمد و به تو دستور داد آستانه در خانه ات را عوض کن.» اسماعیل گفت: «آن مرد پدر من بوده و به من دستور داده از تو جدا شوم، برخیز و نزد خاندان خود برو.» بدین ترتیب آن زن را طلاق داده و همسر دیگرى از همان خاندان گرفت. این موضوع گذشت و ابراهیم بار دیگر عازم مکه و دیدن اسماعیل گردید. ساره دوباره همان تقاضا را کرد و ابراهیم نیز قول داد که از مرکب خود پیاده نشود تا بازگردد.
ابراهیم به مکه و به در خانه فرزندش اسماعیل رفت و همانند دفعه گذشته اسماعیل به صحرا رفته بود. ابراهیم با همسرش روبرو گردید و از او پرسید: «شوهرت کجاست؟» زن گفت: «خدایت سلامتى دهد! او به صحرا و به شکار رفته و ان شاءالله به زودى مى آید. اکنون پیاده شوى و فرود آى.»
ابراهیم گفت: «حالتان چطور است؟»
زن گفت: «در خیر و خوبى و خوشى مى گذرد. خدایت رحمت کند! اکنون پیاده شو تا وى از صحرا بیاید.»
ولى ابراهیم پیاده نشد و آن زن نیز پیوسته اصرار مى کرد تا میهمان را فرود آورد و ابراهیم نپذیرفت. زن که چنان دید گفت: «سرت را پیش بیا تا شستشو دهم زیرا گردآلود است.» به دنبال این سخن سنگى آورد تا ابراهیم پایش را بر آن بنهد. هنگامى که ابراهیم قدم روى سنگ گذاشت اثر پایش روى آن ماند. به دنبال آن همسر اسماعیل آب آورد و یک طرف از سر او را شستشو داد و آن گاه پاى دیگر را بر سنگ گذاشت و طرف دیگر سرش را نیز شست. ابراهیم با آن زن خداحافظى کرد و بدو گفت: «چون شوهرت آمد بدو بگو که پیرمردى به این جا آمد و تو را سفارش کرد که آستانه در خانه ات را محفوظ بدار و از آن نگهدارى کن.»
اسماعیل از صحرا بازگشت و چون به خانه رسید احساس کرد که پدرش به در خانه او آمده، از این رو از همسرش پرسید: «آیا کسى پیش تو آمد؟» وى گفت: «آرى، پیرمردى خوشرو و خوشبو بدین جا آمد و این هم جاى پاى اوست.» اسماعیل صورت خود را پیش برد و جاى پاى پدر را بوسید، سپس پرسید: «آیا آن مرد به تو وصیت و سفارشى نکرد؟» همسرش گفت: «آرى، به من گفت که به تو بگویم آستانه در خانه ات را حفظ کن.» اسماعیل گفت: «او پدر من بود. به من سفارش کرده تا از تو نگهدارى کنم.»
بالاخره اسماعیل پس از طلاق همسرش با دختر «مضاض» از افراد با شخصیت قبیله جرهم ازدواج کرد که حاصل این ازدواج 12 فرزند شد. وى 4 زن دیگر را به همسرى گرفت و از هر یک داراى 4 پسر شد. فرزندان اسماعیل تا زمان عدنان بن داود پیوسته از بزرگان و والیان امر و حافظان کعبه بودند، امور دینى و حج را براى مردم اقامه مى کردند و هرگز بت نپرستیدند.
در کتاب هاى تاریخى آمده که اسامى فرزندان اسماعیل بدین شرح بوده است: نابت، قیدار، اءدبیل، مبسام، مشماع، دومه، مسا، حدار، تیما، یطور، نافیش و قدمه. در تاریخ طبرى با اختلاف در نقل، این اسامى آمده و گفته که مادر این دوازده پسر سیده دختر مضاض بن عمرو جرهمى بوده و نسل عرب به نابت و قیدار مى رسد. مسعودى مى نویسد: «اسماعیل سیزده پسر داشت که بزرگترین آن ها قیدار بود.» در بحارالانوار از کتاب قصص الانبیاء نقل شده است که اسماعیل پس از مرگ مادر، زنى از قبیله جرهم گرفت به نام زعله یا عماده و از وى صاحب فرزند نشد. سپس او را طلاق داد و سیده دختر حارث بن مضاض را به همسرى اختیار کرد و از وى صاحب چندین فرزند شد. ثعلبى گفته که سیده دختر مضاض بن عمرو جرهمى بود. طبرى هم همین را نقل کرده است، ولى یعقوبى نام این زن را حیفاء نوشته است.
حادثه غم انگیز
اسماعیل (ع) با ازدواج و تولد فرزندانش مى رفت که خاطره غمناک غربت و دورى از پدر و خانواده اش را فراموش نماید. به تدریج زندگى اسماعیل در مکه سر و سامانى گرفت و اسباب خوشى وى فراهم شد تا این که پیشامد ناگوارى این خوشى را به هم زد و اسماعیل را در غم و اندوه فرو برد و آن، مرگ مادرش هاجر بود. اسماعیل، با اندوه فراوان جسد مادرش را پس از انجام مراسم در کنار خانه کعبه، در جایى که اکنون به حجر اسماعیل معروف است، به خاک سپرد.
قومى که حضرت اسماعیل (ع) بر آن مبعوث شد
در مورد اینکه آن حضرت در چه سنى به نبوت رسید سخنى گفته نشده لکن گفته اند وى بر قوم و قبیله جرهمیان و عمالیق مبعوث شد، زیرا آن حضرت از ابتداء در میان جرهمیان رشد نمود و با آنها پیوند زناشویى بست و بالاخره با هجرت این قوم (تحت فشار و ارعاب و تهدید خزاعه) به سوى یمن همراهشان به آنجا رفت و بالاخره بر همان مردم مبعوث گشت.
فوت اسماعیل (ع)
حضرت اسماعیل با خانواده و فرزندانش در مکه زندگی میکرد، و به عنوان پیامبر و راهنمای مردم میزیست و برای شکوهمند نمودن مراسم حج در هر سال نقش مهم داشت، و در حقیقت کلید داری و مقام تولیت حج بر عهده او بود. ساختمان کعبه تا آن هنگام پرده نداشت، و به صورت سنگهای ساده ساخته شده بود، و اسماعیل در کنار کعبه دارای خانهای بود و همان جا زندگی میکرد. تا این که روزی همسرش پیشنهاد کرد که پرده برای دو درگاه کعبه درست کند، اسماعیل (ع) پیشنهاد او را پذیرفت، همسرش آن دو پرده را آماده کرد و در آن دو درگاه آویزان نمود، سپس همسرش پیشنهاد کرد که شایسته است برای همه ساختمان کعبه پرده ببافم، اسماعیل این پیشنهاد را نیز پذیرفت، از این رو آویختن پرده بر کعبه از آن عصر تا کنون سنت است که هر سال در روز عید قربان تعویض میشود.
هزینه زندگی اسماعیل، از صید و دامداری تأمین میشد، و پردهای که نخستین بار برای کعبه بافته شد، از پشم گوسفندان آن حضرت بود. سالها گذشت از ابراهیم (ع) خبری نشد، اسماعیل نگران پدر بود، در انتظار او به سر میبرد، از فراق پدر اندوهگین و چشم به راه بود، تا آن که جبرئیل نزد او آمد، رحلت پدرش ابراهیم (ع) را در فلسطین به او خبر داد و به او تسلیت گفت و به اسماعیل عرض کرد: «باید صبر کنی، و در مورد فراق جانسوز پدر سخنی نامناسب نگویی که موجب خشم خدا گردد.» در ضمن جبرئیل به اسماعیل گفت: «تو نیز از دنیا رحلت خواهی کرد.» اسماعیل 137 و به قولی 180 سال عمر کرد و سرانجام از دنیا رفت.
طبق برخى روایات، اسماعیل خود را در موسم حج براى پذیرایى از ابراهیم آماده مى ساخت که جبرئیل او را به وفات پدر تعزیت گفت. در روایتى نیز مرگ اسماعیل قبل از وفات ابراهیم دانسته شده; ولى این گفته با عمر 120 سال و وصیت ابراهیم به او که روایات و تاریخ گزارش مى کند سازگار نیست. بنا به گزارش تورات پیش از تولد اسحاق، ابراهیم گمان مى کرد که جانشین او اسماعیل خواهد بود; ولى با تولد اسحاق خداوند به او خبر داد که عهد خود را با اسحاق کامل خواهد کرد و در پاسخ به درخواست ابراهیم نسل اسماعیل را گسترده کرده و امتى عظیم از او پدید خواهد آمد.
مدت عمر اسماعیل (ع)
عمر اسماعیل را 120، 130 و 137 سال ذکر کرده اند. به هر حال درباره مدت عمر اسماعیل در هنگام مرگ و مدفن آن حضرت در روایات اختلاف است. اکثر اهل سنت عمر آن حضرت را 137 سال ذکر کرده اند، چنان که در تورات نیز این گونه نقل شده است. ابن اثیر گفته که عمر اسماعیل چنان که گفته اند، 137 سال بود و خداوند عرب را از دو فرزند اسماعیل قیدار و نابت پدید آورد. عمر آن حضرت در برخى از روایات شیعه 137 سال و در روایتى که صدوق از رسول خدا روایت کرده، 120 سال ذکر شده است و مسعودى نیز در اثبات الوصیه همین را نقل کرده است. نسل وى آن چنان کثرت یافت که تیره مهمى از عرب (عدنیان) منصوب به ایشان مى باشند.
اسماعیل میخواست مقام نبوت، بعد از او در نسل او باشد، خداوند خواسته او را اجابت کرد و جبرئیل این بشارت را به اسماعیل داد، از این رو اسماعیل در روزهای آخر عمر یکی از فرزندان خود را طلبید، و دایع نبوت را به او سپرد، وصیتهای خود را به او نمود.
محل دفن اسماعیل (ع)
نقل شده که محل وفات آن حضرت در فلسطین است، ولى مورخان عرب، محل وفات آن حضرت را مکه ذکر کرده و محل دفن او را نیز در حجر اسماعیل ذکر نموده اند. نقل شده وقتى مرگ اسماعیل فرا رسید، به برادرش اسحاق وصیت کرد که دخترش را به عیصو فرزند اسحاق بدهد. وصیت دیگرش آن بود که گفت: «مرا در کنار قبر مادرم هاجر در حجر به خاک بسپار.» که چنین نمودند، پس از فوت، جسم مطهر ایشان را به مکه منتقل و در مکان حجر اسماعیل فعلى و در جوار کعبه دفن نمودند. به هر حال مدفن او و مادرش هاجر در کنار کعبه در حجر اسماعیل است. بنا به نقلى اسماعیل از گرماى مکه به خداوند شکایت کرد و خداوند به او فرمود: «به زودى از مکانى که در آن مدفون مى شوى درى به بهشت مى گشایم که تا روز قیامت از نسیم آن بر تو بوزد.»
منـابـع
سیدهاشم رسولی محلاتی-تاریخ انبیاء
سایت اندیشه قم- مقاله پایان عمر اسماعیل (ع) و اسحاق (ع)
حسین عمادزاده-تاریخ انبیاء- صفحه 315 - 316
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
حسین فعال عراقی-داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
محمد خراسانى- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 3- مقاله اسماعیل
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها