اندیشه و فلسفه عرفان در شعر مولانا
فارسی 7937 نمایش |مثنوی، کتاب تعلیم عرفان
مثنوی معنوی اثر گرانسنگ عارف شهیر مولانای بلخی است که در شش دفتر به بحر رمل مسدس مقصور یا محذوف بنا یافته و به بیست و شش هزار بیت می رسد. این کتاب ارزشمند یک دوره کامل از تعالیم ناب عرفانی است که به طرز حدیقه الحقیقه حکیم سنایی و به وزن منطق الطیر شیخ عطار تدوین یافته است و از هر دوی این عارفان از لحاظ کیفی و کمی گوی سبقت را ربوده است. مثنوی معنوی مشتمل بر بیان حقایق تصوف، شرح امور آیات قرآنی، اخبار نبوی و مسایل اخلاقی- اجتماعی می باشد. آغاز سرایش منظومه های تعلیمی عرفان با حکیم سنایی، و انجام و تکامل آن با مولوی است. در اینجا به بیان پاره ای از فلسفه عرفان از دریچه بینش مولوی می پردازیم.
عشق بشکافد فلک را صد شکاف *** عشق لرزاند زمین را از گزاف
باده از غیب است و کوزه زین جهان *** کوزه پیدا باده در وی بس نهان
وحدت از دیدگاه مولانا
مولانا از طریق سمبولها، علامات و اشارات دنیای کثرت، راه را به سوی تصویر بزرگ یعنی حقیقت وجود حق می گشاید که از دید عرفانی مولانا، وحدت وجود حق با تمام جهات خدایی نه داخل در اشیاء و نه برون از آن است، بلکه از جهت فعل در اشیاء و از جهت ذات برون از اشیاء است.
وجودی جز وجود حق مطلق *** خیال اندر خیال اندر خیال است
و جهان را با همه پدیده های پیدا و نهان آن بیانگر و نمودی از اسماء و صفات حق می دانست که وجود حقیقی، حق تعالی است و بقیه موجودات و پدیده ها تجلی آن یک اصلند.
منبسط بودیم و یک گوهر همه *** بی سرو بی پا بدیم آن سر همه
متحد بودیم و صافی همچو آب *** یک گهر بودیم همچون آفتاب
چون به صورت آمد آن نور سره *** شد عدد چون سایه های کنگره
کنگره بیرون کشید از منجنیق *** تا رود فرق از میان این فرق
اتصال حق با اشیاء
مولانا پیوند اتصالی حق با اشیاء را به سخن خودش"بی تکیف- بی قیاس" و منزه بودن ذات حق را از هرگونه غیریت و مبراء از جهات عدمیه که اتحاد با اشیاء ندارد بیان می دارد.
اتصالی بی تکیف بی قیاس *** هست رب الناس را با جان ناس
روحی است بی نشان و ما غرقه در نشانش *** روحیست بی مکان و سر تا قدم مکانش
یگانه دستاویز رسیدن به حقیقت وجود
مولانا برای رسیدن به حقیقت وجود حق، عشق را یگانه دستاویز، هدف اصلی و غایت دراین ره می دانست.
عشق جز دولت و عنایت نیست *** جز گشاد دل و هدایت نیست
عشق را بوحنیفه درس نگفت *** شافعی را در او روایت نیست
مالک از سر عشق بی خبر است *** حنبلی را در او روایت نیست
بوالعجب سوره ایست سوره عشق *** چهار مصحف در او حکایت نیست
لایجوز و یجوز تا اجل است *** عشق را ابتداء و غایت نیست
هر که را پر غم و ترش بینی *** نیست عاشق ازین ولایت نیست
نیست شو، نیست از خودی، که ترا *** بتر از هستیت جنایت نیست
دیدگاه فلسفی مولوی
نگرش فلسفی مولانا، نگرشی است بس ژرف، پویا، فراخ و پهن که به همه مسایل و مقوله های فلسفی، درک درست و منطقی داشته و همه چیز را زیر و زبر می کند و می رود تا به حقیقت آن پی برد. او بر مهمترین و پیچیده ترین مسایل فلسفه درنگ کرده است، چنانچه مسأله جبر را یک حقیقت دانسته که می فرماید:
نقش باشد نقاش و قلم *** عاجز و بسته چو کودک در شکم
پیش قدرت خلق جمله بارگه *** عاجزان چو پیش سوزن کارگه
گاه نقش دیو و گه آدم کند *** گاه نقش شادی و گه غم کند
و اختیار را مجازی و اعتباری می داند:
این نه جبر است معنی جباریست *** ذکر جباری برای زاریست
زاری ما شد دلیل اضطرار *** خجلت ما شد دلیل اختیار
گر نبودی اختیار این شرم چیست *** وین دریغ و خجلت و آزرم چیست
نظریه مولانا پیرامون زمان و مکان
وی بر مساله زمان و مکان که یکی از مسایل بنیادی و پیچیده فلسفی است، توقف کرده و آن را در چنبره دید و تفکر خود به گردش در آورده و می گوید: «ماضی، مستقبل را یکیند که به ما دو به نظر می آیند و در آنجا که از جا خبری نیست و عالم عدم، ماضی، مستقبل و حال موجود نیست»، چنانچه تئوری نسبیت خاص انشتاین (فیزیکدان معاصر مشهور) هرگونه مطلقیت زمان را مردود و ماضی، مستقبل و حال را وهم می دانست. به نظر مولانا زمان یک حقیقتی است نه قائم به ذات و می فرماید:
لامکانی که در او نور خداست *** ماضی و مستقبل و حال از کجاست
ماضی و مستقبلش نسبت به توست *** هر دو یک چیزند پنداری که دوست
رینولد نیکلسون می نگارد: «آموزش مولانا پیرامون منشا الهی، پیدایش روح، هبوط آن به عالم ماده، سیر آن در اقالیم متعدد و بازگشت آن به موطن اصلی با اندیشه ارسطو پیرامون "مراتب سه گانه، عروج روح نباتی، حیوانی و انسانی" که بعدها در "عیون المسایل" فارابی مطرح شد شباهتهای شکلی وجود دارد؛ اما نزد مولانا روح... نقطه تلاقی معقول و محسوس و مجرد است و نامیرا، روح در جسم نیست بلکه جسم در روح است. روح با نقش زدن صورت بر ماده که به خودی خود هیچ است، بی تعینی صرف و همسایه دیوار به دیوار عدم مطلق است.» با این پندار مولانا روح را در پیشروی و تکامل جاودانه بی آنکه نمایش بیرونی داشته باشد در می یابد. چنانچه می فرماید:
از جمادی مردم و نامی شدم *** وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم *** پس چه گویم چون ز مردن کم شدم
بار دیگر از فلک پران شوم *** و آنچه کاندر وهم ناید آن شوم
انسان و جهان از منظر مولوی
مولانا با انسان و جهان دو برخورد منطقی داشته و تضاد را در ذات و ماهیت اشیاء می بیند و درک و شناخت از اشیاء و پدیده ها را وابسته به نسبت متقابلی که با هم دارند می داند و می فرماید:
به جبر جمله اضداد را مقابله کرد *** خمش، که فکر در اشکست زین عجایبها
و یا:
این جهان جنگ است چون کل بنگری *** ذره ذره همچو دین با کافری
این یکی ذره همی پرد به چپ *** و آن دگر سوی یمین اندر طلب
و مرگ از دید او زایش دو باره ای است در فاز بلندتر که انسان پا به عرصه جاودانگی می گذارد.
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد *** گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
جنازه ام چو ببینی مگو فراق فراق *** مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
فرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگر *** غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود *** لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست *** چرا به دانه انسانت این گمان باشد
مولانا با فلسفه عرفانی خود مساله پی بردن به حقیقت وجود حق را در صفحه تفکر انسانی بر پایه گفته های تمثیلی به بهترین وجه ترسیم کرد. به این نسبت هگل فیلسوف آلمانی با آشنایی که از جهان اندیشه و عرفان مولانا داشت، او را "روح برتر" نامید، و اینکه زبان شعر مولانا؛ زبان عشق، صداقت و رهایی از تنگای تصنعات لفظی، تشریفات و پیچیدگی هاست و در آن واژگان خود را آزاد و بی آلایش می بساود؛ گویند شاعر برجسته آلمان، مولانا را شاعر "روح و خدا" نامید.
برین بنیاد می توان ادعا کرد که مولانا نه تنها یک شاعر عرفانی و عاشق بلکه شاعری است حماسی که با برخورد شورانگیزی که با اشیا دارد از نظر معنوی و شکل باطنی نوعی از ویژگی حماسی را در شعر خود تبارز می دهد.
منـابـع
مولانا جلالالدین محمد بلخی- کلیات شمس تبریزی
مولانا جلالالدین محمد بلخی- مثنوی معنوی
کریم حقوق- نگرشی کوتاهی بر گوشه های از زندگی و اندیشه های فلسفی و عرفانی مولانا
رضا براهنی- طلا در مس
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها