عدم باور معاد در داستان ابراهیم علیه السلام
English فارسی 3853 نمایش |وقتى ابراهیم (ع) گفت پروردگار من به من نشان ده به طورى که به چشم ببینم چگونگى زنده شدن مرده ها را از مصدر جلال احدیت خطاب می رسد آیا به معاد ایمان ندارى. «و إذ قال إبراهم رب أرنى کیف تحى الموتى قال أ و لم تؤمن؛ ياد كن آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده مى كنى؟ فرمود: مگر ايمان نياورده اى؟» (بقره/ 260)
معناى کلمه "صرهن" همان قطعه قطعه کردن است، و اگر با حرف "الى" متعدى شده و مفعول بگیرد دلیل بر آن نیست که به معناى متمایل کردن باشد، بلکه براى این است که کلمه نامبرده علاوه بر معناى "قطع کردن" متضمن معناى "به طرف خود کشیدن" نیز هست، هم چنان که در جمله "الرفث إلى نسائکم" کلمه "رفث" متضمن معناى "افضاء" هم بوده و با حرف "الى" متعدى شده است.
ما نیز تمامى ضمیرهاى چهارگانه را به طیور بر مى گردانیم، و اگر بپرسى چطور ضمیر سومى و چهارمى را به طیور بر مى گردانى؟ با اینکه از طیور تنها اجزایش مانده و صورتش به کلى از بین رفته، ما نیز عین این سؤال را از شما مى کنیم، که در آیه: «ثم استوى إلى السماء و هی دخان فقال لها و للأرض ائتیا طوعا أو کرها قالتا أتینا طائعین؛ سپس آهنگ [آفرينش] آسمان كرد و آن بخارى بود پس به آن و به زمين فرمود خواه يا ناخواه بياييد آن دو گفتند فرمانپذير آمديم.»
حقیقت این است که تنها در خطاب هاى لفظى است که باید مخاطب قبلا وجود داشته باشد، و اما در خطاب هاى تکوینى قضیه درست بر عکس است، یعنى وجود مخاطب فرع خطاب است، چون خطاب هاى تکوینى همان ایجاد است، و معلوم است که تا خطاب صادر نشود، مخاطبى پدید نمى آید، چون "وجود"، فرع بر "ایجاد" است، هم چنان که در آیه «أن نقول له کن فیکون؛ همين قدر به آن مى گوييم باش بى درنگ موجود مى شود.» (نحل/ 40) کلمه "فیکون" اشاره به وجود "شىء" است که متفرع شده بر کلمه "کن" که همان ایجاد است.
مى گوئیم سؤال از کیفیت فعل خداى سبحان و احیاى او است، نه از کیفیت حیات پذیرى ماده و اینکه گفتند: بشر نمى تواند به کنه اراده الهى پى ببرد، چون اراده از صفات اوست (هم به دلیل ظاهر قرآن و هم به اتفاق همه مسلمانان)، در پاسخ مى گوئیم: اراده از صفات فعل است نه از صفات ذات، صفتى است مانند خالقیت و رازقیت و امثال آن که از فعل خدا انتزاع مى شود. و آن که دست بشر بدان نمى رسد ذات متعالیه خداست، هم چنان که خودش در کلام مجیدش فرمود: «و لا یحیطون به علما؛ احاطه علمى به او نمى یابند.» (طه/ 110)
پس اراده صفتى است که از فعل خدا انتزاع مى شود، و آن فعل عبارت است از "ایجاد" که با وجود هر چیزى متحد است، و عبارت است از کلمه "کن" در آیه "ان تقول له کن فیکون"، و خداى سبحان در دنباله این آیه فرموده: این کلمه عبارت است از ملکوت هر چیز: «فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء؛ پس [شكوهمند و] پاك است آن كسى كه ملكوت هر چيزى در دست اوست.» (یس/ 83) از سوى دیگر صریحا فرموده: ملکوت خود را به ابراهیم نشان دادیم، «و کذلک نری إبراهیم ملکوت السماوات و الأرض و لیکون من الموقنین؛ این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم (براى اینکه چنین و چنان شود) و نیز براى اینکه او از صاحبان یقین گردد.» (انعام/ 75) و یکى از ملکوت آسمانها و زمین، همین زنده کردن مرغان نامبرده در آیه است.
حال ببینیم منشا این شبهه و نظائر آن چیست؟ منشا آن این است که این دانشمندان گمان کرده اند که خواستن ابراهیم از طیور و گفتن عیسى (ع) به مردگان هنگام زنده کردن آنها به اینکه "برخیز به اذن خدا"، و نیز جریان یافتن باد به امر سلیمان و سایر معجزات که در کتاب و سنت از آنها نامبرده شده، اثرى است که خداى تعالى در الفاظ این پیامبران قرار داده، یعنى اثر و خاصیت خود الفاظ آنهاست و یا اثرى است که خدا در ادراک تخیلى آنان نهاده، و الفاظشان بر آن ادراک تخیلى دلالت مى کند، نظیر ارتباط و نسبتى که میان الفاظ عادى ما با معانى آن دارد، و این نکته بر آنان پوشیده مانده که این تاثیر، نه مربوط به الفاظ انبیاء است، نه به اراده آنان که الفاظ حاکى از آن است، بلکه مربوط به اتصال باطنى آن حضرات به قوه قاهره و شکست ناپذیر خدا و قدرت مطلقه و غیر متناهى او است، همه کاره و فاعل حقیقى معجزات، این ارتباط است.
اما جواب از دلیل چهارمشان این است که: معناى تراخى و تدریج که از کلمه "ثم" استفاده مى شود همانطور که با معناى تربیت مرغان و مانوس کردن آنها تناسب دارد، با معناى ذبح کردن و کوبیدن و جدا کردن اعضاى آنها از یکدیگر و گذاشتن هر قسمتى از آن اجزاى کوبیده شده را بر سر یک کوه نیز تناسب دارد، و مطلب بسیار روشن است. و اما جواب از دلیل پنجمشان این است که: عین این اشکال به خودشان بر مى گردد، براى اینکه حاصل اشکالشان این بوده که خدا کیفیت زنده کردن را با بیان علمى براى ابراهیم (ع) بیان کرده نه با ارائه و نشان دادن حسى. به ایشان مى گوئیم در این صورت آیه باید با صفت "قدرت" ختم شود نه "عزت" و "حکمت"، در حالى که در سابق توجه فرمودید که گفتیم مناسب تر همین است که با صفت عزت و حکمت ختم شود نه با صفت قدرت، از همان بیان، این معنا نیز روشن مى شود: اینکه بعضى دیگر از مفسرین گفته اند: مراد از درخواستى که در آیه آمده، درخواست دیدن حیات پذیرى اجزاى مرده است، صحیح نیست.
خلاصه بیان این مفسر این است که: سؤال ابراهیم (ع) (العیاذ بالله) از یک امر دینى نبوده، بلکه سؤال این بوده که از کیفیت زنده نمودن سر در آورد، و علم و آگاهى به اینکه مرده را چگونه زنده مى کند، شرط ایمان نیست. پس ابراهیم (ع) از خدا علمى را که ایمان مشروط بر آن است طلب نکرده، به دلیل اینکه سؤال خود را با لفظ "کیف" آورده و همه مى دانیم که این کلمه در مورد سؤال از حال استعمال مى شود، نظیر اینکه کسى بپرسد "کیف یحکم زید فى الناس؛ زید در میان مردم چگونه قضاوت مى کند؟" که پرسش کننده در اینکه زید قضاوت مى کند، شک ندارد بلکه در کیفیت آن شک دارد، وگرنه اگر در اصل قضاوت شک مى داشت مى پرسید: "أ یحکم زید فى الناس؛ آیا زید در بین مردم قضاوت مى کند؟"
اگر خداى تعالى در پاسخ ابراهیم (ع) از او پرسید: "مگر ایمان نیاورده اى؟" براى این بوده که هر چند ظاهر کلمه "کیف" سؤال از چگونگى احیاء است، لیکن از آنجایى که گاهى این کلمه در تعجیز هم استعمال مى شود، مثلا وقتى کسى ادعا مى کند که من می توانم وزنه سى منى را بردارم، به او مى گویى بردار ببینم چگونه بر مى دارى؟ و منظورت این است که به او بفهمانى تو نمى توانى بردارى. و نیز از آنجایى که خداى تعالى مى دانست ابراهیم ع چنین توهمى نمى کند، و به پروردگارش نمى گوید زنده کن ببینم چگونه زنده مى کنى، خواست این احتمال را از کلام او دور کند، و ایمان خالص او در نظر مردم مشوب نشود، و سخنش طورى باشد که هر کسى که آن را مى شنود بدون شک پى به خلوص ایمانش ببرد، لذا پرسید: مگر تو ایمان ندارى، به اینکه من مى توانم مرده زنده کنم؟ او هم در پاسخ عرضه داشت: چرا، ایمان دارم، لیکن مى خواهم ایمان خود را بیشتر کنم.
کلمه "طمانینة"، بنابراین معنا عبارت مى شود از آرامش قلب به وسیله مشاهده و اینکه قلب در کیفیت احیا، هزار جا نرود، و احتمالات گوناگون ندهد، البته نداشتن این آرامش قبل از مشاهده، منافاتى با ایمان ندارد، چون ممکن است آن جناب قبل از دیدن احیا، عالى ترین درجه ایمان را به قدرت خدا بر زنده کردن و احیا داشته باشد، و مشاهده زنده شدن مرغان ذره اى بر ایمانش نیفزاید، بلکه فایده دیگرى داشته باشد که داشتن آن، شرط ایمان نیست. آن گاه مفسر نامبرده بعد از سخنانى طولانى گفته: آیه شریفه دلالت دارد بر فضیلت ابراهیم (ع) چون وقتى آن جناب درخواستى از خداوند متعال کرد فورا و به آسان ترین وجه درخواستش را اجابت کرد، با اینکه همین اجابت را درباره عزیر بعد از صد سال عملى ساخت.
خواننده محترم با دقت در خود آیه و در آنچه که ما بیان کردیم به بطلان این چنین تفسیرى از این آیه پى مى برد، براى اینکه سؤال ابراهیم (ع) از کیفیت زنده کردن مردگان است، که خدا چطور آنان را زنده مى کند؟ نه از اینکه اجزاى مرده چگونه براى بار دوم حیات مى پذیرد و زنده مى شود، چون او پرسید: "کیف تحی؟" (بضم تاء) یعنى چطور زنده مى کنى؟ و نپرسید: کیف تحیى؟ (به فتح تاء) یعنى چطور زنده مى شوند؟
علاوه بر اینکه زنده کردن مردگان به دست خود ابراهیم (ع)، خود دلیل بر گفته ما است و اگر سؤال از چگونگى زنده شدن مردگان بود، کافى بود خداوند پیش روى ابراهیم (ع) مرده اى را زنده کند (همانطور که در آیه قبلى در قصه "عزیر" که از آن خرابه گذشت، فرمود: اگر مى خواهى ببینى مردگان چگونه زنده مى شوند، به استخوانها نگاه کن ببین چگونه آنها را به حرکت در مى آوریم، و سپس گوشت بر آنها مى پوشانیم.) و دیگر احتیاج نداشت زنده کردن مردگان را به دست خود آن جناب اجرا کند.
این مفسرین نفوس انبیا را در اخذ معارف الهى و مصدریتشان نسبت به امور خارق العاده به نفوس عادى خود قیاس کرده اند، و نتیجه اش این شده که مثلا بگویند زنده کردن مردگان به دست خود ابراهیم و بدون دخالت آن جناب هیچ فرقى به حال آن جناب ندارد، با اینکه این حرف به خاطر و ذهن هیچ کسى که از حقایق بحث مى کند و آشنا با آن است خطور نمى کند، ولى این مفسرین به آن جهت که اعتنایى به حقایق ندارند، در چنین اشتباهى واقع شده اند، و هر چه بیشتر در بحث فرو مى روند از حق دورتر مى شوند. مثلا "طمانینه" را معنا کرده اند به برطرف شدن اشکالات و احتمالاتى که ممکن است در مساله تکون در دل خطور کند با اینکه این احتمالات بیهوده، تردد و عدم انسجام فکرى است که ساحت پیامبرى چون ابراهیم (ع) منزه از آن است، علاوه بر اینکه جوابى که در آیه شریفه نقل شده با "طمانینه" به این معنا تطبیق نمى کند، زیرا ابراهیم (ع) پرسیده بود: "چگونه مردگان را زنده مى کنى؟" و کلمه "مردگان" را مطلق آورد، و این مطلق اگر نگوئیم منصرف به خصوص مردگان از انسانها است، حداقل انسان و غیر انسان را شامل مى شود، و خداى تعالى زنده کردن انسان مرده را به او نشان نداد، بلکه زنده کردن چهار مرغ مرده را نشان داد.
مفسرین آن گاه به برترى دادن ابراهیم (ع) بر عزیر در آیه قبل؛ "أو کالذى مر على قریة و هى خاویة على عروشها؛ یا [داستان ] کسى که بر شهرى گذشت که بر سقف هایش فرو ریخته بود.» (بقره/ 259) پرداخته و مى گوید: هر دو قصه که در این دو آیه آمده یک نوع است، یعنى در هر دو، سؤال از کیفیت است، به آن معنایى که خودش براى کیفیت کرده، و گفته است: چیزى که هست ابراهیم (ع) از این نظر نزد خداى تعالى گرامى تر است که پاسخ او فورا داده شد، ولى پاسخ عزیر بعد از صد سال داده شد. و از این حرف معلوم مى شود که این مفسر اصلا معناى دو آیه را نفهمیده است، با اینکه هر دو آیه، علاوه بر معانى برجسته و دقیقى که در بر دارند اصلا اجنبى و بیگانه از مساله کیفیت به آن معنایى هستند که وى ذکر کرده، و اگر یک بار دیگر گفتار او را از نظر بگذرانید اشتباهاتش روشن مى شود.
علاوه بر اینکه اگر سؤال آن جناب از کیفیت بود، باید آیه شریفه با صفت "قدرت" ختم مى شد، نه با صفت "عزت" و "حکمت" هم چنان که آیه زیر که در مقام بیان کیفیت زنده کردن است با صفت قدرت مطلقه خداى تعالى ختم شده «و من آیاته أنک ترى الأرض خاشعة، فإذا أنزلنا علیها الماء اهتزت، و ربت، إن الذی أحیاها لمحی الموتى، إنه على کل شی ء قدیر؛ یکى از آیات او همین است که مى بینى زمین مرده و افتاده است، همین که آب راى از آسمان بر آن نازل مى کنیم به جنب و جوش در مى آید و متورم مى شود، چون او بر هر چیز توانا است.» (فصلت/ 39) و نظیر آن آیه، آیه زیر است، که مى فرماید: «أ و لم یروا أن الله الذی خلق السماوات و الأرض، و لم یعی بخلقهن بقادر على أن یحیی الموتى، بلى إنه على کل شی ء قدیر؛ آیا ندیدند که خدا همان کسى است که آسمانها و زمین را آفرید و از خلقت آنها خسته نشد، مى تواند مردگان را زنده کند؟ بله مى تواند، او بر هر چیزى قادر است.» (احقاف/ 33)
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 صفحه 561
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد 2 صفحه 411
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 303
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها