جاودانه های دوزخ (زناکاران)

فارسی 2822 نمایش |

زنا کارى بسیار زشت

زنابدترین راهى است که انسان براى سیر کردن احساسى غریزى در خود روانه آن مى شود، زیرا که زنا ستم کردن به خویشتن و تجاوز کردن نسبت به قانون است، و به همان گونه که کشتن یک نفر که خدا آن را حرام فرموده، در حکم ظلم و ستمگرى است، به همان گونه نیز خدا بازى کردن با سرنوشت نسلهاى جوان را به خاطر اسراف در شهوتها حرام کرده است و از آن جهت چنین است که زنا بناى خانواده را فرو مى ریزاند و در نتیجه شالوده بناى اجتماعى استوار بر اصول تربیت و تکامل و تعاون را متزلزل مى سازد، و به همین سبب است که در جوامع جاهلى که خانواده در آنها از بین رفته، بیشتر ارزشهاى انسانى نیز نابود شده است: «و لا تقربوا الزنى إنه کان فاحشة و ساء سبیلا؛ و نزدیک زنا نشوید که کارى بسیار زشت و راهى بد است.» (اسراء/ 32) این آیه از زنا نهى مى کند و در حرمت آن مبالغه کرده است، چون نفرموده اینکار را نکنید، بلکه فرموده نزدیکش هم نشوید، و این نهى را چنین تعلیل کرده که این عمل فاحشه است، و زشتى و فحش آن صفت لا ینفک و جدایى ناپذیر آن است، به طورى که در هیچ فرضى از آن جدا نمى شود، و با تعلیل دیگر که فرمود: "و ساء سبیلا" فهماند که این روش روش زشتى است که به فساد جامعه، آن هم فساد همه شؤون اجتماع منجر مى شود، و به کلى نظام اجتماع را مختل ساخته و انسانیت را به نابودى تهدید مى کند، و در آیه اى دیگر در عذاب مرتکبین آن مبالغه نموده و در ضمن صفات مؤمنین فرموده «و لا یزنون و من یفعل ذلک یلق أثاما* یضاعف له العذاب یوم القیامة و یخلد فیه مهانا* إلا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا؛ زنا نمى‏ كنند و هر كس اينها را انجام دهد سزايش را دريافت‏ خواهد كرد. براى او در روز قيامت عذاب دو چندان مى‏ شود و پيوسته در آن خوار مى ‏ماند. مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و كار شايسته كند.» (فرقان/ 68- 70)

غریزه جنسی

این بحثى که عنوان مى کنیم هم بحثى است قرآنى و هم اجتماعى. همه مى دانیم که هر یک از جنس "نر" و "ماده" نوع بشر وقتى به حد رشد رسید (در صورتى که داراى بنیه اى سالم باشد) در خود میلى غریزى نسبت به طرف دیگر احساس مى کند، و البته این مساله غریزى منحصر در افراد انسان نیست، بلکه در تمامى حیوانات نیز این میل غریزى را مشاهده مى کنیم. علاوه بر این همچنین مشاهده مى کنیم که هر یک از این دو طرف مجهز به جهاز و اعضاء و قوایى است که او را براى نزدیک شدن به طرف مقابلش وادار مى کند. اگر در نوع جهاز تناسلى این دو طرف به دقت مطالعه و بررسى کنیم جاى هیچ تردیدى باقى نمى ماند که این شهوت غریزى بوده و وسیله اى است براى توالد و تناسل که خود مایه بقاء نوع است.
علاوه بر جهاز تناسلى، انواع حیوانات از آن جمله انسان به جهازهاى دیگرى نیز مجهز است که باز دلالت دارند بر اینکه غرض از خلقت جهاز تناسلى همان بقاء نوع است، یکى از آنها محبت و علاقه به فرزند است، و یکى دیگر مجهز بودن ماده هر حیوان پستاندار به جهاز شیرساز است تا طفل خود را براى مدتى که بتواند خودش غذا را بجود و فرو ببرد و هضم کند شیر بدهد و از گرسنگى حفظ نماید، همه اینها تسخیرهایى است الهى که به منظور بقاء نوع جنس نر را مسخر ماده و ماده را مسخر نر کرده جهاز تناسلى طرفین را مسخر و دلهاى آنان را و... و... و... همه را مسخر کرده تا این غرض تامین شود. و به همین جهت مى بینیم انواع حیوانات با اینکه مانند انسان مجبور به تشکیل اجتماع و مدنیت نیستند و به خاطر این که زندگیشان ساده و حوائجشان مختصر است، و هیچ احتیاجى به یکدیگر ندارند معذلک گاه گاهى غریزه جنسى وادارشان مى کند که نر و ماده با هم اجتماع کرده و عمل مقاربت را انجام دهند، و نه تنها انجام بدهند و هر یک دنبال زندگى خویش را بگیرند، بلکه به لوازم این عمل هم ملتزم شوند، و هر دو در تکفل طفل و یا جوجه خود و غذا دادن و تربیت آن پاى بند باشند، تا طفل و یا جوجه شان به حد رشد برسد، و به اداره چرخ زندگى خویش مستقل گردد.
نیز به همین جهت است که مى بینیم از روزى که تاریخ، زندگى بشریت و سیره و سنت او را سراغ مى دهد سنت ازدواج را هم که خود یک نوع اختصاص و رابطه میان زن و شوهر است سراغ مى دهد، همه اینها ادله مدعاى ما است، زیرا اگر غریزه، تناسل بشر را به اینکار وا نمى داشت باید تاریخ سراغ دهد که در فلان عصر نظامى در میان زن و شوهرها نبوده، آرى مساله اختصاص یک زن به شوهر خود، اصلى طبیعى است که مایه انعقاد جامعه انسانى مى گردد، و جاى هیچ تردید نیست که ملت هاى گوناگون بشرى در گذشته هر چند هم که داراى افراد فراوان بوده اند بالاخره به مجتمعات کوچکى به نام خانواده منتهى مى شدند. همین اختصاص باعث شده که مردان، زنان خود را مال خود بدانند، و عینا مانند اموال خود از آن دفاع کنند، و جلوگیرى از تجاوز دیگران را فریضه خود بدانند همانطور که دفاع از جان خود را فریضه مى دانند، بلکه دفاع از عرض را واجب تر دانسته گاهى جان خود را هم بر سر عرض و ناموس خود از دست بدهند. و همین غریزه دفاع از اغیار است که در هنگام هیجان و فورانش غیرتش مى نامند و به کسى که نمى گذارد به ناموسش تجاوز شود غیرتمند مى گویند، و نمى گویند مردى است بخیل.
باز به همین جهت است که مى بینیم در همه اعصار نوع بشر نکاح و ازدواج را مدح کرده و آن را سنت حسنه دانسته، و زنا را نکوهش نموده فى الجمله آن را عملى شنیع معرفى کرده اند و گناهى اجتماعى و عملى زشت دانسته اند، به طورى که خود مرتکب نیز آن را علنى ارتکاب نمى کند، هر چند به طورى که در تاریخ امم و اقوام دیده مى شود در بعضى از اقوام وحشى آن هم در پاره اى از اوقات و در تحت شرائطى خاص در میان دختران و پسران و یا بین کنیزان معمول بوده است. پس اینکه مى بینیم تمامى اقوام و ملل در همه اعصار این عمل را زشت و فاحشه خوانده اند براى این بوده که مى فهمیدند این عمل باعث فساد انساب و شجره هاى خانوادگى و قطع نسل و ظهور و بروز مرضهاى گوناگون تناسلى گشته و همچنین علاوه بر این باعث بسیارى از جنایات اجتماعى از قبیل آدم کشى و چاقوکشى و سرقت و جنایت و امثال آن مى گردد، و نیز باعث مى شود عفت و حیاء و غیرت و مودت و رحمت در میان افراد اجتماع جاى خود را به بى عفتى و بى شرمى و بى غیرتى و دشمنى و شقاوت بدهد.
با همه اینها، تمدنى که ممالک غربى در این اعصار به وجود آورده اند، از آنجایى که صرفا بر اساس لذت جویى و عیاشى کامل و برخوردارى از مزایاى زندگى مادى و نیز آزادى افراد در همه چیز بنا نهاده شده و آزادى را جز در آن امورى که مورد اعتناى قوانین مدنى است سلب نکرده و حتى کار را به جایى رسانده اند که تمامى آداب قومى و مرزهاى دینى و اخلاقى و شرافت انسانى را کنار گذاشته افراد را در هر چیز که میل داشته باشند و در هر عملى (هر چه هم که شنیع باشد) آزاد گذاشته اند و گذشته از بعضى شرائط جزئى که در پاره اى موارد مخصوص، اعتبار کرده اند دیگر هیچ اعتنایى به آثار سوء این آزادى بى قید و شرط افراد ندارند، و قوانین اجتماعى را هم بر طبق خواسته اکثر مردم تدوین مى کنند.
نتیجه چنین تمدنى اشاعه فحشاء میان مردان و زنان شده و حتى تا داخل خانه ها در میان مردان صاحب زن و زنان صاحب شوهر و حتى نسبت به محارم سرایت نموده و شاید دیگر کسى دیده نشود که از آثار شوم این تمدن، سالم مانده باشد، بلکه به سرعت اکثریت را با خود همراه کرده است، و یکى از آثار شومش این است که صفات کریمه اى که هر انسان طبیعى، متصف بدان است و آن را براى خود مى پسندد و همه آنها از قبیل عفت و غیرت و حیاء آدمى را به سنت ازدواج سوق مى دهد، رفته رفته ضعیف گشته است، تا آنجا که بعضى از فضائل مسخره شده است، و اگر نقل پاره اى از کارهاى زشت خودش شنیع و زشت نبود، و اگر بحث ما قرآنى و تفسیر نبود آمارى را که پاره اى از جراید منتشر کرده اند اینجا نقل مى کردیم تا مدعاى ما ثابت گردد، که آثار شوم این تمدن تا چند درصد افراد بشر را آلوده کرده است.

بحث قرآنی و اجتماعى پیرامون حرمت زنا

اما شریعت هاى آسمانى به طورى که قرآن کریم بدان اشاره مى کند، همه از عمل زشت زنا به شدیدترین وجه نهى مى کرده اند، در میان یهود قدغن بوده، از انجیل ها هم برمى آید که در بین نصارى نیز حرام بوده است، در اسلام هم مورد نهى قرار گرفته و جزء گناهان کبیره شمرده شده است، و البته حرمتش در محارم چون مادر و دختر و خواهر و عمه و خاله شدیدتر است، و همچنین در صورت احصان یعنى در مورد مردى که زن داشته و زنى که شوهر داشته باشد حرمتش بیشتر است و در غیر صورت احصان حدود سبک ترى دارد مثلا اگر بار اول باشد صد تازیانه است و در نوبت سوم و چهارم یعنى اگر دو یا سه بار حد خدایى بر او جارى شده باشد و باز هم مرتکب شود حدش اعدام است، و اما در صورت محصنه بودن در همان نوبت اول باید سنگسار شود.
در آیه مورد بحث، به حکمت حرمت آن اشاره نموده و در ضمن نهى از آن، فرموده «به زنا نزدیک نشوید که آن فاحشه و راه بدى است.» اولا آن را فاحشه خوانده، و در ثانى به راه بد توصیفش کرده که مراد از آن (و خدا داناتر است) سبیل بقاء است، هم چنان که از آیه «أ إنکم لتأتون الرجال و تقطعون السبیل؛ آیا با مردان جفت مى شوید؟ و راه را قطع مى کنید؟» (عنکبوت/ 29) نیز برمى آید که مقصود از راه همان راه بقاء نسل است، و معنایش این است که آیا شما در آمیختن با زنان را که راه بقاى نسل مى باشد و نظام جامعه خانوادگى را که محکم ترین وسیله است براى بقاى مجتمع مدنى به وجود مى آورد از هم مى گسلید؟

گفتارى پیرامون حرمت زنا

آرى با باز شدن راه زنا روز به روز میل و رغبت افراد به ازدواج کمتر مى شود، چون با اینکه مى تواند از راه زنا حاجت جنسى خود را برآورد داعى ندارد اگر مرد است محنت و مشقت نفقه عیال و اگر زن است زحمت حمل جنین و تربیت او را تحمل نموده و با محافظت و قیام به واجبات زندگیش، جانش به لب برسد، با اینکه غریزه جنسى که محرک و باعث همه اینها است از راه دیگر هم اقناع مى شود، بدون اینکه کمترین مشکل و تعبى تحمل کند، هم چنان که مى بینیم دختر و پسر جوان غربى همین کار را مى کند، و حتى به بعضى از جوانهاى غربى گفته اند که چرا ازدواج نمى کنى؟ در پاسخ گفته است: چکار به ازدواج دارم، تمام زنهاى این شهر از آن من مى باشد! دیگر ازدواج چه نتیجه اى دارد؟ تنها خاصیت آن مشارکت و همکارى در کارهاى جزئى خانه است که آن هم مانند سایر شرکتها است که با اندک بهانه اى منجر به جدایى شریکها از همدیگر مى شود و این مساله امروزه به خوبى در جوامع غربى مشهود است. و اینجاست که مى بینیم ازدواج را به یک شرکت تشبیه کرده اند که بین زن و شوهر منعقد مى شود و آن را تنها غرض و هدف ازدواج مى شمارند، بدون اینکه حسابى براى تولید نسل و یا برآوردن خواسته هاى غریزه باز کنند، بلکه اینها را از آثار مترتبه و فرع بر شرکت در زندگى مى دانند، در نتیجه اگر توافق در این شرکت ادامه یافت که هیچ وگرنه از اولاد و مساله غریزه طبیعى صرفنظر مى کنند.
همه اینها انحرافهایى است از راه فطرت، و ما اگر در اوضاع و احوال حیوانات و انواع مختلف آنها دقت کنیم خواهیم دید که حیوانات غرض اصلى و بالذات از ازدواج را، ارضاء غریزه تحریک شده، و پدید آوردن نسل و ذریه مى دانند. هم چنان که دقت در وضع انسان در اولین بارى که این تمایل را در خود احساس مى کند ما را به این حقیقت مى رساند که هدف اصلى و تقدمى که او را به این عمل دعوت مى کند همان ارضاء غریزه است، که مساله تولید نسل دنبال آن است. و اگر محرک انسان به این سنت طبیعى، مساله شرکت در زندگى و تعاون در ضروریات حیات، از خوراک و پوشاک و آشیانه و امثال آن بود، ممکن بود مرد این شرکت را با مردى مثل خود، و زن با زنى مثل خود برقرار کند، و اگر چنین چیزى ممکن بود و دعوت غریزه را ارضاء مى کرد باید در میان جوامع بشرى گسترش مى یافت و یا حداقل براى نمونه هم که شده، در طول تاریخ در میان یکى از جوامع بشرى صورت مى گرفت و میان دو مرد و دو زن حتى احیانا چنین شرکتى برقرار مى شد و در تمام طول تاریخ و در همه جوامع مختلف بشرى به یک و تیره (طریقه، راه و روش) جریان نمى یافت و اصلا چنین رابطه اى میان دو طبقه اجتماع یعنى طبقه مردان از یک طرف و زنان از طرف دیگر برقرار نمى شد. و از طرفى دیگر اگر این روش غربى ها ادامه پیدا نموده و روز به روز به عدد فرزندان نامشروع اضافه شود، مساله مودت و محبت و عواطفى که میان پدران و فرزندان است به تدریج از بین رفته و باعث مى شود که این رابطه معنوى از میان پدران نسبت به فرزندان رخت بربندد، و وقتى چنین رابطه اى باقى نماند قهرا سنت ازدواج از میان جامعه بشر کنار رفته و بشر رو به انقراض خواهد نهاد، همه اینها که گفتیم نمونه هایش در جامعه هاى اروپایى خودنمایى مى کند.
یکى از تصورات باطل این است که کسى تصور کند که کار بشر در اثر پیشرفتهاى فنى به زودى به جایى برسد که چرخ زندگى اجتماعى خود را با اصول فنى و طرق علمى بچرخاند، بدون اینکه محتاج به کمک غریزه جنسى شود، یعنى فرزندان را به وجود آورد بدون اینکه اصلا احتیاجى به رابطه به اصطلاح معنوى و محبت پدرى و مادرى باشد، مثل اینکه جائزه هایى مقرر کنند براى کسانى که تولید نسل کنند و پدران به خاطر رسیدن به آن جوائز فرزند تحویل دهند! هم چنان که در بعضى از ممالک امروز معمول شده است، غافل از اینکه جائزه قرار دادن و یا هر قانون و سنت دیگرى ما دام که در نفوس بشر ضامن اجراء نداشته باشد دوام پیدا نمى کند، قوانین در بقاى خود از قوا و غرائز طبیعى انسان کمک مى گیرند، نه به عکس که غرائز از قوانین استمداد نماید و قوانین بتوانند غرائز را به کلى باطل کنند، آرى اگر غرائز باطل شد نظام اجتماع باطل مى شود. هیات اجتماع قائم بافراد اجتماع است، و قوام قوانین جارى بر این است که افراد آن را بپذیرند و بدان رضایت دهند، و آن قوانین بتواند پاسخگوى جامعه باشد، با این حال چگونه ممکن است قوانینى در جامعه اى جریان یابد و دوام پیدا کند که قریحه جامعه خواستار آن نبوده و دلها پذیرایش نباشد.
پس حاصل کلام این شد که باطل شدن غریزه طبیعى و غفلت اجتماع بشرى از غایت و هدف اصلى آن، انسانیت را تهدید به نابودى مى کند، و به زودى هم کارش را بدینجا خواهد کشانید، و اگر هنوز چنین خطرى کاملا محسوس نشده براى این است که هنوز عمومیت پیدا نکرده است. علاوه بر مطالب مذکور این عمل زشت و پست اثر دیگرى هم از نظر شریعت اسلامى دارد، و آن بر هم زدن انساب و رشته خانوادگى است، که با گسترش زنا، دیگر جایى براى احکام نکاح و ارث باقى نمى ماند.

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏13 صفحه 118

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد