امیر ابوفراس الحمدانی (غدیریه)
فارسی 6216 نمایش |غـدیـریـه ابوفراس
الحق مهتضم و الدین مخترم *** و فی ء آل رسول الله مقتسم
و الناس عندک لا ناس فیحفظهم *** سوم الرعاة و لا شاء و لا نعم
انی ابیت قلیل النوم ارقنی *** قلب تصارع فیه الهم و الهمم
و عزمة لا ینام اللیل صاحبها *** الا علی ظفر فی طیه کرم
یصان مهری لامر لا ابوح به *** و الدرع و الرمح و الصمصامة الخدم
و کل مائرة الضبعین مسرحها *** رمث الجزیرة و الخذراف و العنم
و فتیة قلبهم قلب اذا رکبوا *** و لیس رأیهم رأیا اذا عزموا
یا للرجال أما لله منتصر *** من الطغاة؟ اما لله منقتم
بنو علی رعایا فی دیارهم *** و الامر تملکه النسوان و الخدم
محلئون فاصفی شربهم و شل *** عند الورود و اوفی و دهم لمم
فالارض الا علی ملاکها سعة *** و المال الا علی اربابه دیم
فما السعید بها الا الذی ظلموا *** و ما الشقی بها الا الذی ظلموا
للمتقین من الدنیا عواقبها *** و ان تعجل منها الظالم الاثم
أتفحزون علیهم لا ابا لکم *** حتی کان رسول الله جدکم
و لا توازن فیما یینکم شرف *** و لا تساوت لکم فی موطن قدم
و لا لکم مثلهم فی المجد متصل *** و لا لجدکم معشار جدهم
و لا لعرقکم من عرقهم شبه *** و لا نثیلتکم من امهم امم
قام النبی بها «یوم الغدیر» لهم *** و الله یشهد و الاملاک و الامم
حتی اذا اصبحت فی غیر صاحبها *** باتت تنازعها الذؤبان و الرخم
و صیروا امرهم شوری کانهم *** لا یعرفون ولاة الحق ایهم
تالله ما جهل الاقوام موضعها *** لکنهم ستروا و جد الذی علموا
ثم ادعاها بنو العباس ملکهم *** و لا لهم قدم فیها و لا قدم
لا یذکرون اذا ما معشر ذکروا *** و لا یحکم فی امر لهم حکم
و لا رآهم ابو بکر و صاحبه *** اهلا لما طلبوا منها و ما زعموا
فهل هم مدعوها غیر واجبة *** ام هل ائمتهم فی اخذها ظلموا
اما علی فادنی من قرابتکم ***عند الولایة ان لم تکفر النعم
أینکر الحبر عبد الله نعمته *** ابوکم ام عبید الله ام قثم؟!؟!
بئس الجزاء حزیتم فی بنی حسن *** اباهم العلم الهادی و امهم
لا بیعة ردعتکم عن دمائهم *** و لا یمین و لا قربی و لا ذمم
هلا صفحتم عن الاسری بلا سبب *** للصافحین ببدر عن اسیرکم
هلا کففتم عن «الدیباج» سوطکم *** و عن بنات رسول الله شتمکم
ما نزهت لرسول الله مهجته *** عن السیاط فهلا نزه الحرم
ما نال منهم بنو حرب و ان عظمت *** تلک الجرائر الا دون نیلکم
کم غدرة لکم فی الدین واضحة *** و کم دم لرسول الله عندکم
انتم له شیعة فیما ترون و فی *** اظفارکم من بنیه الطاهرین دم
هیهات لا قربت قربی و لا رحم *** یوما اذا اقصت الاخلاق و الشیم
کانت مودة سلمان له رحما *** و لم یکن بین نوح و ابنه رحم
یا جاهدا فی مساویهم یکتمها *** غدر الرشید بیحیی کیف ینکتم
لیس الرشید کموسی فی القیاس و لا *** مأمونکم کالرضا لو انصف الحکم
ذاق الزبیری غب الحنث و انکشفت *** عن ابن فاطمة الاقوال و التهم
باءوا بقتل الرضا من بعد بیعته *** و ابصروا بعض یوم رشدهم و عموا
یا عصبته شقیت من بعد ما سعدت *** و معشرا هلکوا من بعد ما سلموا
لبئسما لقیت منهم و ان بلیت *** بجانب الطف تلک الا عظم الرمم
لا عن ابی مسلم فی نصحه صفحوا *** و لا الهبیری نجا الحلف و القسم
و لا الامان لاهل الموصل اعتمدوا *** فیه الوفاء و لا عن غیهم حلموا
ابلغ لذیک بنی العباس مالکة *** لا یدعوا ملکها ملاکها العجم
ای المفاخر امست فی منازلکم *** و غیرکم آمر فیها و محتکم
انی یزیدکم فی مفخر علم؟*** و فی الخلاف علیکم یخفق العلم
یا باعة الخمر کفوا عن مفاخرکم *** لمعشر بیعهم یوم الهیاج دم
خلوا الفخار لعلامین ان سئلوا *** یوم السؤال و عمالین ان عملوا
لا یغضبون لغیر الله ان غضبوا *** و لا یضیعون حکم الله ان حکموا
تنشی التلاوة فی ابیاتهم سحرا *** و فی بیوتکم الاوتار و النغم
منکم علیة ام منهم؟ و کان لکم *** شیخ المغنین ابراهیم ام لهم
اذا تلوا سورة غنی امامکم *** قف بالطلول التی لم یعفها القدم
ما فی بیوتهم للخمر معتصر*** و لا بیوتکم للسوء معتصم
و لا تبیت لهم خنثی تنادمهم *** و لا یری لهم قرد و لا حشم
الرکن و البیت و الاستار منزلهم *** و زمزم و الصفی و الحجر و الحرم
و لیس من قسم فی الذکر تعرفه *** الا و هم غیر شک ذلک القسم
ترجمه
«حقیقت از دست رفته، رشته دین گسسته، و اموال خالص آل پیامبر، در دست دشمنان قسمت شده است. این مردم که می نگری نه مردمی هستند که تحت فرمان رهبران خود باشند و نه گوسفندان و چهارپایانید. من حتی خواب کم را بر خود حرام کرده ام، دلی که با اندوه و همت عالی در ستیز است، مرا بیدار نگهداشته. مرا عزمی است نمی گذارد بخسبم جز اینکه، جوانمردی بر آن پیروز گردم. اسب من، زره من، نیزه من و شمشیر من باید برای امری که اظهار نمی کنم محفوظ ماند. و هر دو بازوان سطبر من که به راه «رمث الجزیره»، «خذراف»، و «عنم» به کار گرفته می شود. و جوانانی که چون سوار شوند دلی استوار داشته و رأی آنها هنگام تصمیم چون دیگران نباشد. کجایند مردان! آیا برای خدا از چنگ تجاوزکاران، یاوری نیست، و برای خدا انتقام گیرنده ای، نه؟ در حالی که آل علی در خانه خود تحت فشارند، کار سیاست به دست زنان و خدمتگذاران افتاده است. آنان را که از آب باز گرفته اند صافی ترین آب مشروبشان، وقتی تشنگی ته مانده آب ها و گرمترین محبتشان از دیگران لحظه ای بیش نیست. بدین ترتیب زمین جز به روی صاحبان اصلیش برای همه گسترده، و اموال جز بر اربابانش، بر دیگران فراخ و آزاد است. و خوشبختی در این دیار از آن ستمگران و بدبختی در آن، از آن ستمدیدگان است.
پرهیزکاران را در این دنیا عاقبت نیک است، هر چند ستمگر گنهکار، شتاب کند در آن. ای بی پدرها، ای بنی عباس آیا بر بنی هاشم افتخار می کنید تا جائی که گویا پیامبر خدا، نیای شما است؟ و حال آنکه هیچ گونه موازنه ای در شرف بین شما و آل علی نیست و در هیچ اقدامی شما با آنها برابری ندارید. نه برای شما مانند آنها، بزرگواری ریشه داری است و نه یکدهم مقام جد آنها را جد شما دارد. و هیچ گونه شباهتی بین اصالت خانوادگی شما و آنها نیست و «نثیله» شما (مادر عباس بن عبدالمطلب) به مادر آنها شباهتی ندارد. روز غدیر پیامبر برای آنها برخاست، و بر این امر خدا و فرشتگان و همه ملت ها گواهند. تا وقتی که از مجرای خود گردید، و به جای صاحبان اصلی، در اختلاف گرگان، و لاشخورها قرار گرفت. و کارشان را به شوری ارجاع کردند گویا والیان حق را نمی دانستند چه کسانند؟ سوگند به خدا جای آن را به خوبی می شناسند، ولی چهره حقیقت مسلم را پوشانیده اند. آنگاه بنی عباس ادعای تملک آن را کردند، با اینکه نه اقدامی کرده بودند و نه سابقه داشتند. اگر گروهی در این امر یاد می شدند، بنی عباس از آنها نبودند و در هیچ امر نظر آنان مفید نمی شد. ابوبکر و رفیقش هم صلاحیت آنان را در امری که تقاضا می کردند، تصویب نکردند. بنابراین آیا، آنان امر خلافت را به ناحق ادعا می کنند یا پیشوایانشان در تصاحب آن ستمگرند.
اما علی از شما قرابتش نزدیکتر است، و در امر ولایت اگر کفران نعمت نمائید او الیق است. آیا جز (دانشمند) امت عبدالله بن عباس پدر شما منکر نعمت اوست یا (برادرانش) عبیدالله و قثم منکر آنند. شما بد پاداشی به بنی حسن از نعمت پدرشان، بزرگوار رهنمای بشریت، و مادرشان دادید. نه بیعتی شما را از ریختن خون آنها باز داشت، نه سوگندی، نه قرابتی و نه عهد و پیمانی. چرا شما بی دلیل از اسیرانی که خود، در واقعه بدر از اسیران شما گذشت کرده بودند، صرف نظر نکردید. چرا از «دیباج» (محمد بن عبدالله عثمانی برادر مادری بنی حسن از فاطمه بنت الحسین که منصور 250 ضربه تازیانه اش زد) تازیانه خود را بازنگرفتید و چرا به دختران پیامبر خدا (آنجا که منصور به محمد دیباج گفت یابن اللخناء و محمد او را گفت به کدام یک از مادرانم مرا تعبیر کردی آیا به فاطمه بنت الحسین، به فاطمه بنت رسول الله، یا به رقیه؟) دشنام خود را جلوگیری نکردید. چرا احترام خون پیامبر خدا مانع این تازیانه ها نشد، و چرا احترام حرم، شما را از آنها باز نداشت.
بنی امیه با همه ظلمهای زیادشان کمتر از شما متعرض آنها شدند. شما چه جفاهای روشنی از نظر دین بر آنان وارد ساختید و چه بسیار خونهای پیامبر خدا را که ریختید. شما خود را پیروان او می دانید و خون فرزندان طاهرینش را، در چنگال دارید! چه پندار دوری است روزی که اخلاق و شیم فاضله پایان پذیرد نه قرابت و نه رحم تأثیر نخواهد کرد. دوستی سلمان (ایرانی)، او را قریب می سازد (السلمان منا اهل البیت) و قرابت نوح با فرزندش را دشمنی از میان برمی دارد. ای کسی که در کتمان زشتیهای بنی عباس می کوشی، آیا بی وفائی رشید نسبت به یحیی (یحیی بن عبدالله بن حسن که در بلاد دیلم به سال 176 ه خروج کرده بود و رشید او را امان داده، سپس دستگیر کرد و به زندان فرستاد تا در زندان از دنیا رفت) قابل کتمان است. در مقایسه این دو عنصر، رشید کجا، و موسی بن جعفر کجا، و مأمون شما کجا، و رضا کجا، اگر به انصاف داوری گردد. زبیری (عبدالله بن مصعب بن زبیر) مزه خلاف قسم عمل کردن را، چشید (با یحیی بن عبدالله ابن حسن مباهله کرد و چون از نزد او به خانه آمد فریاد کرد دلم، دلم تا از درد شکم مرد) و سخنان و تهمت ها از پسر فاطمه برداشته شد. بعد از بیعت با رضا، به کشتنش آلوده شدند و هنوز نیمروزی راه نیافته، آنگاه نابینا شدند.
ای گروهی که پس از سعادت به شقاوت افتادید و ای گروهی که پس از سلامت، هلاکت یافتید. همانا بدرفتاری از شما نسبت به استخوان های خاک شده و کهنه سرزمین کربلا سر زد (اشاره به رفتاری که متوکل با قبر امام شهید مرتکب شد) نه از ابومسلم (خراسانی) با وجود خیرخواهیش نسبت به آنان گذشت کردند (و منصور او را کشت) و نه هبیری (یزید بن عمر بن هبیره یکی از حکام بنی امیه که با بنی عباس جنگید، سفاح او را امان داد و با او عهد پیمان بستند چون نزد منصور آمد جفاکارانه بر او تاختند و به سال 132 ه او را کشتند) را سوگند و پیمان از دست آنان نجات داد.
و نه امان اهل موصل را در وفای به آن اعتمادی شد و نه از گمراهی خود حلم و متانت نشان دادند (آورده اند که سفاح برادر خود یحیی بن محمد بن علی را بر موصل مأمور ساخت، اهل موصل به مخالفت برخاستند، وی آنان را امان داد و فریاد زد: هر کس وارد مسجد شد در امان است و مردانی را بر در مسجد گمارد تا همه مردم را کشتند و قتل فجیعی روی داد. می گویند یازده هزار کس از آنها که مهر امان داشتند و بسیاری از آنان که نداشتند کشته شدند، زنان و کودکان بیگناه را تا سه روز فرمان کشتن داد و این وقایع در سال 132 ه اتفاق افتاد). به بنی عباس برسانید، ادعای ملک و قدرت نکنید در حقیقت حالی که شما مالکید، مالک قومی از غیر عربند. چه بسیار افتخاراتی که در منازل شما صورت می گیرد، و دیگران آمر و حاکم آنند.
کجا در افتخارات، علمی برای شما افراشته شود و حال آنکه علم ها بر مخالفت شما در اهتزاز است. ای مشروب فروشان افتخاراتتان را بس کنید، در مقابل گروهی که روز نبرد خون می فروشند. افتخارات را برای دانایان هنگام پرسش از آنها، و عمل کنندگان، هنگام کار، بگذارید. آنان که برای غیر از خدا هنگام خشم، خشم خود را جلو گیرند و حکم خدا را هنگام داوری تباه نسازند. وقت سحر در خانه هاشان، به تلاوت قرآن پردازند و شما تار و موسیقی در خانه هاتان نوازید. آیا «علیه»، (دخت مهدی پسر منصور، عود می نواخت و برادرش ابراهیم می خواند و می نواخت) از شما یا از آنها است؟ بزرگ خوانندگان ابراهیم از شما یا از آنها است. وقتی آنها سوره ای از قرآن خوانند، امام شما (ابراهیم) تغنی کند. شما باید در برابر ویرانه های آنها که گذشت زمان در آنها مؤثر واقع نشده، بایستید. در خانه هاشان از فشردن شراب خبری نیست و در خانه هاتان از زشتی پناهی نه. برای همصحبتی آن ها، از خنثی (عبادة المخنث ندیم متوکل) برای منادمت، و بوزینه و احشام خبری نیست. منزل آنها را بیت الله و رکن و استار آن، و زمزم و صفا، و حجر و حرم مکه، تشکیل می دهد. هیچ گونه سوگندی در قرآن که ما شناسیم نیست مگر آن که آنان بی تردید مقصود از آن قسمند.»
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 3 صفحه 545، جلد 6 صفحه 291
ابوفراس حمدانی- الدیوان
سید محسن امین عاملی- أعیان الشیعة- جلد 4 صفحه 34
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها