غدیریه علاءالدین حلی (نور)
فارسی 4655 نمایش |قصائد هفتگانه علاء الدین حلى؛ قصیده چهارم؛
نم العذار بعارضیه و سلسلا *** و تضمنت تلک المراشف سلسلا
قمر أباح دمی الحرام محللا *** إذ مر یخطر فی قباه محللا
رشأ تردى بالجمال فلم یدع *** لأخی الصبابة فی هواه تجملا
کتب الجمال على صحیفة خده *** بیراع معناه البهیج و مثلا
فبدا بنونی حاجبیه معرقا *** من فوق صادی مقلتیه و أقفلا
ثم استمد فمد أسفل صدغه *** ألفا ألفت به العذاب الأطولا
فاعجب له إذ هم ینقط نقطة *** من فوق حاجبه فجاءت أسفلا
فتحققت فی حاء حمرة خده *** خالا فعم هواه قلبی المبتلى
و لقد أرى قمر السماء إذا بدا *** فی عقرب المریخ حل مؤیلا
و إذا بدا قمری و قارن عقربی *** صدغیه حل به السعود فأکملا
أنا بین طرته و سحر جفونه *** رهن المنیة إذ علیه توکلا
دبت لتحرس نور وجنة خده *** عینی فقابلت العیون الغزلا
جاءت لتلقف سحرها فتلقفت *** منا القلوب و سحرها لن یبطلا
فاعجب لمشترکین فی دم عاشق *** حرم المنى و محرم ما حللا
جاءت و حین سعت لقلبی أوسعت *** لسعا و تلک نضت لقتلی منصلا
قابلته شاکی السلاح قد امتطى *** فی غرة الأضحى أغر محجلا
متردیا خضر الملابس إذ لها *** باللؤلؤ الرطب المنضد مجتلى
فنظرت بدرا فوق غصن مائس *** خضر تعاوده الحیا فتکللا
و کأن صلت جبینه فی شعره *** کلآلی صفت على بند الکلا
صبح على الجوزاء لاح لناظر *** متبلج فأزاح لیلا ألیلا
حتى إذا قصد الرمیة و انثنى *** بسهامه خاطبته متمثلا
لک ما ینوب عن السلاح بمثلها *** یا من أصاب من المحب المقتلا
یکفیک طرفک نابلا و القد *** خطارا و حاجبک المعرق عیطلا
عاتبته فشکوت مجمل صده *** لفظا أتى لطفا فکان مفصلا
و أبان تبیان الوسیلة مدمعی *** فاعجب لذی نطق تحمل مهملا
فتضرجت وجناته مستعذبا *** عتبی و یعذب للمعاتب ما حلا
و افتر عن ورد و أصبح عن ضحى *** من لی بلثم المجتنى و المجتلى
من لی بغصن نقا تبدى فوقه *** قمر تغشى جنح لیل فانجلى
حلو الشمائل لا یزید على الرضا *** إلا علی قساوة و تدللا
نجلت به صید الملوک فأصبحت *** شرفا له هام المجرة منزلا
فالحکم منسوب إلى آبائه *** عدلا و بی فی حکمه لن یعدلا
أدنو فیصدف معرضا متدللا *** عنی فأخضع طائعا متذللا
أبکی فیبسم ضاحکا و یقول لی *** لا غرو إن شاهدت وجهی مقبلا
أنا روضة و الروض یبسم نوره *** بشرا إذا دمع السحاب تهللا
و کذاک لا عجب خضوعک طالما *** أسد العرین تقاد فی أسر الطلا
قسما بفاء فتور جیم جفونه *** لأخالفن على هواه العذلا
و لأوقفن على الهوى نفسا علت *** فغلت و یرخص فی المحبة ما غلا
و لأحسنن و إن أسا و ألین طو *** عا إن قسا و أزید حبا إن قلا
لا نلت مما أرتجیه مآربی *** إن کان قلبی من محبته سلا
إن کنت أهواه لفاحشة فلا *** بوئت فی دار المقامة منزلا
یا حبذا متحاببین تواصلا *** دهرا و ما اعتلقا بفحش أذیلا
لا شی ء أجمل من عفاف زانه *** ورع و من لبس العفاف تجملا
طبعت سرائرنا على التقوى و من *** طبعت سریرته على التقوى علا
أهواه لا لخیانة حاشا لمن *** أنهى الکتاب تلاوة أن یجهلا
لی فیه مزدجر بما أخلصته *** فی المصطفى و أخیه من عقد الولا
فهما لعمرک علة الأشیاء فی ال *** - علل الحقیقة إن عرفت الأمثلا
الأولان الآخران الباطنا *** ن الظاهران الشاکران لذی العلا
الزاهدان العابدان الراکعا *** ن الساجدان الشاهدان على الملا
خلقا و ما خلق الوجود کلاهما *** نوران من نور العلی تفصلا
فی علمه المخزون مجتمعان لن *** یتفرقا أبدا و لن یتحولا
فاسأل عن النور الذی تجدنه *** فی النور مسطورا وسائل من تلا
و اسأل عن الکلمات لما أنها *** حقا تلقى آدم فتقبلا
ثم اجتباه فأودعا فی صلبه *** شرفا له و تکرما و تبجلا
و تقلبا فی الساجدین و أودعا *** فی أطهر الأرحام ثم تنقلا
حتى استقر النور نورا واحدا *** فی شیبة الحمد بن هاشم یجتلى
قسما لحکم ارتضاه فکان ذا *** نعم الوصی و ذاک أشرف مرسلا
فعلی نفس محمد و وصیه *** و أمینه و سواه مأمون فلا
و شقیق نبعته و خیر من اقتفى *** منهاجه و به اقتدى و له تلا
مولى به قبل المهیمن آدما *** لما دعا و به توسل أولا
و به استقر الفلک فی طوفانه *** لما دعا نوح به و توسلا
و به خبت نار الخلیل و أصبحت *** بردا و قد أذکت حریقا مشعلا
و به دعا یعقوب حین أصابه *** من فقد یوسف ما شجاه و أثقلا
و به دعا الصدیق یوسف إذ هوى *** فی جبه و أقام أسفل أسفلا
و به أماط الله ضر نبیه *** أیوب و هو المستکین المبتلى
و به دعا عیسى فأحیا میتا *** من قبره و أهال عنه الجندلا
و به دعا موسى فأوضحت العصا *** طرقا و لجة بحرها طام ملا
و به دعا داود حین غشاهم *** جالوت مقتحما یقود الجحفلا
ألقاه دامغة فأردى شلوه *** ملقى و ولى جمعه متجفلا
و به دعا لما علیه تسور ال *** خصمان محراب الصلاة و أدخلا
فقضى على احدیهما بالظلم فی *** حکم النعاج و کان حکما فیصلا
فتجاوز الرحمن عنه تکرما *** و به ألان له الحدید و سهلا
و به سلیمان دعا فتسخرت *** ریح الرخاء لأجله و لها علا
و له استقر الملک حین دعا به *** عمر الحیاة فعاش فیه مخولا
و به توسل آصف لما دعا *** بسریر بلقیس فجاء معجلا
العالم العلم الرضی المرتضى *** نور الهدى سیف العلاء أخ العلا
من عنده علم الکتاب و حکمه *** و له تأول متقنا و محصلا
و إذا علت شرفا و مجدا هاشم *** کان الوصی بها المعم المخولا
لا جده تیم بن مرة لا و لا *** أبواه من نسل النفیل تنقلا
و مکسر الأصنام لم یسجد لها *** متعفرا فوق الثرى متذللا
لکن له سجدت مخافة بأسه *** لما على کتف النبی علا علا
تلک الفضیلة لم یفز شرفا بها *** إلا الخلیل أبوه فی عصر خلا
إذ کسر الأصنام حین خلا بها *** سرا و ولى خائفا مستعجلا
فتمیز الفعلین بینهما و قس *** تجد الوصی بها الشجاع الأفضلا
و انظر ترى أزکى البریة مولدا *** فی الفعل متبعا أباه الأولا
و هو القؤول و قوله الصدق الذی *** لا ریب فیه لمن وعى و تأملا
و الله لو أن الوسادة ثنیت *** لی فی الذی حظر العلی و حللا
لحکمت فی قوم الکلیم بمقتضى *** توراتهم حکما بلیغا فیصلا
و حکمت فی قوم المسیح بمقتضى *** إنجیلهم و أقمت منه الأمیلا
و حکمت بین المسلمین بمقتضى *** فرقانهم حکما بلیغا فیصلا
ترجمه
«نمایان شد موهاى تازه به گونه اش و به هم پیچیده بود و دربار داشت این مکیدنها لبها آب سلسبیل را، ماهی که خون حرام مرا مباح و حلال دانسته در هنگامی که از مقابلم می گذرد در لباس بلندش که به آن ناز می کرد، آهوئی که در جمال خود را پوشانید و براى عاشقی که در عشق او می سوزد صبر نگذاشته است، جمال بر گونه هاى او نوشته است با دستی که زیبائى را بر او افزوده است، ظاهر گشت باد و نون ابروانش بر فراز چشمان و خود را نشان داد و نهان گشت، پس کمک خواست که بالاى گونه را نشان داد و مرا به عذاب همیشه گرفتار کرد، از او تعجب کن که خواست نقطه اى بالاى ابر و قرار دهد پس پائین آن قرار گرفت، در حاء (حمره) سرخى خالى ایجاد شد و عشقش قلب گرفتار مرا فرا گرفت، من ماه آسمان را می بینم اگر او ظاهر شود مانند اینکه عقرب در برج مریخ باشد، اما اگر ماه من ظاهر شود و مقارن دو عقرب گونه هایش باشد سعادت به آن کامل شود، من بین زلفهایش و مژگان سحر کننده گانش در حال مرگم، چشمم به طرف او گشت تا نور گونه هایش را ببیند چشمان فریبنده اش را دید آمد که سحرش را باطل کند ولى دلها را سحر کرد و سحرش باطل نشد.
تعجب کن از دو شریک در خون عاشقى که یکى به آرزویش نرسید و دیگرى حرامى بود که حلال نشد، به سوى من آمد و چون نزدیک قلب من شد قلبم را بسیار ناراحت نمود، و از براى کشتن من نیزه کشید من با او مقابله کردم در حالتی که سلاح به دست بودم و او سوار بر مرکب سفیدروئى بود، لباس سبزى بر تن داشت که ملیله هاى آن می درخشید، ماهى را دیدم بالاى شاخه سبزى که ریزش باران آن را باطراوت نموده بود، گویا نور پیشانیش با موهایش مانند لؤلؤهائیست که بر سر بسته می شود، رخشنده اى بود بر آسمان که نمایان و آشکار شد براى بیننده پس برطرف کرد تاریکى شب تار را، تا آنکه خواست تیراندازى کند و خم شد او را خطاب کردم در حالی که برایش داستانى را نمایش می دادم، براى توست آنچه نیابت از سلاح می کند به مثل آن اى آن کسی که از دوست قتلى به او رسیده است.»
تا آنجا که گوید: «پس حکم منسوب به پدران او عدل است و مرا در حکم فرمان او هرگز عدول نیست، نزدیک می شوم پس برمی گردد در حالی که ناز اعراض می کند از من پس من برایش مطیعانه تواضع و کرنش می کنم، گریه می کنم پس در حال خنده خوشروئى کرد و به من گفت جاى تعجب نیست اگر رخسار مرا روبروى خود دیدى، من باغى هستم و باغ نورش در حال مژدگانى لبخند می زند هر گاه ابر از روى شادمانى اشک بیارد. و همینطور عجیب نیست فروتنى تو چونکه شیران بیشه هم براى صید بچه آهو مدتها کرنش و شکسته نفسى کنند، سوگند می خورم به فاء فتور و جیم جنون مژگان او (اشاره به خمارى چشمان مست او) هر آینه مخالفت می کنم بر عشق او سرزنش کنندگان را، و وامی دارم البته بر محبتت نفسى را که بالا رفته و گرانقدر شده و ارزان کرده در محبت آنکه گران شده بود، و نیکى می کنم هر چند که بدى کند و نرمى می کنم به طور رغبت اگر سختى کند و افزون می کنم دوستى را اگر او رها کند، نائل نشدم به حاجتم از آنچه که امید رسیدن آن را داشتم هر چند که دلم از محبت او پر بود، اگر من او را براى گناه دوست می داشتم پس در سراى جاودانى منزلى نخواهم داشت.
اى مرحبا بر دو دوستی که عمرى با هم مرتبط باشند و دامنشان را به گناه آلوده نکرده باشند، هیچ چیزى زیباتر از عفتى نیست که پرهیزگارى آن را زینت دهد و کسی که لباس عفت بپوشد آراسته است، باطن هاى ما بر تقوى سرشته شده و کسی که باطن و ضمیرش بر تقوى سرشته شد بالا رود، دوست دارم او را نه براى خیانت دور است براى کسی که منع کتاب را خوانده است اینکه نادانى کند، مرا در آن سرزنش کننده ایست به آنچه را که خالص کردم آن را براى پیامبر و برادرش از پیمان دوستى، پس آن دو بزرگوارند به جانت سوگند علت حقیقى موجودات در میان علتها اگر بشناسى بزرگان را، ایشانند پیشینیان پسینیان باطنان ظاهران سپاسگذاران براى پروردگار عالم، آنانند پارسایان عبادت کنندگان و رکوع و سجود کنندگان و گواهان بر همه آفریده ها، آفریده شدند و حال آنکه عالمى به وجود نیامده بود و آن دو دو نور از نور خدایند که جدا شده اند، در علم محفوظ خدا آن دو باهمند و هرگز جدا نبوده و هیچ وقت جدا نشوند،
پس بپرس از نوری که آن را در سوره نور مسطور می آیى و سئوال کن از کسی که آن را تلاوت کند، و سئوال کن از کلمات وقتی که آنها را آدم دید پس آنها را پذیرفت سپس برگزید آن را پس در پشت او ودیعه گذارد براى شرافت و گرامت و بزرگوارى آن، و آن دو بزرگوار سیر کردند در صلب خداپرستان و آن دو سپرده شدند در پاکترین رحمها سپس منتقل شدند، تا آنکه نور آنها یک نور در شیبة الحمد (عبدالمطلب) بن هاشم مستقر و نمایان شد، تقسیم شدند به فرمانی که پسندیدند آن را پس این بهترین وصى و آن شریفترین پیامبران شد، پس على (ع) جان محمد و جانشین او و امین او و غیر او امین است نه، و جفت و پاره اصالت او و بهترین کسی است که او را پیروى کرد و به او اقتدا نمود و در کنار او قرار گرفت، به او اشاره کرد آدم پیش از این وقتی که دعا کرد و به او در اول خلقت توسل نمود، و به سبب او کشتى در طوفانش آرام گرفت موقعی که نوح دعا نمود و توسل به او پیدا کرد، و به برکت او آتش ابراهیم خلیل خاموش و سرد شد و حال آنکه آن برافروخته و سوزنده بود، و به نام او یعقوب دعا کرد وقتی که به او رسید از فقدان یوسف چیزی که او را نگران و ناراحت کرده بود، و به اسم او یوسف صدیق دعا کرد موقعی که در چاه افکنده و در انتهاى آن قرار گرفت.
و به سبب او برطرف کرد خدا بیمارى پیامبرش ایوب را در حالی که او بیچاره و گرفتار بود، و عیسى بن مریم به نام او دعا کرد پس مرده اى را زنده کرد از قبرش و از او دور کرد خاک قبر را، و موسى بن عمران به اسم او خدا را خواند پس عصاى او شکافت راه هائى را در حالی که دریایش مواج و خروشان بود، و به نام او داود دعا کرد هنگامی که جالوت آنها را با لشگر انبوهى محاصره کرده بود، و انداخت سنگى بر او پس او را به زمین افکند و تمام لشگریانش ترسیده و فرار کردند، و به اسم او دعا کرد داود وقتی که دو نفر متخاصمین در محراب نماز او وارد شده و از او داورى خواستند، پس بر یکى از آنها به ستم داورى کرد در حکم گوسفندان و بود قضاوتش پایان دهنده نزاع، پس خدا بخشنده او را براى بزرگواریش بخشید و به برکت او آهن بر او نرم و آسان شد، و به نام او سلیمان خدا را خواند پس باد مسخر او شده و براى او سیر می کرد و بالا می رفت، و براى او حکومت چنانى مستقر شد هنگامی که به نام او دعا کرد پس در آن زندگى کرد با حشمت سلیمانى، و آصف برخیا به اسم او خدا را خواند وقتی که خواست تخت بلقیس را نزد سلیمان حاضر کند پس فورا حاضر شد.
اوست عالم یگانه و خشنود پسندیده و نور هدایت و شمشیر بلند خدا برادر پیامبر والا مقام، کسی که نزد اوست علم قرآن و حکم آن و براى اوست تاویل محکم و متشابه قرآن، و هرگاه هاشمى از جهت شرافت و بزرگوارى بالا رود على (ع) عمو و یا دائى او باشد، نه اینکه جدا و تیم پسر مره و نه اینکه مادرش از نسل و دودمان نفیل (جد عمر) بوده باشد، و شکنند بتهائی که هرگز براى آنان سجده نکرد و روى خوارى در برابر آنها به خاک نگذارد، ولى بتها از ترس هیبت او سجده کردند وقتی که بر شانه پیامبر بالا رفت براى شکستن آنها، این فضیلت را از جهت شرافت به آن نرسیده مگر پدرش خلیل الرحمن در زمان گذشته، وقتى بتها را شکست موقعی که به آنها در پنهانى دست یافت و از ترس بشتاب فرار کرد، پس این دو فعل میان آن دو مشخص شد و مقایسه کن و ببین که على (ع) شجاع و افضل است، و نگاه کن تا ببینى بهترین مردم را از جهت زادگاه که در فعل پیروى کرد اولین پدران خود را، و اوست گوینده و سخن او راست چنانست که شکى نیست در آن براى آنکه گوش داده و تأمل کند، قسم به خدا اگر براى من مسند گسترده شود در جائی که بالا رفتن را منع و مرا آزاد گذارند، هر آینه در قوم موسى کلیم حکم کنم به مقتضاى توراتشان حکمی که فصیح و قاطع خصومت باشد، و داورى کنم در قوم مسیح به مقتضاى انجیلشان و مستقیم کنم منحرف و کج از آن را، و حکومت کنم میان مسلمانها به حکم قرآنشان حکمی که رسان و فصل نزاع کند.»
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 6 صفحه 534، جلد 12 صفحه 373
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها