غدیریه علاءالدین حلی (خلافت)

فارسی 5010 نمایش |

غـدیـریـه

أ جآذر منعت عیونک ترقد *** بعراص بابل أم حسان خرد
و معاطف عطفت فؤادک أم غصو *** ن نقى على هضباتها تتأود
و بروق غادیة شجاک ومیضها *** أم تلک در فی الثغور تنضد
و عیون غزلان الصریم بسحرها *** فتنتک أم بیض علیک تجرد
یا ساهر اللیل الطویل یمده *** عونا على طول السهاد الفرقد
و مهاجرا طیب الرقاد و قلبه *** أسفا على جمر الغضا یتوقد
ألا کففت الطرف إذ سفرت بدو *** ر السعد بالسعدى علیک و تسعد
أسلمت نفسک للهوى متعرضا *** و کذا الهوى فیه الهوان السرمد
و بعثت طرفک رائدا و لربما *** صرع الفتى دون الورود المورد
فغدوت فی شرک الظباء مقیدا *** و کذا الظباء یصدن من یتصید
فلعبن أحیانا بلبک لاهیا *** بجمالهن فکاد منک الحسد
حتى إذا علقت بهن بعدت من *** کثب فهل لک بعد نجد منجد
رحلوا فما أبقوا لجسمک بعدهم *** رمقا و لا جلدا به تتجلد
واها لنفسک حیث جسمک بالحمى *** یبلى و قلبک بالرکائب منجد
ألفت عیادتک الصبابة و الأسى *** و جفاک من طول السقام العود
و تظن أن البعد یعقب سلوة *** و کذا السلو مع التباعد یبعد
یا نائما عن لیل صب جفنه *** أرق إذا غفت العیون الهجد
لیس المنام لراقد جهل الهوى *** عجبا بلى عجب لمن لا یرقد
نام الخلی من الغرام و طرف من *** ألف الصبابة و الهیام مسهد
أ ترى تقر عیون صب قلبه *** فی أسر مائسة القوام مقید
شمس على غصن یکاد مهابة *** لجمالها تعنو البدور و تسجد
تفتر عن شنب کأن جمانه *** برد به عذب الزلال مبرد
و یصدنی عن لثمه نار غدت *** زفرات أنفاسی بها تتصعد
من لی بقرب غزالة فی وجهها *** صبح تجلى عنه لیل أسود
أعنو لها ذلا فتعرض فی الهوى *** دلا و أمنحها الدنو و تبعد
تحمی بناظرها مخافة ناظر *** خدا لها حسن الصقال مورد
یا خال وجنتها المخلد فی لظى *** ما خلت قبلک فی الجحیم یخلد
إلا الذی جحد الوصی و ما حکى *** فی فضله یوم الغدیر محمد
إذ قام یصدع خاطبا و یمینه *** بیمینه فوق الحدائج تعقد
و یقول و الأملاک محدقة به *** و الله مطلع بذلک یشهد
من کنت مولاه فهذا حیدر *** مولاه من دون الأنام و سید
یا رب وال ولیه و اکبت معا *** دیه و عاند من لحیدر یعند
و الله ما یهواه إلا مؤمن *** بر و لا یقلوه إلا ملحد
کونوا له عونا و لا تتخاذلوا *** عن نصره و استرشدوه ترشدوا
قالوا سمعنا ما تقول و ما أتى *** الروح الأمین به علیک یؤکد
هذا علی إمامنا و ولینا *** و به إلى نهج الهدى نسترشد
حتى إذا قبض النبی و لم یکن *** من بعده فی وسط لحد یلحد
خانوا مواثیق النبی و خالفوا *** ما قاله خیر البریة أحمد
و استبدلوا بالرشد غیا بعد ما *** عرفوا الصواب و فی الضلال ترددوا
و غدا سلیل أبی قحافة سیدا *** لهم و لم یک قبل ذلک سید
یا للرجال لأمة مفتونة *** سادت على السادات فیها الأعبد
أضحى بها الأقصى البعید مقربا *** و الأقرب الأدنى یذاد و یبعد
هلا تقدمه غداة براءة *** إذ رد و هو بفرط غیظ مکمد
و یقول معتذرا أقیلونی و فی *** إدراکها قد کان قدما یجهد
أ یکون منها المستقیل و قد غدا *** فی آخر یوصی بها و یؤکد

ترجمه

«آیا آهوان نگذاشت که دیده گان تو به خواب رود در گلزار بابل یا نونهالان زیبا تو را از خواب باز داشتند، و مهربانی هائی که برگردانید تو را یا شاخه ها تمیزی که بر پشته ها و بلندیهاى آن متمایل شده بود. و برقهاى ابر بامدادى تو را محزون کرد و باریدن آن یا این درها در دهانها پهلوى هم چیده شده است، و چشمان برنده و تیز آهوان مفتون کردند تو را به سحرشان یا موى سفیدى که بر تو است عارى کرد تو را. اى شب زنده دار درازی که ستاره شب هم کمک می کند او را بر طول و درازى شب، و اى دورى کننده از خواب شیرین که قلب او از غم و غصه بر آتش سختى مشتعل است، آیا بس نشد چشم تو را وقتی که طلوع کرد ستارگان بخت به نیکبختى تو و خوشبخت شدى، تسلیم کردى خودت را براى عشق و دلدادگى و همینطور در محبت رسوائى و پستى همیشگى است، و برانگیختى چشم خود را به عنوان کنجکاوى و حال آنکه چه بسا که جوان پیش از رسیدن به مورد سرنگون شود، پس صبح کردى در دام انداختن آهوان و هم چنین آهوان شکار می کنند شکار کننده خود را، پس بازى می کنند چند زمانى به قلب تو که مشغول می کنند آن را به جمال خود.
پس حسودان نزدیک تو می شوند، تا وقتی که علاقه بستى به آنها دور می شوى از نزدیک بودن به خدا پس آیا براى تو بعد از کمک راهى هست، می روند پس دیگر براى بدن تو بعد از رفتن آنها جائى نماند و نه پوستی که زندگى کنى، افسوس به جان تو وقتی که بدنت مبتلى به تب می شود و دلت بسته به متاع و تعلقاتی است،عشق و اندوه مألوف به عیادت تو شده و عیادت کنندگان از طول بیمارى تو اعراض کردند، و گمان کردى که دورى تعقیب می کند سرگرمى را و همینطور سرگرمى با دورى دور می شود، اى خواب رفته از شب عاشقی که مژگان او بیدار است وقتی که تمام دیده ها در خواب فرو روند، خوابیدن عجیب نیست از خفته ای که نداند عشق و محبت را بلکه نخوابیدن او عجیب است، کسی که خالى از علاقه و عشق است می خوابد چشم کسی که عاشق و دلباخته است بیدار است، آیا می بینى که به هم رود چشمان عاشقی که دلش در اسارت معشوقه اش بسته شده است، خورشیدى بر شاخه اى طلوع کرده که نزدیک شده از هیبت جمالش ماه ها فرود آمده و او را سجده کنند، کاسته شد از سردى مثل آنکه مروارید آن سرد و آن به آب تازه و سرد خنک شده است، و مرا مانع شد از بوسیدن آن آتشی که از ناله هاى نفسهاى من شعله ور گشته بود.
کیست که مرا نزدیک کند به خورشید تابانی که در چهره اش صبح است که روشن می شود از آن شب تاریک، قصد می کنم براى او ذلت را پس با ناز اعراض می کند از عشق و من به او نزدیک می شوم و او دورى می کند، پرهیز می کند از بیننده خود از ترس دیدن گونه اش که بسیار گلگون و زیباست، اى خال چهره او که همواره در آتشى خیال نمی کردم که پیش از تو در دوزخ کسى جاودانى باشد، مگر آنکه انکار نمود وصى را و آنچه که حکایت کرد در فضیلت او در روز (غدیر) محمد (ص)، وقتی که برخاست و براى خطبه و آشکارا می گفت در حالی که دست على در دست او بود بالاى جهازهاى شتران، و می گفت و فرشتگان اطراف او را گرفته بودند و خداوند آگاه به این بود و شهادت می داد، هر کس که من مولاى اویم پس این حیدر مولا و آقاى اوست از میان مردم. پروردگار من دوست بدار دوست او را و هلاک کن دشمنان او را و دشمن باش هر کسى را که با حیدر دشمنى می کند، قسم به خدا دوست نمی دارد او را مگر مؤمن نکوکار و او را رها نمی کند مگر زندیق مرتد، براى یار بوده باشید و از یارى او کناره گیرى نکنید و از او صلاح بخواهید ارشاد شوید.
گفتند: شنیدیم آنچه را که گفتى و آنچه را روح الامین آورد براى تو تاکید می کند آن را، این (على (ع)) امام ما و ولى ماست و به وسیله او به راه هدایت ارشاد می شویم، تا آنکه پیامبر از دنیا رفت و هنوز در میان لحدش مدفون نشده بود، که خیانت کردند پیمانهائى را که با پیامبر بستند و مخالفت کردند آنچه را که بهترین مخلوق «احمد» گفته بود، و تبدیل کردند به جاى رشد و صلاح گمراهى را بعد از آنکه شناختند صواب را و در گمراهى رفت و آمد نمودند، و پسر ابى قحافه رئیس و آقا شد بر ایشان و حال آنکه پیش از این سید و آقا نبود، اى واى بر مردانى از امت فریفته شده ای که آقائى کند بر سادات و بزرگان آنان بندگان و بردگان آنها، بیگانه و بعید به آن مقرب و نزدیک گردید و مقرب نزدیک از آن رانده و دور شد، براى چه او را مقدم نداشت بامداد سوره برائت وقتی که او را برگردانید و او شدیدا غمگین و خشمناک بود، و می گفت در حال عذرخواهى (اقیلونى) مرا واگذارید و در رسیدن به خلافت از دیر زمانى کوشش می کرد، آیا می شود که از خلافت کناره گیرى کند و حال آنکه در دیگرى وصیت کند و تاکید نماید.»

قصیده خلافت

سپس پیروى کرد؛
فقضى بها خشناء یغلظ کلمها *** ذل الولی بها و عز المفسد
و أشار بالشورى فقرب نعثلا *** منها فبئس الخائن.....
فغدا لمال الله فی قربائه *** عمدا یفرق جمعه و یبدد
و نفى أبا ذر و قرب فاسقا *** کان النبی له یصد و یطرد
لعبوا بها حینا و کل منهم *** متحیر فی حکمها متردد
و لو اقتدوا بإمامهم و ولیهم *** سعدوا به و هو الولی الأوکد
لکن شقوا بخلافه أبدا و ما *** سعدوا به و هو الوصی الأسعد
صنو النبی و نفسه و أمینه *** و ولیه المتعطف المتودد
کتبا على العرش المجید و لم یکن *** فی سالف الأیام آدم یوجد
نوران قدسیان ضم علاهما *** من شیبة الحمد ابن هاشم محتد
من لم یقم وجها إلى صنم و لا *** للات و العزى قدیما یسجد
و الدین و الإشراک لو لا سیفه *** ما قام ذا شرفا و هذا یقعد
سل عنه بدرا حین وافى شیبة *** شلوا علیه النائحات تعدد
و ثوى الولید بسیفه متعفرا *** و علیه ثوب بالدماء مجسد
و بیوم أحد و الرماح شوارع *** و البیض تصدر فی النحور و تورد
من کان قاتل طلحة لما أتى *** کاللیث یرعد للقتال و یزبد
و أباد أصحاب اللواء و أصبحوا *** مثلا بهم یروى الحدیث و یسند
هذا یجر و ذاک یرفع رأسه *** فی رأس منتصب و ذاک مقید
و بیوم خیبر إذ برایة أحمد *** ولى عتیق و البریة تشهد
و مضى بها الثانی فآب یجرها *** ذلا یوبخ نفسه و یفند
حتى إذا رجعا تمیز أحمد *** حردا و حق له بذلک یحرد
و غدا یحدث مسمعا من حوله *** و القول منه موفق و مؤید
إنی لأعطی رایتی رجلا و فى *** بطل بمختلس النفوس معود
رجل یحب الله ثم رسوله *** و یحبه الله العلی و أحمد
حتى إذا جنح الظلام مضى على *** عجل و أسفر عن صبیحته غد
قال ائت یا سلمان لی بأخی فقال *** ل الطهر سلمان علی أرمد
و مضى و عاد به یقاد ألا لقد *** شرف المقود علا و عز القید
فجلا قذاه بتفلة و کساه سا *** بغة بها الزرد الحدید منضد
فید تناوله اللواء و کفه *** الأخرى تزرد درعه و تبند
و مضى بها قدما و آب مظفرا *** مستبشرا بالنصر و هو مؤید
و هوى بحد السیف هامة مرحب *** فبراه و هو الکافر المتمرد
و دنا من الحصن الحصین و بابه *** مستغلق حذر المنیة موصد
فدحاه مقتلعا له فغدا له *** حسان ثابت فی المحافل ینشد
إن امرأ حمل الرتاج بخیبر *** یوم الیهود لقدره لمؤید
حمل الرتاج و ماج باب قموصها *** و المسلمون و أهل خیبر تشهد
و اسأل حنینا حین بادر جرول *** شاکی السلاح لفرصة یترصد
حتى إذا ما أمکنته غشاهم *** فی فیلق یحکیه بحر مزبد
و ثوى قتیلا أیمن و تبادرت *** عصب الضلال لحتف أحمد تقصد
و تفرقت أنصاره من حوله *** جزعا کأنهم النعام الشرد
ها ذاک منحدر إلى وهد و ذا *** حذر المنیة فوق تلع یصعد
هلا سألت غداة ولى جمعهم *** خوف الردى إن کنت من یسترشد
من کان قاتل جرول و مذل جی *** ش هوازن إلا الولی المرشد
کل له فقد النبی سوى أبی *** حسن علی حاضر لا یفقد
و مبیته فوق الفراش مجاهدا *** بمهاد خیر المرسلین یمهد
و سواه محزون خلال الغار من *** حذر المنیة نفسه تتصعد
و تعد منقبة لدیه و إنها *** إحدى الکبائر عند من یتفقد
و مسیره فوق البساط مخاطبا *** أهل الرقیم فضیلة لا تجحد
و علیه قد ردت ذکاء و أحمد *** من فوق رکبته الیمین موسد
و علیه ثانیة بساحة بابل *** رجعت کذا ورد الحدیث المسند
و ولی عهد محمد أ فهل ترى *** أحدا إلیه سواه أحمد یعهد
إذ قال إنک وارثی و خلیفتی *** و مغسل لی دونهم و ملحد
أم هل ترى فی العالمین بأسرهم *** بشرا سواه ببیت مکة یولد
فی لیلة جبریل جاء بها مع ال *** - ملأ المقدس حوله یتعبد
فلقد سما مجدا علی کما علا *** شرفا به دون البقاع المسجد
أم هل سواه فتى تصدق راکعا *** لما أتاه السائل المسترفد
المؤثر المتصدق المتفضل ال *** - متمسک المتنسک المتزهد
الشاکر المتطوع المتضرع ال *** - متخضع المتخشع المتهجد
الصابر المتوکل المتوسل ال *** - متذلل المتململ المتعبد
رجل یتیه به الفخار مفاخرا *** و یسود إذ یعزى إلیه السؤدد
إن یحسدوه على علاه فإنما *** أعلى البریة رتبة من یحسد
و تتبعت أبناؤهم أبناءه *** کل لکل بالأذى یتقصد
حسدوه إذ لا رتبة و فضیلة *** إلا بما هو دونهم متفرد
بالله أقسم و النبی و آله *** قسما یفوز به الولی و یسعد
لو لا الألى نقضوا عهود محمد *** من بعده و على الوصی تمردوا
لم تستطع مدا لآل أمیة *** یوم الطفوف على ابن فاطمة ید
بأبی القتیل المستضام و من له *** نار بقلبی حرها لا یبرد
بأبی غریب الدار منتهک الخبا *** عن عقر منزله بعید مفرد
بأبی الذی کادت لفرط مصابه *** شم الرواسی حسرة تتبدد
کتبت إلیه على غرور أمیة *** سفها و لیس لهم کریم یحمد
بصحائف کوجوههم مسودة *** جاءت بها رکبانهم تتردد
حتى توجه واثقا بعهودهم *** و له عیونهم انتظارا ترصد
أضحى الذین أعدهم لعدوهم *** إلبا جنودهم علیه تجند
و تبادروا یتسارعون لحربه *** جیشا یقاد له و آخر یحشد
حتى تراءى منهم الجمعان فی خرق *** و ضمهم هنالک فدفد
ألفوه لا وکلا و لا مستشعرا ذلا *** و لا فی عزمه یتردد
ماض على عزم یفل بحده *** الماضی حدود البیض حین تجرد
مستبشرا بالحرب علما أنه *** یتبوأ الفردوس إذ یستشهد
فی أسرة من هاشم علویة *** عزت أرومتها و طاب المولد
و سراة أنصار ضراغمة لهم *** أهوال أیام الوقائع تشهد
یتسارعون إلى القتال یسابق ال *** - کهل المسن على القتال الأمرد
فکأنما تلک القلوب تقلبت *** زبرا علیهن الصفیح یضمد
و تخال فی إقدامهم أقدامهم *** عمدا على صم الجلامد توقد
جادوا بأنفسهم أمام إمامهم *** و الجود بالنفس النفیسة أجود
نصحوا غنوا غرسوا جنوا شادوا بنوا *** قربوا دنوا سکنوا النعیم فخلدوا
حتى إذا انتهبت نفوسهم الظبا *** من دون سیدهم و قل المسعد
طافوا به فردا و طوع یمینه *** متذلق ماضی الغرار مهند
عضب بغیر جفون هامات العدى *** یوم الکریهة حده لا یغمد
یسطو به ثبت الجنان ممنع *** ماضی العزیمة دارع و مزرد
ندب متى ندبوه کر معاودا *** و الأسد فی طلب الفرائس عود
فیروعهم من حد غرب حسامه *** ضرب یقد به الجماجم أهود
یا قلبه یوم الطفوف أزبرة *** مطبوعة أم أنت صخر جلمد
فکأنه و جواده و سنانه *** و حسامه و النقع داج أسود
فلک به قمر وراه مذنب *** و أمامه فی جنح لیل فرقد
فی ضیق معترک تقاعص دونه *** جرداء مائلة و شیظم أجرد
فکأنما فیه مسیل دمائهم *** بحر تهیجه الریاح فیزبد
فکأن جرد الصافنات سفائن *** طورا تعوم به و طورا ترکد
حتى شفى بالسیف غلة صدره *** و من الزلال العذب لیس تبرد
لهفی له یرد الحتوف و دونه *** ماء الفرات محرم لا یورد
شزرا یلاحظه و دون وروده *** نار بأطراف الأسنة توقد
و لقد غشوه فضارب و مفوق *** سهما إلیه و طاعن متقصد
حتى هوى کالطود غیر مذمم *** بالنفس من أسف یجود و یجهد
لهفی علیه مرملا بدمائه *** ترب الترائب بالصعید یوسد
تطأ السنابک منه صدرا طال ما *** للدرس فیه و للعلوم تردد
ألقت علیه السافیات ملابسا *** فکسته و هو من اللباس مجرد
خضبت عوارضه دماه فخیلت *** شفقا له فوق الصباح تورد
لهفی لفتیته خمودا فی الثرى *** و دماؤهم فوق الصعید تبدد
فکأنما سیل الدماء على عوا *** رضهم عقیق ثم منه زبرجد
لهفی لنسوته برزن حواسرا *** و خدودهن من الدموع تخدد
هاتیک حاسرة القناع و هذه *** عنها یماط ردا و ینزع مرود
و یقلن جهرا للجواد لقد هوى *** من فوق صهوتک الجواد الأجود
یا یوم عاشوراء حسبک إنک ال *** یوم المشوم بل العبوس الأنکد
فیک الحسین ثوى قتیلا بالعرا *** إذ عز ناصره و قل المسعد
و التائبون الحامدون العابدو *** ن السائحون الراکعون السجد
أضحت رءوسهم أمام نسائهم *** قدما تمیل بها الرماح و تأود
و السید السجاد الجبری المصری یحمل صاغرا *** و یقاد فی الأغلال و هو مقید
لا راحما یشکو إلیه مصابه *** فی دار غربته و لا متودد
یهدى به و برأس والده إلى *** لکع زنیم کافر یتمرد
لا خیر فی سفهاء قوم عبدهم *** ملک یطاع و حرهم مستعبد
یا عین إن نفدت دموعک فاسمحی *** بدم و لست إخال دمعک ینفد
أسفا على آل الرسول و من بهم *** رکن الهدى شرفا یشاد و یعضد
منهم قتیل لا یجار و من سقی *** سما و آخر عن حماه یشرد
ضاقت بلاد الله و هی فسیحة *** بهم و لیس لهم بأرض مقعد
متباعدون لهم بکل تنوفة *** مستشهد و بکل أرض مشهد
أبنی المشاعر و الحطیم و من هم *** حجج بهم تشقى الأنام و تسعد
أقسمت لا ینفک حزنی دائما *** بکم و نار حشاشتی لا تخمد
بکم یمینا لا جرى فی ناظری *** حزنا علیکم غیر دمعی مرود
یفنى الزمان و تنقضی أیامه *** و علیکم بکم الحزین المکمد
فلجسمه حلل السقام ملابس *** و لطرفه حر المدامع أثمد
و لو اننی استمددت من عینی دما *** و یقل من عینی دما یستمدد
لم أقض حقکم علی و کیف أن *** تقضی حقوق المالکین الأعبد
یا صفوة الجبار یا مستودعی ال *** - أسرار یا من ظلهم لی مقصد
عاهدتکم فی الذر معرفة بکم *** و وفیت أیمانا بما أتعهد
و وعدتمونی فی المعاد شفاعة *** و على الصراط غدا یصح الموعد
فتفقدونی فی الحساب فإننی *** ثقة بکم لوجوهکم أتقصد
کم مدحة لی فیکم فی طیها *** حکم تفوز بها الرکاب و تنجد
و بنات أفکار تفوق صفات أب *** کار یقوم لها القریض و یقعد
لیس النضار لها نظیرا بل هی *** الدر المفصل لا الخلاص العسجد
هذا و لو أن العباد بأسرهم *** تحکی مناقب مجدکم و تعدد
لم یدرکوا إلا الیسیر و أنتم *** أعلى علا مما حکوه و أزید
و لکان فی أم الکتاب کفایة *** عما تنظمه الورى و تنضد
صلى الإله علیکم ما باکرت *** ورق على ورق الغصون تغرد

ترجمه

«پس از دنیا رفت در حال خشونت و تندى که درشتى کلام او ولى را خوار و مفسد را عزیز می کرد، و اشاره به شوراء (شش نفرى) کرد (عمر) و عثمان را مقدم و نزدیک داشت پس چه اندازه بد است خیانتکار حسود، پس مال خدا را تماما در میان خویشان خود عمدا قسمت و پخش نمود، و ابوذر را تبعید و فاسقى چون (حکم بن ابى العاص عموى خود را) نزدیک کرد در حالی که پیامبر او را آواره و تبعید کرده بود، چند زمانى بازى کردند با خلافت و هر کدامشان در حکمشان سرگردان و مردد بودند، و اگر پیروى کرده بودند به امام و ولى امرشان خوشبخت شده بودند به او و او است ولى سفارشى خدا و پیامبر، بدبخت شدند همیشه براى مخالفت او و رستگار نشدند و حال آنکه او وصى سعادتمند بود، همتاى پیامبر و جان او و امین او ولى مهربان و دوست او بود، نام آن دو بر عرش عظیم خدا نوشته بود در حالی که در ایام پیشین آدمى وجود نداشت، دو نور پاک و منزه بودند که جمع بلندى آنها از شیبه الحمد (عبدالمطلب) بن هاشم اصیل بود، کسی که هرگز روى خود را بسوى بت و لات و عزائى که از قدیم سجده می شدند بلند نکرده است، و اگر شمشیر او نبود دین اسلام از جهت شرافت بلند نمی شد و شرک و بت پرستى از میان نمی رفت.
از او سئوال کن جنگ بدر را وقتی که با شیبه برخورد کرد که بر او صداى زنان نوحه گر بسیارى بلند شد، ولید بن عتبه به شمشیر او به خاک هلاک مکان کرد که بر او لباسهاى آغشته به خون بود، و در روز (احد) در حالی که نیزه هاى کشیده شده بود و سر نیزه ها در گلوها فرو رفته و بیرون می آمد، قاتل طلحة ابن طلحه کیست وقتی که در جنگ احد چون شیر آمد و براى جنگ فریاد کرده و کف به دهن آورده بود، و پرچم داران را هلاک کرد که صبح کردند و مثل به آنها زده و قصه آنها را بازگو می کردند، این یک را کشیده و آن دیگری را سرش بر نیزه بلند نموده و آن یک را بند اسارت بر او گذارد، و در روز (خیبر) هنگامی که به پرچم (احمد (ص)) ابوبکر پشت کرد و مردم همه حاضر بودند، و دومى پرچم را گرفت و رفت ولى برگشت در حالی که پرچم را می کشید از خوارى و خود را ملامت و توبیخ می کرد، تا آنکه هر دو برگشتند نمایان شد غضب و خشم پیامبر و شایسته بود بر او که به این جهت غضب کند، و در بامداد بعد فرمود در حالی که اطرافیان همه شنیدند و سخن از او کامیاب و موید بود، که من هر آینه می دهم پرچم را به مردى وفادار شجاعی که به گرفتن جانها معتاد است، مردی که دوست دارد خدا و سپس پیامبر او را و دوست دارد او را خداى بزرگ و پیامبر پسندیده او، تا آنکه تاریکى شب همه را فرا گرفت و به شتاب گذشت و صبح آن نمایان شد، فرمود: اى سلمان بیاور برادر مرا. پس سلمان پاک گفت على مبتلا به درد چشم شده است. و رفت و برگشت و دست على را می کشید بدانکه بلندست شرافت کشیده شده و عزت کشانیده،
پس بهبودى یافت درد چشمش به یک آب دهان پیامبر و پوشانید او را زره گشادى که رشته هاى فولادین به هم پیوسته داشت، پس با دستى آن پرچم را گرفت و با دست دیگرش زره آهنین را پوشید، و رفت با آن پرچم به پیش و پیروزانه برگشت در حالی که بشارت دهنده به یارى و موید بود، و فرو آورد شمشیرش را بر فرق سر مرحب و او را کشت و او کافر سرکشى بود، و نزدیک به قلعه محکم شد و درب آن بسته و خطر مرگ در کمین او بود، پس آن در را کنده و پرتاب کرد و حسان بن ثابت در مجالس آن را انشاد و با شعر خود بازگو می کرد.
به درستی که مردی که برداشت درب بزرگ خیبر را روز یهود هر آینه شرافت و مقام او جاودانیست، برداشت درب بزرگ را و تکان داد درب قلعه قموص را مسلمین و اهل خیبر تمامى حاضر بودند، و از غزوه (حنین) سئوال کن وقتی که جرول (پرچمدار هوازن در روز حنین) با شمشیر کشیده به میدان دوید و انتظار فرصت داشت، تا آنجا که امکان داشت او را در لشکر عظیمى محاصره کرد مسلمین را که حکایت از دریاى مواجى می نمود، و ایمن بن ام ایمن کشته بر زمین افتاد و شتاب کردند گمراهان و لشکر کفر به قصد کشتن پیامبر، و تمام یاران او از اطراف او پراکنده شده از ترس که گویا شتر مرغان گریزانند، این یکى بیک نشیبى گریخته و آن دیگرى از ترس مرگ بیک تل و بلندى بالا می رفت، آیا نپرسیدى بامدادی که تمامشان فرار کردند از ترس هلاکت اگر بودى چه کسى ارشاد کرد و برگردانید آنان را، چه کسى بود کشنده جرول (ابن ابى جرول) و خوار کننده لشکر هوازن جز ولى راهنما (على بن ابیطالب) (ع)، همه آنها پیامبر را تنها گذاردند و در رفتند مگر ابوالحسن على (ع) که حاضر بود و پیامبر را تنها نگذارد.
و خوابیدن او بالاى فراش (رسول خدا) براى جهاد کردن که رختخواب بهترین پیامبران بود، و غیر او (ابوبکر) غمگین می شود در میان غار از ترس مرگ و جانش بالا می رود، و آن را منقبتى براى او حساب می کنند در حالی که آن یکى از گناهان بزرگ است پیش کسی که کنجکاوى کند، و حرکت کردن آن حضرت بالاى ابر براى سخن گفتن با اصحاب کهف و رقیم فضیلتی است که انکار نمی شود، و براى او خورشید برگشت و پیامبر سر بر زانوى او گذارده و به خواب وحى فرو رفته بود، و براى او مرتبه دوم خورشید برگشت در سرزمین بابل (حله کنونى) و در این موضوع حدیث مسند صحیحى وارد شده است، و اوست ولیعهد و جانشین محمد آیا دیدى کسى را غیر از او که پیامبر او را ولیعهد خود کرده باشد، وقتی که فرمود تو وارث من و خلیفه منى و تو غسل دهنده من و گذارنده منى از مردم در میان قبرم، آیا دیده اى در میان تمام جهانیان بشری را جز او که در خانه خدا به دنیا آمده باشد، در شبی که جبرئیل آورد او را با گروه قدسیان که در اطراف او عبادت می کردند، پس از جهت بزرگى (على (ع)) موسوم شد چنانچه مسجدالحرام از جهت شرافت برترى یافت به سبب ولادت او پیش مساجد دیگر.
آیا جز او جوانمردى در حال رکوع تصدق داده وقتی که بینواى مستمندى پیش او آمد، اوست ایثار کننده و تصدق دهنده و احسان کننده و تمسک جوینده و عبادت کننده پارسا، اوست سپاسگذار و اوست پیشقدم و اوست گریه کننده دلشکسته و اوست خشوع کننده شب زنده دار، اوست شکیباى متوکل و اوست توسل جوینده به حق و لابه کننده و پیچنده به خود و پرستنده خدا، مردی که بزرگان سرگردان او می شوند از جهت فضائل و آقاست وقتی که سیادت به او نسبت داده می شود، اگر بر بلندى مقام او حسد ورزیدند پس جز این نیست که اشرف خلق خدا هم مورد حسد قرار گرفت، و پیروى کردند پسران ایشان فرزندان او را که هر یک به هر یک قصد ایذاء و آزار نمودند، حسد به او ورزیدند زیرا که مقام و فضیلتى نبود مگر به آنچه که او پیش آنها یکتا و بی همتا بود، سوگند یاد می کنم به خدا و پیامبر و خاندان او سوگندی که دوست به آن رستگار و خوشبخت شود، اگر اولى ها عهد و پیمان پیامبر را بعد از او نشکسته بودند و بر جانشین و وصى او سرکشى نمی کردند، نمی توانستند خاندان (کثیف) امیه روز عاشوراء دستى بر فرزند فاطمه (ع) دراز کنند، پدرم فداى آن کشته مظلوم و کسی که براى او آتش دلم هرگز حرارتش سرد نشود، پدرم قربان آن غریب آواره که هتک حرمتش شده و از کنج خانه اش دور و تنها مانده بود، پدرم فداى آنکه نزدیک شده براى زیادى مصیبتهایش کوههاى بزرگ از حسرت ریز ریز شود، نوشتند به او فریفته گان بنى امیه از نادانى و نبود در میان ایشان بزرگواری که ستوده شود، به نامه ها و کتابهائی که مانند چهره هایشان سیاه بود و قاصدهاى آنها با آن نامه ها رفت و آمد می کرد، تا آنکه به اعتماد پیمانها و نامه هاى آنان متوجه کوفه شد و جاسوسان آنها براى انتظار او در کمین بود.
گردیدند کسانی که آنها را دوست حساب می شدند یکپارچه براى دشمنانشان لشکر بزرگى که بر علیه او متشکل و بسیج شده بودند، و شتاب و عجله کردند براى جنگ او و لشگرى جلو فرستاده و گروه دیگرى از پى آنان جمع می شدند، تا آنکه دو گروه از ایشان در دره اى با هم برخورد نمود و پیوست به ایشان در آن مکان سربازانى بسیار، یافتند او را غیر متکى به غیر خدا و نه رونده زیر بار مذلت و خوارى و نه آنکه در قصدش مردد باشد، عازم بود بر قصدش که می برید به تیزى عزمش حدود و لبه شمشیر را وقتی که برهنه می شد، مسرور و خرسند به جنگ بود چون می دانست که جاى او فردوس برین و بهشت است وقتی که کشته شود، در میان گروهى علوى از اولاد هاشم که اصیل بود نژادشان و پاک بود زادگاهشان، و بزرگان انصار شیران شرزه اى بودند که هراس و بیم روزهاى جنگ را دیده بودند، شتاب می کردند به سوى کارزار و میدان جنگ و پیران کهن سال بر جوانان و نونهالان پیشى می گرفتند، پس مثل اینکه این دلها برگشته و یک قطعه آهن ضخیم شده که بر آنها شمشیر پهن می خورد، و خیال می شد که در پیشروى آنان قدمهایشان اسطوانه ای است که بر سنگ سخت خورده و جرقه می زد، فدا کردند جانهاى خود را در جلوى امامشان و بخشیدن جان عزیز بهترین بخششهاست، نصحوا غنوا غرسوا جنوا شادوا بنوا قربوا دانوا سکنوا النعیم فخلدوا، اندرز دادند در حال رجزخوانى و توانگرى و کشتند بستان و نهال هاى تازه اى و بنا کردند خانه اى و نزدیک شدند جواری را و ساکن شدند بهشت پر نعمت را.
پس مخلد و جاودانى شدند، تا آنجا که جانهاى آنها را به غارت برد سوسماران در پیش آقاى ایشان و خوشبخت اندک و کم بود، دور او را که تنها بود گرفتند و جدا کرد دست او را شمشیر تیزی که از آهن هندى ساخته شده بود، شمشیر برنده اى بدون غلافی که سرهاى دشمنان را در روز جنگ می برید و تیزى آن غلاف کند نمی شد، حمله کردند بر او سخت دلانی که مانع بودند کسى را که عزم قاطعى داشت و زره فولادین بر تن نموده بود، کسى را که سریع بود در جواب دادن وقتی که او می خواندند حمله کننده بود و شیرها در طلب شکار حمله کننده اند، پس می ترسیدند از تیزى عجیب شمشیر او ضربتى را که بریده می شد به آن کله هاى یهود صفتان، اى دلی که در روز عاشورا چون پاره هاى آهن سرشته شده یا تو سنگ سختى هستى، پس مثل اینکه او و مرکبش و نیزه اش و شمشیرش چون شب تار و تاریک بود، آسمانى که ماهى به آن پشت سر آن ستاره دنباله دارى بود و در پیش روى آن در تاریکى شب ستاره اى درخشنده اى، در تنگناى میدان جنگ کناره گرفت از پیش روى او به زمین خالى و بى آب و علفى رفت، پس گویا که در آن محل جارى شدن خون آن بود دریائی که بادها آن را مواج نموده و کف می کرد، پس مثل آنکه زره و زین اسبها کشتیهائى هستند که سیر می کند به آن طورى و کاهى هم از رفتن کند می شود.
تا آنکه فرو نشاند به سبب شمشیر جوشش سنیه او را و از آب صاف گوارائی که سرد نیست، افسوس من براى او که از دنیا می رفت و در پیش او آب فرات بر او حرام شده و او را منع می کردند، نظرى به گوشه چشمش به فرات نموده و نزدیک ورود به آن آتشى بود که به سبب سر نیزه ها افروخته می شد، و هر آینه به تحقیق که او را فرا گرفتند پس بعضى با شمشیر می زدند و برخى با تیر و بعضى هم با نیزه قصد او می کردند، تا آنکه افتاد مثل کوهى بر روى زمین بدون سرزنشى از کسى که از غصه جان می داد و جهاد می کرد، افسوس من بر او که آغشته به خونش بر روى خاک گرم کربلا افتاده بود و سر روى زمین گذارده بود، اسبها با سمهایشان سینه اى را پامال کردند که مدتها براى درس گفتن و علوم رفت و آمد با او می شد، افکند بر او بادها از خاک نرم پوششى پس او را پوشانید در حالی که او برهنه از لباس بود، رنگین نمود چهره اش را خون او پس خیال شد از محبت به او که روز جنگ چهره اش گلگونست، افسوس من بر جوانانى که خاموش بر خاک افتاده و خونشان بالاى خاک جارى گشته است.
پس مثل اینکه جریان خون بر گونه هایشان عقیق سپس بعضى از آن زبرجد است، افسوس من بر زنان و بانوان او که سر برهنه بیرون دویدند و رخسارشان از اشگشان مجروح شده بود، آن یکى سر برهنه بود از پوشیه و این را از سرش به خوارى کشیده و می کشیدند عباء او را، و به مرکب او فریاد زده و می گفتند هر آینه سقوط کرده از بالاى تو بخشنده ترین بخشندگان، اى روز عاشوراء بس است تو را که تو روز نامبارک بلکه روز زشت و پر محنتى هستى در روز تو حسین کشته روى ریگ مکان گرفت وقتی که یاورش نایاب و سعادتمند کم شده بود، وقتی که توبه کنندگان سپاسگذاران خداپرستان شب زنده داران رکوع کنندگان سجده کنندگان نبودند، نمایان شد سرهاى مقدس آنان در پیش روى و برابر چشم زنانشان که بر نیزه ها سنگینى کرده و آنها را خم می نمود، و سید سجاد على بن الحسین (ع) را با خوارى در غلها و زنجیرها حمل نموده پاهایش را به زنجیر بسته بودند، نه دلسوزى داشت که مصیبت خود را به او شکایت کند در شهر غربت و نه دوستى که از او دیدن کند، او را و سر شریف پدرش را هدیه و پیشکش می بردند براى مرد پست گنهکار کافر سرکشى (چون یزید)، خیرى نبود در مردان نادان قومی که غلامشان پادشاه فرمانروا و آزادشان در قید بندگى و اسارت بود.
اى دیده اگر اشکت تمام شود پس خون ببار و خیال نمی کنم که اشکت تمام شود، افسوس و اندوه بر خاندان رسالت و کسانی که پایه و زیر بناء هدایت شرفش به ایشان و به سبب آنان ساخته و محکم بود، که بعضى از ایشان را کشته و پناه ندادند و برخى را هم مسموم و دیگرى هم از منزل و شهرش آواره و در به در نمودند، تنگ شد شهرهاى خدا بر ایشان و حال آنکه زمین خدا وسیع و نبود بر ایشان زمینی که نشیمن کنند، ایشان را به هر جاى بى آب و مونسى تبعید و شهید می نمودند (و براى همین) به هر زمین مشهد و زیارتگاهی است، بنا کردند مشاعر (مشعرالحرام و منى و عرفات) و حطیم را و ایشان حجتهائى هستند که به سبب مخالفت ایشان مردم بدبخت و با طاعتشان خوشبخت می شوند، سوگند خوردم که اندوهم هرگز براى شما تمام نشده و آتش درونیم خاموش نشود، قسم به جان شما که در دیدگانم غیر از اشگم بر شما میله غم و اندوه جارى می سازم، زمان فانى می شود و روزهایش سپرى می شود و بر شما غمگین دلتنگ ناله بلند می کند، پس بر جسم او حله هاى بیمارى پوشش و بر چشم او حرارت و سوزش اشگ روان مرگز و معدنیست، و اگر من از دیده ام استمداد و کمک ریزش خون کنم و از چشم خون کمک شود کم است، و ادا نکرده باشم حق شما را بر خودم و چگونه می تواند بنده و غلام ادا کند حق مالکین خود را.
اى برگزیدگان خداى توانا اى سپرده شدگان اسرار و رازهاى آفرینش اى کسانی که هدفم سایه لطف شماست، پیمان بستم با شما در عالم (ذر) از جهت شناخت و وفا کردم به آنچه که به آن پیمان بسته و سوگند خورده بودم، و شما هم وعده فرمودید مرا در معاد و فرداى قیامت بر صراط شفاعت کنید صحیح است وعده شما، پس مرا در وقت حساب دیدن کنید و دریابید که من اعتمادم به شماست و به آبروى شما قصد می کنم، چه اندازه مدح و ثناء من درباره شما در ضمن آن حکمتهائیست که همراهان به آن رستگار شده و یارى می شوند، و دختران اندیشه ها برترى می جویند صفات دوشیزگان را که براى آن شاعر ارزشمند یا بى ارج می شود، براى جوهر طلاى خالص مانندى نیست بلکه آن در ناسفته است نه طلاى مغشوش، این را داشته باش و بدان که اگر همه مردم مناقب و فضائل شما را بازگو کرده و بشمارند، ادراک نکنند مگر اندکى را و شما در بالاترین بلندى ها هستید از آنچه گفته اند و زیادتر از آنید که بگویند، درود خدا بر شما مادامی که بلبلان در بامداد بر برگ شاخه ها چهچه زده و خوش خوانى کنند.»
 

منـابـع

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 6 صفحه 503، جلد 12 صفحه 317

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد