روش عثمان در رسیدگی به اموال عمومی
فارسی 5518 نمایش | آن روز که پیغمبر (ص) از مکه به مدینه آمد، گروهی از پیش قدمان در مسلمانی چندان تهی دست بودند که تن پوش درستی نداشتند، اما از خود گذشتگی آنان تا آن جا بود که در عین تنگدستی برادر مسلمان خود را بر خویشتن مقدم می داشتند. باز هم که اندک گشایش در کار آنان پدید شد، زندگانی پیغمبر را نمونه قرار دادند و بدو اقتدا کردند. در دوره عمر با آن که درآمدهای فراوان به خزانه مسلمانان رسید و با آنکه حقوق و مقرری برای مردم تعیین شد، منش ساده خلیفه از یک سو و سختگیری و مراقبت وی در کار بزرگان قریش و سابقان در اسلام از سوی دیگر، به آنان مجال مال اندوزی فراوان نداد.
اما در دوره عثمان این سیرت هم فراموش شد. عثمان، مردی نرم خو و خویشاوند دوست بود و برعکس پیشینیان خود خزانه را ملک شخصی خلیفه می دانست و خود را مجاز می دید که هر سان بخواهد و هر گونه که صلاح بداند در آن تصرف کند. بخشش مال های کلان به این و آن سبب شد که خشم محرومان برانگیخته و راه اعتراض گشوده شود. هنگامی که عمر دفتر حقوق بگیران را تأسیس کرد، از یک سو میزان مقرری سربازان را بر اساس شرکت در تعداد جنگ ها معین کرد و از سوی دیگر مهاجران و انصار را بر دیگران برتری داد.
می توان گفت با این اقدام مساوات اسلامی لطمه دید، اما عمر مراقب بود که این اشراف های معنوی (سابقان در اسلام) اشرافیت مالی را نیز به دست نیاورند و تا آن جا که می توانست به حساب دارایی ایشان می رسید. همین که عمر کشته شد قریش نفسی براحت کشیدند و به کار مال اندوزی پرداختند. زمانی نگذشت که سربازان دیدند آن ها در جبهه جنگ با دشمنان دین کارزار می کنند اما گروهی در مدینه می نشینند و روزگار را به آسودگی می گذرانند. رقمی بیش از آن ها از خزانه دریافت می کنند. نو مسلمانان نیز دیدند بهره مشتی تن آسا و خوشگذران از خزانه بسیار بیشتر از آن هاست، فقط به سبب این که چند سال زودتر از ایشان مسلمان شده اند. در سال سی ام هجرت عثمان دست به کاری زد که به گمان او به صلاح مسلمانان بود. مردم مدینه نیز از کار او سخت خشنود شدند، اما پیش آمدهای بعدی نشان داد که این اقدام هر چند به ظاهر نیک می نمود، دشواری هایی در پی داشت که خلیفه و مشاوران او در هنگام اخذ تصمیم متوجه آن نبودند. چنان که در فقه اسلامی مقرر است اگر مردم سرزمینی از غیر مسلمانان با مسلمانان پیمان آشتی ببندند آنچه از آنان گرفته می شود، جزیه، به خزانه (بیت المال) تحویل می شود، اما اگر سرزمینی با نیروی نظامی فتح شده باشد (مفتوح العنوه) آن سرزمین بین فاتحان تقسیم خواهد شد.
بهره برداری از محصول سرزمین های فتح شده و بیرون از حجاز برای مسلمانان دشوار بود، چه باید خود بر سر این زمین ها باشند یا برای برداشت منافع بدان جا سفر کنند این کار موجب می شد که جمعیت فراوان در آن جا گرد شود.
عثمان به مردم گفت: نظر من این است که فیء شما را به شما برگردانم تا هر کس بر سرزمین خود و در خانه خود باشد. پرسیدند: این چگونه ممکن است؟ گفت: دارندگان این زمین ها، جز سربازان که در اردوهای خارج به سر می برند، اگر بخواهند سهم خود را با سهمیه آنان که در حجاز یا یمن و یا جاهای دیگر هستند. مبادله کنند. مردم مدینه که چنین سخنی را شنیدند سخت شادمان شدند و پنداشتند در خیری به روی آنان باز شده است، چه در این صورت بر سرزمینی که بدو نزدیک است می ماند. مبادله زمین ها آغاز شد. کسانی مانند طلحه، مروان بن حکم، اشعث بن قیس و دیگران زمین های خود را با زمین های مالکان خرد معاوضه کردند و طولی نکشید که دسته ای از مالکان بزرگ در حجاز پدید آمد که هم از سرزمین های بارور خود سود کافی می بردند و هم بخاطر سبقت در اسلام از بیت المال سهم بیشتری دریافت می کردند. و هم از بخشش های هنگفت و گاه به گاه خلیفه بهره مند می شدند.
نکته دیگری را که در به هم خوردن تعادل اجتماع مسلمانان بسیار مؤثر بود نادیده نباید گرفت، و آن این نکته بود که دسته ای از مسلمانان که در آغاز اسلام و در رکاب پیغمبر (ص) و در خلافت عمر برای بلند ساختن نام دین، از خودگذشتگی نشان دادند، همین که سایه پیغمبر (ص) از سر آنان رفت و همین که سختگیری عمر را ندیدند، دنیا در پیش چشم آنان زینت یافت و هوای نفس بر ایشان غلبه کرد. خدا را فراموش کردند و مال بندگان خدا را مال خود شمردند، تا کار بدان جا کشید که موج ناخشنودی از هر جانب برخاست. در ده سال نخست خلافت عثمان چون سربازان از یک سو در ایران و آفریقا سرگرم فتوحات بودند و از سوی دیگر هنوز این طبقه شکل خاصی به خود نگرفته بود، ناخشنودی ها از حدود شکایت تجاوز نکرد.
اگر خلیفه اندکی از محبت به خویشاوندان خود می کاست، اگر مانند عمر مانع ترکتازی های امویان و قریش می شد و اگر به جای مروان و پسر ابی سرح مشاورانی باتقوا و کاردان برای خود برمی گزید، ممکن بود آتش فتنه به آب تدبیر فرو نشیند، اما بی جا نیست که تاریخ نویسان مسلمان سال های پایان خلافت عثمان را سالیان آزمایش نام نهاده اند. اصحاب پیغمبر (ص) در این چند سال آزمایش شدند و متأسفانه جز دسته ای اندک از عهده امتحان برنیامدند. در این روزگار بود که صحابی پارسا و زاهد؛ ابوذر غفاری که سادگی عصر پیغمبر (ص) و بی پیرایگی عصر عمر را دیده بود، سپس زندگانی پر تجمل چند تن از مسلمانان با سابقه اسلام را می دید نمی توانست از خرده گیری چشم بپوشد. می گفت: این مال ها که شما از سرزمین های فتح شده می گیرید ملک شخصی شما نیست، متعلق به خزانه دولت و از آن همه مسلمانان است. هرکس که برای دولت اسلامی کاری انجام می دهد، باید به مقدار احتیاج خود از این مال بردارد و مانده را در راه خدا انفاق کند. ابوذر کار همه را با خود و پیغمبر (ص) خود و چند تن از یاران پیغمبر (ص) قیاس می کرد، و نمی توانست بپذیرد که چون روز امتحان پیش آید دینداری اندک خواهند بود. قریش و امویان که نتوانستند خردگیری او را تحمل کنند شکایت به خلیفه بردند که ابوذر مردم را علیه تو می شوراند. سرانجام مشاوران خودخواه خلیفه کار خویش را کردند. و سخنان ابوذر را نشنیدند. ابوذر به شام تبعید شد اما در آن جا نیز از نکوهش معاویه باز نایستاد؛ ناچار او را به مدینه خواندند، سپس به ربذه تبعید کردند و در آن جا غریب وار درگذشت. خودخواهی مشاوران خلیفه و ترکتازی امویان در شهرهای بزرگ و دست اندازی آنان به بیت المال، مردم را ناخشنود کرد و موج اعتراض برخاست.
نخست خرده گیری از جانب سربازان آغاز شد. می گفتند: درآمد زمین های فتح شده و یا به دست آمده از راه صلح (فیء) از آن ماست. در حالی که حاکمان عثمان فیء را ملک خود می دانستند و زمین های فتح شده را تیول خویش می پنداشتند. بدین نمونه که یکی از ده ها درگیری است و ابن اثیر آن را ثبت کرده دقت کنید: شبی سعد بن عاص حاکم کوفه با گروهی از پیرامونیان خویش گفتگو می کرد. ضمن سخن گفت: سواد (سرزمین عراق) بستان قریش است. اشتر نخعی، که از تیره یمانی بود، گفت: این سرزمین را ما به شمشیر گرفته ایم، چگونه بستان قریش باشد. عبدالرحمان اسدی صاحب شرطه سعید گفت: در روی امیر سخن می گویی. اشتر به مردم خود اشارت کرد و آن ها بر سر صاحب شرطه ریختند و چندان او را زدند که غش کرد. از این تاریخ بین یمانیان و مضریان درگیری پدید آمد.
مشاوران عثمان به جای آن که به چاره جویی درست دست زنند و از او بخواهند در بیت المال دست و دل بازی نکند و خاندان ابو معیط را که خویشاوندان او هستند بر گردن مردم سوار نسازد، از روی نادانی یا به عمد کوشیدند تا مردمان پارسا را از او دور سازند و اگر کسانی بخاطر زنده کردن سنت و یا میرانیدن بدعت به نصیحت و یا نکوهش او برمی خاستند، عثمان را مجبور به راندن، تبعید، و زدن او می کردند چنان که درباره ابن مسعود، ابوذر، عمار یاسر و چند تن دیگر چنین کردند و یا آن که به دو گفتند سربازان را که در آن روزها بیشتر موالی بودند برای کشورگشایی بفرستد.
علی (ع) چند بار میان او و مردم میانجی شد، و عثمان پذیرفت که روش خود را تغییر دهد ولی هر بار پیرامونیان او و مخصوصا مروان بن حکم مانع شدند، تا چنان شد که شورش از مرزها به درون رسید. سرانجام ناخشنودان رو به مدینه نهادند و دادخواهی کردند. خلیفه متعهد شد که به داد آنان برسد ولی مشاوران او نگذاشتند. دیری نپایید که ناخشنودی به شورش مبدل گشت. گروهی در پی چاره برآمدند اما دیگر دیر شده بود. نوشته اند هنگامی که مصریان به امید وعده اصلاحی عثمان به محل خود باز می گشتند. در بین راه سواری را دیدند و چون او را جست و جو کردند نامه ای از عثمان با وی دیدند که به حاکم مصر دستور داده بود اینان را بکشد. شورشیان بازگشتند. قضای الهی فرود آمد و خلیفه مسلمانان به دست مسلمانان کشته شد (سی و پنجم هـ ق).
منـابـع
سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 148-144
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها