مقصود از زیربنا در اندیشه مارکسیست ها

فارسی 3539 نمایش |

از نظر مارکسیست ها زیربنای جامعه‏ اقتصاد است، مقصود از "زیربنا" چیست؟ اگر بتوانید ریشه لغت‏ فرنگی‏ای را که این کلمه "زیربنا" از آن ترجمه شده به دست بیاورید، ببینید ترجمه چه کلمه ای است و خواسته اند به چه تشبیه کنند، مناسب‏ و بلکه لازم است، چون یک وقت هست ما می‏ گوییم "زیربنا" و مقصودمان طبقه زیرین است، مثل اینکه در یک ساختمان چند طبقه، یک‏ طبقه زیر قرار گرفته و طبقه های دیگر رو، طبقه های رو متکی به طبقه زیر هست ولی طبقه زیر متکی به طبقه های رو نیست، یعنی اگر این خراب شود آن بالا خراب می ‏شود ولی اگر بالا خراب شود این خراب نمی‏ شود، این شرط آن‏ هست ولی آن شرط این نیست.
آیا مارکس که گفته است "اقتصاد زیربناست‏" می‏ خواسته جامعه را تشبیه کند به یک ساختمان چند طبقه که طبقه زیرینش‏ اقتصاد است و امور دیگر طبقاتی است که روی این طبقه ساخته شده و لهذا این که متزلزل شود آنها متزلزل می‏ شوند، این که تغییر کند آنها متغیر می ‏شوند، این که حرکت کند خواه ناخواه آنها باید حرکت کنند؟ یا این‏ کلمه "زیربنا" از اصطلاح خاص معمارها و بناها گرفته شده که می ‏گویند زیرساز و روسازساختمان، مثلا در یک اتاق، آجر و آهن و سایر مصالحی را که اساس استحکام آن را تشکیل‏ می ‏دهند می‏گویند "زیرساز" و چیزهایی را که جنبه دکور و زینتی دارد مثل‏ گچی که روی دیوارها می‏ کشند و رنگی که می‏ کنند می ‏گویند "روساز" آیا منظور مارکس این بوده است که اساس جامعه، یعنی آن که استخوان بندی‏ جامعه است اقتصاد است، اینهای دیگر جنبه فانتزی دارد؟
یعنی معیشت و معاش انسان اساس زندگی فرد و جامعه هر دو است و تا این بعد درست نشده‏ نوبت به هیچ چیز نمی‏رسد، اگر این بعد درست شد و فراغت و امکاناتی‏ برای انسان پیدا شد آنگاه به دکورش هم می ‏پردازد، آنوقت گچی و رنگی و نقاشی و غیره، و الا تا آن نباشد این نیست، که خود این هم اساسا یک‏ فکری است.
مولوی می‏ گوید: "آدمی اول اسیر نان بود" و حرف درستی هم هست، «من لامعاش له لامعاد له»؛ آنکه معاش و زندگی مادی ندارد، معاد که محصول زندگی معنوی است ندارد. نیز چنین مطلبی است، البته نه این که یک قاعده کلی باشد ولی به طور تقریبا اکثریت می‏ شود گفت یا بگوییم اصل اول در انسان این است که انسان‏ باید شکمش سیر باشد و مسکنی داشته باشد، همین هایی که با پول می‏ شود آنها را تهیه کرد و با پول قابل معاوضه است، یعنی مادیات، اینها باید درست بشود، بعد که درست شد، آن وقت به اصطلاح دل و دماغ برای انسان‏ پیدا می‏ شود، آن امور چیزهایی است که به اصطلاح به دل و دماغ مربوط است‏، اول این شکم باید سیر شود، وقتی که شکم سیر شد آنگاه نوبت فلسفه سازی‏ و هنر زیبایی و شعر و نقاشی و مجسمه سازی و به قول اینها دین و غیره‏ می ‏رسد.
آیا خود ما نمی‏ گوییم "شکم گرسنه ایمان ندارد"؟ این معنایش‏ این است که اول معاش است، شکم گرسنه نه ایمان دارد، نه عشق دارد، نه اخلاق دارد، نه فلسفه دارد. معاش، اساس و زیربناست. این که‏ درست شد آنها هست، و شما می‏ بینید هر جامعه ای که از مرحله احتیاجات‏ اولیه گذشته به ظرائف تمدن پرداخته است که اغلب جامعه های استثمارگر اینطور هستند. جامعه یونانی به دلیل اینکه جامعه برده داری بود و یک‏ اقلیت یونانی اکثریتی را برده کرده و همه کارها را به عهده آنها قرار داده بودند و زحمت کارهای سخت به عهده‏ آنها بود و آنها تولید می‏کردند و اینها با خیال راحت نشسته بودند، به‏ قول اینها آنوقت سقراط و افلاطون و ارسطو در آن جامعه پدید می ‏آمد، افرادی که افکار خیلی بکر و عالی در آنها به وجود می‏آمد، ولی اگر یونان‏ جامعه گرسنه ای می ‏بود که نان نمی‏ داشت بخورد، دیگر نمی‏ توانست سقراط به‏ وجود بیاورد.
باید ریشه این لغت "زیربنا" را در زبانهای فرنگی پیدا کرد تا ببینیم این تشبیهی که مارکس کرده است، نمی‏ دانیم شاید اول هم مارکس‏ نبوده (که این تشبیه را کرده،) کسی دیگر این تشبیه را کرده است مقصود تشبیه ساختمان جامعه است به یک ساختمان چند طبقه یا مقصود تشبیه‏ ساختمان جامعه است به ساختمانی که زیرساز و روساز دارد، روبنا و زیربنا به این معنا دارد؟ معنی دومی که فرمودید شامل آن معنای اول هم می‏ شود.

منـابـع

مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 86-85

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد