مخالفت ثروتمندان قریش با پیامبر (ص)
فارسی 5040 نمایش |در آیه 11 سوره مدثر آمده است: «ذرنی و من خلقت وحیدا»؛ «مرا با آن کس که آفریدمش تنها بگذار». (مدثر/ 11)، مکرر این مطلب را شنیده اید، در آیات سوره مبارکه مزمل هم می خوانیم: «و ذرنی والمکذبین اولی النعمة و مهلهم قلیلا»؛ «و مرا با تکذیب کنندگان صاحب نعمت واگذار و اندکی مهلتشان ده». (مزمل/11) مرا بگذار با این منکران صاحب نعمت، که گفتیم قرآن می خواهد بگوید که دلیل انکار و مخالفت اینها با تو یک دلیل فکری و روحی و عقلی نیست بلکه یک دلیل منفعتی و اقتصادی است؛ اینها این دعوت را بر زیان منافع خودشان می بینند. این مطلب از قرآن کاملا مشهود است، که یک آیه اش این بود؛ حالا آیه ای که در اینجا می خوانیم. یکی از رؤسای مکه که از یک نظر از تمام مردم مکه به اصطلاح گردن کلفت تر شمرده می شد ولیدبن مغیره مخزومی (از بنی مخزوم)، بود.
قریش یک قبیله بزرگ بود که به چند قبیله کوچک منشعب می شد و این قبیله های کوچک هم زیاد بودند، باز در میان قبیله های کوچک بعضی اهمیت بیشتری داشتند. بنی مخزوم از آنها بودند، بنی عبد شمس که بنی امیه یکی از شاخه های آن هستند از آنها بودند، بنی هاشم هم از آنها بودند. بنی هاشم که پیامبر اکرم از بنی هاشم است این تفاوت را با غیر بنی هاشم داشت که به عنوان مردمان سید و بزرگوار قریش شناخته می شدند یعنی به عنوان شریفی و آقایی شناخته می شدند، متمکن و ثروتمند بودند ولی مردم مکه برای آنها یک نوع احترام معنوی قائل بودند. جناب عبدالمطلب مرد ثروتمندی نبود، از این جهت خیلی عادی بود ولی در عین حال سید قریش شمرده می شد. یا ابوطالب در مدت زمانی مرد فقیری بود ولی در عین اینکه مرد فقیری بود مورد احترام بود. اما بعضی دیگر به دلایل اقتصادی و بنیه مالی خیلی اهمیت داشتند که بنی امیه معمولا این طور بودند و در بنی مخزوم هم عده ای این گونه بودند. ولیدبن مغیره مخزومی پدر خالدبن ولید مخزومی چنین بود. او یک آدمی بود که اولا ثروت فراوانی داشت. ده نفر به اصطلاح عامل سرمایه داری داشت از غلام هایی که خریده بود که این غلام ها خودشان در مکه از هر آقایی آقاتر بودند، هر کدام اینها دارای یک قنطار سرمایه بودند (آن وقتها برای ذخیره پول، بانک و مانند آنها که نبوده؛ آنها که پول خیلی زیاد داشتند در یک مخزن هایی قرار می دادند. در عرب معمول بوده که پوست گاو را می کندند داخلش طلا و اشرفی و مانند آن می ریختند. این مخزنها را «قنطار» می گفتند.). او در حدود ده قنطار ثروت طلا داشت و هر یک از اینها را به عنوان سرمایه در اختیار یکی از همین غلامهای خودش قرار داده بود که برایش تجارت می کردند. مرد بسیار متمکن و ثروتمندی بود و اتفاقا فرزندان زیادی هم داشت. می دانید که در زندگی قبیله ای فرزند خیلی ارزش دارد. در آن زندگی ها که حساب جنگ و حمله و گریز و دفاع و این حرفها هست مرد داشتن خیلی اثر دارد، قبیله داشتن و عشیره داشتن خیلی مؤثر است. بعد هر چه تمدن پیش می رود، قبیله و عشیره و برادر زیاد داشتن و پسر عمو و پسر عمه و پسر خاله زیاد داشتن ارزشش را از دست می دهد و بیشتر ارزش ها روی خود شخص قائم می شود. ولی در زندگی های قبیله ای، داشتن فرزندان زیاد، برادر های زیاد، بنی اعمام زیاد، بیشتر از زندگیهای تمدنی مؤثر است. او ده پسر داشت و قهرا این ده پسر برومند برای او قدرتی شمرده می شدند. و به علاوه نسبت به دیگران یک مرد مثقفی بود، یعنی یک مرد فرهنگی و فرهنگ شناس بود چون اینها تاجر و تاجر پیشه بودند و تنها به محیط مکه قناعت نمی کردند که توقف کنند. اولا باغهایی در طائف داشت، می رفت در آنجا با مردم طائف نشست و برخاست می کرد. ثانیا تجارت به ایران و شام و یمن می کرد. اینها سفرهایی در مراکز متمدن دنیای آن روز می کردند. این بود که اشخاص واردی بودند و ثالثا یک آدم شعر شناس و ادیب بود و به ادبیات آن روز عرب کاملا آشنا بود. پیغمبر اکرم در دعوت خودشان از جمله کارهایشان این بود که از آزادی ای که به خاطر کعبه وجود داشت استفاده می کردند، می آمدند در کنار کعبه در حجر اسماعیل و مانند آن در نزدیک کعبه می نشستند، شروع می کردند با صدای بلند قرآن خواندن و بسیاری از مسلمین در همین جاها به اصطلاح امروز شکار شدند یعنی با قرآن خواندن پیغمبر اکرم جذب شدند؛ آمده اند نشسته اند (و آیات قرآن را شنیده اند،) بعد تحقیق کرده اند و مسلمان شده اند.
تأثیر قرآن بر ولیدبن مغیره:
آمدند پیش ولید که این محمد جوانانمان را یکی بعد از دیگری دارد گمراه می کند، یک فکری باید برایش کرد. به این نتیجه رسیده بودند که ما باید یک توجیهی برای قرآن بسازیم؛ این به صورت یک موج معنوی و یک فکر درآمده، فکر را با زور نمی شود از مغز جوان های امروز بیرون آورد. قلمرو زور تا یک حد معینی است، از آن بیشتر دیگر قلمرو آن نیست. عده ای از این مردم و جوان ها باورشان آمده است که قرآن سخن خداست، حالا ما باید یک فکر دیگری، یک تبلیغی در این زمینه بکنیم که باورشان نیاید. به او گفتند که تو بیا ببین چه توجیهی می توانی بکنی؛ با او مشورت کردند. گفت من خودم باید یک بار سخن او را بشنوم. قرار شد در یک نوبت که پیغمبر اکرم می آیند در نزدیک کعبه می نشینند به قرآن خواندن، او بیاید آنجا و خودش استماع کند. روزی به آنجا آمد که اتفاقا رسول اکرم سوره حم سجده را می خواندند. وقتی که این سخنان را شنید که به عمرش چنین سخنانی نشنیده بود، یک حالت عجیبی پیدا کرد، حالت اضطراب، اصلا بدنش به لرزه درآمد، بعد زود از جا حرکت کرد و به خانه اش رفت و دو سه روز هم از خانه بیرون نیامد، یک دفعه شهرت پیدا کرد که ولید مسلمان شده است. تعبیر عجیبی است: مسلمان ها را می گفتند «صباة» از «صبوه» به معنی عاشق. هر کسی را که می خواستند بگویند به دین اسلام درآمده، می گفتند «صبا» یعنی این هم مجذوب شد، این هم رفت. این سه روز که از خانه بیرون نیامد، شهرت پیدا کرد که خود ولید هم رفت، جزو آنها شد، صبا. ابوجهل که مرد خیلی عنود عجیبی بود، به خانه ولید رفت و با اینکه ولید عموی او بود و خیلی هم برایش محترم بود و این نسبت به او بچه بود، شروع کرد به پرخاش کردن، گفت: عمو! تو ما را رسوا و مفتضح کردی، آبروی ما را بردی، ما گفتیم تو می آیی بلکه یک چاره ای بکنی، تو هم مثل اینکه گرایش پیدا کردی. گفت نه، من گرایش پیدا نکردم. گفت پس درباره این چه بگوییم؟ هرچه را که گفتند، گفت نه، نمی شود این حرف را زد. آخرش گفتند: پس به نظر تو چیست، چه بگوییم بهتر است؟ گفت: به نظر من باز هم از همه بهتر این است که بگوییم در سخن این مرد یک جادویی هست چون یک تأثیری در انسان می بخشد نظیر تأثیر جادو، یعنی اصلا همه چیز انسان را از او می گیرد و انسان را به سوی خود می کشد: من خودم هم آنجا عن قریب بود که کشیده شوم، این بود که لرزه به اندامم افتاد، فرار کردم که دیگر این حرفها را نشنوم. قرآن این جریان را در اینجا نقل فرموده است:
«ذرنی و من خلقت وحیدا و جعلت له مالا ممدودا و بنین شهودا و مهدت له تمهیدا ثم یطمع ان ازید کلا انه کان لآیاتنا عنیدا سارهقه صعودا انه فکر و قدر فقتل کیف قدر»؛ «مرا با آن کس که آفریدمش تنها بگذار، و به او مالی بسیار دادم، و پسرانی حاضر به خدمت دادم، و برایش بساط زندگی خوش گستردم، باز هم طمع داد که زیاد کنم. حاشا! همانا او نسبت به آیات ما عناد دارد. زودا که او را به بالا رفتن از گردنه عذاب وادار کنم. همانا او برای مبارزه با قرآن فکر کرد و نقشه کشید. پس مرگ بر او، چه نقشه ای کشید». (مدثر/19-11)
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 10- صفحه 111-106
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها