لزوم اجتهاد و تفقه در دین از نظر اقبال لاهوری و ابن سینا
فارسی 4709 نمایش |« فلولا نفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون» (توبه/ 122)
یکی از متفکرین عالم اسلامی در اعصار اخیر اقبال لاهوری است. اقبال اهل هندوستان سابق و پاکستان جدید و در یک خاندان مسلمان پرورش یافته است. او تحصیلات جدید را طی کرده و در همان زمان از تحصیلات قدیم فی الجمله ای بهره مند بوده است ولی شور اسلامی را همیشه داشته بر عکس اکثریت قریب به اتفاق محصلین ایرانی که یک حالت رنگ پذیری عجیبی نسبت به فرنگی ها دارند. این مرد تحصیلات عالیه ای در رشته فلسفه داشته و کتاب ها به زبان انگلیسی نوشته که همان کتاب ها برای مستشرقین جزء مدارک شمرده میشود. مرد بسیار با شور و از کسانی بوده است که شم اسلامی داشته و از آن حمایت کرده است که تنها اسلام است که میتواند دنیا را نجات بدهد، با اینکه خودش مرد متجددی بوده و از افکار امروز حداکثر آگاهی را داشته است.
او می گوید پدرم یک جمله ای به من گفت که آن جمله برایم درس شد. می گوید یک روز صبح مشغول تلاوت قرآن بودم، پدرم گفت چه می کنی؟ گفتم قرآن می خوانم. گفت قرآن را آنچنان بخوان که گویی وحی، بر تو نازل شده است. همین جمله مثل نقشی که روی سنگ کنده باشند در دلم اثر گذاشت و از آن به بعد به هر آیه ای که رسیدم تا تأمل و تدبر نکردم رد نشدم.
سخن اقبال لاهوری و سخن ابن سینا درباره اجتهاد
اقبال درباره اجتهاد می گوید: "اجتهاد قوه محرکه اسلام است". شما یک اتومبیل را می بینید حرکت می کند. این اتومبیل تا یک نیرویی نباشد که آن را به حرکت در آورد ممکن نیست حرکت کند.
جمله دیگری هم هست از بوعلی سینا که یک بحث جامعی در کتاب شفا دارد راجع به اصول اجتماعی و اصول خانوادگی. می گوید حوایجی که برای زندگی بشر پیش می آید بی نهایت است. اصول اسلام ثابت و لا یتغیر است و نه تنها از نظر اسلام تغییر پذیر نیست، بلکه اینها حقایقی است که در همه زمان ها باید جزء اصول زندگی بشر قرار گیرد، حکم یک برنامه واقعی را دارد، اما فروع، الی ما لا نهایه. می گوید به همین دلیل اجتهاد ضرورت دارد یعنی در هر عصر و زمانی باید افراد متخصص و کارشناس واقعی باشند که اصول اسلامی را با مسائل متغیری که در زمان پیش می آید تطبیق بکنند، درک بکنند که این مسئله نو داخل در چه اصلی از اصول است.
اتفاقا اجتهاد جزء مسائلی است که می توان گفت روح خودش را از دست داده است. مردم خیال می کنند که معنی اجتهاد و وظیفه مجتهد فقط اینست که همان مسائلی را که در همه زمان ها یک حکم دارد رسیدگی بکند مثلا در تیمم آیا یک ضربه بر خاک زدن کافی است یا حتما باید دو ضربه بر خاک زد؟ یکی بگوید اقوی یک ضربه کافی است و دیگری بگوید احوط دو ضربه بر خاک بزند، یا مسائلی از این قبیل. در صورتی که اینها اهمیت چندانی ندارد، آنچه اهمیت دارد مسائل نو و تازه ای است که پیدا میشود و باید دید که این مسائل با کدام یک از اصول اسلامی منطبق است. بوعلی هم لزوم اجتهاد را روی همین اساس توجیه می کند و می گوید به همین دلیل در تمام اعصار باید اجتهاد وجود داشته باشد.
این فکر ضد فکر اهل تسنن است. در آن وقت اهل تسنن حق اجتهاد را منحصر کردند -البته به حسب ظاهر- به یک افراد معین، که در اینجا شیعه با آنها موافق نیست. شیعه می گوید اجتهاد بابی است که در تمام زمان ها باید باز باشد. از نظر آنها ابوحنیفه، مالک بن انس، شافعی و احمدبن حنبل چهار تا مجتهدند، مجتهد جائز الخطا هم هستند.
سخن مرحوم فیض کاشانی
یکی از جمودهایی که اخباریون به خرج می دهند تحت الحنک انداختن است. اتفاقا ما دستور هم داریم. مرحوم فیض کاشانی با اینکه مرد اخباری مسلکی است ولی در عین حال نیمه فیلسوف است. همین امر به فکرش یک روشنایی مخصوص بخشیده است. نقطه مقابل تحت الحنک، اقتعاط است. مرحوم فیض در اینجا روحی و تنی به دست آورده است، پوسته ای و هسته ای به دست آورده است، می گوید در آن زمان مخالفین یعنی مشرکین شعاری داشتند و آن این بود که تحت الحنک ها را از بالا می بستند و اگر کسی تحت الحنک را از بالا می بست، شعار آنها را پذیرفته بود و به قول امروزی ها آرم آنها را گرفته بود. اینکه دستور دادند که شما تحت الحنک بیاندازید، خود تحت الحنک موضوعیت ندارد، مخالفت با شعار مشرکین موضوعیت دارد یعنی مسلمان نباید شعاری را که مال دیگران است انتخاب بکند. این، تا وقتی بود که یک همچو مشرکینی وجود داشت و یک چنین شعاری داشتند. ولی امروز که اصلا یک همچو مشرکینی وجود ندارد و چنین شعاری هم در بین نیست، دیگر تحت الحنک انداختن که فلسفه اش دهن کجی به آنها است، لزومی ندارد، دیگر موضوعیت ندارد.
حال مرحوم فیض که این حرف را زده است آیا حکم اسلام را نسخ کرده است؟ نه، مقصود این دستور را خوب درک کرده است، یعنی همان اجتهادی را که به گفته اقبال پاکستانی قوه محرکه اسلام است، خوب درک کرده، اجتهادی را که بوعلی گفته که وجود مجتهد در تمام زمان ها لازم است خوب به دست آورده است، هسته را از پوسته تشخیص داده است.
مثال دیگر: اگر بپرسند کلاه شاپو حرام است یا نه، کت و شلوار حرام است یا نه، می گوئیم اینها یک زمانی حرام بوده اند ولی فعلا حرام نیستند برای اینکه زمانی بود که کلاه شاپو مخصوص اجانب بود، واقعا کلاه فرنگی بود، در هر جا اگر کسی این کلاه را به سر می گذاشت، معنایش این بود که او مسیحی است، کلاه شاپو به سر گذاشتن این مفهوم را داشت. تا وقتی که این کلاه شعار آنها بود، هر مسلمانی که آن را می پوشید عمل حرامی انجام داده بود ولی بعد این کلاه در تمام دنیا معمول شد، مردم از هر مذهب و هر ملتی آن را پذیرفتند و آن شعار مخصوص را از دست داد و چون از شعار بودن خارج شد، امروز دیگر آن لباس معنی دار سابق نیست. لذا امروز پوشیدن آن حرام نیست. پیغمبر جدیدی هم لازم نیست بیاید، حکم اسلام هم دو تا نشده است.
به نظر من یکی از معجزات اسلام خاصیت اجتهاد است. معنای اجتهاد این نیست که یک نفر بنشیند و یک حرفی را همینطور بزند. اسلام به جهاتی که اتفاقا بعضی از آنها را ذکر کردم، خصوصیاتی در ساختمان خود دارد که بدون اینکه با روح دستوراتش مخالفتی شده باشد، خودش حرکت و گردش می کند نه اینکه ما باید آن را به حرکت در آوریم، خودش یک قوانین متحرک و نا ثابتی دارد در عین اینکه قوانین ثابت و لا یتغیری دارد، ولی چون آن قوانین متغیر را وابسته کرده است به این قوانین ثابت، هیچ وقت هم اختیار از دست خودش خارج نمی شود. بزرگ ترین نعمت ها تفقه در دین است که انسان بصیرت پیدا بکند.
منـابـع
مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان جلد 1- صفحه 139-141 و 145-146
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها