علت نیاز جامعه بشری به حکومت

فارسی 4157 نمایش |

اعتبار اصل ملکیت از اعتبارات ضروریه اى است که بشر در هیچ حالى از آن بى نیاز نیست، چه در حال فردى و چه در حال جمعى، و ریشه این اعتبار ملکیت بالاخره منتهى مى شود به اعتبار اختصاص.
این وضع ملک (به کسره میم) است، و اما ملک (به ضمه میم) که به معناى سلطنت بر افرادى از انسانها است، آن نیز از اعتبارات ضرورى است که انسان از آن بى نیاز نیست، لیکن آن چیزى که بشر در آغاز بدان نیازمند است، همانا تشکیل اجتماع است، اما اجتماع از جهت تألیف و بافت آن از اجزاى بسیار که هر یک براى خود هدفى و اراده اى غیر هدف و خواست دیگران دارد، نه اجتماع از جهت تک تک افراد آن، براى اینکه تک تک افراد اجتماع خواسته هاى متباین و مقاصدى مختلف دارند، افراد به خاطر همین اختلاف هایشان آبشان در یک جوى نمى رود، هر فردى مى خواهد آنچه در دست دیگران است برباید، و بر سایرین غلبه کند، و بر حدود سایرین تجاوز نموده، حقوق آنان را هضم کند و در نتیجه هرج و مرج پدید آورد، و اجتماعى را که به منظور تامین سعادت زندگى تشکیل یافته وسیله بدبختى و هلاکت ساخته و دوا را درد بى درمان کند، و معلوم است که این خواست، خواست یک فرد نیست، همه همین را مى خواهند، و هیچ چاره اى براى رفع این غائله نیست، مگر اینکه اجتماع براى خود قوه اى غالب و قاهر فراهم کند تا سایر قوا را تحت الشعاع خود قرار داده و تمام افراد را تحت فرمان خود در آورد.
و در نتیجه قواى سرکش را که مى خواهند بر دیگران تجاوز نمایند به حد وسط برگردانیده، افراد ضعیف را نیز از مرحله ضعف نجات داده، به حد وسط برساند، و سرانجام تمام قواى جامعه از نظر قوت و ضعف برابر و نزدیک به هم شوند، و آن گاه هر کدام از آن قوا را در جاى خاص خودش قرار داده، هر صاحب حقى را به حقش برساند.
از آن جایى که انسانیت در هیچ حالى و حتى در هیچ آنى از فکر استخدام دیگران خالى نمى شود، و به بیانى که گذشت هر انسانى همواره مى خواهد انسانهاى دیگر را به خدمت خود بگیرد، تاریخ هیچ اجتماعى را در اعصار گذشته سراغ ندارد که خالى از مردانى خودکامه و مسلط بر سایر افراد آن جامعه باشد، تا آنجا که افراد را به قید بردگى خود کشیده، جان و مال آنان را تملک کرده باشد بلکه تا آنجا که وضع جوامع را نشان داده وجود چنین افرادى را به نام ملک (پادشاه) ضبط کرده است، و بعضى از فوائد بر وجود چنین افراد خودکامه و سرکش مترتب مى شده، هر چند که خود آنان و درباریان و یاوران و لشکریانشان نیز افرادى طاغى و متجاوز از حق بودند، ولى این فایده را داشته اند که به منظور حفظ سلطنت و ملک خود همه افراد جامعه را در حال ذلت و استضعاف نگه بدارند تا کسى نیروى تجاوز به حقوق دیگران را نداشته باشد.
چون اگر چنین افرادى در جامعه پیدا شوند امروز به حقوق مردم کوچه و بازار تجاوز مى کنند، و فردا به خود پادشاه یاغى گشته، ملک و سلطنت را از چنگ او درمى آورند، همان طور که خود پادشاه نیز سلطنت خود را از دیگران گرفت.
کوتاه سخن اینکه جوامع بشرى از ترس اینکه مبادا در اثر تضعیف دولت وقت، دولت هاى دیگر بر سر آنان بتازند، ناگزیر بودند به ظلم و جور دولت خود تن در دهند، و با آن روش ظالمانه خو کنند، و این خو کردن به ظلم نگذاشت تا بشر به این راه حل فکر کند، که اصلا حکومت یک فرد خودکامه بر همه افراد جامعه چرا؟ و چرا حکومت مردم بر مردم را طرح نریزند: بلکه به جاى فکر کردن در این باره خود را سرگرم کردند به مدح و ثناى همان دولت جائر و ظالم. البته این تا موقعى بود که ظلم و جور سلطان از حد نگذرد، و کارد به استخوان مردم نرسد، و اما اگر کار به اینجا مى کشید به تظلم و شکایت مى پرداختند.
چه بسا از این خودکامگان که نام پادشاه یا رئیس بر خود نهاده بودند دستخوش هلاکت یا قتل یا سرنوشت هاى شوم دیگرى مى شدند، و آن گاه مردم در اثر نداشتن یک زمامدار احساس فتنه و فساد نموده، اختلال نظام و وقوع هرج و مرج تهدیدشان مى کرده، ناگزیر مى شدند یک گردن کلفت دیگر را روى کار آورند، و زمام امور اجتماع را به دست وى دهند، و باز آن شخص، پادشاه مى شد، و تعدى و تحمیل را از سر مى گرفت. اجتماعات بشرى همواره وضعى این چنین داشت، تا آنکه از سوء سیرت این حکومت ها به تنگ آمد، و فهمید، که طبع حکومت یک فرد بر جامعه همین است، که او را خودکام و مستبد مى سازد، به این جهت ناگزیر شد قوانینى در خصوص تعیین وظائف حکومت ها وضع کند، و پادشاهان دنیا را مجبور کرد تا از آن قوانین تبعیت کنند، از آن بعد سلطنت ها به اصطلاح سلطنت مشروطه شد، و مردم در نگهدارى و نظارت بر آن قوانین مراقبت کامل داشتند.
یکى از مواد این قوانین این بود که سلطنت را موروثى مى دانست، که بعد از آزمایشها دید این هم سعادت او را تامین نمى کند، چون دید وقتى پادشاه بر اریکه سلطنت سوار شد هر قدر هم ظلم و تعدى و بدرفتارى کند نمى تواند او را از سلطنت خلع نماید، چون به حکم قانونى که خودش درست کرده سلطنت موروثى است، لذا در این قانون هم تجدید نظر نموده، سلطنت را به ریاست جمهور تبدیل کرد، در نتیجه ملک دائمى مشروط مبدل شد به ملک موقت مشروط و چه بسا در اقوام و امت هاى مختلف انواعى از دولتهاى ناشناخته داشته باشند، که داعى آنها از تشکیل چنان نظام ها نیز فرار از مظالمى بوده که از رژیم هاى قبلى دیده بودند، و چه بسا انواعى دیگر از رژیمها که فعلا فهم ما آن را تشخیص نمى دهد ولى در قرون آینده روى کار بیایند.
لیکن آنچه از تمامى این تلاشها که جوامع بشرى در راه اصلاح این مساله یعنى چگونگى سپردن زمام جامعه به دست کسى که امر آن را تدبیر کند، و خواسته هاى مختلف و متضاد افراد و گروه ها و قواى ناسازگار را متحد سازد، به دست آمده این است که بشر نمى تواند خود را از داشتن رژیم و یا مقام سرپرستى بى نیاز بداند، به شهادت اینکه تا کنون بى نیاز ندانسته و تا آنجا که تاریخ بشر نشان مى دهد همواره براى خود حکومت و رژیمى درست کرده است، هر چند که بر حسب اختلاف امم و مرور ایام، نامها و شرائط مختلفى داشته است چون پدید آمدن هرج و مرج و اختلال امر زندگى اجتماعى به هر تقدیر از لوازم نداشتن رژیم و عدم تمرکز اراده ها و هدفهاى مختلف در یک اراده و یک مقام است.
به هر حال مسلما جامعه بشرى نیاز به حکومت دارد، چون زندگى دسته جمعى بدون حکومت ممکن نیست، تقسیم مسئولیت ها، تنظیم برنامه ها، اجراى مدیریت ها، و جلوگیرى از تعدیات و تجاوزها، تنها به وسیله حکومت میسر است. از طرفى اصل آزادى انسانها مى گوید هیچکس بر هیچکس حق حکومت ندارد، مگر آنکه مالک اصلى و صاحب حقیقى اجازه دهد، و از همین جاست که ما هر حکومتى را که به حکومت الهى منتهى نشود مردود مى دانیم، و نیز از همین جاست که مشروعیت حکومت را از آن پیامبر (ص) و سپس امامان معصوم (ع) و بعد از آنها براى فقیه جامع الشرائط مى دانیم.
البته ممکن است مردم به کسى اجازه دهند که بر آنها حکومت کند، ولى چون اتفاق تمام افراد جامعه عادتا غیر ممکن است چنین حکومتى عملا ممکن نیست لذا اگر حکومت از طریق آراء عمومى و اکثریت تعیین شود باید از طریق فقیه جامع الشرائط تنفیذ گردد تا مشروعیت الهیه پیدا کند.
قرآن کریم آنجا که رسول اکرم را فرمان می دهد که خلافت و ولایت و زعامت علی (ع) را بعد از خودش به مردم ابلاغ کند، می فرماید: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته؛ ای فرستاده! این فرمان را که از ناحیه پروردگارت فرود آمده به مردم برسان، اگر نکنی رسالت الهی را ابلاغ نکرده ای.» (مائده/ 66)
به کدام موضوع اسلامی این اندازه اهمیت داده شده است، کدام موضوع دیگر است که ابلاغ نکردن آن با عدم ابلاغ رسالت مساوی باشد؟ در جریان جنگ احد که مسلمین شکست خوردند و خبر کشته شدن پیغمبر اکرم پخش شد و گروهی از مسلمین پشت به جبهه کرده فرار کردند، قرآن کریم چنین می فرماید: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افإن مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم؛ محمد جز پیامبری که پیش از او نیز پیامبرانی آمده اند نیست، آیا اگر او بمیرد و یا در جنگ کشته شود شما فرار می کنید و دیگر کار از کار گذشته است؟» (آل عمران/ 144)
از این آیه چنین استنباط می شود که کشته شدن پیغمبر اکرم در جنگ نباید هیچگونه وقفه ای در کار شما ایجاد کند، شما فورا باید تحت لوای آن کس که پس از پیغمبر زعیم شما است به کار خود ادامه دهید به عبارت دیگر فرضا پیغمبر کشته شود یا بمیرد، نظام اجتماعی و جنگی مسلمین نباید از هم بپاشد.
در حدیث است که پیغمبر اکرم فرمود: اگر سه نفر (حداقل) همسفر شدید حتما یکی از سه نفر را امیر و رئیس خود قرار دهید. از اینجا می توان فهمید که از نظر رسول اکرم هرج و مرج و فقدان یک قوه حاکم بر اجتماع که منشأ حل اختلافات و پیوند دهنده افراد اجتماع با یکدیگر باشد چه اندازه زیان آور است.

منـابـع

مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 104-103

ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- جلد ‏27 صفحه 450

محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسير الميزان- جلد 3 صفحه 228-226

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد