راه های آشنایی با اصول مدیریت و رهبری در اسلام
فارسی 5905 نمایش | اگر انسان سیره اولیای دین، مخصوصا شخص رسول اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) را دقیق مطالعه کند، متوجه می شود که چقدر بر اصول دقیق رهبری منطبق است، نتایج شگرفی که از رهبری خود در دنیا گرفته اند، سابقه ندارد. این موفقیت به جهت آن بود که کلید رمز را در دست داشتند. از جانب خدای انسان آمده بودند و خدای انسان کلید رمز انسان را در دست دارد. از میان سیره های مختلف رسول خدا، سیره آن حضرت در لشکرکشی و سیاست، در تبلیغ اسلام، در رفتار با دشمنان، با مشرکین، با اهل کتاب و در خانواده باید دقیقا مطالعه شود که هر کدام از آنها یک کتاب درس به ما می آموزند.
سیره عملی پیغمبر اکرم در رهبری و دستورهایی که در این زمینه می دهد خیلی عجیب است. به قدری روانشناس است و به قدری متوجه راه و رسم انسان ها است که حدی بر آن متصور نیست. متد انسان اداره کردن را می داند. معاذ بن جبل را برای تبلیغ، هدایت و رهبری و راهنمایی به یمن فرستاد. چند جمله دارد که برای همه ما دستورالعمل است در حالی که اکثرا بر خلاف رفتار می کنیم.
می فرماید: «یسر و لا تعسر، بشر و لا تنفر و صل بهم صلوة اضعفهم؛ آسان بگیر و سخت نگیر، مژده بده و دیگران را از خودت رنجیده خاطر مکن و هنگام اقامه نماز جماعت مراعات حال ناتوان ترین مردم را بکن.» یعنی تو که اکنون به منظور تبلیغ اسلام و دعوت مردم به اسلام و ترغیب و تشویق آنها به سوی اسلام به سراغ مردم می روی، بر آنها آسان بگیر، سخت نگیر، با سختگیری نمی توان کسی را رهبری کرد. دیگر اینکه به مردم بشارت بده، مزایای دنیوی و اخروی اسلام را برای مردم بگو، نویدهای اسلام را بر مردم عرضه کن، تمایل آنها را بر انگیز، ترغیب شان کن.
از راه تخویف و ایجاد هراس وارد مشو، کاری نکن که مردم احساس تنفر کنند، هنگام نماز با این مردم تازه مسلمان که هنوز ذائقه شان لذت عبادت را نچشیده است و به علاوه همه نوع افراد در میان مأمومین هست بعضی پیرند، علیلند، ناتوانند. تو رعایت حال اضعف را معمول بدار یعنی حساب کن در میان آنها از همه ناتوان تر کیست؟ وقتی که رکوع می کنی چهل تا "سبحان ربی العظیم و بحمده" نگو. تو نماز خود را با او تطبیق بده، کسی را در نماز خواندن ناراحت نکن طریق دوم برای آشنایی با اصول رهبری اسلام مراجعه به متون دستورهای اسلامی در این زمینه است. اعم از آنچه در قرآن خطاب به پیامبران عموما در رو به رو شدن با امت ها و رسول اکرم خصوصا نسبت به امت اسلامی آمده است.
و هم چنین دستورهایی که در باب نحوه امر به معروف و نهی از منکر و دستورهایی که در نحوه ارشاد جاهل و وعظ و اندرز غافل و آنچه در زمینه شرایط تبلیغ و مبلغ وارد شده که همه آنها یک کتاب پر حجم می شود، و ما ناچاریم در اینجا به اشاره قناعت کنیم و بگذریم.
مسائل رهبری با روان بشر سر و کار دارد، جلب همکاری روان ها و به حرکت در آوردن آنها به سوی هدفی مقدس و عالی مهارت و ظرافت فوق العاده می خواهد، کار هر کس نیست، امروز پس از پیشرفت های حیرت انگیز روانشناسی و جامعه شناسی و بالاخره انسان شناسی هنگامی که سیره رهبری اولیای خدا را مطالعه می کنیم می بینیم بر دقیق ترین ملاحظات روانی و بر اصول دقیق علمی رهبری منطبق است و به این ترتیب بود که می توانستند تا اعماق دل های مردم نفوذ کنند. مردم آنچه داشتند در طبق اخلاص می گذاشتند.
برای آشنایی بیشتر با روش آنها در رهبری دو سه مثال از سیره پیغمبر اکرم و از حسین بن علی (ع) برای نمونه عرض می شود که چگونه می شود مردی یتیم که در ابتداء حتی فامیل خود او با وی مخالفند به جایی می رسد و طوری در قلب ها نفوذ می کند که ابوسفیان متمدن و لااقل آشنا با تمدن های زمان در داستان فتح مکه، وقتی از نزدیک رهبری پیغمبر اکرم (ص) را دید گفت: به خدا قسم من هم قیصر روم و دربار قیصر روم و هم دربار پادشاهان ایران را دیده ام ولی پیشوایی مانند این مرد که در میان مردم و اجتماع خود این چنین نفوذ داشته باشد ندیده ام!
جنگ تبوک، جنگی است که در شرایط بسیار سخت، در وقتی که قحطی شدیدی مدینه را از پا در آورده بود واقع شد. مردم در فقر و گرسنگی سختی به سر می بردند. فصل خرماپزان بود، تازه خرماها رسیده و مردم انتظار می کشیدند که از قحطی در آیند و باصطلاح شکمی از عزا در آورند. در همین شرایط، داستان تهدید حوزه اسلام از ناحیه شمال یعنی روم پیش آمد. پیغمبر اکرم مصلحت دیدند که به مرز روم لشکرکشی کنند و اعلام بسیج عمومی کردند، منافقین سعی بسیار کردند که کارشکنی کنند ولی موفق نشدند. در چنین شرایطی پیغمبر سی هزار نفر را بسیج کرد، این سپاه از بس دچار مضیقه و سختی بود "جیش العسرة" (سپاه سختی) لقب یافت.
مسلمانان مرکب کافی نداشتند یعنی هر سه چهار نفر یک مرکب داشتند، آنقدر آذوقه کم داشتند که گاه با یک خرما قناعت می کردند و گاه یک خرما را یک نفر به دهان می گذاشت، مقداری می مکید و باقی را بدیگری میداد. ولی چون رهبر گفته بود برویم، به دنبالش به راه افتادند. ابوذر سوار شتر لاغری بود با این شتر لاغر هر چه می آمد نمی رسید. سه نفر قبلا تخلف کرده بودند، به پیغمبر گفته شد فلان کس رفت. فرمود: اگر خیری در او باشد خدا او را به ما می رساند و اگر خیری در او نیست بهتر که این نقطه ضعف در میان ما نباشد، نفر دوم رفت، نفر سوم رفت و درباره آنها هم رسول خدا همان جمله را تکرار کرد، گفتند یا رسول الله ابوذر هم رفت، باز همان جمله را تکرار فرمود.
اما ابوذر تخلف نکرده بود، شترش از حرکت مانده بود. ابوذر پیاده شد بار و بنه را بدوش گرفت. در این هوای گرم پیاده می رفت. به نقطه ای از سنگلاخ های راه تبوک رسید.
به جایی رسید که لابلای سنگ ها از بارانی که قبلا آمده بود آبی جمع شده بود، آب نسبتا سردی بود، مشکی همراه خود داشت. آن را پر آب کرد و آب سرد را به دوش کشید و راه افتاد لشکر اطراق کرده بود یک دفعه چشمشان به یک سیاهی افتاد که از دور می آید. یا رسول الله یک سیاهی از دور می آید. فرمود: باید ابوذر باشد. سیاهی نزدیک شد و نزدیک تر آمد. بله، ابوذر بود، اما آن چنان گرما و گرسنگی و خستگی بر این مرد اثر گذاشته بود که صورت و چهره اش سیاه و لب هایش مثل دو چوب خشک شده بود. پیغمبر اکرم به چهره اش نگاه کرد. دید از تشنگی دارد هلاک می شود. فرمود زود به او آب برسانید. با صدای ضعیفی گفت: آب همراهم هست. پس چرا ننوشیدی؟ گفت آب سردی بود، خواستم بنوشم. فکر کردم خوب است اول حبیبم پیغمبر بنوشد بعد من.
مراجعت آن سه نفر دیگر نیز داستان عجیبی به دنبال دارد مسلمین بدون اینکه جنگی رخ دهد برگشتند، مردم منتظر بودند ببینند پیغمبر اکرم درباره متخلفین چه تصمیمی می گیرد؟ یا رسول الله با این متخلفین چه کنیم؟ فرمود معاشرت با آنها را تحریم کنید، با آنها سخن مگوئید و هم صحبت نشوید. همین که مسلمین وارد مدینه شدند این سه نفر جلو آمدند گفتند سلام علیکم، مسلمین اعتنا نکردند، گفتند حال شما چطور است؟ باز کسی جواب نداد، با هر کسی حرف زدند جوابی نشنیدند. به خانه هایشان رفتند زن و بچه هایشان فهمیدند که پیغمبر اکرم به اصطلاح امروز آنها را بایکوت کرده است. از آن ساعت زن ها و بچه هاشان هم سیاست منفی سکوت را درباره آنها پیش گرفتند، با زن هایشان حرف زدند جواب ندادند. با بچه هایشان حرف زدند جواب ندادند. این سه نفر آنچنان تنها ماندند که در این شهر یک نفر حاضر نبود با آنها صحبت کند. زن هایشان غذا می پختند و جلوشان می گذاشتند ولی کلمه ای حرف نمی زدند تا آنجا که خودشان فهمیدند چون مرتکب گناه شده اند باید توبه ای جدی نمایند و خداوند توبه آنها را بپذیرد و به پیامبرش اعلام کند و از طریق پیامبر مردم نیز توبه آنها را قبول شده تلقی کنند. پس از بالا باید شروع کرد، گنه کاریم و خدا را باید راضی کنیم. سر به کوه گذاشتند و چندین روز به حال توبه بودند تا خداوند توبه شان را قبول کرد.
داستان حسین بن علی (ع) از نظر حسن رهبری و نفوذ رهبر شگفت انگیز است، داستان این هفتاد و دو تن از نظر رهبری و رهبری پذیری نمونه بی نظیری در جهان است و با اینکه رهبر روز اول اعلام می کند که ما در راه هدف کشته می شویم توانست نفوس مستعد را گرد آورد. گروهی فدایی ساخت تا آنجا که به درستی قسم خوردند که جان ناقابل ما قابل قربان تو نیست، گفتند به خدا قسم دوست داشتیم هزار بار کشته می شدیم و زنده می شدیم و جان خود را می دادیم و در عمل نشان دادند که راست گفتند.
منـابـع
مرتضی مطهری- امدادهای غیبی- صفحه 117-118 و 121-125
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها