جایگاه و سرنوشت منافق در آخرت از نظر آیات
فارسی 5221 نمایش | آیا ممکن است افرادی ابتدا مومن باشند و بعد منافق بشوند؟ بله، همه جور احتمال در کار بشر هست! همان طور که ممکن است افرادی مومن باشند و بعد کافر شوند، به طریق اولی این احتمال هست که افرادی مومن باشند و بعد منافق بشوند. آنهایی که کافر می شوند چرا کافر می شوند؟ انسان بعد از اینکه ایمان پیدا کرد و واقعا چیزی را انتخاب کرد، همیشه در معرض امتحانات هست و در آن وقت است که گاهی انسان لغزش پیدا می کند و کافر می شود و به طریق اولی منافق هم ممکن است بشود و بلکه احتمال اینکه منافق بشود خیلی بیشتر است و شاید اسلام از منافقینی که در یک دوره مومن راستین بوده اند و بعد منافق شده اند بیشتر ضرر برده است تا منافقینی که از اول منافق بوده اند.
منافقینی که از اول منافق بودند، اعتمادها را نتوانستند جلب کنند، ولی منافقینی که از ابتدا منافق نبودند و بعد منافق شدند اعتمادها را جلب کرده و بعد منافق شده بودند و خطر اینها خیلی بیشتر است. حتی همه منافقین مدینه مثل عبدالله بن ابی نبودند که از ابتدا منافق باشند بلکه عده ای از آنان ابتدا مومن بودند و بعد منافق شدند. قرآن کریم در سوره منافقون آیه 3 می فرماید: «ذلک بانهم امنوا ثم کفروا؛ این بدان سبب است که آنها ایمان آوردند، سپس کافر شدند». پس این که ما بیاییم و بگوییم همین که کسی اسلام آورد اگر از ابتدا اسلامش اسلام حقیقی باشد و از روی نفاق نباشد، این دیگر تا ابد اسلامش از روی نفاق نیست، اصلی نیست که دلیلی داشته باشد که انسان بتواند بپذیرد، بلکه اصل غیرقابل پذیرشی است.
خداوند در قرآن کریم در جاهای مختلف به سرنوشت منافقان اشاره می کند، در سوره منافقون آیه 8 یک جا از زبان منافقان نقل می کند: «یقولون لئن رجعنا الی المدینه لیخرجن الاعز منها الاذل؛ می گویند اگر ما به مدینه بازگردیم آن که عزیزتر است ذلیل تر را بیرون خواهد کرد». (عبدالله بن ابی می گفت پایم که به مدینه برسد، پیغمبر را بیرون می کنم). قرآن در ادامه می فرماید: «ولله العزة و لرسوله و للمومنین؛ عزت منحصرا از آن خدا و پیامبر و مومنین است». یعنی تو ذلیل تر از آن هستی که بخواهی چنین کنی. تو آن قدر ذلیلی که خودت هم نمی دانی. «و لکن المنافقین لایعلمون؛ ولی منافقین نمی دانند».
عبدالله بن ابی هنوز به مدینه نرسیده بود که خدای متعال دو بار ذلت او را به او نشان داد. این طور اشخاص که منافق و ترسو هستند، وقتی که در میان رفقای خودشان هستند رجز می خوانند؛ ولی در جمع به کلی شکل دیگری به خود می گیرند. وقتی که او آمد خدمت پیغمبر، قسمهای غلاظ و شدادی خورد که اصلا من این حرفها را نگفته ام و اینها را به من دروغ بسته اند. این اولین ذلتش بود. بعد هم پسرش آمد خدمت پیغمبر اکرم و عرض کرد: یا رسول الله همه می دانند که در میان انصار (اهل مدینه)، جوانی نسبت به پدر و مادرش خوش رفتارتر از من نیست. من پدرم را به عنوان یک پدر دوست دارم ولی پدر من منافق است. اگر حق پدرم کشته شدن است فرمان بده تا خودم او را بکشم. فرمود: نه. اما با اینکه پیغمبر اکرم او را نهی کرد، آمد کنار دروازه مدینه ایستاد. هر کس می آمد می دید که او دارد قدم می زند و شمشیرش هم دستش است. پدرش از دور پیدا شد. جلوی او را گرفت و گفت: حق ورود به مدینه را نداری. تا پیغمبر اجازه ندهد من نمی گذارم وارد مدینه شوی. این آدمی که این چنین لاف می زد که اگر به مدینه برگردم پیغمبر را از مدینه بیرون می کنم، کارش به جایی رسید که روز بعد (بیش از یک روز هم تا رسیدن به مدینه فاصله نشد) نزدیکترین افراد به او یعنی پسرش به او گفت من بدون اجازه پیامبر نمی گذارم وارد مدینه بشوی: «یا ایها الذین امنوا لاتلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکرالله و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! مبادا اموال شما و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل سازد و هر کس چنین کند پس آن ها همان زیانکارانند» (منافقون/ 9).
گویی قرآن می خواهد این طور نتیجه بگیرد که این کسانی که این همه رجز می خوانند و این حرفها را می زنند، غرورشان به مال و ثروتی است که دارند. فکر می کنند هر چه هست مال و ثروت است و ثروت هم دست ماست، پس همه چیز دست ماست، قدرت هم دست ماست. پیغمبر و مهاجرین (کسانی که قبل از هجرت پیامبر به مدینه به آن حضرت ایمان آورده بودند) که از مکه آمده اند، ثروتی ندارند؛ ثروت مال ماست. ما همین قدر که جلوی این جریان اقتصادی را بگیریم، خواه ناخواه متفرق می شوند. این غرور را از مال و ثروت پیدا کرده اند. عبدالله بن ابی هم که خود را به عنوان عزیزتر حساب می کند، تکیه اش به قوم و فامیل و بچه هایش است.
خداوند در آیه 137-139 سوره نساء می فرماید: «ان الذین ءامنوا ثم کفروا ثم ءامنوا ثم کفروا ثم ازدادوا کفرا لم یکن الله لیغفر لهم و لا لیهدیهم سبیلا* بشر المنفقین بأن لهم عذابا ألیما* الذین یتخذون الکفرین أولیاء من دون المؤمنین أ یبتغون عندهم العزة فإن العزة لله جمیعا؛ آنها که ایمان آوردند، سپس کافر شدند، باز هم ایمان آوردند، و دگر بار کافر شدند سپس بر کفر خود افزودند هرگز خدا آنها را نخواهد بخشید و نه آنها را به راه (راست) هدایت مى کند. به منافقان بشارت ده که مجازات دردناکى در انتظار آنها است. همانها که کافران را، بجاى مومنان، دوست خود بر مى گزینند، آیا اینها مى خواهند از آنان کسب عزت و آبرو کنند با اینکه همه عزتها مخصوص خدا است؟!»
در این آیات اشاره به حالت جمعى از آنان کرده که هر روز شکل تازه اى به خود میگیرند، روزى در صف مومنان، و روز دیگر در صف کفار، و باز در صف مومنان و سپس در صفوف کفار متعصب و خطرناک قرار میگیرند، خلاصه همچون بت عیار هر لمحه به شکلى و هر روز به رنگى در مى آیند و سرانجام در حال کفر و بى ایمانى جان مى دهند! نخستین آیه از آیات فوق درباره سرنوشت چنین کسانى میگوید: آنها که ایمان آوردند سپس کافر شدند باز ایمان آوردند و بار دیگر راه کفر پیش گرفتند و سپس بر کفر خود افزودند، هرگز خداوند آنها را نمیامرزد و به راه راست هدایت نمیکند. «ان الذین آمنوا ثم کفروا ثم آمنوا ثم کفروا ثم ازدادوا کفرا لم یکن الله لیغفر لهم و لا لیهدیهم سبیلا». این تغییر روشهاى پى در پى و هر روز به رنگى در آمدن، یا مولود تلون و عدم تحقیق کافى در مبانى اسلام بود، و یا نقشه اى بود که افراد منافق و کفار متعصب اهل کتاب براى متزلزل ساختن مومنان واقعى، طرح و اجرا میکردند که با این رفت و آمدهاى پى در پى، مؤمنان واقعى را در ایمان خود متزلزل سازند.
البته آیه فوق هیچ گونه دلالتى بر عدم قبول توبه این گونه اشخاص ندارد، بلکه موضوع سخن در آیه تنها آن دسته اى هستند که در حال شدت کفر، سرانجام چشم از جهان میپوشند، چنین افرادى به مقتضاى ایمانى و عملشان نه شایسته آمرزشند و نه هدایت، مگر اینکه در کار خود تجدید نظر کنند. سپس در آیه بعد میگوید: به این دسته از منافقان بشارت بده که عذاب دردناکى براى آنها است. تعبیر به عنوان بشارت در موردى که سخن از عذاب الیم است یا بعنوان استهزاء نسبت به افکار پوچ و بى اساس آنها است و یا به خاطر آن است که کلمه بشارت که در اصل از بشر به معنى صورت گرفته شده، معنى وسیعى دارد و هر گونه خبرى را که در صورت انسان اثر بگذارد و آن را مسرور یا غم آلود کند، شامل میشود و در آیه اخیر، این دسته از منافقان چنین توصیف شده اند: آنها کافران را به جاى مومنان دوست خود انتخاب میکنند. سپس میگوید: هدف آنها از این انتخاب چیست؟ آیا راستى میخواهند آبرو و حیثیتى از طریق این دوستى براى خود کسب کنند؟! در حالى که تمام عزتها مخصوص خدا است. زیرا عزت همواره از علم و قدرت سرچشمه میگیرد و اینها که قدرتشان ناچیز و علمشان نیز همانند قدرتشان ناچیز است، کارى از دستشان ساخته نیست که بتوانند منشا عزتى باشند.
این آیه به همه مسلمانان هشدار میدهد که عزت خود را در همه شئون زندگى اعم از شئون اقتصادى و فرهنگى و سیاسى و مانند آن، در دوستى با دشمنان اسلام نجویند، بلکه تکیه گاه خود را ذات پاک خداوندى قرار دهند که سرچشمه همه عزتها است و غیر خدا از دشمنان اسلام نه عزتى دارند که به کسى ببخشند و نه اگر میداشتند قابل اعتماد بودند، زیرا هر روز که منافع آنها اقتضا کند فورا صمیمى ترین متحدان خود را رها کرده و به سراغ کار خویش میروند که گوئى هرگز با هم آشنائى نداشتند، چنانکه تاریخ معاصر شاهد بسیار گویاى این واقعیت است!.
در سوره توبه آیات 53-55 در مورد سرنوشت کارهای منافقین می فرماید: «قل أنفقوا طوعا أو کرها لن یتقبل منکم إنکم کنتم قوما فسقین* و ما منعهم أن تقبل منهم نفقتهم إلا أنهم کفروا بالله و برسوله و لا یأتون الصلوة إلا و هم کسالى و لا ینفقون إلا و هم کرهون* فلا تعجبک أمولهم و لا أولدهم إنما یرید الله لیعذبهم بها فى الحیوة الدنیا و تزهق أنفسهم و هم کفرون؛ بگو انفاق کنید خواه از روى میل یا اکراه، هرگز از شما پذیرفته نمى شود چرا که شما قوم فاسقى بودید* و هیچ چیز مانع قبول انفاقهاى آنها نشد جز اینکه آنها به خدا و پیامبرش کافر شدند و نماز بجا نمى آورند جز با کسالت و انفاق نمى کنند مگر با کراهت* و (فزونى) اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد، خدا مى خواهد آنها را به وسیله آن در زندگى دنیا عذاب کند و در حال کفر بمیرند». این آیات به قسمتى دیگر از نشانه هاى منافقان و نتیجه و سرانجام کار آنها اشاره کرده و روشن مى سازد که چگونه اعمال آنها بى روح و بى اثر است و هیچگونه بهره اى از آن عائدشان نمى شود و از آنجا که در میان اعمال نیک، انفاق در راه خدا (زکات به معنى وسیع کلمه) و نماز (پیوند خلق با خالق) موقعیت خاصى دارد، مخصوصا انگشت روى این دو قسمت گذارده است.
نخست مى گوید: اى پیامبر به آنها بگو: شما چه از روى اراده و اختیار در راه خدا انفاق کنید و چه از روى کراهت و اجبار و ملاحظات شخصى و اجتماعى، در هر حال از شما منافقان پذیرفته نخواهد شد. سپس به دلیل آن اشاره کرده مى فرماید: زیرا شما گروه فاسقى بودید «انکم کنتم قوما فاسقین». نیتهایتان آلوده، و اعمالتان ناپاک، و قلبتان تاریک است و خدا تنها عملى را مى پذیرد که پاک باشد و از شخصى پاک و باتقوا سرزند. روشن است که فسق در اینجا یک گناه ساده و معمولى نیست زیرا ممکن است انسان مرتکب گناهى شود در عین حال عملى خالص نیز انجام دهد، بلکه منظور از آن کفر و نفاق و یا آلوده شدن انفاقهاى آنها به ریا و تظاهر است و نیز هیچ مانعى ندارد که فسق در جمله بالا به مفهوم وسیع کلمه، شامل هر دو باشد چنانکه آیه بعد نیز این قسمت را توضیح خواهد داد. در آیه بعد بار دیگر عدم قبول انفاقات آنها را توضیح مى دهد و مى گوید: هیچ چیز مانع قبول انفاقات آنها نشده جز اینکه آنها به خدا و پیامبرش کافر شده اند و هر عملى توأم با ایمان به خدا و توحید نبوده باشد در پیشگاه خدا قبول نیست.
قرآن کرارا روى این مسئله تکیه کرده است که شرط پذیرش اعمال صالح ایمان است، حتى اگر عمل از روى ایمان سرزند و بعد از مدتى شخص عمل کننده راه کفر پیش گیرد عمل او حبط و نابود و بى اثر مى شود. پس از ذکر عدم قبول انفاقهاى مالى آنها به وضع عبادات آنان اشاره کرده مى گوید: آنها نماز را بجا نمى آورند مگر از روى کسالت و با ناراحتى و سنگینى. همانگونه که انفاق نمى کنند مگر از روى کراهت و اجبار «و لا ینفقون الا و هم کارهون». در حقیقت به دو دلیل انفاقهاى آنها پذیرفته نمى شود یکى به دلیل آنکه از روى کفر و عدم ایمان سر مى زند و دیگر اینکه از روى کراهت و اجبار است. همچنین به دو علت نماز آنها پذیرفته نیست نخست به علت کفر و دیگر بخاطر آنکه از روى کسالت و کراهت انجام مى گیرد. جمله هاى بالا در عین اینکه وضع منافقان را از نظر عدم نتیجه گیرى از اعمالشان تشریح مى کند در حقیقت نشانه دیگرى از نشانه هاى آنها را بیان مى کند و آن اینکه مؤمنان واقعى را از نشاطى که به هنگام عبادت دارند و از میل و رغبتى که نسبت به اعمال نیک نشان مى دهند و مخلصانه به دنبال آن مى شتابند بخوبى مى توان شناخت.
همان گونه که به وضع منافقان از طرز انجام اعمالشان مى توان پى برد، زیرا معمولا از روى بى میلى و دلسردى و ناراحتى و کراهت اقدام به انجام کار خیر مى کنند، گوئى کسى به اجبار دست آنها را گرفته و کشان کشان به سوى کار خیر مى برد. بدیهى است اعمال گروه نخست چون از عشق خدا سر مى زند و با دلسوزى توأم است همه آداب و مقرراتش رعایت مى گردد، ولى اعمال گروه دوم چون از روى کراهت و بى میلى است ناقص و دست و پا شکسته و بیروح است، بنابراین انگیزه هاى متفاوت آنها دو شکل متفاوت به اعمالشان مى دهد. در آخرین آیه روى سخن را به پیامبر کرده مى گوید: فزونى اموال و اولاد آنها نباید تو را در شگفتى فرو برد و فکر کنى که آنها با اینکه منافقند چگونه مشمول اینهمه مواهب الهى واقع شده اند. چرا که اینها به ظاهر براى آنها نعمت است اما در حقیقت خدا مى خواهد به این وسیله آنان را در زندگى دنیا معذب کند، و به خاطر دلبستگى فوق العاده به این امور در حال کفر و بى ایمانى بمیرند «انما یرید الله لیعذبهم بها فى الحیوة الدنیا و تزهق انفسهم و هم کافرون».
در واقع آنها از دو راه به وسیله این اموال و اولاد (نیروى اقتصادى و انسانى) معذب مى شوند: نخست اینکه این گونه افراد معمولا فرزندانى ناصالح و اموالى بى برکت دارند که مایه درد و رنجشان در زندگى دنیا است، شب و روز باید براى فرزندانى که مایه ننگ و ناراحتى هستند، تلاش کنند و براى حفظ اموالى که از طریق گناه بدست آورده اند جان بکنند و از طرف دیگر چون به این اموال و فرزندان بالاخره دلبستگى دارند و به سراى وسیع و پرنعمت آخرت و جهان پس از مرگ ایمان ندارند چشم پوشى از اینهمه اموال بر ایشان مشکل است تا آنجا که ایمانشان را روى آنها گذاشته و با کفر از دنیا مى روند و به سخت ترین وضعى جان مى دهند؟ مال و فرزند اگر پاک و صالح باشد موهبت است و سعادت و مایه رفاه و آسایش و اگر ناپاک و ناصالح باشد رنج و عذاب الیم است.
درسی که از آیات فوق مى توان گرفت این است که نباید تنها به نماز و روزه مردم فریفته شد زیرا منافقان، هم نماز مى خواندند، و هم به ظاهر در راه خدا انفاق مى کردند، بلکه باید نمازها و انفاقهاى منافق گرانه را از اعمال پاک و سازنده مؤمنان راستین باز شناخت و اتفاقا با دقت و کنجکاوى در ظاهر عمل نیز غالبا شناخته مى شود و در حدیث مى خوانیم: «لا تنظروا الى طول رکوع الرجل و سجوده فان ذلک شىء اعتاده و لو ترکه استوحش، و لکن انظروا الى صدق حدیثه و اداء امانته؛ تنها به رکوع و سجود طولانى افراد ننگرید، زیرا ممکن است این عبادت عادتى باشد که از ترکش ناراحت شود ولکن به راستگوئى و اداء امانت آنها دقت کنید» زیرا راستى و امانت از ایمان سرچشمه مى گیرد در حالى که رکوع و سجود عادتى با کفر و نفاق هم سازگار است.
طبق آیات دیگر قرآن منافقان که در تاریکى وحشتناک کفر و نفاق و گناه قرار گرفته اند در این هنگام فریادشان بلند مى شود و ملتمسانه از مؤمنان تقاضاى نور مى کنند، اما چیزى جز جواب منفى نمى شنوند، چنانکه مى گوید: «یوم یقول المنافقون و المنافقات للذین آمنوا انظرونا نقتبس من نورکم؛ روزى که مردان و زنان منافق به مؤمنان مى گویند: نظرى بر ما بیفکنید تا از نور شما شعله اى برگیریم» (حدید/ 13). اقتباس در اصل از ماده قبس به معنى گرفتن شعله اى از آتش است سپس به نمونه گیریهاى دیگر نیز اطلاق شده. منظور از جمله انظرونا این است که به ما نگاه کنید تا از نور صورت شما بهره گیریم و راه خود را پیدا کنیم، یا اینکه نظر لطف و محبتى به ما بیفکنید و سهمى از نور خود به ما دهید، این احتمال نیز وجود دارد که منظور از انظرونا انتظار کشیدن باشد، یعنى کمى مهلت دهید تا ما هم به شما برسیم و در پرتو نورتان راه را پیدا کنیم. اما به هر حال پاسخى که به آنها گفته مى شود این است که: «قیل ارجعوا ورائکم فالتمسوا نورا؛ به پشت سر خود برگردید و کسب نور کنید!» (حدید/ 13).
اینجا جاى تحصیل نور نیست، مى بایست آن را از دنیائى که پشت سر گذاشتید، از طریق ایمان و عمل صالح، به دست آوردید، اما دیگر گذشته و دیر شده است!: «فضرب بینهم بسور له باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب؛ در این هنگام ناگهان دیوارى در میان این دو گروه زده مى شود که درى دارد درونش رحمت است و بیرونش عذاب» (حدید/ 13). سور در لغت به معنى دیوارى است که در گذشته براى حفاظت به دور شهرها مى کشیدند و در فارسى از آن تعبیر به بارو مى شود، و در فواصل مختلف نیز برجهائى براى محافظان و نگهبانان داشت و لذا مجموعا تعبیر به برج و بارو مى کردند. قابل توجه اینکه مى گوید: درون آن رحمت و برون آن عذاب است یعنى مؤمنان همچون ساکنان شهر در درون این باغ هستند و منافقان همچون بیگانگان در قسمت بیابانى قرار دارند، قبلا نیز آنها در یک جامعه و در کنار هم زندگى مى کردند، اما دیوارى عظیم از اعتقادات و اعمال مختلف آنها را از یکدیگر جدا مى کرد، در قیامت نیز همین معنى مجسم مى گردد. اما این در براى چیست؟
ممکن است براى این باشد که منافقان از این در نعمتهاى بهشتى را ببینند و حسرت ببرند، یا اینکه افرادى که کمتر آلوده اند پس از اصلاح از آن بگذرند و در کنار مؤمنان قرار گیرند. اما این دیوار چنان نیست که مانع عبور صدا باشد، به همین جهت در آیه بعد مى افزاید: «ینادونهم ألم نکن معکم قالوا بلى ولکنکم فتنتم أنفسکم وتربصتم وارتبتم وغرتکم الأمانی حتى جاء أمر الله وغرکم بالله الغرور؛ آنها را صدا مى زنند که مگر ما با شما نبودیم؟! میگویند آری ولی شما خودتان را در بلا افکندید و امروز و فردا کردید و تردید آوردید و آرزوها شما را غره کرد تا فرمان خدا آمد و (شیطان) مغرورکننده شما را درباره خدا بفریفت» (حدید/ 14). هم در دنیا با شما در یک جامعه مى زیستیم و هم در اینجا در کنار شما بودیم چه شد که ناگهان از ما جدا شدید و به روح و رحمت الهى رفتید، و ما را در چنگال عذاب رها کردید؟! آنها در پاسخ مى گویند: در همه جا با هم بودیم، در کوچه و بازار، در سفر و حضر، گاه همسایه هم بودیم و یا حتى گاه در یک خانه زندگى مى کردیم، ولى از نظر مکتب و عقیده و عمل فرسنگها با هم فاصله داشتیم، شما خط خود را از ما جدا کرده بودید و در اصول و فروع از حق بیگانه بودید. سپس مى افزایند: شما گرفتار خطاهاى بزرگى بودید از جمله:
1- شما خود را به واسطه پیمودن طریق کفر فریب دادید و هلاک کردید.
2- پیوسته در انتظار مرگ پیامبر و نابودى مسلمین و برچیده شدن اساس اسلام بودید «و تربصتم». به علاوه در انجام هر کار مثبت و هر حرکت صحیح حالت صبر و انتظار داشتید و تعلل مى نمودید.
3- پیوسته در امر معاد و رستاخیز و حقانیت دعوت پیامبر و قرآن شک و تردید داشتید «و ارتبتم».
4-همواره گرفتار آرزوهاى دور و دراز بودید آرزوهائى که هرگز دست از سر شما برنداشت تا فرمان خدا دائر بر مرگتان فرا رسید «و غرتکم الامانى حتى جاء امر الله». آرى این آرزوها لحظه اى مجال تفکر صحیح به شما نداد، غرق رؤیاها و پندارها بودید و در عالمى از وهم و خیال زندگى مى کردید و آرزوى وصول به شهوات و اهداف مادى بر شما چیره بود.
5- از همه اینها گذشته شیطان فریبکار (که پایگاهش را در وجودتان محکم کرده بود) شما را در برابر خداوند فریب داد «و غرکم بالله الغرور». او با وسوسه ها شما را مغرور کرد، گاه دنیا را در نظرتان جاودانه جلوه داد و گاه قیامت را یک حلواى نسیه قلمداد کرد، گاهى شما را به لطف و رحمت الهى مغرور مى کرد و گاه اصلا وجود خداوند بزرگ را زیر سؤال مى برد! این عوامل پنجگانه دست به دست هم دادند و خط شما را به کلى از ما جدا کردند.
فتنتم از ماده فتنه به معانى مختلفى آمده است آزمایش و امتحان، فریب دادن، بلا و عذاب، ضلالت و گمراهى و شرک و بت پرستى و در اینجا بیشتر دو معنى آخر یعنى گمراهى و شرک مناسب است. تربصتم از ماده تربص در اصل به معنى انتظار کشیدن است، خواه انتظار بلا و مصیبت باشد یا فراوانى و نعمت و در اینجا بیشتر مناسب انتظار مرگ پیامبر و برچیده شدن اسلام، یا انتظار کشیدن به معنى تعلل ورزیدن در توبه از گناه و انجام هر گونه کار خیر است و ارتبتم از ماده ریب به هر گونه شک و تردید که بعدا پرده از روى آن برداشته مى شود اطلاق مى گردد و در اینجا بیشتر مناسب با شک در قیامت و یا حقانیت قرآن است. گرچه مفهوم الفاظى که در آیه به کار رفته گسترده است ولى ممکن است به ترتیب بیانگر مساله شرک و انتظار پایان عمر اسلام و پیامبر و سپس شک در معاد و بعد از آن آلودگیهاى عملى از طریق فریب أمانى و شیطان باشد. بنابر این جمله هاى سه گانه نخست ناظر به اصول سه گانه دین است و دو جمله اخیر ناظر به فروع دین.
سرانجام مؤمنان در یک نتیجه گیرى منافقان را مخاطب ساخته، مى گویند: «فالیوم لا یؤخذ منکم فدیة و لا من الذین کفرو؛ امروز از شما غرامتى پذیرفته نمى شود که در برابر آن از عذاب الهى رهائى یابید و نه از کافران» (حدید/ 15) و به این ترتیب کافران نیز سرنوشتى هم چون منافقان دارند و همگى در گرو گناهان و زشتیهاى اعمال خویشند، و راه خلاصى ندارند. و سپس مى افزایند: «ماواکم النار هى مولاکم و بئس المصیر؛ جایگاهتان آتش است و مولى و سرپرستتان همان دوزخ و چه بد جایگاهى است؟!» (حدید/ 15).
معمولا انسانها براى نجات از چنگال مجازات و کیفر در دنیا یا متوسل به غرامت مالى مى شوند و یا از نیروى یاور و شفیعى کمک مى طلبند، ولى در آنجا هیچیک از این دو براى منافقان و کافران وجود ندارد. اصولا در قیامت تمام اسباب و وسائل مادى که در این جهان براى رسیدن به مقاصد معمول است از کار مى افتد و پیوندها بریده مى شود، چنانکه در آیه 166 بقره مى خوانیم: «و تقطعت بهم الاسباب؛ و تمام روابط و سبب ها بریده گردد»، «یوم لا بیع فیه و لا خلة؛ در آن روز نه دادوستدى هست و نه رابطه دوستى» (بقره/ 254)، «و لا یؤخذ منها عدل؛ نه عوضى گرفته مى شود» (بقره/ 48)، «یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا؛ و نه کسى به فریاد دوستش مى رسد» (دخان/ 41)، «یوم لا یغنى عنهم کیدهم شیئا؛ نه نقشه ها و مکرها به جائى مى رسد» (طور/ 46) و «فلا انساب بینهم یومئذ؛ نه رابطه خویشاوندى به درد مى خورد» (مؤمنون/ 101) و «کل نفس بما کسبت رهینة؛ همه در گرو اعمال خویش و گرفتار اعمال خود هستند» (مدثر/ 38). به این ترتیب قرآن روشن مى کند که تنها وسیله نجات در آن روز ایمان و عمل صالح است، حتى دایره شفاعت محدود به کسانى است که سهمى از این دو را داشته باشند نه بیگانگان مطلق و آنها که پیوندهاى خود را به کلى از خدا و اولیاء الله بریده اند.
از آنجا که بسیارى از مردم به هنگام ورود در عرصه محشر با نظامى که در آنجا حاکم است آشنا نیستند بر این باورند که نظامات دنیا در آنجا نیز حکومت دارد، لذا به آن متوسل مى شوند، ولى به زودى مى فهمند چه اشتباه بزرگى مرتکب شده اند؟ گاه مجرمان از مؤمنان استمداد مى کنند و مى گویند: «انظرونا نقتبس من نورکم» نظرى به ما بیفکنید تا شعله اى از ایمان و عمل صالح شما برگیریم (آیات مورد بحث) اما به زودى با جواب منفى روبرو مى شوند که منبع نور اینجا نیست، در دار دنیا بود که غافل و بیخبر از آن گذشتید و گاه مجرمان از یکدیگر کمک مى طلبند (پیروان از رهبرانشان) و مى گویند: «فهل انتم مغنون عنا من عذاب الله من شىء؛ آیا شما سهمى از عذاب الهى را بجاى ما مى پذیرید» (ابراهیم/ 21) که در اینجا نیز با پاسخ منفى روبرو مى شوند. گاه حتى دست به دامن خازنان دوزخ مى زنند و مى گویند: «ادعوا ربکم یخفف عنا یوما من العذاب؛ از پروردگارتان بخواهید یکروز عذاب را از ما تخفیف دهد» (غافر/ 49) و گاه از این هم فراتر رفته از خداوند استمداد مى جویند، و عرضه مى دارند: «ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون؛ پروردگارا! ما را از این آتش سوزان بیرون آر، اگر بار دیگر بازگشتیم ظالم و ستمگریم» (مؤمنون/ 107). ولى پیدا است این راه نیز بسته است، چرا که دوران تکلیف سر آمده و آنجا سراى پاداش و کیفر است.
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 107 و 116-114
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 23- صفحه 337-331
و جلد 7- صفحه 450-447 و جلد 4- صفحه 169
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها