قرآن و نفى باطل از فعل خداوند
فارسی 2413 نمایش |می دانیم که خدا حق است. خواه به معناى حق محض و خواه به معناى حق مستقل. بنابر اول، در برابر او حق محضى نیست و بنابر دوم، در برابر او حق مستقلى نیست. مقتضاى توحید، همین است. در اینجا معناى باطل هم به دست مى آید. آنچه حق محض یا حق مستقل نیست، به اعتبار ذاتش باطل و به اعتبار وجودش چه وجود غیر محض و چه وجود وابسته حق است. باطل به هر معنایى که باشد داراى سه بعد است:
1. عقیده باطل که از لوازم نقص ادراک است.
2. عمل و سنت باطل که هم از لوازم نقص ادراک و هم از لوازم نقص عواطف و احساسات است.
3. شخص یا شیىء باطل که بطلان آن از لوازم نقص در وجود امکانى است، چرا که وجود عارى از نقص، منحصر در وجود وجوبى است و سایر وجودات بر حسب قرب و بعد از مبداء، گرفتار نقایص و فقدانند.
در منطق قرآن، خداوند نه تنها حق محض و حق مستقل است، بلکه او مبداء و منشا و فاعل حق نیز هست و آنچه از او صادر مى شود، جز حق نیست. چنان که مى فرماید: «الحق من ربک فلاتکن من الممترین؛ حق از جانب پروردگار توست و تو از شک کنندگان نباش.» (آل عمران/ 60) باطل از آن جهت که باطل است، مستند به خداوند نیست. هر چند که باطل از لوازم هستى امکانى و وجودات غیر وجوبى است. در زمینه نفى باطل از فعل خداوند و این که باطل، بالذات استناد به خداوند متعال ندارد، در قرآن کریم آیات متعددى داریم که مطالعه و تدبر درباره آنها لازم و مفید است:
1. «و ما خلقنا السماء و الارض و بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار؛ ما آسمان و زمین و آنچه را که میان این دو است به باطل نیافریده ایم. این، گمان کافران است. واى بر کافران از آتش دوزخ!» (ص/ 27) مطابق این آیه، مخلوق خداوند از حیث این که مخلوق اوست، باطل نیست. نظام آفرینش زمین و آسمان، حق است نه باطل، خیر است نه شر، صلاح است نه فساد.
2. «انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال؛ از آسمان آبی فرو فرستاد، پس دره ها و مسیل ها به وسعت خود جاری شدند، و سیلاب، کف بالا آمده ای برداشت، و از آنچه (از فلزات) بر آتش ذوب می کنند تا زیور و کالایی سازند نیز مانند آن کفی است. خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کف به کنار می رود، ولی آنچه به مردم سود می دهد در زمین می ماند. خداوند این گونه مثل ها می زند.» (رعد/ 17)
مطابق این آیه، باطل خواه در اعتقادات و خواه در سنن و آداب و خواه در نظام آفرینش بسان کفى است که بر آب یا بر فلزات مذاب، فراهم مى شود. باطل رفتنى و حق ماندنى است. همان طورى که آب، هر چند که مى خشکد، ولى معدوم نمى شود بلکه یا در اعماق زمین فرو مى رود یا تبخیر مى شود و منشا ابر و باران و صدها خیر و برکت دیگر مى گردد. فلزاتى که در دستگاههاى ذوب فراهم مى شوند و به صورت وسایل زینتى زنان و احیانا مردان زن صفت یا به صورت ابزار زندگى مورد استفاده قرار مى گیرند، مى مانند، ولى کفهاى روى آنها رفتنى است. آنچه براى زندگى مردم در این جهان مفید است، آب و فلزات است که ماندنى است و آنچه براى مردم مضر یا بى فایده است، کف است که جافى و رفتنى و فناپذیر است. مردم باید بدانند که آنچه ماندنى است و در عین ماندن مفید است حق، و آنچه رفتنى است و بر ماندنش چیزى جز ضرر و زیان مترتب نیست، باطل است و بنابراین، جانبدارى و دفاع از حق، دفاع از امور مفید به حال بشریت و جانبدارى و دفاع از باطل، دفاع از امور مضر به حال انسانیت است. تازه آن مقدارى که دولت باطل، جولان دارد، به طفیل حق است و اگر حق نبود، باطل هم نبود، اگر درست نبود، دروغ بى معنى بود.
تا نباشد راست کى باشد دروغ *** آن دروغ از راست مى گیرد فروغ
3. «وما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما لاعبین* لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان کنا فاعلین؛ ما آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست را به بازى نیافریده ایم. اگر مى خواستیم براى خود سرگرمى بگیریم، از جانب خود مى گرفتیم، اگر اهل سرگرمى و لهو بودیم.» (انبیاء/ 16- 17) در این دو آیه، از دو واژه لهو و لعب، استفاده شده و حجتى قوى و محکم، بر اثبات معاد و به تبع آن، اثبات نبوت، آمده است چرا که اگر دعوت حقه انبیا نباشد، مردم به سوى اعتقاد به معاد که با لهو و لعب و باطل ناسازگار و خود از مظاهر حق و جلوه گاه حقیقت و محو و امحاى باطل است، سوق داده نمى شوند. در عرصه قیامت است که نیک و بد از هم جدا مى شوند و صحیح و سقیم از یکدیگر ممتاز مى گردند و به طور کامل، باطل از چهره حق زدوده مى شود. اینها همه مبتنى بر این است که نظام آفرینش نظام لهو و لعب نباشد. اگر نظام، نظام لعب باشد، هدف عقلانى ندارد و به دور از حکمت است. همچون بازى کودکان و نوجوانان که کارهایى است منظم یا نامنظم و معلل به اغراض خیالى و سودها و زیانهاى بى هدف که مى سازند و خراب مى کنند و به هیچ فایده عقلانى نمى رسند. این نظر واقع بینانه قرآنى درست نقطه مقابل رباعى زیر است که از رباعیات منسوب به خیام است:
جامى است که دهر آفرین مى زندش *** صد بوسه ى مهر بر جبین مى زندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف *** مى سازد و باز بر زمین مى زندش
نسبت میان لهو و لعب، عموم و خصوص مطلق است. هر لعبى لهو است ولى هر لهوى لعب نیست. لهو سرگرمى است، اعم از این که لعب و بازى باشد یا نباشد به همین جهت است که در آیه نخست مى گوید: خلقت آسمانها و زمین و اشیاى ما بین آنها از سنخ بازى کودکان و غیر کودکان نیست. بلکه کارى است حکیمانه و داراى هدف. سپس در آیه بعد، از ساحت خود نفى اتخاذ لهو مى کند چرا که لهو شایسته ذات او نیست. لهو شایسته موجودى است که در ذات خود نقصان و کمبودى داشته باشد و بخواهد از طریق لهو، رفع نقصان یا حاجتى کند. پس لهو، مؤثر در لاهى و لاهى متاثر از لهو است و طبیعى است که باید مؤثر و متاثر، دو چیز باشند، نه یکى. اگر خداوند لاهى باشد، باید از غیر خود متاثر باشد و غیر او باید مؤثر در او باشد. بدیهى است که غیر او هر چه هست، معلول و اثر اوست، نه علت او و نه کفو و قرین و همتاى او. بنابراین، هیچ چیزى که بتواند او را لاهى کند، در نظام آفرینش تحقق ندارد. وانگهى او جهت نقص هم ندارد و بدین لحاظ هم متاثر از غیر نیست اعم از این که غیر، معلول او باشد یا نباشد.
با این بیان، لهو براى خدا محال است. مخلوقات نه بازیچه اویند و نه وسیله سرگرمى او. به همین جهت است که براى او در مرتبه فعل، وسیله سرگرمى و بازیچه اى نیست. در غیر مرتبه فعل هم چیزى و کسى نیست که وسیله سرگرمى او باشد. به این ترتیب، در آیه نخست، نفى لعب از فعل خداوند شد چرا که نه ذات او نقصان دارد و نه اثر در مؤثر و فعل در فاعل و معلول در علت، مؤثر واقع مى شود. لازمه ى این بیان نه تنها نفى معناى اخص لهو که همان لعب است بلکه نفى معناى اعم آن نیز هست، پس در مرتبه فعل او، لهو و لعب نیست. باقى مى ماند این که در مرتبه ذات او لهو باشد. این معنى را در آیه ى بعد نفى کرده است چرا که اگر در مرتبه ذات او لهو باشد، لازم است که ذات او مرکب از دو چیز باشد: یکى احتیاج و نقصان در مرتبه ذات و دیگر چیزى که خود در مرتبه ذات باشد و آن نقص را برطرف و آن حاجت را برآورده سازد. قرآن، این معناى ممتنع را با کلمه «لو» بیان کرده و نشان داده است که وجود وسیله اى براى سرگرمى در مرتبه ذات نیز محال است. در پایان نیز با جمله ى «ان کنا فاعلین» آن را تاکید کرده است.
باطل به اذن خداست نه فعل خدا
اگر باطل و شر و فساد، از امور وجودى بودند، هر چند وجود آنها به تبع نظام حق باشد، منسوب به خدایند، حال آن که از آیات نفى بطلان و نفى لهو و لعب، استفاده مى شود که باطل و لهو و لعبى در فعل خداوند نیست. بنابراین، شر و باطل و فساد از امور عدمیند و موجود بالذات نیستند. بلکه اگر وجودى به آنها نسبت داده شود، بالعرض است نه بالذات و به واسطه در عروض است نه واسطه در ثبوت.
آب مخلوق خداست ولى کف روى آب موجود بالعرضى است که لازمه ى تحقق وجود آب است و البته همین تحقق بالعرض آن نیز به اذن پروردگار است. وجود آب، فعل خدا و حق است و کف، لازمه ى وجود آب و باطل است و منسوب به خدا نیست. هر چند به اذن اوست. آنچه بر روى فلزات مذاب جمع مى شود، موجود بالعرض است نه بالذات و آنچه موجود بالذات است، همان فلزات است. مواد کدر و بى فایده که بر روى فلز جمع مى شوند، از لوازم وجود فلزات مذابند. اینها، باطل و به اذن خدایند، نه به فعل خدا. پس وجود بالعرض باطل و شر، وجودى است کف مانند و سراب که به فعل خدا نیست. در قرآن، این گونه امور اسناد به خدا ندارند و به عنوان این که از جانب او و مخلوق او باشند، معرفى نشده اند. اگر فاعلى به این گونه افعال روى آورد چه به جد و چه به لهو و لعب و هزل فاعلى ناقص است و به همین جهت است که باطل به طور عام، یعنى به جد و هزل و لهو و لعب از او مسلوب است ولى بدون اذن او هم هیچ چیز تحقق ندارد اعم از تحقق بالذات و تحقق بالعرض.
اگر تیغ عالم بجنبد ز جاى *** نبرد رگى تا نخواهد خداى
فعل هر فاعلى و اثر هر مؤثرى و علیت و سببیت هر علت و سببى باید به اذن او باشد اعم از این که خیر باشد یا شر، حق باشد یا باطل، عدل باشد یا ظلم، سعد باشد یا نحس. در این باره آیات متعددى از قرآن، گویا و ناطق است از جمله:
1. «من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه؛ چه کسى نزد او بدون اذن او شفاعت مى کند؟» (بقره/ 255)
2. «و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه و الذی خبث لا یخرج الا نکدا؛ سرزمین پاک، گیاهش به اذن پروردگارش خارج مى شود و از آن که پلید است، جز گیاه اندک و کم ثمر خارج نگردد.» (اعراف/ 58)
3. «انی اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله و ابرى الاکمه و الابرص و احی الموتى باذن الله؛ (عیسى به بنى اسرائیل مى گوید:) من از گل، مانند شکل مرغ مى سازم و در آن مى دمم و به اذن خداوند مرغ مى شود و کور مادرزاد و پیس را شفا مى دهم و مردگان را به اذن خدا زنده مى کنم.» (آل عمران/ 49)
4. «و ما اصابکم یوم التقى الجمعان فباذن الله و لیعلم المؤمنین؛ آنچه در روز برخورد دو گروه (در جنگ احد) به شما رسید، به اذن خداوند بود و براى این که معلوم شود مؤمن ثابت قدم کیست؟» (آل عمران/ 166)
5. «ان یکن منکم مائة صابرة یغلبوا مائتین و ان یکن منکم الف یغلبوا الفین باذن الله؛ اگر از شما صد نفر با استقامت باشند بر دویست نفر پیروز می گردند، و اگر از شما هزار نفر باشند به خواست خدا بر دو هزار غلبه می کنند.» (انفال/ 66)
6. «ما کان لنفس ان تؤمن الا باذن الله؛ براى هیچ کس نیست که ایمان بیاورد، مگر به اذن خداوند.» (یونس/ 100)
7. «و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله کتابا مؤجلا؛ و هیچ کس را نرسد که بی اذن خدا بمیرد که این سرنوشتی مدت دار و معین است.» (آل عمران/ 145)
8. «و من الجن من یعمل بین یدیه باذن ربه؛ و برخى از افراد جن، در خدمت سلیمان به اذن پروردگارش کار مى کردند.» (سبا/ 12)
9. «فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن الله؛ برخى از بندگان ستم کننده به خویشتن و برخى میانه رو و برخى پیشى گیرنده ى به خیراتند، به اذن خداوند.» (فاطر/ 32)
10. «انما النجوى من الشیطان لیحزن الذین آمنوا و لیس بضارهم شیئا الا باذن الله؛ جز این نیست که نجوا از شیطان است تا مؤمنان را غمگین کنند و جز به اذن خدا به آنها ضرر نمى زند.» (مجادله/ 10)
11. «ما اصاب من مصیبة الا باذن الله؛ هر مصیبتى اصابت کند، فقط به اذن خدا است.» (تغابن/ 11)
12. «ما قطعتم من لینة او ترکتموها قآئمة على اصولها فباذن الله؛ آنچه از درختهاى خرما را قطع کردید یا بر سر پا گذاشتید، به اذن خدا بود.» (حشر/ 5)
13. «فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه و ما هم بضارین به من احد الا باذن الله؛ پس یهودیان از آن دو فرشته چیزهایى از سحر مى آموختند که به وسیله ى آنها میان شوهر و زن جدایى مى انداختند و به وسیله ى آن، جز به اذن خداوند به هیچ کس ضرر و زیانى وارد نمى کردند.» (بقره/ 102)
در این آیات، شفاعت شافعان و روییدن گیاهان زمین و معجزه عیسى و به همان ملاک، معجزه ى سایر انبیا و جراحت و شهادت و شکست ظاهرى مجاهدان راه خدا و پیروزى یاران قلیل حق بر یاران کثیر باطل و ایمان و موت نفوس و عمل جنیان در محضر سلیمان و ظلم و میانه روى و سبقت نفوس به سوى خیرات و ضرر شیطان به اهل ایمان و رسیدن مصیبتها و بریدن و ابقاى درختان خرما و تاثیر عمل سحر در جدایى انداختن میان زنها و شوهرها همه به اذن خداوند است و چنین نیست که تاثیر علتهاى نیک و بد و آثار خیر و شرى که بر آنها مترتب مى شود، خارج از اذن و فرمان او باشد. حتى مقدراتى که در شبهاى قدر، توسط روح و فرشتگان نازل مى شود، به اذن اوست. چنان که فرمود: «تنزل الملائکة والروح فیها باذن ربهم من کل امر؛ فرود آیند فرشتگان و روح در شب قدر، به اذن پروردگارشان با هر کارى که تقدیر خداوند در امور است.» (قدر/ 4)
اگر در زمین شوره زار و در ظهر تابستان، سراب به جاى آب دیده مى شود و آدم تشنه کام را به دنبال آب سرگردان مى سازد، از همان نمونه هاست که به اذن خداوند باطلى در سایه حق نمود کرده و انسان تشنه اى را با نمود خود حیران و دربدر ساخته است. هرچند وجود زمین و نور خورشید و آب که همه حقند از جانب خدا و منسوب به اوست ولى نمود سراب که نتیجه اش حیرت آدم تشنه کام است، فعل خدا نیست. (نور/ 39) اینها موجود بالذات نیستند، بلکه موجود بالعرضند و خلاصه این که شر و بطلان آنها یا از امور عدمى یا از امور نسبى است و امور عدمى یا نسبى مخلوق بالذات نیستند و لازم است که به پیروى از قرآن، بگوییم: به اذن پروردگارند.
حق ماندنى و باطل رفتنى است
نکته مهم در جهان بینى قرآنى این است که دولت حق، دولتى پایدار و دولت باطل، دولتى ناپایدار است و جالب این که ناپایدارى دولت باطل، بدین لحاظ است که شکست و زوال و اندماغ آن به دست تواناى حق است. آرى حق، آمدنى و باطل، رفتنى است. «و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا؛ بگو: حق آمد و باطل محو گردید. به طور حتم، باطل، محو شدنى است.» (اسراء/ 81) از آن جا که در آیه قبل از این آیه، تعلیم داده است که انسان از خدا بخواهد که او را صادقانه وارد کارها کند و صادقانه خارج نماید و از سوى خود برایش سلطان و یاورى قرار دهد، در این آیه امیدوار مى کند که آنچه ماندنى و پیروز است، صدق و توکل از مصادیق حق و آنچه شکست پذیر است، کذب و عدم توکل از مصادیق باطل است. در آیه دیگر فرمود: «بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق و لکم الویل مما تصفون؛ بلکه ما حق را بر سر باطل مى کوبیم، تا آن را هلاک سازد. از این رو است که باطل، ناگهان محو و نابود مى شود و واى بر شما از توصیفتان!» (انبیاء/ 18) از این آیه شریفه، چند نکته استفاده مى شود:
1. اضراب و اعراض از مطلب پیش است که نفى لهو و لعب کرد و در اینجا مطلبى بالاتر مطرح مى کند و آن این که علاوه بر آن که نظام، نظام باطل و لهو و لعب نیست و باطلها از امور عدمى و نسبى و به اذن پروردگارند، در خود نظام، خصیصه ى دفع و طرد و قذف و بمباران باطل به وسیله حق، به ودیعت گذارده شده و عمل بمباران و قذف باطل به وسیله ى حق، فعل خداست و این، برتر و بالاتر از این است که به اذن او باشد.
2. کلمه «نقذف» که به صورت فعل مضارع آمده، استمرار را مى رساند و دلالت بر این دارد که باطل را در زیر ضربات مهلک حق قرار دادن، سنت جاریه و همیشگى خداوند است.
3. کلمه «یدمغه» نیز که به صورت فعل مضارع است، دلالت دارد بر این که همیشه پیروزى از آن حق و شکست از آن باطل است هرچند که باطل، مدت مدیدى مهلت یابد و دوام کند و آن چنان اقتدار یابد که بخواهد به خیال خود حق را از بین ببرد، سرانجام گرفتار مى شود و به دست تواناى حق، نابود مى گردد. به همین جهت است که حق در همه ابعاد اعتقادى و عملى و تکوینى و تشریعى هرگز از زمین ریشه کن نمى شود هر چند که به ظاهر، ضعیف و مخالفانش زیاد شوند.
4. کلمه «اذا» که دلالت بر مفاجات و وقوع امر ناگهانى دارد، بیانگر این معنى است که زوال باطل به طور ناگهانى صورت مى گیرد. یعنى همان وقتى که امیدى به پیروزى حق و شکست باطل نمانده، حق به طور ناگهانى بر سر باطل مى کوبد و پیروز مى شود و قلب شکسته اهل حق، شاد و مسرور مى گردد. آیه ظهور در اطلاق دارد، نه تنها عقیده حق بر سر عقیده باطل مى خورد که بر سر سنتهاى باطله نیز و نه تنها اینها بلکه بطلان در خلقت هم رفتنى و محو شدنى است.
منـابـع
احمد بهشتى- حق محض و امحاى باطل- فصلنامه كلام اسلامى- شماره 23
نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر- مجله كیان- شماره 36 ص12
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها