داستان ورود موسی به مدین و ملاقات با شعیب از دیدگاه آیات و روایات (نبوت)
فارسی 3456 نمایش |ازدواج موسی (ع) با دختر شعیب (ع)
شعیب (ع) به موسی (ع) گفت: «من میخواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم به این شرط که هشت سال برای من کار (چوپانی) کنی، و اگر تا دهسال کار خود را افزایش دهی محبتی از طرف تو است، من نمیخواهم کار سنگینی بر دوش تو نهم، ان شاء الله مرا از شایستگان خواهی یافت. موسی (ع) با پیشنهاد شعیب موافقت کرد.» (قصص/ 27- 28)
گرچه در ظاهر به نظر میرسد که شعیب (ع) برای موسی (ع) مهریه سنگینی قرار داد (با اینکه مهریه سنگین مکروه است) ولی با توجه به اینکه همه مخارج زندگی موسی (ع) بر عهده شعیب بود، و شعیب میخواست با این کار، مهمان عزیز خود را نزد خود نگهدارد، و برای موسی (ع) مصلحت مادی و معنوی بود که در خدمت شعیب پیر تجربه، کلاس ببیند و تجربهها بیاموزد، پاسخ به سؤال فوق (مهریه سنگین) روشن میشود. به این ترتیب موسی (ع) با کمال آسایش در مدین ماند و با صفورا ازدواج کرد و به چوپانی و دامداری پرداخت و به بندگی خدا ادامه داد تا روزی فرارسد که به مصر بازگردد و در فرصت مناسبی، بنیاسرائیل را از یوغ طاغوتیان فرعونی رهایی بخشد.
خداوند در سوره قصص ماجرا را اینگونه بازگو می نماید: «قال إنی أرید أن أنکحک إحدى ابنتی هاتین على أن تأجرنی ثمانی حجج فإن أتممت عشرا فمن عندک و ما أرید أن أشق علیک ستجدنی إن شاء الله من الصالحین* قال ذلک بینی و بینک أیما الأجلین قضیت فلا عدوان علی و الله على ما نقول وکیل؛ (شعیب) گفت: من مى خواهم یکى از این دو دخترم را به همسرى تو در آورم به این شرط که هشت سال براى من کار کنى، و اگر آن را تا ده سال افزایش دهى محبتى از ناحیه تو است، من نمى خواهم کار سنگینى بر دوش تو بگذارم و ان شاء الله مرا از صالحان خواهى یافت. (موسى) گفت (مانعى ندارد) این قراردادى میان من و تو باشد، البته هر کدام از این دو مدت را انجام دهم ستمى بر من نخواهد بود (و من در انتخاب آن آزادم) و خدا بر آنچه ما مى گوئیم گواه است.» (قصص/ 27-28)
شعیب از پیشنهاد دخترش استقبال کرد، رو به موسى نموده چنین گفت: "من مى خواهم یکى از این دو دخترم را به همسرى تو در آورم به این شرط که هشت سال براى من کار کنى!" سپس افزود "و اگر هشت سال را به ده سال تکمیل کنى محبتى کرده اى، اما بر تو واجب نیست"! و به هر حال "من نمى خواهم کار را بر تو مشکل بگیرم، و انشاء الله به زودى خواهى دید که من از صالحانم". من به عهد و پیمانم وفادارم و هرگز سختگیرى نخواهم کرد و با خیر و نیکى با تو رفتار خواهم نمود. موسى به عنوان موافقت و قبول این عقد گفت: "این قراردادى میان من و تو باشد" (قال ذلک بینی و بینک). البته "هر کدام از این دو مدت (هشت سال یا ده سال) را انجام دهم ظلمى بر من نخواهد بود و در انتخاب آن آزادم" (أیما الأجلین قضیت فلا عدوان علی). و براى محکم کارى و استمداد از نام پروردگار افزود: "و خدا بر آنچه ما مى گوئیم شاهد و گواه است" (و الله على ما نقول وکیل). و به همین سادگى موسى داماد شعیب شد.
موسی (ع) چوپانی مهربان! و پاداش او
روزی حضرت موسی (ع) در صحرا و دامنه کوه به چراندن گوسفندها سرگرم بود، یکی از گوسفندها از گله خارج شد و تنها به سوی بیابان دوید، موسی به طرف او رفت تا او را گرفته و برگرداند، موسی (ع) به دنبال او، بسیار دوید و از گله, فاصله زیادی گرفت تا شب شد، سرانجام موسی (ع) به گوسفند رسید, با اینکه بسیار خسته شده بود, به آن گوسفند مهربانی کرد و دست مرحمت بر پشت او کشید و مانند مادر نسبت به فرزندش, او را نوازش داد، ذرهای نامهربانی با او نکرد، به او گفت: «گیرم به من رحم نکردی، ولی چرا به خود ستم نمودی؟» وقتی که خداوند این صبر، تحمل و مهر را از موسی (ع) دید، به فرشتگان فرمود: «موسی (ع) شایسته مقام پیامبری است.»
روایت شده آن روز هوا تابستانی و بسیار گرم بود، و آن گوسفند فراری بز بود، موسی (ع) در بالای کوه او را گرفت و صورتش بوسید و دست نوازش بر سر پشتش کشید و با زبان عذرخواهی به او گفت: «ای حیوان امروز تو را به زحمت افکندم، ولی منظورم حفظ تو از حمله گرگ بود.» سپس آن را به دوش گرفت و به گله رسانید. روزی موسی (ع) عرض کرد: «خدایا! برای چه مرا شایسته مقام پیامبری دانستی و هم کلام خود نمودی؟!» خداوند فرمود: «به خاطر مهربانیت در فلان روز به آن بز».
با ملائک گفت یزدان آن زمان *** که نبوت را همی زیبد فلان
بـیشبانی کـردن و آن امتحان *** حق ندادش پیشوایی جـهان
پیامبر اسلام (ص) فرمود: «خداوند همه پیامبران را مدتی چوپان کرد و تا آنها را در مورد چوپانی نیازمود، رهبر مردم نکرد، هدف این بود که آنها صبر و وقار را در عمل بیازمایند، تا در رهبری انسانها، باپای آزموده قدم به میدان نهند.» جابربن عبدالله انصاری میگوید: «ما به رسول خدا (ص) عرض کردیم: گویا چوپانی گوسفندان کردهای؟ فرمود: آری مگر پیامبری هست که چوپانی نکرده باشد؟» (صحیح مسلم، ج 6، ص 125)
گفت سائل که تو هم ای پهلوان *** گفت: من هم بودهام دیری شبان
بازگشت موسی به مصر با عصای مخصوص و گوسفندان بسیار
موسی پس از ده سال سکونت در مدین، در آخرین سال سکونتش، به شعیب (ع) چنین گفت: «من ناگزیر باید به وطنم بازگردم و از مادر و خویشانم دیدار کنم، در این مدت که در خدمت تو بودم، در نزد تو چه دارم؟» شعیب گفت: «امسال هر گوسفندی که زائید و نوزاد او ابلق (دو رنگ و سیاه و سفید) بود مال تو باشد.» موسی (ع) (با اجازه شعیب) هنگام جفتگیری گوسفندان، چوبی را در زمین نصب کرد و پارچه دورنگی روی آن افکند، همین پارچه دورنگ در روبروی چشم گوسفندان بود، هنگام انعقاد نطفه، در نوزاد آنها اثر کرد و آن سال همه نوزادهای گوسفندها، ابلق شدند، آن سال به پایان رسید، موسی اثاث و گوسفندان و اهل و عیال خود را آماده ساخت تا به سوی مصر حرکت کنند.
مى گویند هنگامى که موسى خواست گوسفندان شعیب را به چراگاه ببرد، از وى عصایى درخواست کرد که درندگان را به وسیله آن از از گوسفندان دور کند و آن ها را در وقت چرانیدن، رام خویش گرداند. شعیب نیز همان عصاى تاریخى و معجزه آسا را به موسى داد که پیوسته همراه موسى بود تا وقتى که به مصر آمد و آن را در دربار فرعون بیفکند و به صورت اژدهایى عظیم درآمد. در نقل دیگرى است که آن عصا را فرشته اى به شعیب داده بود. وقبن موسى عصایى از وى خواست، شعیب به دخترش دستور داد که به خانه رفت و همان عصا را آورد. وقتى چشم شعیب به آن عصا افتاد گفت: «این را ببر و عصاى دیگرى بیاور.» دختر برفت و آن را در جاى خود گذاشت و خواست عصاى دیگر بیاورد؛ ولى دید همان عصا در دست او قرار گرفت. این جریان چند بار تکرار شد تا سرانجام شعیب همان عصا را به موسى داد.
طبرسى از عبدالله بن سنان روایت کرده که گفت از امام صادق (ع) شنیدم که مى فرمود: «عصاى موسى از چوب آس بخشت بود که جبرئیل آن را براى موسى آورد.» کلینى در کتاب شریف کافى از امام باقر (ع) روایت کرده که آن حضرت فرمود: «عصاى موسى از آدم به شعیب و از شعیب به موسى بن عمران رسید و همان عصا اکنون در نزد ماست و به دست قائم ما (ع) خواهد رسید.»
در حدیثى در کتاب عرائس الفنون داستان هاى عجیت و کارهاى خارق العاده بسیارى براى عصاى مزبور نقل کرده است؛ مانند این که موسى در بیابان به جاى چراع از آن استفاده مى کرد و عصا براى او نور مى داد یا هرگاه سر چاهى مى رسید و به آب نیاز داشت، آن را داخل چاه مى کرد و آن عصا به شکل طناب و دلوى مى شد و به وسیله آن آب مى کشید و یا هرگاه محتاج به غذا مى شد، آن را به زمین مى زد و هر چه مى خواست از زمین بیرون آمده و مى خورد و چیزهاى دیگرى که قسمت هایى از آن به افسانه شبیه تر است تا به حقیقت. همچنین گفته اند: موسی هنگام خروج به شعیب گفت: «یک عدد عصا به من بده تا همراه من باشد.»
با توجه به اینکه چندین عصا از پیامبران گذشته مانده بود، و شعیب آنها را در خانه مخصوصی نگهداری میکرد، شعیب به موسی گفت: «به آن خانه برو، و یک عصا از میان آن عصاها برای خود بردار.» موسی (ع) به آن خانه رفت، ناگاه عصای نوح و ابراهیم (ع) به طرف موسی (ع) جهید و در دستش قرار گرفت، شعیب گفت: «آن را به جای خود بگذار و عصای دیگری بردار.» موسی (ع) آن را سرجای خود نهاد تا عصای دیگری بردارد، باز همان عصا به طرف موسی جهید و در دست او قرار گرفت، و این حادثه، سه بار تکرار شد. وقتی که شعیب آن منظره عجیب را دید، به موسی (ع) گفت: «همان عصا را برای خود بردار، خداوند آن را به تو اختصاص داده است.»
موسی (ع) آن عصا را به دست گرفت و با همان عصا گوسفندان خود را به سوی مصر حرکت میداد، همین عصا بود که در مسیر راه نزدیک کوه طور، به اذن خدا به صورت ماری درآمد، و از نشانههای نبوت موسی (ع) گردید که در قرآن آیه 17 تا 21 سوره طه میخوانیم: «خداوند به موسی فرمود: آن چیست که در دست راستت است؟ موسی گفت: این عصای من است، بر آن تکیه میکنم، برگ درختان را با آن برای گوسفندانم فرو میریزم، و نیازهای دیگری را نیز با آن برطرف میسازم. خداوند فرمود: ای موسی! آن را بیفکن. موسی آن را افکند، ناگهان مار عظیمی شد و به حرکت درآمد. خدا فرمود: آن را بگیر و نترس، ما آن را به همان صورت اول باز میگردانیم.»
بازگشت به وطن
بارى موسى چنان که وعده کرده بود، ده سال نزد شعیب ماند و در کمال درست کارى به او خدمت کرد. هنگامى که ده سال سپرى شد، نزد شعیب آمد و گفت: «من باید به وطن خود بازگردم و مادر، برادر و خاندانم را دیدار کنم.» شعیب با مراجعت او به وطن موافقت کرده و طبق قرارداد قبلى یا بدون آن، گوسفندانى به موسى داد و موساى کلیم به همراه همسر خود که حامله بود و روزهاى آخر باردارى را مى گذرانید بار سفر بست و با گوسفندانى که شعیب به او داده بود، راه مصر را در پیش گرفت.
موسى از ترس آن که گرفتار فرمانروایان شام شود، از بیراهه مى رفت و همه جا سعى مى کرد که به شهر و آبادى هاى سر راه برخورد نکند، به همین سبب در یکى از شب هاى بسیار سرد و تاریک، راه را گم کرد و باران شدید نیز سبب شد تا گوسفندانش پراکنده شوند و در کار خود سرگردان شود. در این میان مشکل دیگرى هم براى وى پیش آمد که بر حیرت و نگرانى او در آن بیابان تاریک افزود و آن این بود که همسرش را درد زایمان گرفت. و بعد ماجرای وادی طور برای موسی (ع) پیش آمد.
داستان ورود موسى (ع) به مدین و ملاقات با شعیب (ع) از دیدگاه روایات
در کتاب کمال الدین به سندى که وى به سدیر صیرفى دارد، از او از امام صادق (ع) روایت کرده که در حدیثى طولانى فرمود: مردى از اقصاى شهر دوان دوان آمد، و گفت: «اى موسى درباریان در مشورتند که تو را به قتل برسانند، پس بى درنگ بیرون شو، که من از خیرخواهان توام.» پس موسى ترسناک و اندیشناک از مصر بیرون شد، و بدون اینکه مرکبى و حیوانى و خادمى با خود بردارد، پستى ها و بلندیهاى زمین را پشت سر گذاشت، تا به سرزمین مدین رسید، در آنجا به درختى رسید، و دید که در زیر آن، چاهى است، و مردمى پیرامون چاه هستند، و آب مى کشند، و دو دختر ضعیف هم دید که با خود رمه اى گوسفند دارند، پرسید «شما چرا ایستاده اید؟» گفتند، «پدر ما پیرى سالخورده است و ما دو دختر ناتوانیم، نمى توانیم با این مردان بر سر نوبت در بیفتیم، منتظریم تا آنان از آب کشیدن فارغ شوند، ما مشغول شویم.»
موسى دلش به حال آن دو دختر بسوخت، پس دلو را از آنان گرفت و به آن دو گفت گوسفندانتان را نزدیک بیاورید، پس همه آنها را سیراب کرد، دختران همان صبح زود که آمده بودند، برگشتند، در حالى که هنوز مردان برنگشته بودند. موسى سپس به زیر درخت رفت، و در آنجا نشست، و گفت: «پروردگارا من بدانچه که به من از خیر نازل کرده اى محتاجم.» و روایت کرده که این را وقتى گفت که حتى به نیم دانه خرما هم محتاج بود، از سوى دیگر وقتى دختران نزد پدر برگشتند از آن دو پرسید امروز چطور به این زودى برگشتید؟ گفتند «بر سر چاه مردى صالح دیدیم، که دلش به حال ما سوخت، و برایمان آب کشید،» پدر به یکى از دختران خود گفت، «برو آن مرد را نزد من آور،» یکى از آن دو دختر با حالت شرم و حیا نزد آن جناب آمد، گفت «پدرم تو را مى خواند تا مزد آب کشیدن تو را به تو بدهد.»
روایت کرده که موسى به دختر گفت راه را به من نشان بده، خودت از پشت سرم بیا، براى اینکه ما دودمان یعقوب به پشت زنان نگاه نمى کنیم، پس وقتى نزد شعیب آمد و ماجراى خود را بدو گفت شعیب گفت «مترس که از شر مردم ستمکار نجات یافتى.» آن گاه گفت: «من مى خواهم یکى از این دو دختر را به عقد تو درآورم، به شرط اینکه تو هم هشت سال، خودت را اجیر من کنى، اگر این مدت را به ده سال رساندى اختیار با خود تو است.» پس روایت فرموده که: موسى همان ده سال را خدمت کرد، چون انبیاء همواره طرف فضل و تمامیت را اختیار مى کنند.
در کافى از على بن ابراهیم از پدرش از ابن ابى عمیر از شخصى که نامش را برد، از امام صادق (ع) روایت کرده که در ذیل حکایت کلام موسى که گفت: «رب إنی لما أنزلت إلی من خیر فقیر» فرمود: «منظورش طعام بوده.» (فروع کافى، ج 6، ص 287) عیاشى هم نظیر آن را از حفص از آن جناب روایت کرده، و عبارت روایت او چنین است: «طعام مقصودش بوده است.» و نیز از لیث از امام باقر (ع) نظیر آن را آورده و در نهج البلاغه هم مثل آن را فرموده، یعنى فرمود: «به خدا قسم درخواست چیزى جز نانى که آن را بخورد نکرد.»
در الدرالمنثور است که ابن مردویه از انس بن مالک روایت کرده که گفت رسول خدا (ص) فرمود: «وقتى موسى براى آن دو دختر آب کشید و سپس به طرف سایه رفت، و گفت: "رب إنی لما أنزلت إلی من خیر فقیر" آن روز موسى به یک مشت خرما محتاج بود.» و در تفسیر قمى مى گوید: «یکى از دو دختر شعیب (ع) به پدر گفت: اى پدر او را اجیر خود کن، چون بهترین اجیر آن کسى است که قوى و امین باشد، شعیب در پاسخ گفت: به من گفتى که قوتش را از آب کشیدنش فهمیدى، که به تنهایى آن همه دلو از چاه کشید، اما امانتش را از کجا به دست آوردى در پاسخ گفت: از اینجا که به من گفت: تو پشت سر من بیا، و مرا راهنمایى کن، چون من از دودمانى هستم که به پشت زنان نظر نمى کنند، من از اینجا فهمیدم او مردى امین است، چون همین نظر نینداختن به دنبال زنان، خود از امانتدارى است.»
نظیر این را صاحب مجمع البیان از على (ع) روایت کرده است. و نیز در مجمع البیان است که حسن بن سعید، از صفوان، از ابى عبدالله امام صادق (ع) روایت کرده، که در پاسخ شخصى که پرسید: «کدام یک از آن دو دختر بود که آمد و به موسى (ع) گفت: پدرم تو را مى خواند؟» فرمود: «همان دختر که بعدا با او ازدواج کرد،» یکى دیگر پرسید «کدام یک از دو مدت را خدمت کرد؟» در پاسخ فرمود: «مدت بیشتر را، یعنى مدت ده سال را،» شخص دیگر پرسید: «آیا قبل از ده سال با او عروسى کرد، یا بعد از آن؟» فرمود: «قبل از آن.» شخص دیگر پرسید: «مگر مى شود کسى با زنى ازدواج کند و شرط کند که مدت دو ماه مثلا براى پدرش خدمت کند، و آن گاه قبل از تمام شدن دو ماه با دختر عروسى کند؟» فرمود: «موسى مى دانست که شرط را به اتمام مى رساند.» شخص دیگر پرسید: «از کجا مى دانست؟» فرمود: «مى دانست زنده مى ماند تا شرط شعیب را وفا کند.»
مساله اینکه موسى ده سال خدمت را به اتمام رسانید، در الدرالمنثور به چند طریق از رسول خدا (ص) نیز روایت شده است. و در تفسیر عیاشى مى گوید حلبى گفته شخصى از امام صادق (ع) پرسید: «آیا قبل از بعثت رسول خدا (ص) خانه کعبه زیارت مى شد؟» فرمود: «آرى، و تصدیق این معنا در قرآن است، که از شعیب (ع) حکایت مى کند که به موسى (ع) در داستان ازدواجش شرط کرد هشت حج، او را خدمت کند،» و فرموده: «على أن تأجرنی ثمانی حجج؛ به اين [شرط] كه هشتسال براى من كار كنى.» (قصص/ 27) و نفرمود: «على ان تاجرنى ثمانى سنین»
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 16 صفحه 55-63 و 64- 70
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 16 صفحه 36- 40
رسول محلاتی- تاریخ انبیاء
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 صفحه 248-250
علی ابن ابراهیم قمی- تفسیر قمى- جلد 2 صفحه 138
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها