مى دانیم روح اسلام "تسلیم" است، آن هم "تسلیم بى قید و شرط در برابر فرمان خدا" این معنى در آیات مختلفى از قرآن با عبارات گوناگون منعکس شده است، از جمله در آیه فوق است که مى فرماید: «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضى الله و رسوله أمرا أن یکون لهم الخیرة من أمرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا؛ بر هیچ مرد و زن مؤمن آنگاه که خدا و پیامبر او در موردی فرمان دادند هیچ نوع اختیاری در کارشان نیست هر کس که خدا و رسول او را مخالفت کند، آشکار گمراه شده است.» (احزاب/ 36)
سیاق، شهادت مى دهد بر اینکه مراد از قضاء، قضاء تشریعى، و گذراندن قانون است، نه قضاء تکوینى، پس مراد از قضاى خدا، حکم شرعى او است که در هر مساله اى که مربوط به اعمال بندگان است مقرر داشته، و بدان وسیله در شؤونات آنان دخل و تصرف مى نماید، و البته این احکام را به وسیله یکى از فرستادگان خود بیان مى کند. و اما قضاى رسول او، به معناى دومى از قضاء است، و آن عبارت است از اینکه رسول او به خاطر ولایتى که خدا برایش قرار داده، در شأنى از شئون بندگان، دخل و تصرف کند، هم چنان که امثال آیه «النبی أولى بالمؤمنین من أنفسهم؛ پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزديكتر] است.» (احزاب/ 6) از این ولایت که خدا براى رسول گرامى اسلام قرار داده خبر مى دهد. و به حکم آیه مذکور، قضاى رسول خدا (ص) قضاى خدا نیز هست، چون خدا قرار دهنده ولایت براى رسول خویش است، و او است که امر رسول را در بندگانش نافذ کرده.
و سیاق جمله «إذا قضى الله و رسوله أمرا»، از آنجایى که یک مساله را هم مورد قضاى خدا دانسته و هم مورد قضاى رسول خدا (ص)، شهادت مى دهد بر اینکه مراد از قضاء، تصرف در شانى از شؤون مردم است، نه جعل حکم تشریعى که مختص به خداى تعالى است، (آرى رسول خدا (ص) جاعل و قانونگذار قوانین دین نیست، این شأن مختص به خدا است، و رسول او، تنها بیان کننده وحى او است، پس معلوم شد که مراد از قضاى رسول، تصرف در شئون مردم است). «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة» یعنى صحیح و سزاوار نیست از مؤمنین و مؤمنات، و چنین حقى ندارند، که در کار خود اختیار داشته باشند که هر کارى خواستند بکنند و جمله «إذا قضى الله و رسوله أمرا» ظرف است، براى اینکه فرمود اختیار ندارند، یعنى در موردى اختیار ندارند، که خدا و رسول در آن مورد امرى و دستورى داشته باشند.
ضمیر جمع در جمله «لهم الخیرة من أمرهم»، به مؤمن و مؤمنه برمى گردد، و مراد از آن دو کلمه، همه مؤمنین و مؤمنات هستند، چون در سیاق نفى قرار گرفته اند، و اگر نفرمود: «ان یکون لهم الخیرة فیه»، بلکه کلمه "من امرهم" را اضافه کرد با اینکه قبلا کلمه "امرا" را آورده بود، و حاجتى به ذکر دومى نبود، براى این است که بفهماند منشأ توهم اینکه اختیار دارند، این است که امر، امر ایشان، و کار، کار ایشان است، و این توهم را رد نموده مى فرماید: با اینکه کار، کار خود ایشان است، در عین حال اختیارى در آن ندارند.
معناى آیه این است: احدى از مؤمنین و مؤمنات حق ندارند در جایى که خدا و رسول او در کارى از کارهاى ایشان دخالت مى کنند، خود ایشان باز خود را صاحب اختیار بدانند، و فکر کنند که آخر کار مال ماست، و منسوب به ما، و امرى از امور زندگى ماست، چرا اختیار نداشته باشیم؟ آن وقت چیزى را اختیار کنند، که مخالف اختیار و حکم خدا و رسول او باشد، بلکه بر همه آنان واجب است پیرو خواست خدا و رسول باشند، و از خواست خود صرفنظر کنند.
دادن چنین قدرت و موقعیتی بر پیامبر (ص) نشانه ی دعوت به حکومت فردی و استبدادی شخص نیست زیرا اگر پیامبر خدا یک فرد عادی بود، طبعا دادن چنین قدرتی به او، جز استبداد و حکومت فرد بر جمع چیز دیگر نبود، در حالی که او چنین نیست او یک فرد وارسته از هرنوع خودخواهی است که جز رضای خدا خواهان چیزی نیست. او در رفتار و گفتار خود، به وسیله ی «روح القدس» تأیید شده و از هر لغزشی مصون می باشد. در این صورت امر و فرمان او مظهر فرمان خداست که از زبان او به مردم ابلاغ می گردد.
جامعه اسلامی پیامبر اکرم اختیار مسلمانان باورها در قرآن احکام اجتماعی اسلام