قرون وسطی عصری است که در آن تفکر غربی شکل گرفت. فکر قرون وسطی به طور اساسی دینی است. دغدغه گسترش دین و دفاع از آن مهمترین دلمشغولی متفکران غربی در این سده ها بود. دین قرون وسطی، قرائت و تفسیر پولوسی از مسیحیت بود. پولوس، یهودی یونانی مآب، در قرون نخست میلادی از سخنان و اعمال عیسی (ع) در چارچوب فکر و ادیان یونانی مآب تفسیری نوین کرد. این تفسیر از مسیحیت، جهان شناسی دینی غرب را تشکیل داد و دین غالب در این قاره گردید. برای شناخت بهتر ساختار افکار پولوس، که نتیجه آن شناخت فکر دینی غرب و فلسفه قرون وسطی است، باید به دوجریان فکری دینی- فلسفی یونانی و یهودی توجه کرد. تفکر یونانی، دین یهود و ادیان ایرانی، بابلی و مصری در دوره یونانی مآب با یکدیگر امتزاج یافته، فکر دینی این عصر را در صورتهای مختلف شکل دادند.
دین یونان باستان
فکر مذهبی غالب در این عصر، دین نجات بخش بود که در آن یک منجی آسمانی به نجات انسان این دنیا می شتابد. دین یونان باستان ساختار چند خدایی با جهان بینی اسطوره ای داشت. خدایان یونان با عالم به وجود آمده بودند و خارج یا قبل از این عالم نبودند. به عبارت دیگر تقسیم عالم به طبیعت و ماوراء طبیعت برای آنها معنا نداشت. حتی مکان زندگی خدایان مشخص بود. در این نظام دینی برای هر یک از خدایان وظیفه ای خاص در نظر گرفته شده بود و کتاب یا متن مقدسی به عنوان مرجع و حجت دینی، و پیام آور خاص به عنوان بنیانگذار وجود نداشت. ارتباط بین آدمیان و خدایان از طریق اجرای آیینها و مناسک صورت می گرفت. خدایان این دین به شکل انسان بودند و خصوصیات اخلاقیشان نیز چندانی تفاوتی با خصوصیات اخلاقی آدمیان نداشت. آنها در آسمان می زیستند و آدمیان بر روی زمین، و هر یک اجتماعی مخصوص به خود داشتند. دین یونان باستان مانند ادیان شرقی به فضایل ماوراء طبیعی نظر نمی کرد و جهانش به جهان طبیعی یا جهانی با خصوصیات طبیعی منحصر شده بود. البته ظهور ادیانی چون اورفئوسی و فیثاغوری، که جنبه های عرفانی و نظری داشتند، جنبه های روحانی، عرفانی و انتزاعی دین یونان باستان را تقویت کرد و فلاسفه ای چون افلاطون جنبه های نظری فکر دینی یونانی را گسترش دادند.
فلاسفه ی نخستین یونان نیز کوشیدند تا به طریق عقلانی و نه روایی یا اسطوره ای، عالم را تبیین کنند. آنها در کنار عقلانیت اسطوره ای عقلانیتی نوین ارائه کردند به نام عقلانیت فلسفی. طبیعت و عالمی که این فلاسفه به همعصران و تمدنهای بعد از خود نشان دادند، عالمی بود قانونمند که بر اساس قوانین عقلی اداره می شد. بدین ترتیب قوانین طبیعت با عقل قابل درک بود و هر موجود یا عنصری در طبیعت جای مخصوص به خود داشت و نظم عالم بر اساس ارتباط این موجودات، که اجزای آن را تشکیل می دادند، بود. بین موجودات طبیعت قانون علیت برقرار بود. هر پدیده ای برای وجود یافتن علت خاص خود را داشت و با آماده شدن شرایط علیش این پدیده وجود می یافت. پس طبیعت قابل بررسی و شناختن بود و فقط می بایست سازمان آن را در تفحص در اجزاء آن درک کرد. بدین ترتیب طبیعت شناسی و علومی همچون پزشکی در این تمدن شرایط مناسبی برای رشد پیدا کرد. در جامعه یونانی نیز قوانین، تبلور خواسته های مردم به عنوان شهروندان بود. قوانین خاص الهی که با حمایت گروهی خاص به نام کاهنان قابل اجرا باشد در این تمدن جایی نداشت. اعضای جامعه با قانونگذاری و حمایت از سازمان قانونمند جامعه در سرنوشت آن دخالت می کردند.
در کنار این تمدن در فلسطین قوم یهود با اعتقاد به خدای یگانه، قادر، عالم و متعال می زیست. این قوم در مرحله دوم حیات دینی خود، یعنی پس از تبعید به بابل به روشنی تعالی خدای خود را تبیین کرد. خدایی که خارج از عالم است و وجود عالم وابسته به اوست. او عالم را از عدم خلق کرده و اراده اش بر آن حاکم است. دین این قوم بر اساس پیمانی تاریخی شکل گرفت. ابراهیم به نمایندگی از این قوم با یهوه، خدای یگانه، پیمان بست که در عوض حمایت او ازاین قوم و راهنمایی آن به سرزمین موعود، او را به عنوان خدای یگانه بپرستند و از دستوراتش پیروی کنند. این پیمان و تبعیت از فرامین یهوه در دوره های مختلف تاریخی از طریق پیامبران یهوه به یاد قوم بنی اسرائیل آورده می شد. روایت این پیمان و روابط این قوم با خدایش در کتاب تورات باقی مانده است. کتابی که تاریخ این قوم و ارتباطش با یهوه را همراه با روایت خلقت آسمانها و زمین، شرح می دهد و به عنوان متن مقدس و مرجع دینداری مورد احترام این قوم است. بدین ترتیب رابطه این قوم با خدایش از طریق متنی مقدس و افرادی بود که به عنوان واسطه پیام خدا را برایشان بازگو می کردند. در مرحله بعد سازمان منظم روحانیت جایگزین پیامبران به عنوان واسطه رستگاری شد.
فلسفه تاریخ دین یهود
دین یهود دینی است کاملا تاریخی و تاریخ برای آن دارای معناست. اگر با اصطلاحات امروزی سخن بگوییم دین یهود دارای فلسفه تاریخ است. یهودی هویت خود را در این تاریخ می جوید و دیدی تاریخی به عالم دارد. تاریخی که یکبار اتفاق افتاده و ابتدا و انتهایش مشخص است و بر اساس اداره ی یهود اداره می شود. قوانین سنتهای حاکم بر این تاریخ خواست و اراده ی یهوه است. این تاریخ، فقط تاریخ انسان و جامعه اش نیست بلکه تاریخ عالم و طبیعت نیز هست، بنابراین اراده یهوه بر طبیعت هم حاکم است و به عنوان قوانین آن می باشد، اما ارده ی یهوه متعالی تر از آن بود که معرفت به ذاتش در قابلیتهای بشری بگنجد؛ بنابراین طبیعت برای یهودی ناشناخته بود. هر لحظه ممکن بود که بر اساس خواست یهوه اتفاقی بیفتد. قانون ثابتی که بتوان با آن آینده را پیش بینی کرد وجود نداشت، چنانکه معجزات بسیار بر خلاف جریان عادی امور اتفاق می افتاد.
پس اگر حادثه ای خوش مثل شکافتن دریا و عبور از آن در خروج از سرزمین مصر رخ داد و اگر در سالهایی نعمتهای طبیعی یا انسانی ناگواری رخ می داد، نشان دهنده ی این بود که این قوم اعمال ناشایستی انجام داده، پیمان خود را با یهود شکسته و از فرامین، اطاعت نکرده اند و در نتیجه یهود بر آنها خشم گرفته است. پس باید تسلیم اراده ی یهود شد فرامینش را به طور کامل به کار بست تا خشمش فرونشیند و طبیعت به آدمیان روی خوش نشان دهد. بدین ترتیب طبیعت شناسی در نزد این قوم پیشرفت چندانی نداشت، چون طبیعت بنفسه دارای قوانین نبود و اجزاء و عناصر آن به طور ذاتی وقوع پدیده ها نبودند و اجزاء و عناصر آن به طور ذاتی علت وقوع پدیده ها نبودند که یهودی سعی در شناخت آنها داشته باشد. جامعه ی یهودی نیز به همین ترتیب یک مجموعه ی مستقل متشکل از شهروندان نبود. افراد این جامعه در قانونگذاری جامعه و اداره ی آن نقشی نداشتند. قوانین از طرف یهود ابلاغ می شد و گروهی نیز به عنوان عضوی از این جامعه که هدف خاصی را در تاریخ دنبال می کرد، تبعیت از این قوانین و متولیان دین بود.
نتایج لشکر کشی اسکندر مقدونی
در قرن چهارم قبل از میلاد مسیح اسکندر مقدونی به ظاهر با خیال گسترش فرهنگ یونانی به سرزمینهای متمدن آن روز لشکر کشید. ماجراجویی اسکندر بر خلاف بسیاری از کشورگشاییها فقط نتیجه ی سیاسی نداشت، بلکه موجب شکل گیری عصر تازه ای در فرهنگ نیمکره ی غربی به نام عصر یونانی مآب شد. به سبب فروریزی مرزهای قومی و ملی و تشکیل حکومت واحد یونانی، عقلانیت یونانی در سرزمینهای تسخیر شده فرصت خودنمایی پیدا کرد. از طرف دیگر ادیان شرقی در ارتباط با این عقلانیت و جهان وطنی که این امپراتوری با زبان واحد یونانی ایجاد کرده بود، در جهان آن روز گسترده شدند و به دینداری یونانی و بعد از آن رومی رنگ شرقی دادند. بدین ترتیب عمده ی جریانهای فلسفی یونانی رنگ دینی به خود گرفت و ادیان یونانی و رومی نیز روحانیت و گرایشهای عرفانی و اسرارآمیز ادیان شرقی را پذیرفتند. جریان دینی حاکم در این دوره، دارای ساختار نجات بخشی بود که از نامی ترین ادیان در این ساختار، مقارن ظهور عیسی مسیح، می توان از ادیان عرفانی- ثنوی گنوسیسی، مسیحیت پولوسی- یوحنایی و ادیان اسرارآمیز نام برد. ایرانیان با عرفان و ثنویت و نظریه ی منجی و اشراقشان در سازمان دادن این نوع دینداری نقش بسیار مهمی داشتند که به طور مستقیم به صورت ادیان گنوسیسی، میترائیسم و مزدائیسم و به طور غیر مستقیم، با حضور نظری در ادیان مسیحی و کلام یونانی مآب یهودی حضور یافتند.
فلسطین نیز از ماجراجویی اسکندر در امان نماند. تأثیر یونانی مآبی راحتی در نوشته های تورات نیز می تواند مشاهده کرد، چنانکه رساله هایی از تورات که در دوره یونانی مآبی نوشته شده اند، کلامی تر از رساله های قبلیند و به رساله های حکمتی معروفند. در این رسالات خدای یهود متعالی تر و نظام خلقت عقلانی می شود. عقل یا حکمت خدا در این متون بسیار ممتاز است، چنانکه این عقل در رساله ی حکمت سلیمان از خود سخن می گوید. البته همه ی یهودیان در فلسطین نمی زیستند. عده ی بسیاری از آنها به سبب ناملایمات سیاسی، عدم ثبات اجتماعی و اقتصادی به سرزمینهای دیگر مهاجرت کرده یا کوچانده شده بودند.
گروهی از اینان در سرزمینهای یونانی زبان اقامت گزیدند و در شهر اسکندریه در شمال مصر جامعه ای مهم تشکیل داند. اینان از مرجعیت روحانیت معبد اورشلیم تبعیت می کردند و مالیات دینی و نذور قربانیهایشان را به آنجا تقدیم کرده و می کوشیدند حداقل یکبار به زیارت این مکان بروند. به سبب دوری از فلسطین تمایلات ملی گرایانه ی دینی نزدشان کاهش و به دلیل زیستن در جوامع یونانی زبان قرائت انتزاعیشان ازدین افزایش یافته بود. به یونانی سخن می گفتند و بسیاری از سنتهای یونانی را پذیرفته بودند. کم کم زبان مادریشان را هم فراموش کردند و دیگر متون مقدس را به زبان عبری نمی فهمیدند. در نتیجه به فکر ترجمه ی تورات به زبان یونانی افتادند. این امر در قرن سوم قبل از میلاد اتفاق افتاد و نام آن را هفتادگان یا سبعینه (Septuaginta) گذاردند. دلیل این نامگذاری این بود که روایات یهودی این ترجمه را به هفتاد نفر از حکمای این دین، در عصر سلطنت بطلمیوس فیلادلفی (285-247 ق.م) نسبت می دهد که هر یک به تنهایی ترجمه ی این متن را از عبری به یونانی به عهده گرفتند. پس از اتمام کار ترجمه ها را با یکدیگر مقایسه نموده و مشاهده کردند که حتی یک کلمه در آنها اختلاف نیست.
بدین ترتیب یهودیان یونانی زبان با ذکر این روایت، سعی داشتند که متن یونانی تورات را الهامی از طرف خداوند معرفی کرده و مقدس کنند. مورخان بر این عقیده نیستند و معتقدند که این ترجمه طی صد سال و به طور تدریجی و رساله به رساله به دست کثیری از افراد صورت گرفته است. در هر صورت این ترجمه به طور رسمی در کنیسه های یهودیان یونانی زبان مورد استفاده قرار گرفت و مرجعیت دینی اش با متن عبری یکسان بود. این ترجمه ی یونانی تنها متنی بود که نویسندگان اناجیل، پولوس و دیگر مسیحیان یونانی زبان نیز می شناختند. مسئله مهم در اینجا این است که با ترجمه ی تورات از زبان عبری به زبان یونانی (که دارای بار فلسفی بسیار بود و چندین قرن متون ادبی و فلسفی بسیاری به آن زبان نوشته شده بود) بسیاری از اصطلاحات و مفاهیم عبری ترجمه شده به یونانی بار فلسفی گرفت، چنانکه مترجمان نیز تحت تأثیر افکار یونانی مآب سعی کردند انسان شکلی خدا را در ترجمه ی یونانی کاهش دهند، تعالی خدا را برجسته سازند و از بار شریعتمداری متن عبری بکاهند. بدین ترتیب با این ترجمه نخستین گام در نزدیکی دین یهود، یا به عبارت دیگر سنت سامی- ابراهیمی، با تفکر یونانی و فهم این دین با عقلانیت یونانی صورت پذیرفت.
اما آنکه به نزدیکی این دو جهان بینی کمک بسیار کرد فیلون اسکندرانی یا یهودی (25 ق.م.-40 بعد از م.) بود. چنانکه از نامش پیداست او یهودی معتقد یونانی مآب و اهل اسکندریه بود. در فرهنگ یونانی رشد کرد و آثار بسیاری از متفکران و نویسندگان یونانی را با زبان مادریش، یعنی یونانی، مطالعه کرد. او هر دو فرهنگ را حقیقت می پنداشت و بر این باور بود که به دلیل وحدت حقیقت، حقیقت در مقابل حقیقت قرار نمی گیرد، پس هر چند این دو حقیقت در ظاهر با یکدیگر متفاوتند، در باطن یک سخن را می گویند؛ بنابراین باید به باطن توجه کرد تا حقیقت را دریافت. او با استفاده از تفکر یونانی، به خصوص فلسفـه ی افلاطونی میانه، کوشید تا با کمک روش تفسیر رمزی- تمثیلی (allegoria) متن، که نزد یونانیان و رومیان برای تفسیر و اخلاقی کردن متون ادبی و فهم برخی از متون اسطوره ای و دینی مورد استفاده قرار می گرفت، معنای باطنی و حقیقی تورات را بفهمد. البته او در روش تفسیر رمزی- تمثیلی، بر خلاف یونانیان و رومیان، معتقد بود که ظاهر متن هم حقیقت را می گوید، ولی معنای ظاهری یا لفظی فقط برای عوام است و معنای باطنی برای خواط او که معنای باطنی را در چارچوب فلسفه ی افلاطونی میانه و عرفان می فهمید، بارها متفکران یونانی را به عنوان شاهد صحت درک خود از متن ذکر کرد.
با تفسیر رمزی- تمثیلی فیلون و معاصران یهودیش، بسیاری از مفاهیم یونانی را در کلام یهود وارد کردند. از جمله ی آنها می توان از ورود خداشناسی افلاطونی میانه، در کلام یهود و درک و تبیین توحید ابراهیمی با عقلانیت یونانی، تطبیق جهان شناسی یهودی با جهان شناسی افلاطونی میانه و در نظر گرفتن عقل (logos) خالق به عنوان واسطه ی بین خدای متعالی و دیگر مخلوقات نام برد. فیلون به سبب پایبندی به توحید یهودی، لوگس مخلوق در نظر گرفت، ولی با تأثیری که بر مسیحیان یونانی مآب و به خصوص یوحنا، نویسنده ی انجیل چهارم، گذاشت، در شکل گیری خداشناسی و نظریه مسیحی نقش مهمی داشت.