رابرت گروستست (Robertus Grossatesta) (1168 – 57 – 1253) برنامه ریز اصلی دروس دانشگاه آکسفورد بود و بر گرایش طبیعت شناختی همراه با مفاهیم افلاطونی تأثیر بسیار گذاشت. وی به علوم تجربی و ریاضیات بسیار علاقه داشت و در علوم جو و زبان شناسی نیز صاحب نظر بود. برای ترجمه ی متون یونانی گروهی تشکیل داد و خود نیز در سن پیری به فراگیری زبان یونانی پرداخت و از این زبان نیز رساله هایی را ترجمه کرد. گروستست در تاریخ تفکر قرون وسطی از معدود کسانی بود که همراه با آلبرت کبیر در پاریس و کلن، به برتری علوم و تفکر یونانیان و مسلمانان معترف بود و کوشید تا طریق استفاده از متون متفکران یونانی و مسلمان را به غربیان بشناساند. به همین سبب وی مانند آلبرتوس کبیر فیلسوفی نبود که نظام فلسفی جدیدی را سازمان دهد، ولی معلمی توانا بود، چنانکه نظام تعلیم و تربیتی که پایه ریخت به شکل گیری و هدایت تفکر فلسفی انگلیسی در قرون وسطی کمک بسیار کرد؛ اما بر خلاف آلبرتوس کبیر، بیشتر نظرش را به متون علمی معطوف کرد تا مابعدالطبیعی.
به آثار مابعدالطبیعی ارسطو علاقه چندانی نداشت و از معاصرانش، که در نظر داشتند از این فیلسوف یونانی یک مسیحی بسازند و او را مرجع مطلق علم و فلسفه قرار داده بودند، انتقاد می کرد؛ اما انتقاد او از فلسفه مشائی باعث نشد که بر آثار ارسطو تفسیر ننویسد، ولی در تفاسیرش بیشتر به فلسفه اخلاق و طبیعت شناسی و روش علمی او توجه کرد.
شرح بر اخلاق نیکوماخوس (in Ethicam Nicomacheam Notulae) و تفسیر بر کتاب آنالوطیقای دوم (Posteriorum analyticorum libros Commentarius in) او در قرن سیزدهم میلادی از معروفیت خاصی برخوردار و کاملا مورد استفاده بود. گروستست چند اثر از یوحنای دمشقی را ترجمه کرد و ترجمه ای دوباره از آثار اصلی دیونوسیوس مجعول همراه با شرح انجام داد. در این آثار علاقه خود را به بررسی و درک موضوعات کلامی در عقلانیت نوافلاطونی نشان داد. کلامی بدون استدلالهای فلسفی مشائی که تخیل خلاق در سازماندهی آن نقش عمده ای داشت. از آثار مهم دیگر او می توان از رساله در باب نور و آغاز صور (De luce seu De inchoatione formarum) و تفسیر بر شش روز خلقت (Hexaemeron) و رساله ی در باب فنون (هنرهای) آزاد (De artibus livertibus) نام برد. علاوه بر این رسالت، آثار بسیاری از او در ریاضیات، علوم جو، و الهیات باقی مانده است.
تولد و تدریس
او در ولایت سافولک انگلستان به دنیا آمد و در آکسفورد تحصیل و از سال 1199 میلادی قبل از شکل گیری این دانشگاه در مدارس این شهر تدریس کرد. در اعتصاب استادان آکسفورد موقعیت را غنیمت شمرد و در سال 1209 میلادی به پاریس رفت و در آنجا به تحصیل الهیات و تدریس فنون آزاد پرداخت. در سال 1214 میلادی به آکسفورد بازگشت. در سال 1224 میلادی به فرانسیسیان پیوست. او تا سال 1235 میلادی در دانشگاه آکسفورد تدریس کرد و به مقام ریاست این دانشگاه نیز رسید. پس از آن به عنوان اسقف لینکلن (Lincoln) منصوب شد و تا مرگش در سال 1253 میلادی در این مقام بود.
نظریه اشراق در معرفت شناسی و وجود شناسی گروستست نقش محوری داشت. از این جهت او از فلسفه ی مشائی دور و به نوافلاطونیان، به خصوص اوگوستینوس و دیونیسیوس مجعول نزدیک شد. او بر این باور بود که خداوند نور نخستین است و مخلوقات اشعه های نوری هستند که از منشأ نخست صادر شده اند. به طریق اوگوستینوسی، شناخت مثل الهی را که در عقل خدا هستند، شناخت حقیقت در نظر گرفت. به عبارت دیگر حقیقت از طریق ادراک حسی موجودات جزئی عینی، انتزاع عقلی کلیات و تعقل درباره ی آنها به دست نمیآید. حقایق یا حقیقت اشیاء در عقل الهی است و باید کشف شود. طریق کشف حقایق به واسطه ی اشراق آنها به انسان است. برای تأیید نظر خود مثال معروف اوگوستینوس را به این معنا که «همین طور که چشم انسان برای دیدن محسوسات نیاز به نور خورشید دارد، عقل انسان نیز برای دیدن حقایق، نیازمند به اشراق الهی است»، نقل می کند. عقول مفارق و عقل برگزیدگان، بخصوص پس از مرگ و جدا شدن از بدن به طور مستقیم می توانند حقایق را در عالم مثل درک کنند.
جمع نظریه ی اشراق اوگوستینوس و معرفت شناسی ابن سینا
او نظریه ی اشراق اوگوستینوس را با معرفت شناسی ابن سینا جمع کرد. در این جهت او علاوه بر اشراق حقایق به تجربه ی حسی نیز اهمیت داد. یعنی با ذکر روند احساس و تعقل به طریق ابن سینا عقل فعال را خارج از انسان قرار داد. اما، بر خلاف نظر فیلسوف ایرانی، عقل فعال او خود خداوند است، نه عقلی که پس از سلسله ای از عقول وجود یافته باشد. گروستست برای نور فقط وجهی معرفت شناختی در نظر نگرفت. نور از خداوند، به عنوان منبع نور، به هر طرف منتشر می شود و موجودات، حتی موجودات مادی را شکل می دهد. نور مخلوق به صورتی از خدا یا نور مطلق می تابد تا فلکی از اشعه ی محدود بسازد. سپس در انتشارش آسمان و افلاک متعدد و عناصر را شکل می دهد. نه فلک نخست فساد ناپذیر و اجسام روحانیند. پس از آنها افلاک چهار عنصر شکل می گیرند. در این افلاک پیشی و پسی یا تغییر موجودات در کثرت، و گوناگونی موجودات پدید می آیند. بدین ترتیب در این مرحله نور به عنوان مخلوقات متکثر می شود و در ادامه انتشارش نزد موجودات مادی صورت جسمانی به خود می گیرد و در ابعاد سه گانه ی مادی متحقق می شود.
در جهان بینی گروستست فقط وظیفه ی نجات انسان به عهده عیسی مسیح گذارده نشده است. به این معنا که حتی در جهان شناسی او مسیح محوری مشاهده می شود. مسیح فقط منجی انسان از گناه نیست، بلکه او به طریق فیلسوفان افلاطونی میانه او را همچون یک صانع می نگرد. نزد آکسفوردیان، به خصوص گروستست، شاهد حضور دوباره فلسفه افلاطونی میانه در قرون وسطی هستیم. این امر با اهمیتی که افلاطونیان میانه برای جهان شناسی قائل بودند، چندان شگفت آور نبود؛ زیرا با اینکه فلسفه نوافلاطونی در مبانی عرفانی نظر بسیاری را به خود جلب می کرد، ولی در جهان شناسی به نفی عالم می پرداخت تا به تبیین انتولوژیک آن. بدین سبب آکسفوردیان افلاطونی علاقه مند به تفحص در عالم، گاهی مبانی فلسفه افلاطونی میانه را به فلسفه نوافلاطونی ترجیح می دادند.
مسیح در نظر گروستست
مسیح در نظر گروستست، مسیح به عنوان نور و منشأ نور سه وظیفه در الوهیت، بین الوهیت و خلقت، و بین مخلوقات به عهده دارد. او در تثلیث به عنوان واسطه ی بین پدر و روح القدس سبب وحدت این دو شده است. مسیح خالق عالم و به عبارتی اصل خلقت است. به عنوان خالق بین عالم الهی و مخلوق نیز ایجاد وحدت کرده است. همه چیز در او و به وسیله ی او وحدت یافته است. وحدت همه چیز در او به این معناست که او به عنوان عقل محل مثل الهی است و در وحدت ذاتش صور موجودات قرار دارند. او به عنوان منجی نیز موجب وحدت مسیحیان در کلیسا شده است. نزد گروساتستا نوری که مسیح است، در اصل نوری است انتولوژیک که در دوره ای نیز به عنوان نور نجات بخش عمل می کند.
پیوند علم به تجربه
گروستست با حفظ نظریه ی اشراق کوشید که علم را نیز به تجربه پیوند زند و ساختار استقراء را، که تشکیل دهنده ی اصول علوم است، در سیری اشراقی در نظر بگیرد. در این راستا او کلی را به دو نوع تقسیم کرد: کلی مرکب و غیر مرکب. کلی مرکب موضوع تجربه ی امر واقع است و کلی غیر مرکب موضوع شهود یا رؤیت عقلانی است که معرفت به علل می باشد. به عبارت دیگر دو نوع معرفت وجود دارد: یک معرفت از معلول آغاز می شود و معرفت دیگر از علت. بدین ترتیب او تأثر حسی را از شهود عقلی متمایز کرد و در شناخت طبیت دو روش را در پیش گرفت. در یکی، از کلیت مبهم در موجودات به انواع متعین تر می توان رسید و دیگری نتیجه گیریهایی است که از علل به معلوت می رسد. البته باید در نظر داشت که نزد گروساتستا حقایق کلامی و حتی حقایق مطلق علمی از طریق اشراق به انسان داده شود.
فلسفه غرب رابرت گروستست قرون وسطی زندگینامه نظریه مکتب اشراق جهان بینی