در غرب حداقل دو طرز تلقی نسبت به دین وجود دارد:
1. دین مجموعه ای از گزاره هاست. این دیدگاه دین را با مجموعه اعتقادات، خاصه اعتقاد به موجود متعال و فوق طبیعی هم سنگ نهاده است. دین عطیه ای الهی است که از بیرون به انسان تفضل شده است و حتی ممکن است علیه او برخیزد. دین موهبتی است از جانب روح الهی. در این دیدگاه، انسان دین را می پذیرد و نقش او تنها تسلیم و رضا در مقابل اراده و خواست الهی است. هربرت اسپنسر در تعریف دین می گوید: دین اعتراف به این حقیقت است که کلیه موجودات، تجلیات نیرویی هستند که فراتر از علم و معرفت است. فرهنگ مختصر آکسفورد در بیان ماهیت دین می نویسد: دین شناخت یک موجود فوق بشری است که دارای قدرت مطلقه است و خصوصا باورداشتن خدا یا خدایان متشخص که شایسته اطاعت و پرستشند. تعاریف پیشین که به آنها تعاریف عقل گرایانه اطلاق می شود، نگاه خود را تنها به بعد معرفتی و اعتقادی دین دوخته اند.
2. در اواخر قرن هجدهم بعد از آنکه به دیدگاه گزاره ای انتقادات فراوانی شد، فلاسفه دین به جای تاکید بر دیدگاه معرفتی، نگرش شهودی و عاطفی به دین را وجهه همت و نظر خود قرار دادند. از آن پس اندیشمندان از تعاریف نظری و اعتقادی گریختند و عوامل تجربی، عاطفی، شهودی و حتی اخلاقی را در دین فهم و عمده به حساب آوردند. به طور مثال شلایر ماخر دین را احساس اتکای مطلق می داند. تعریف و قرائت دیگری از دین همین آهنگ را می نوازد. رودلف اتو نوشت: دین نوعی احساس است. همچنین ویلیام جیمز پراگماتیست معروف گفت: «بنابراین مذهب عبارت خواهد بود از تاثرات و احساسات و رویدادهایی که برای هر انسانی در عالم تنهایی و دور از همه بستگی ها برای او روی می دهد. پل تیلیش هم بعد از آنکه دین را عنصری خلاق از روح بشر شناساند، تاکید کرد که: دین همان احساس است و دین پایان سرگردانی دین است. بنابراین دین در غرب، عنصری دو وجهی است که گاهی بر بعد معرفتی، آموزه ای و اعتقادی آن تاکید رفته است و زمانی -خصوصا در چند دهه اخیر- جنبه احساسی، عاطفی و درونی آن نگاه را خیره کرده است. این همه تاکید و حساسیت که نسبت به تجربه دینی نشان داده می شود و حتی دین را در تجارب روحی و حالات روانی خلاصه کرده و گوهر دین را تا به این حد تحویل و کاهش می برند همه در چارچوب تلقی دوم می گنجد.
این دو تلقی از دین، دو برداشت از فلسفه دین را می آفریند. اگر ما نسبت فلسفه را با دین در نگاه نخست بسنجیم، فلسفه دین وظیفه توجیه عقلانیت باورهای دینی را به دوش خواهد کشید و به عبارت دیگر رشته دانشگاهی ای که بعد عقلانی دین را بررسی می کند تحت عنوان فلسفه دین شناخته می شود. این نوع فلسفه دین به کار بررسی و ارزیابی عقلانیت یا معقولیت عقاید دینی -با توجه به اعتبار براهین آنها- می آید. فیلسوفانی چون آگوستین و توماس آکویناس، همه حاکی از این پیوند عقلانی میان فلسفه و دین است. این نوع پیوند میان فلسفه و دین با دو تحول عمده روبرو شد: تحول نخست حمله کانت به متافیزیک سنتی بود که از دیرباز عقاید دینی را در خود می پرورید. کانت بر آن بود که برهان های سنتی برای اثبات وجود باری، مخدوش و شکننده است؛ زیرا خداوند در محدوده عقل نظری نمی گنجد، پس بحث فلسفی و نظری در باب آموزه های دینی و دعاوی عقیدتی ره به جایی نمی برد. کانت در کتاب دین تنها در محدوده عقل، مفاهیم، عقاید و اعمال دینی را در حوزه حیات اخلاقی قرار می دهد. اخلاق لاجرم به دین متهی می شود. پس دین با حضور در محدوده عقل عملی، به تجارت دینی تاویل رفته از حیات اخلاق نشات می گیرد. از این رو دین هرگز با علم سر ستیز ندارد؛ چون قلمرو هر یک از دیگری جداست. یکی در محدوده عقل نظری است و دیگری هم در محدوده عقل عملی؛ با نقش ها، کارکردها و زبان های جدا از هم. تحول دوم این ادعای برخاسته از فلسفه های اصالت تجربه بود که می گفت فقط یک ملاک و معیار برای تعیین معنا و ارزش صدق همه گزاره ها حتی گزاره های دینی، وجود دارد و آن معیار همان تجربه حسی و معرفت علمی است. این دو تحول عمده خصوصا فلسفه کانت که هویتی تجربی و هرمنوتیکی به دین بخشید، آراء و نظریات مهمی در زمینه دین شناسی مدرن به وجود آورد از آن پس عقلانیت از دین افتاد و به گوشه احساس درونی و عاطفه و تجربه عملی خزید. شلایر ماخر بر آن بود که عملکرد دینی نمایانگر عنصری در تجربه انسان است که قابل فروکاهش به عقیده نیست. دیانت نه علم است و نه اخلاق، بلکه عنصری است در تجربه انسانی که برای خود کمال و یکپارچگی و تمامیت دارد. نمایندگان این تلقی با پیروی از کانت و شلایر ماخر، فلسفه دین را در حوزه فراخ تری به نام فلسفه فرهنگ قرار دادند.
در اینجا توجه از توجیه عقاید دینی، به بازشناسی خصلت متمایز تجریه دینی، زبان دینی و عملکرد دینی معطوف شده است. وظیفه فیلسوف دین هرگز سنجش براهین له و علیه خداوند نیست؛ بلکه توصیف تجربه و زبان دینی برای وضوح آنها و تعیین موقعیتشان در مقایسه با دیگر پدیده های فرهنگی است. کی یرکگور همان تاکیدی را که کانت در باب اراده و نقش اساسی آن در حیات دینی قائل بود، پی گرفت. او به نوعی ایمان گروی افراطی کشیده شد؛ تا بدان جا که مدعی شد ایمان نه تنها بی دلیل بلکه علی رغم دلیل است. ویلیام جیمز فلسفه را ترجمان احساس دانست و بر این اساس اصالت را از آن ستاند. این جریان به دست فیلسوفان دینی مانند رودلف اتو، پراودفوت، سوئین برن و آلستون در قرن بیستم دنبال شد. بدینسان دوگونه فلسفه دین پدیدار شد: در یکی -از آنجا که تکیه بر بعد معرفتی دین است- به منظور توجیه عقلانیت دین، ادله و براهین اعتبار یافت. در دیگری -از این رو که احساس و تجربه دینی را اساس دین می دانست- ایمان نظرها در نوردید. در یکی چون ادله مطرح است و ادله همگانی و عمومی است، فلسفه دین قابل تعاطی و تبادل است. در دیگری، از آنجا که احساس همان دین است و احساس امری شخصی و درونی است، فلسفه دین و عقلانیت دین شخصی می شود. برای یکی فلسفه اصالت دارد و توجیه گر معقولیت دین است و برای دیگری فلسفه دست دوم بوده و تنها ترجمان احساس است.
در یکی معرفت شناسی پیش نیازی است که به حلاجی برخی مسائل فلسفه دین می پردازد و در دیگری معرفت شناسی در متن است؛ زیرا تجربه دینی و کلا تجارب درونی اصالتا امری معرفت شناختی اند. نتیجه آن که آن دو تلقی و نگرش به دین، دو نوع و دو سنخ فلسفه دین را پدید آورد. البته برخی این اختلاف را تا یونان باستان پیگیری کرده و تفاوت دیدگاه ارسطو و افلاطون را سرچشمه این اختلاف شناسانده اند. می توان گفت که تلقی نخست دین را در عقاید و آموزه های معرفتی خلاصه کرده و نگرش دوم، دین را در تنگنای احساس و تجارب درونی برده است. حال آنکه میان آن دو نزاعی نیست. دین وجوه و ابعاد متفاوتی دارد. شاید یکی از بهترین و جامع ترین دیدگاه ها در این زمینه، نظریه نینان اسمارت است که گفت: دین شش خصیصه یا بعد کلی دارد؛ بدین قرار: عقیدتی، اسطوره ای، اخلاقی، تجربی، اجتماعی و عبادی.
پس می توان با نگاهی جامع به ابعاد مختلف دین، هم تعریفی جامع از دین ارائه داد و هم فلسفه دین شامل و فراگیری تصویر نمود. این پراکندگی در میان آرای اندیشه مندان مسلمان نبوده است، یکی از علل عمده آن، وجود منبعی مشترک به نام قرآن است که برای همیشه چونان خورشیدی فروزان، فرا راه اندیشه وران مسلمان می درخشد. واژه دین در فرهنگ اسلامی از لحاظ لغوی معانی متعددی دارد: از قبیل خضوع، ملت، سیره، عادت، قضا، حساب، اطاعت و رفعت. دین در اصطلاح، سنتی اجتماعی است که شامل عقاید، قوانین و مقررات و آداب و رسوم خاصی می گردد. در قرآن، دین کاربردهای متنوعی دارد؛ دین گاهی حق است: «هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق؛ او کسى است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش ندارند» (توبه/ 33) و گاهی باطل؛ مثل آنجا که قرآن سخن فرعون را با پیروان ناآگاهش نقل می کند: «انی اخاف ان یبدل دینکم؛ من مى ترسم آیین شما را تغییر دهد یا در زمین شورش پدید آورد» (غافر/ 26) در برخی موارد دین بر مقررات و قوانین بشری اطلاق شده است؛ مثل قانونی که توسط پادشاه مصر تصویب شد: «کذلک کدنا لیوسف ماکان لیاخذ اخاه فی دین الملک؛ [آرى] این گونه یوسف را تدبیر آموختیم، زیرا در آیین شاه نمى توانست برادرش را بازداشت کند» (یوسف/ 76) در برخی آیات، دین منسوب به خدا شده است: «و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا؛ و دیدى که مردم گروه گروه در دین خدا داخل مى شوند» (نصر/ 2) از این آیه که فرمود: «فاقم و جهلک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها؛ پس حق گرایانه، به سوى این آیین روى آور، [با همان] فطرتى که خدا مردم را بر آن سرشته است» (روم/ 30)، بر می آید که دین فطری است. دین حق برای رفع اختلافات تشریع شد: «کان الناس امه واحده...؛ مردم [ابتدا] یک امت بودند، [که به مرور دچار اختلاف شدند] پس خدا پیامبران را [به عنوان] مژده رسانان و بیم دهندگان فرستاد و همراه آنان کتابى به حق نازل کرد تا میان مردم در آنچه بر سرش اختلاف داشتند داورى کند» (بقره/ 213) و نهایت آنکه دین نزد خدا تنها اسلام است: «ان للدین عندالله الاسلام؛ در حقیقت، دین در نزد خدا همان اسلام است» (آل عمران/ 19) از مجموع آیات پیش گفته برمی آید که دین در اصطلاح قرآنی به طور کلی بر مجموعه عقاید، قوانین و مقررات و آدابی اطلاق می شود که برای اداره و پرورش جامعه انسانی باشد. اگر این مجموعه از سوی خداوند، تنظیم و تشریع شده باشد دین حق بوده و مفاد آن با مقتضای فطرت انسانی کاملا سازگار و هماهنگ خواهد بود. این تعریف بازگوینده این واقعیت است که واژه دین و حقیقت آن در عالم اسلام از دو جنبه نظری و عملی برخوردار بوده است. به دلیل اهمیت جنبه اعتقادی، نظری و معرفتی دین است که فلسفه اسلامی به منظور توجیه و تبیین دین پا به صحنه گذارد و از همان روز نخست همت بلند فیلسوفان مسلمانی چون کندی و فارابی و ابن سینا بر هماهنگی و سازگاری فلسفه و دین بوده است. البته باید اذعان کرد که بعد عملی و خصوصا اجتماعی دین در طول تاریخ کمتر مورد توجه و امعان نظر بوده است، اما در بعد نظری و آموزه ای، فلاسفه با دیدگاه ها، طرح ها، نظریه ها و مشرب های مختلفی که آفریدند، در توجیه معارف دینی بسیار کوشیدند. به هر حال تعریف دین در عالم اسلام به نظر تعریفی جامع تر می آید؛ زیرا ابعاد مختلف دین را پوشش می دهد. نکته دیگر اینکه برای پاسخ دادن به این پرسش که دین چیست، و ماهیت آن کدام است، تنها داشتن و دانستن تعریف دین کافی نیست؛ گرچه لازم است. بدین منظور لازم است به چند مسئله دیگر در فلسفه دین گذر و نظر کنیم؛ مسائلی از قبیل: قلمرو دین، صدف و گوهر دین و انتظار بشر از دین.