خداوند می فرماید: «یا ابراهیم لئن لم تنته لأرجمنک و اهجرنى ملیا؛ (آزر) بر ابراهیم گفت اگر (از رویگردانى از بت ها) دست برندارى تو را سنگسار مى کنم و براى مدتى طولانى از من دور شو.» (مریم/ 46) یکى از مصادیق دشوار آزمایش، ارعاب و تهدید است که معمولا در پیمودن راه حق فراوان یافت مى شود. چنان که در مورد قهرمان توحید، تهدیدهاى فراوان و بسیار جدى وجود داشت که از جمله آنها را آیه شریفه مورد بحث بیان مى فرماید که آزر آن حضرت را تهدید به سنگسار شدن مى کند تا شاید در اراده او خلل وارد کند و او را از مبارزه با بت پرستى باز دارد و نیز از جمله تهدیدها و خطرات قطعى و بسیار سخت تهدید به مگر آن هم مرگ در آتش بود اما ابراهیم براى رسیدن به هدف جان را در طبق اخلاص گذارده بود از این رو با سرافرازى از آزمایش هاى دشوار و خطرناک بیرون آمد و خدایش او را به پاس موفقیت هاى بزرگ اجر و مزد فراوان دنیوى و اخروى عطا کرد که در بعضى از آیات به آنها اشاره مى نماید.
در مدتی که ابراهیم در سرزمین بابل بود، جمعی، از جمله حضرت لوط (ع) و ساره به او ایمان آوردند، او با «ساره» ازدواج کرد، از طرف پدر ساره، زمینهای مزروعی و گوسفندهای بسیار، به ساره رسیده بود، ابراهیم (ع) مدتی در ضمن دعوت مردم به توحید، به کشاورزی و دامداری پرداخت، تا این که تصمیم گرفت از سرزمین بابل به سوی فلسطین هجرت کند و دعوت خود را به آن سرزمین بکشاند، اموال خود از جمله گوسفندهای خود را برداشت و همراه چند نفر با همسرش ساره، حرکت کردند. ولی از طرف حاکم وقت (بقایای دستگاه نمرودی) اموال ابراهیم (ع) را توقیف کردند. ماجرا به دادگاه کشیده شد، ابراهیم (ع) در دادگاه، خطاب به قاضی چنین گفت: «من (و همسرم) سالها زحمت کشیدهایم و این اموال را به دست آوردهایم اگر میخواهید اموال مرا مصادره کنید، بنابراین سالهای عمرم را که صرف تحصیل این اموال شده، برگردانید.» قاضی در برابر استدلال منطقی ابراهیم، عقب نشینی کرد، و گفت: «حق با ابراهیم است.»
مطابق بعضی از روایات، ماجرا را به نمرود اطلاع دادند، نمرود گفت: «ابراهیم را گرچه همراه اموالش باشد، بیرون کنید تا از این سرزمین برود، زیرا او اگر در این جا بماند، دین شما (بت پرستان) را فاسد میکند.» ابراهیم (ع) آزاد شد و همراه اموال خود به هجرت ادامه داد و با توکل به خدا و استمداد از درگاه حق، حرکت کرد، تا تحول تازهای در منطقه جدیدی به وجود آورد، سخنش این بود که: «إنی ذاهب إلى ربی سیهدین؛ من (هر جا بروم) به سوی پروردگارم میروم، او راهنمای من است، و با هدایت او ترسی ندارم.»(صافات/ 99) به هر حال ابراهیم پس از رهایى از آتش چنان که پیش تر به آزر وعده داده بود: «و أعتزلکم و ما تدعون من دون الله؛ و از شما و از آن چیزها که به جاى خدا مى خوانید کناره مى گیرم و پروردگار خود را مى خوانم. امیدوارم که در خواندن پروردگارم بى پاسخ نمانم.» (مریم/ 48) از موطن خویش هجرت کرد.
علاوه بر آیات فوق، در آیات «فلما اعتزلهم؛ و چون از آنها و از آنچه سواى خدا مى پرستیدند کناره گرفت، اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و همه را پیامبر نمودیم.» (مریم/ 49) و «و قال إنى مهاجر إلى ربى؛ و [ابراهیم] گفت: من به سوى پروردگار خود هجرت مى کنم که او شکست ناپذیر حکیم است.» (عنکبوت/ 26) و «و نجینه و لوطا إلى الأرض التى برکنا فیها للعـلمین؛ و او و لوط را [با مهاجرت] به سوى سرزمینى که در آن براى مردم برکت گذاشته ایم، نجات دادیم.» (انبیاء/ 71) به هجرت ابراهیم (ع) اشاره شده است. بر اساس روایاتى چند، هجرت ابراهیم در پى تبعید حضرت به وسیله نمرود بوده است.
گفته شده افزون بر اجبار از ناحیه نمرود، خود ابراهیم نیز رسالتش را در منطقه بابل پایان یافته مى دیده و خواهان منطقه اى براى دعوت به توحید بوده و هر دو عامل در هجرت ابراهیم (ع) نقش داشته است. از همراهان او در سفر هجرت در قرآن، فقط از لوط نام برده شده است: «و نجینـه و لوطا إلى الأرض التى برکنا فیها للعـلمین» (انبیاء/ 71) به گفته بسیارى از مفسران که روایاتى از امام باقر و امام صادق (ع) آن را تأیید مى کند، همسر ابراهیم، ساره، از ابتدا با وى در این سفر همراه بوده است، از آیه 100 صافات «رب هب لى من الصلحین؛ [اى] پروردگار من! مرا [فرزندى] از شایستگان عطا کن.» که در آن ابراهیم (ع) از خداوند درخواست فرزند شایسته کرده نیز همین استفاده شده است. به گفته اى، گروهى از ایمان آورندگان به ابراهیم (ع) نیز با او هجرت کردند. در این که منزل گاه نهایى ابراهیم (ع) در این هجرت شام بوده، گویا تردیدى وجود ندارد. مقصود از شام، سوریه بزرگ است که شامل سوریه فعلى، لبنان، اردن و فلسطین مى شود؛ به همین دلیل، مقصد ابراهیم را شام، ارض مقدس فلسطین، بیت المقدس، رمله، سبع فلسطین (دو منطقه در نزدیکى بیت المقدس) و شکیم (نابلس) نیز یاد کرده اند.
بنابراین، هجرت گاه حضرت، فلسطین بوده و این مطلب از آیه «و نجینـه و لوطا إلى الأرض التى برکنا فیها للعلمین» (انبیاء/ 71) که هجرت گاه ابراهیم را سرزمین مبارک یاد کرده، به ضمیمه آیه «إلى المسجد الأقصا الذى برکنا حوله؛ منزه است آن که بنده ى خود را شبى از مسجدالحرام به سوى مسجدالأقصى که حومه آن را برکت داده ایم سیر داد، تا آیات خویش را به او بنماییم که همانا او شنواى بیناست.» (اسراء/ 1) که بیت المقدس را مبارک خوانده نیز استفاده مى شود. از ابن عباس چنین نقل شده که با توجه به این که در آیه «إن أول بیت وضع للناس للذى ببکة مبارکا؛ همانا نخستین خانه اى که براى مردم بنا شد همان است که در مکه است و مایه برکت و هدایت جهانیان است.» (آل عمران/ 96) مکه نیز مبارک نامیده شده، هجرت ابراهیم (ع) به مقصد مکه بوده است. به گفته اى، ابراهیم (ع) ابتدا به «حران» رفته، مدتى در آن جا اقامت گزید؛ سپس در هجرتى دوباره از حران، رهسپار فلسطین شد تا آن جا که برخى، احتجاج با پرستش گران اجرام آسمانى و بعضى ازدواج با ساره را در حران و حتى برخى ساره را دختر پادشاه حران دانسته اند که البته سخنى غریب و خلاف مشهور است. ماجراى هجرت وى به حران و اقامت در آن جا، از تورات و پاره اى از اسرائیلیات گرفته شده و با ظاهر قرآن و برخى روایات مخالف است.
یکى از دشوارترین مسائل در زندگى هر انسانى، مشکل هجرت، غربت و دورى از وطن قوم و خویش و خانواده است. که حضرت ابراهیم (ع) به شکل کامل به آن مبتلا شد، وى در دوران مبارزاتش به جایى رسید که یا باید دم فرو مى بست و هیچ نمى گفت و یا از آن جامعه مى رفت. چنان که در گفتگویش با آزر مشخص است که کار به جایى رسید که آزر گفت: «یا این حرف ها را نزن و یا براى مدتى طولانى از من دور شو!» و آن حضرت فرمود: «از شما و آنچه غیر خدا را مى خوانید کناره گیرى مى کنم و پروردگارم را مى خوانم و امیدوارم که در خواندن پروردگارم بى پاسخ نمانم.»(مریم/ 46- 47) و نیز آیه مورد بحث صریحا آغاز فصل دیگرى از حیات مبارزاتى آن حضرت را بیان مى فرماید، که مقصود وى از این که فرمود: «به سوى پروردگارم مى روم» هجرت و رفتن به محلى خلوت است به دور از هیاهوى بت پرستان تا در آنجا با فراغت به حاجت خواهى از پروردگارش و به عبادت او بپردازد.
آن حضرت بنابر نقلى در شهر «اوره» از شهرهاى کشور بابل به دنیا آمد، و در همان جا بزرگ شده و به مبارزه با بت پرستان پرداخت و تحت شرایطى به ناچار سوى فلسطین «بیت المقدس» هجرت نمود. حضرت ابراهیم (ع) در زمان حاکمیت «رهو بن طهمسعان» ملقب به نمرود به دنیا آمد و قبل از دوران جوانى. پدرش تارخ را از دست داد [بنابر نقلى] و تحت تربیت عمویش آزر قرار گرفت و از اوان جوانى مأمور به هدایت قومش شد و حدود 64 تا 84 سال قوم خود را به توحید دعوت مى کرد، تا این که ظلم و ستم هاى نمرود و نمرودیان آن حضرت را وادار به هجرت نمود، از این رو وى به همراه، برادر زاده اش لوط [یا عموزاده اش] و دختر عمویش [بنابر نقلى دختر خاله اش] ساره و [بنابر نقلى پدرش تارخ] در سال 2190 قبل از میلاد، از بابل به حران [در مسیر به سوى فلسطین و کنعان] رفتند و در آنجا، ساره را به عقد خود درآورد و پدرش تارخ وفات یافت [بنابر نقلى] و سپس از حران به همراه ساره و لوط و عده اى که به وى پیوستند به امر خدا و سوى کنعان [فلسطین] حرکت کرد و براى مدتى در آنجا زیست تا این که قطحى عظیمى آنها را ناچار به کوچ به سمت مصرف نمود و به آنجا هجرت کردند.
الف) اسکان هاجر و اسماعیل در منقطه خالى از سکنه «مکه»
خداوند می فرماید: «ربنا إنى اسکنت من ذریتى بواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرم؛ پروردگارا، من بعضى از فرزندان را در سرزمین بى آب و علفى در کنار خانه اى که حرم توست ساکن ساختم.» (ابراهیم/ 37) این آزمایش نیز از آزمایش هاى منحصر به فرد است که به صورتى خاص در مورد آن حضرت به مرحله عمل درآمد که قرآن بدان اشاره مى فرماید. و قطعا بسیار سخت و دشوار بود که شخصیت رئوف و مهربانى مثل ابراهیم، همسرش هاجر و اولین فرزند عزیزش «اسماعیل» را به دور از خود سکنا دهد. آن هم در منطقه اى که محل سکونت نبود و آب و آبادانى نداشت و هر نوع خطرى آنها را تهدید مى کرد، در این حال معمولا عواطف به جوش مى آید، دل ها مى شکند و چشم ها مى گرید و گذر از آن بسیار سخت و طاقت فرسا است، اما ابراهیم (ع) تسلیم اوامر الهى است، نه عواطف شخصى، وى این عمل را نه به خاطر خود، بلکه با گذشتن از خود و به خاطر خدا انجام مى دهد، و به خاطر خدا از هر چیزى چشم مى پوشد و سرفراز از آزمایش سختى بیرون مى آید. و این شروع امر مهمى بود که ذکر خواهیم کرد.
ب) اعلان مأموریت ذبح به فرزندش «اسماعیل»
خداوند می فرماید: «فلما بلغ معه السعى قال یا بنى إنى ارى فى المنام أنى اذ بحک فانظر ماذا ترى؛ هنگامى که با او به مقام سعى و کوشش رسید، گفت: پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح مى کنم! نظر تو چیست؟» (صافات/ 103) بدون شک یکى از بزرگترین آزمایش هاى الهى بر آن حضرت که منحصر به فرد است و در مورد هیچ کس دیگرى چنین مأموریتى در قرآن ذکر نشده «مأموریت ذبح فرزند به دست پدر است، شاید کسانى به غلط تصور کنند، آن جناب سخت دل بوده که برایش ذبح فرزند خیلى اهمیتى نداشته، بنابراین چنین آزمایشى براى مثل ایشان زیاد مشکل نبوده. اما در برابر این اندیشه غلط بایدتوجه داشت که اولا به تأکید آیاتى از قرآن، آن جناب بسیار رئوف و مهربان و دلسوز بودند، حتى نسبت به بیگانگان و کسانى که او را آزار و اذیت کردند و دعوتش را نادیده مى گرفتند. چنان که ذکرش گذشت آن حضرت با ملائکه نزول عذاب به گفتگو پرداخت تا شاید عذاب را از آن قوم بردارد.
ثانیا: بر فرض که چنین شواهدى هم بر رئوف و دلسوز و مهربان بودن آن جناب نداشتیم باز تصور این مطلب بسیار دشوار است که شخصى در کهولت سن و در عین ناباورى، به صورت معجزه آسا فرزندى دست یابد، که قطعا پس از چشم انتظارى طولانى، حال که چشمانش به وجود فرزند روشن گشته، عشق و مودت خاصى نسبت به او پیدا مى کند، به طورى که حاضر نیست کوچکترین مشکلى برایش پیدا شود و عواطف پدرى به او اجازه نمى دهد که اولا: او را به همراه مادرش از خود دور کند و در سرزمین دوردست، بدون سکنه و لم یزرع، سکنا دهد. ثانیا: پس از آن که فرزندش به ثمر رسید و در سن نوجوانى قرار گرفت بخواهد او را ذبح کند، تصور این مطلب به دور از هرگونه عاطفه انسانى و پدر است.
اما چه باید کرد، ابراهیم (ع) که سرچشمه عطوفت و مهربانى است و عشق فرزند براى او در چنان شرایطى بسیار محسوس و روشن است در رؤیاى صادقى از سوى خدا مأمور به ذبح فرزند مى شود «که این مأموریت امتحانى عظیم بود.» شاید بعضى به جاى آن حضرت بودند، نه تنها مأموریت را در خواب قبول نمى کردند و مى گفتند شاید اشتباه شده، حتى اگر فرشته اى هم مأموریت را ابلاغ مى کرد نمى توانست از سد عواطف عبور کند، و عاطفه، بین او و خدایش حجاب مى شد، اما ابراهیم (ع) دلش مملو از عشق خداست و عشق به همه چیزها را در راستاى عشق به خدا مى خواهد بنابراین عشق به هیچ چیزى نمى تواند حجاب و مانع بین او و خدایش گردد و به راحتى خود را تسلیم امر پروردگارش مى کند گرچه خدایش فرشته اى را مأمور ابلاغ فرمان نکرده باشد بلکه در خواب وظیفه اى را به او محول کرده باشد. براى ابراهیم (ع) دانستن فرمان خدا مهم است حال به هر وسیله اى که باشد او مطیع فرمان است.
ج) به اجراء گذاشتن مأموریت «ذبح»
خداوند می فرماید: «فلما اسلما و تلاه للجبین؛ هنگامى که هر دو تسلیم شدند (بر امر خدا) و ابراهیم جبین او را بر خاک نهاد.» (صافات/ 103) «اسلام» به معناى رضایت دادن و تسلیم شدن است. «تل» به معناى به زمین انداختن کسى است. و «جبین» به معناى یکى از دو طرف پیشانى است. از حرف «لام» برسر «جبین» استفاده مى شود که پس از آن که ابراهیم (ع) و اسماعیل (ع) تسلیم امر خدا شدند و به آن رضایت دادند، ابراهیم (ع) فرزندش را به پهلو خواباند. و این آزمایش بس عظیم است که باور کردنش بسیار دشوار است که چطور ممکن است پدرى عواطفش را نادیده بگیرد و خود فرزندش را بر زمین بخواباند و چاقو به دست بگیرد و واقعا به قصد بریدن سر فرزندش چاقو را به گردن و گلوى او بکشد. بنابراین به خاطر عظمت این آزمایش بزرگ در این آیه با کلمه «فلما» و بدون ذکر جوابى براى «لما» فقط مى گوید «پس همین که تسلیم شدند ابراهیم فرزند خود را به زمین خوابانید و یک طرف پیشانیش را به زمین نهاد.» و دیگر نفرموده که چه شد؟ و این به خاطر آن است که بفهماند جواب «لما» از بس مهم و مصیبت آن جناب آن قدر شدید و تلخ بود که قابل گفتن نیست.
د) نحوه پایان، مأموریت «ذبح» و ابلاغ رضایت خدا
خداوند می فرماید: «و نادیناه ان یا ابراهیم* قد صدقت الرءیا انا کذلک نجزى المحسنین* ان هذا لهو البلاء المبین* و فدیناه بذبح عظیم؛ او را ندا دادیم که «اى ابراهیم» آن رؤیا را تحقق بخشیدى (و به مأموریت خود عمل کردى) ما این گونه نیکوکاران را جزاء مى دهیم. این مسلما همان امتحان آشکار است. ما ذبح عظیمى را فداى او کردیم.» (صافات/ 104- 107) این امتحان به منظور تعیین مقدار و میزان بندگى ابراهیم (ع) در امتثال اوامر الهى بود و البته ابراهیم (ع) قطعا نمى دانست که خداوند مأموریت را نیمه تمام مى پذیرد و براى فرزندش فدایى مى فرستد، بنابراین آن حضرت براى اجراى اوامر الهى تا آخر ایستاده بود و خود را براى مشاهده به خون غلطیدن و دست و پا زدن فرزندش آماده کرده بود. الله اکبر از این بنده بزرگ خدا که تا این حد خود را تسلیم پروردگارش کرده بود. پس از آن که خداوند مأموریت ذبح را پذیرفت و ابراهیم (ع) را در انجام مأموریت تصدیق نمود. بنابر روایات قوچى را جبرئیل آورد تا آن را ذبح کنند. و این که در آیه مى فرماید «و فدیناه بذبح عظیم» مقصود قوچى عظیم الجثه نیست. بلکه از آن جهت عظیم است که از سوى خداوند فرستاده شده و نیز به آن جهت که فداى اسماعیل قرار گرفته عظیم است.
ایثار به معناى از خود گذشتن و خود را ندیدن است، که براى آن اقسامى بدین ترتیب مى توان ذکر نمود: 1- ایثار مال. 2- ایثار آبرو و احترام. 3- ایثار ناموس و خانواده. 4- ایثار جان و هستى.
ایثار در تمامى اقسامش مهم و دشوار است، اما در میان اقسام آن، ایثار جان، آخرین کلام است. و در مورد حضرت ابراهیم (ع)، ایشان حرف آخر را مرتبه اول زدند. او در اوان جوانى که میل به زیستن در اوج خود قرار داد تا پاى جان مبارزه کرد، و برترین و سخت ترین نوع مرگ یعنى سوختن و به آتش افتادن را با شهامت تمام پذیرا شد، و از راه خویش بازنگشت و پس از نجات از آتش با مسئله هجرت، از آب و ملک و وطن خود گذشت و در حین مهاجرت و پس از آن ناموسش را به خاطر مأموریت هایش در انواع خطرات و تهدیدها قرار داد و بالاخره حاضر شد فرزندش را ایثار کند آن هم به آن شکلى که تصورش نیز دشوار و طاقت فرسا است که ذکرش مفصلا گذشت. بنابراین، هیچ ایثار و از خودگذشتگى از اینها مهمتر نبود که براى ابراهیم (ع) پیش آمد از این رو مى توان او را در اوج ایثار و جان فشانى در راستاى انجام وظایف و اوامر الهى داشت و وى را الگوى تمام عیار در ایثار معرفى و از او متابعت نمود.
خداوند می فرماید: «و اذابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس إماما؛ (به خاطر آورید) هنگامى که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود، و او به خوبى از عهده این آزمایش ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم.» (بقره/ 124)
مقصود از «ابتلاء به کلمات»
ابتلا به معناى آزمایش و مقصود از کلمات، ماجراهاى سختى است که ابراهیم در طول زندگى به آن دچار شده و نیز پیمان هاى الهى که وفا به آن از او خواسته شده و به قولى، الزام او به آن چه همراه با سختى و رنج بوده یا وظایف و اوامر و نواهى خداوند است. مقصود از «ابتلاء به کلمات» انواع آزمایش ها از قبیل، شکستن بت ها، به آتش افتادن، هجرت، اسکان خانواده اش در «مکه» و قربانى کردن فرزندش اسماعیل مى باشد. در مجمع البیان از امام صادق (ع) روایت شده که منظور از «کلمات»، دستور ذبح نمودن حضرت اسماعیل در خواب است. ظاهرا اسکان ذریه اش در سرزمین مکه نیز از آن باشد و اعطاى امامت به حضرت به دلیل تسلیم ابراهیم در برابر این فرمان بوده است. از آن جا که هدف آیه، بیان مصادیق «کلمات» نبوده، درباره آن سکوت کرده؛ ولى بر اساس ترتب امامت بر این کلمات امورى بوده اند که لیاقت ابراهیم را براى احراز مقام امامت اثبات کرده اند.
مفسران در بیان مصادیق کلمات، امور متعددى از جمله موارد ذیل را یادآور شده اند: ابتلا به ستارگان، بت ها، آتش، هجرت، قربانى فرزند، اسکان اسماعیل و هاجر در بیابان بى آب و علف مکه، ایستادگى در برابر انبوه عظیم مشرکان به تنهایى، امر به معروف و نهى از منکر، پاسخ دادن بدى آزر به نیکویى، بازداشت همسر او به وسیله پادشاه قبطى و تعرض به حریم ابراهیم (ع)، صبر بر بدخلقى ساره، التزام به «طهارت هاى ده گانه» از جمله: چیدن شارب، گرفتن ناخن، ازاله موهاى زاید بدن، شستن محل بول و غائط... که به حنیفیه معروف است؛ مناسک حج، ختنه،محاجه با نمرود، فرمان یافتن به اسلام: «إذ قال له ربه أسلم؛ هنگامى كه پروردگارش به او فرمود تسليم شو.» (بقره/ 131)، مأمور شدن به میهمانى کردن، نماز، روزه، تقسیم غنایم و کسب فضایل و ویژگى هایى که در آیات توبه/ 112؛ مؤمنون/ 1- 9؛ احزاب/ 35 و معارج/ 22 تا 34 آمده است.
در این زمینه از یقین، معرفت، توحید، خطا شمردن پیش بینى از طریق نجوم، حلم، سخاوت، توکل، کوچک شمردن نفس در طاعت خداوند، تنزه از یهودى بودن یا نصرانى بودن، شهادت خداوند بر گزینش او در دنیا و قرار داشتن در زمره صالحان در آخرت و مقتدا بودن براى پیامبران بعدى، استجابت درخواست او در زمینه نشان دادن کیفیت زنده ساختن مردگان به وى نیز یاد شده است. قرار دادن این موارد در شمار کلمات، نشان مى دهد که ابتلاى ابراهیم (ع) به کلمات، این گونه فرض شده که او وظیفه داشته، این فضایل را در خویش پدید آورد و به گونه اى عمل کند تا اقتداى معاصران و آیندگان به او امکان پذیر باشد. به گفته اى، مقصود از کلمات، سخنانى بوده که ابراهیم وظیفه داشته آن را به قوم خویش ابلاغ کند. بنا به نظر دیگر، مقصود از کلمات، امورى است که در آیات بعد آمده و عبارت است از: امامت، تطهیر کعبه، بالا بردن پایه هاى کعبه و دعا براى برانگیخته شدن پیامبر (ص) که لازمه آن، اخلاص و تطهیر کامل قلب از حسد است. روایتى از تفسیر عیاشى نیز مى رساند که منظور از «کلمه»، امامت است که خداوند آن را به امامت رسول (ص) و اهل بیت (ع) اتمام بخشیده است که بنابراین، «قال إنى جاعلک للناس إماما؛ فرمود من تو را پيشواى مردم قرار دادم.» (بقره/ 124) «کلمات» را تفسیر کرده است؛ چنان که در دیگر روایات، «کلمه» در آیه 28 زخرف «و جعلها کلمة باقیة فى عقبه؛ و او آن را در پى خود سخنى جاويدان كرد باشد كه آنان [به توحيد] بازگردند.» به امامت تفسیر شده است.
در روایتى از امام صادق (ع) آمده است که مقصود از کلمات، کلماتى است که خداوند، توبه آدم را با آن پذیرفت که عبارت است از: «یا رب أسئلک بحق محمد و على و فاطمة و الحسن و الحسین الا تبت على.» و مراد از «أتمهن» آن است که خداوند، نام نه امام دیگر را به آن افزود؛ بنابراین، معناى ابتلا به کلمات، عرضه ولایت و شفاعت محمد و آل محمد (ص) به حضرت بوده که با پذیرش آن، امامت به ابراهیم (ع) عطا شده است.
مقصود از «اتمهن»
مقصود از «اتمهن» این است که ابراهیم به خوبى از عهده آن آزمایشات برآمد و به موفقیت دست یافت. و به دنبال موفقیت ثمره آن را که مقام امامت بود نیز کسب کرد. بعضى، فاعل (ضمیر مستتر) در «أتمهن» را به ابراهیم و بعضى به خداوند برگردانده اند. در صورت نخست، معنا چنین است که ابراهیم، به خوبى از عهده این آزمایش ها برآمدو وظایف محول را چنان که از او خواسته شده بود به پایان رساند و امتثال کرد. در صورت دوم، مقصود آن است که خداوند، ابراهیم را در عمل به آن توفیق و مساعدت داده،یا آنکه با افزودن امامت و نیز منع امامت از ذریه ظالم او، کلمات را پایان بخشیده است.
از شواهد و قرائن به دست مى آید که حضرت ابراهیم (ع) در اواخر عمر و در دوران پیریش بعد از تولد اسماعیل و اسحاق و انتقال اسماعیل و هاجر به مکه و بعد از ذبح اسماعیل به مقام امامت رسید. اما مقصود از مقام امامت بعضى گفته، امامت یعنى بقاء شریعت و این که ابراهیم (ع) مقتداى دیگران پس از خود باشد. و بعضى گفته اند امام کسى است که مقتدا و پیشوا است و مردم در گفتار و کردار پیرویش مى کنند. به همین جهت بعضى مفسرین گفته اند مراد از امامت همان نبوت است. اما سخن حق و درست در معناى امامت این است که امامت از نظر باطن یک نحوه ولایتى است که امام در اعمال مردم دارد و هدایتش مانند هدایت انبیاء و رسولان و مؤمنین صرف راهنمایى از طریق نصیحت و موعظه حسنه و بالاخره صرف آدرس دادن نیست، بلکه هدایت امام، دست خلق را گرفتن و به راه حق رساندن است، و امام هدایت کننده اى است که با امرى ملکوتى که در اختیار دارد. هدایت مى کند.
قرآن کریم هدایت امام را، هدایت به امر خدا یعنى ایجاد هدایت دانسته است اما درباره هدایت انبیاء و رسل و مؤمنین آنها را نشان دهنده راه سعادت و شقاوت معرفى مى کند. امامت جعل خدایى و در اختیار و تحت قدرت اوست. به عبارت دیگر همانطور که نبوت، منصب خدایى است و باید به دست او منصوب شود، امام نیز باید به فرمان خداوند منصوب شود. چرا که هیچکدام اینها در دست مردم نیست. امامت حضرت ابراهیم (ع) بعد از نبوت او بوده است بنابراین، «امامت» مقام دیگرى است که به وى عطا شده بود. آن حضرت، مدتها پیش از آنکه مأمور به ذبح حضرت اسماعیل باشد، به نبوت رسیده بود. لذا در کافى از حضرت باقر (ع) نقل شده است که: «خداوند متعال، حضرت ابراهیم را عبد اتخاذ کرد، پیش از آنکه مبعوث گرداند. و او را "نبى" گردانید، پیش از آنکه رسول گرداند. و رسول گردانید پیش از آنکه خلیل گرداند. و خلیل گردانید، پیش از آنکه امام گرداند. هنگامى که همه اینها براى او جمع گردید (حضرت در اینجا مشت خود را جمع کرد) خداوند به او فرمود: "انى جاعلک للناس اماما" و چون حضرت ابراهیم (ع) متوجه بزرگى مقام امامت بود، گفت: "و من ذریتى قال لاینال عهدى الظالمین؛ پرسيد از دودمانم [چطور] فرمود پيمان من به بيدادگران نمى رسد." (بقره/ 124)" امامت عهد خدایى است.»
و این، بیان دیگرى در تأیید «انى جاعلک» مى باشد. امامت به ظالمان نمى رسد: «لاینال عهدى الظالمین». اطلاق آیه شریفه این است که مقام ولایت عهدى، به هیچ ظالمى نمى رسد، خواه فعلا ظالم باشد و یا در گذشته ظالم بوده و اکنون توبه کرده است؛ زیرا اطلاق لفظ ظالم بر کسى که قبلا نیز ظالم بود، صحیح است. لذا از آیه شریفه استفاده مى شود که امام حتما باید معصوم باشد. علامه طباطبائى در المیزان مى فرماید: «با این بیان ظاهر شد که مراد از ظالمین مطلق «من صدر عنه ظلم ما» است؛ از شرک یا معصیت. هر چند که این ظلم، فقط در وقتى از عمرش بوده و سپس توبه کرده باشد.»
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) آزمایش الهی داستان قرآنی تاریخ هجرت امامت