برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت عیسی (ع) ذکر نموده اند که خداوند در قیامت به حضرت عیسی (ع) می گوید: «و إذ قال الله یاعیسى ابن مریم ء أنت قلت للناس اتخذونى و أمى إلاهین من دون الله قال سبحانک ما یکون لى أن أقول ما لیس لى بحق إن کنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لا أعلم ما فى نفسک إنک أنت علام الغیوب؛ و [یاد کن] آن گاه که خدا گوید: اى عیسى بن مریم! آیا تو به مردم گفتى من و مادرم را به جاى خدا به عنوان دو معبود بپرستید؟ گوید: منزهى تو، مرا نشاید که آنچه حق من نیست بگویم. اگر من این را گفته بودم بى شک مى دانستى. تو آنچه در ضمیر من است مى دانى، ولى من آنچه در ذات توست نمى دانم، فقط تویى که از رازهاى نهانى آگاهى.» (مائده/ 116)
این نشان می دهد که حضرت عیسی دچار این اشتباه شده است و به مردم گفته که من و مادرم را به جاى خدا به عنوان دو معبود بپرستید. بنابراین این موضوع با عصمت آن حضرت سازگار نیست.
عناصر منطقی شبهه:
1- طبق اعتقاد مسلمانان حضرت عیسی (ع) معصوم بوده است.
2- ولی بر اساس آیه 116 سوره مائده وی دچار اشتباه و گناه شده و به مردم گفته که من و مادرم را به جاى خدا به عنوان دو معبود بپرستید.
3- این با عصمت ایشان سازگار نیست.
روشن است که این نحوه بیان، توبیخ نسبت به مردم است نه حضرت عیسی (ع). نظیر این که خدای سبحان در قیامت در خطابی که ظاهر آن ناظر به ملائکه است ولی در واقع سرزنش بت پرستان است، به فرشتگان می فرماید: «و یوم یحشرهم جمیعا ثم یقول للملائکة أهؤلاء إیاکم کانوا یعبدون* قالوا سبحانک أنت ولینا من دونهم بل کانوا یعبدون الجن أکثرهم بهم مؤمنون؛ آیا مردم شما را می پرستیدند؟ ملائکه در جواب می گویند: تو منزه از شریک و نظیری، تو مولا و سرپرست ما هستی بلکه آنها شیطان را می پرستیدند.» (سبأ/ 40- 41)
این آیه پیرامون گفتگوى خداوند با حضرت مسیح (ع) در روز رستاخیز بحث مى کند، به دلیل اینکه در چند آیه بعد مى خوانیم: «هذا یوم ینفع الصادقین صدقهم؛ امروز روزى است که راستگویى راستگویان به آنها سود مى دهد و مسلما منظور از آن روز قیامت است.» (مائده/ 119) به علاوه جمله «فلما توفیتنی کنت أنت الرقیب علیهم؛ تا وقتى در ميانشان بودم بر آنان گواه بودم پس چون روح مرا گرفتى تو خود بر آنان نگهبان بودى.» (مائده/ 117) دلیل دیگرى بر این است که این گفتگو بعد از دوران نبوت مسیح (ع) واقع شده است و شروع آیه با جمله قال که براى زمان ماضى است مشکلى ایجاد نمى کند، زیرا در قرآن بسیار دیده مى شود که مسائل مربوط به قیامت به صورت زمان ماضى ذکر شده و این اشاره به قطعى بودن قیامت است، یعنى وقوع آن در آینده چنان مسلم است که گویى در گذشته واقع شده، و با صیغه فعل ماضى از آن یاد مى شود. به هر حال آیه مى گوید: خداوند در روز قیامت به عیسى مى گوید: آیا تو به مردم گفتى که من و مادرم را علاوه بر خداوند معبود خویش قرار دهید، و پرستش کنید؟ «و إذ قال الله یا عیسى ابن مریم أ أنت قلت للناس اتخذونی و أمی إلهین من دون الله»
شک نیست که مسیح (ع) چنین چیزى را نگفته است و تنها دعوت به توحید و عبادت خدا نموده، ولى منظور از این استفهام اقرار گرفتن از او در برابر امتش، و بیان محکومیت آنها است. مسیح (ع) با نهایت احترام در برابر این سؤال چند جمله در پاسخ مى گوید:
1- نخست زبان به تسبیح خداوند از هر گونه شریک و شبیه گشوده و مى گوید: خداوندا! پاک و منزهى از هر گونه شریک (قال سبحانک).
2- چگونه ممکن است چیزى را که شایسته من نیست بگویم. (ما یکون لی أن أقول ما لیس لی بحق) در حقیقت نه تنها گفتن این سخن را از خود نفى مى کند، بلکه مى گوید اساسا من چنین حقى را ندارم و چنین گفتارى با مقام و موقعیت من هرگز سازگار نیست.
3- سپس استناد به علم بى پایان پروردگار کرده، مى گوید: گواه من این است که اگر چنین مى گفتم مى دانستى، زیرا تو از آنچه در درون روح و جان من است آگاهى، در حالى که من از آنچه در ذات پاک تو است بى خبرم، زیرا تو علام الغیوب و با خبر از تمام رازها و پنهانیها هستى. «إن کنت قلته فقد علمته تعلم ما فی نفسی و لا أعلم ما فی نفسک إنک أنت علام الغیوب»
4- تنها چیزى که من به آنها گفتم همان بوده است که به من ماموریت دادى که آنها را دعوت به عبادت تو کنم و بگویم خداوند یگانه اى را که پروردگار من و شما است پرستش کنید. «ما قلت لهم إلا ما أمرتنی به أن اعبدوا الله ربی و ربکم»
5- و تا آن زمان که در میانشان بودم مراقب و گواه آنها بودم و نگذاشتم راه شرک را پیش گیرند، اما به هنگامى که مرا از میان آنها برگرفتى تو مراقب و نگاهبان آنها بودى، و تو گواه بر هر چیزى هستى. «و کنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم فلما توفیتنی کنت أنت الرقیب علیهم و أنت على کل شی ء شهید»
6- و با اینهمه باز امر، امر تو و خواست، خواست تو است، اگر آنها را در برابر این انحراف بزرگ مجازات کنى بندگان تواند و قادر به فرار اززیر بار این مجازات نخواهند بود، و این حق براى تو در برابر بندگان نافرمانت ثابت است، و اگر آنها را ببخشى و از گناهانشان صرف نظر کنى توانا و حکیم هستى، نه بخشش تو نشانه ضعف است، و نه مجازاتت خالى از حکمت و حساب.
علامه طباطبایی می فرماید: «این آیات گفتگوى خداى تعالى را با عیسى بن مریم (ع) درباره آنچه که نصارا در حق وى گفته اند حکایت مى کند، و گویا غرض از نظم و نسق این آیات بیان اعترافاتى است که عیسى (ع) به زبان خود نموده و وضع زندگى دنیوى خود را حکایت کرده باشد که حق او نبوده درباره خود ادعایى کند که حقیقت ندارد، چه او در برابر چشم خدا بوده، چشمى که نه خواب دارد و نه کم دید مى شود، و اینکه او ذره اى از آنچه خداوند برایش تحدید و معین نموده تجاوز نکرده است، چیزى جز آنچه مامور به گفتنش بوده نگفته و کارى جز آنچه خداوند مامور به انجامش نموده، نکرده است و آن کار همان شهادت است، خداوند هم او را در این اعترافات و در آنچه که در باره حق ربوبیت خدا و عبودیت بندگان ذکر نموده تصدیق فرموده است، به این بیان آیات مورد بحث منطبق مى شود بر غرضى که به خاطر آن این سوره نازل شده است و آن غرض عبارتست از بیان حقى که خداوند براى خود به گردن بندگان قرار داده و آن وفاى به عهدى است که با خداى خود بسته اند و اینکه نباید آن عهد را بشکنند، یعنى نباید از روى لاقیدى و بى بند و بارى شانه از زیر بار تکالیف تهى سازند و هر چه بخواهند بکنند و هر جا بخواهند آزادانه بچرند، چنین حقى از طرف خداى تعالى به آنان داده نشده و خودشان هم قادر به رسیدن به این آرزو نیستند.
این است آن غرضى که این سوره از اول تا به آخر آن را بیان مى کند و در آخر مى فرماید: «لله ملک السماوات و الأرض و ما فیهن و هو على کل شی ء قدیر؛ و براى خدا است ملک آسمانها و زمین و آنچه در میان آنها است، و او بر هر چیز قادر است.» (مائده/ 120) کلمه "اذ" در آیه «و إذ قال الله یا عیسى ابن مریم أ أنت قلت للناس اتخذونی و أمی إلهین من دون الله» ظرف زمان و متعلق است به محذوفى که مقام دلالت بر آن دارد، و مقصود از آن زمان روز قیامت است، به دلیل اینکه در چند آیه بعد مى فرماید: امروز روزى است که راستگویى راستگویان آنان را سود مى دهد، و نیز به دلیل اینکه خود عیسى (ع) در جواب خداوند عرض مى کند: "من تا زنده بودم شاهد و ناظر اعمالشان بودم ولى بعد از اینکه مرا به جوار خود خواندى، اطلاعى از اعمال آنها ندارم تو خودت رقیب و ناظر بر آنان بودى."
در آیه مورد بحث از مریم به مادر تعبیر شده و گفته شده: "مرا و مادرم را دو معبود بگیرید" با اینکه ممکن بود گفته شود: مرا و مریم را دو معبود، این تعبیر براى این بود که تا بر مهمترین حجت هاى آنان بر الوهیت عیسى و مریم دلالت کند. و آن حجت عبارت است از تولدش از مریم بدون وجود پدر، جهت اصلى اینکه نصارا هوس پرستش این دو را کردند، همین مادرى و فرزندى اینطورى بود، بنابراین تعبیر کردن از آن دو به "عیسى و مادرش" بهتر و رساتر دلالت بر این معنى مى کند، تا اینکه گفته شود: عیسى و مریم.»
"دون" کلمه ایست که بالمال معنى غیر را مى دهد و در آن استعمال مى شود. و اینکه خداى تعالى فرمود: «لا تتخذوا بطانة من دونکم؛ از غير خودتان [دوست و] همراز مگيريد.» (آل عمران/ 118) به این معنا است که دوستى که در دیانت یا به قول بعضى در قرابت به پایه شما نمى رسد انتخاب و اتخاذ نکنید. و اینکه فرمود "و یغفر ما دون ذلک" به این معنى است که خدا مى بخشد گناه کمتر از این و به قول بعضى غیر این را. و این دو معنى (کمتر- غیر) هر دو با هم متلازمند و به همین معنى است آیه شریفه: «أ أنت قلت للناس اتخذونی و أمی إلهین من دون الله» یعنى غیر خدا. عبارت " پمن دون الله" در قرآن کریم بسیار آمده و همه جا در معنى اشراک (شریک و انباز گرفتن) استعمال شده نه استقلال، به این معنى که مراد از اتخاذ یک معبود جز خدا و یا دو و یا بیشتر این است که غیر خدا شریک خدا گرفته نشود. نه اینکه غیر خدا معبود گرفته شود و از خداى سبحان الوهیت نفى شود. براى اینکه یک چنین حرفى قابل تفوه نیست، بلکه از لغویاتى است که نمى توان معناى محصلى برایش تصور کرد.
چون آن حقیقتى که در این فرض معبود مستقل اتخاذ شده و از غیر آن هم نفى الوهیت نموده، او همان خداى سبحان است. و اگر مثلا مى گوید: معبود مستقل مسیح است و بس و خداى دیگرى که معبود مسیح باشد نیست در حقیقت برگشتش به این است که وجود خداى تعالى را قبول داشته باشد و لیکن از در اشتباه و نادانى او را به اوصاف بشرى مسیح متصف سازد. همچنین اگر بت پرستى این حرف را در باره بت خود بزند و بگوید: بتها رب النوع هاى خدایانند و خداى تعالى وجود ندارد، چه او هم براى عالم، معبود و خدایى قائل شده لیکن او را به وصف کثرت و تعدد موصوف نموده است. پس این شخص هم براى خدا شریک قائل شد نه اینکه وجود خدا را انکار کرده باشد، کما اینکه مسیحیان هم همین حرف را زده و گفته اند: "إن الله ثالث ثلاثة" یعنى خدا واحدى است که در عین حال سه چیز است و ثلاثى است که در عین حال واحد است.
هم چنین کسانى که مى گویند: آفریدگار و مبداء عالم، دهر و یا طبیعت است و منکر شده اند وجود معبودى را که ما فوق طبیعت باشد. اینان نیز با گفته خود براى عالم اثبات صانعى که عبارتست از خدا (عز اسمه) نموده اند، لیکن از در اشتباه او را به صفات نقص و امکان متصف کرده اند، همچنین کسانى که به طور کلى منکر این معنا شده اند که براى نظام عجیب عالم مبدئى باشد و على رغم آنچه که فطرت بشر صریحا اعتراف دارد مساله علیت و تاثیر را نفى نموده اند، چه اینان نیز با همین نظریه خود وجود عالمى را که دستخوش انعدام اساسى نشود اثبات کرده و آن را واجب الثبوت دانسته اند، چیزى که هست اگر بگویند وجودش از خودش است غلط گفته اند زیرا زوال و دگرگونى در اجزاى آن راه دارد و اگر بگویند وجودش از غیر است راه ما را پیموده و وجود بارى تعالى را که داراى صفات کمالیه مخصوصى است اثبات نموده اند.
پس خداى سبحان چیزى نیست که کسى بتواند به طور کلى انکارش کند، اگر هم مشرکین به ظاهر او را انکار نمایند حرف بى معنا و غیر معقولى زده اند. آرى اگر انسان از دیر باز وجود معبودى را براى این عالم اثبات مى کرده براى این بوده که احساس مى نموده که عموم اجزاى این عالم در رفع نواقصى که در وجودشان هست و در اداره نظامى که لازم دارند به چنین پروردگارى نیازمندند و به این ملاک بوده که بشر پى به وجود پروردگار برده. آن گاه خصوصیات وجودى او را اثبات کرده. بنابراین، در مقام معرفى آن پروردگار و آن قیم هر چیزى را که اسم ببرند و سراغ دهند همو خداى سبحان است، چون اگر معبودى که سراغ مى دهند غیر خدا باشد اشتباهى است که در تشخیص اسماء و صفات خدا نموده، و اگر هم خدا را قبول دارند و هم معبودهاى دیگرى را اثبات مى کنند براى خدا شریک قائل شده اند. پس در هر حال خدا را اثبات کرده، نه اینکه او را انکار و غیر او را اثبات کنند. زیرا گفتیم که این حرف غیر معقول است.
به این بیان معلوم شد معنى "إلهین من دون الله" دو شریک از غیر خدا براى خدا قائل شدن است، نه خدا را انکار کردن. و به فرضى هم که تسلیم شویم و قبول کنیم که کلمه "دون" به هیچ وجه افاده معنى شرکت را نمى کند، مى گوییم: افاده نفى شرکت را هم نمى کند، و بیش از این نیست که معنایش گرفتن دو معبود است که آن دو از سنخ غیر خدا باشند، و از افاده اینکه این اتخاذ توأم با نفى الوهیت پروردگار متعال و یا اثبات او بوده ساکت است. در لفظ "دون" نه دلالتى بر آن نفى و نه بر این اثبات است، و ما از خارج فهمیده و به دست آورده ایم که نصارا با این عمل خود نفى الوهیت از پروردگار متعال نکرده اند، و چه بسا از مسیحیان که به این معنى هم اشکال کرده اند و گفته اند: نصارا قائل به الوهیت مریم عذرا نیست و کلام آنان را که به ظاهر الوهیت مریم را مى رساند به وجهى توجیه نموده اند.
لیکن نکته اى که در این آیه است و این توجیهات را باطل مى کند و لازم است تذکر داده شود این است که در آیه نفرمود: نصارا گفته اند مریم اله است، تا بتوان آن را توجیه کرد و گفت آرى چنین حرفى مى زدند ولیکن غرضشان چیز دیگرى بوده. بلکه فرمود: نصارا مریم را اله خود اتخاذ کردند، و معلوم است که اتخاذ اله غیر گفتن آن است، گر چه وقتى اتخاذ شد به زبان هم جارى مى شود زیرا اتخاذ اله جز به عبودیت و خضوع بندگى صادق نیست، کما اینکه در قرآن هم فرموده: «أ فرأیت من اتخذ إلهه هواه؛ آیا دیده اى کسانى را که هواى نفس خود را معبود خود گرفتند؟» (جاثیه/ 23)
علاوه بر اینکه اعتقاد به الوهیت مریم از نیاکان مسیحیت به اخلاف آنان رسیده و اینک در میانشان مشهور است. آلوسى در روح المعانى مى گوید: «ابوجعفر امامى از بعضى از نصارا حکایت کرده که در قرون گذشته قومى بودند به نام مریمیه که معتقد بودند به الوهیت مریم.»
درست است که مسیحیان مریم را خدا نمى دانستند. ولى در عین حال در برابر او و مجسمه اش مراسم عبادت را انجام مى داده اند، همانطور که بت پرستان بت را خدا نمى دانستند ولى شریک خدا در عبادت تصور مى کردند، و به عبارت روشنتر فرق است میان الله به معنى "خدا" و اله به معنى "معبود"، مسیحیان "مریم" را اله یعنى "معبود" مى دانستند نه خدا. به تعبیر یکى از مفسران گرچه هیچ یک از فرق مسیحیت کلمه "اله و معبود" را بر مریم اطلاق نمى کنند، بلکه او را تنها مادر خداوند مى دانند! ولى، عملا مراسم نیایش و پرستش را در برابر او دارند، خواه این نام را بر او بگذارند یا نه سپس اضافه مى کند: «چندى قبل در بیروت در شماره نهم سال هفتم مجله "مشرق" که متعلق به مسیحیان است، مطالب قابل ملاحظه اى به عنوان یاد بود پنجاهمین سال اعلان "پاپ بیوس نهم" درباره شخصیت مریم منتشر گردید و در همین شماره تصریح شده بود که کلیساهاى شرقى همانند کلیساهاى غربى "مریم" را عبادت مى کنند، و در شماره چهاردهم سال پنجم همان مجله مقاله اى به قلم "انستاس کرملى" درج شده که خواسته است در آن براى مسأله عبادت مریم حتى ریشه اى از کتب عهد عتیق و تورات پیدا کند، داستان دشمنى مار (شیطان) و زن (حوا) را به عنوان مریم تفسیر مى نماید. بنابراین پرستش و عبادت مریم در میان آنها وجود دارد.»
عیسی (ع) می فرماید: «قال سبحانک ما یکون لی أن أقول ما لیس لی بحق» این آیه و آیه بعدش جواب مسیح است از سؤالى که از او شد، عیسی (ع) در پاسخ خود ادب عجیبى به کار برده است، زیرا وقتى ناگهان و بدون انتظار از پروردگار خود مى شنود که نسبتى به ساحت مقدس او داده اند که سزاوار و لایق مقام قدس و ساحت جلال و عظمت او نیست و آن نسبت عبارت است از اتخاذ مردم معبودها و شرکا براى خداى سبحان، لذا در آغاز سخن خداى خود را تسبیح و تقدیس مى نماید، ادب عبودیت اقتضا مى کند که بنده در چنین موقعى پروردگار خود را از چیزهایى که سزاوار نیست در باره وى بشنود و یا تصور آن را به خود راه دهد تقدیس نموده و او را از آن نسبت هاى ناروا منزه سازد، چنان که خود پروردگار هم در کلام خود، بندگان خود را به چنین ادبى تادیب کرده و فرموده: «و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه؛ و گفتند رحمان فرزند براى خود گرفته منزه است خدا.» (انبیا/ 26) و نیز فرموده: «و یجعلون لله البنات سبحانه؛ و براى خدا دختران قرار مى دهند منزه است خدا.» (نحل/ 57)
مسیح (ع) پس از تسبیح خداى تعالى چیزى را که خداوند از انتسابش به وى پرسش نموده و آن این بوده که به مردم گفته باشد غیر از خدا، مرا و مادرم را هم دو معبود بگیرید، انکار نمود. البته مستقیما خود آن نسبت را انکار نکرد، بلکه به منظور مبالغه در تنزیه خداوند آن را به نفى سببش، نفى و انکار نمود، چون اگر مى گفت: من چنین حرفى نزده ام و یا چنین کارى نکرده ام، فهمیده مى شد که چنین کارى ممکن هست که از وى سرزده باشد و لیکن او به اختیار خود نکرده، به خلاف اینکه سبب آن را نفى کند و بگوید: شایسته نیست براى من که چنین چیزى را که حق نیست بگویم. که در این صورت چیزى را نفى کرده که گفتار مزبور موقوف بر آن است و آن این است:
اولا اینکه این گفتار صحیح و حق باشد و ثانیا مسیح مجاز در گفتن آن هم باشد، وقتى حق بودن آن را نفى کند گفتن خود را هم به طور رساتر و بهترى نفى کرده، نظیر اینکه مولایى به عبد خود بگوید: چرا کارى را که نگفته ام انجام دادى؟ که اگر جواب دهد من نکرده ام چیزى را نفى کرده که در مظنه وقوع بوده و او نکرده، ولى اگر بگوید: من عاجزتر از آنم که چنین مخالفتى مرتکب شوم، سبب را که همان قدرت و امکان است نفى کرده و گفته است: این عمل از اصل امکان ندارد که از کسى سر بزند تا چه رسد به اینکه از من سر زده باشد.
اینکه مسیح گفت: "ما یکون لی أن أقول ما لیس لی بحق" اگر کلمه "یکون" را ناقصه بگیریم در این صورت جمله "ان اقول" اسم آن و کلمه "لى" خبرش خواهد بود و چون لام "لى" لام ملکى است معنایش چنین مى شود: من قادر نیستم مردم را مالک چیزى کنم که خود مالک آن نیستم، و آن عبارتست از گفتن چیزى که حق نیست. و اگر کلمه مزبور را تامه بگیریم بنابراین لفظ "لى" از متعلقات آن و جمله "ان یقول" فاعل آن خواهد بود و معنى آیه چنین خواهد شد که قول به غیر حق از من سر نمى زند. ولیکن وجه و احتمال اول به ذهن نزدیک تر است، و در هر حال کلام مسیح این معنا را افاده مى کند که فعل به نفى سببش نفى شده.
"إن کنت قلته فقد علمته" نفى دیگرى است براى آن گفتارى که صدورش از مسیح سؤال شده. در اینجا هم صریحا آن را نفى نکرده، بلکه لازمه آن را که همان علم خداى تعالى باشد نفى نموده، چه لازمه صدور آن از مسیح این است که خداى تعالى عالم به آن باشد. زیرا خداى تعالى کسى است که چیزى در آسمان و زمین بر او پوشیده نیست، و او کسى است که قائم است بر هر نفس و بر هر عملى که آن نفس انجام مى دهد، کسى است که بر هر چیزى محیط است. این فقره از کلمات مسیح متضمن چند نکته است: یکى اینکه دلیل آن همراهش ذکر شده و تنها به ذکر ادعا اکتفاء نشده است، دیگر اینکه اشعار دارد بر اینکه تنها چیزى که مسیح (ع) در کارها و گفتارهایش ملاحظه مى کند علم خداى سبحان است و بس، و هیچ گونه اعتبار و اعتنایى به علم و جهل غیر خدا از مخلوقات قائل نیست، و کارى به علم و جهل شان ندارد، به عبارت واضح تر اینکه بطور کلى سؤال در جایى صحیح است که سائل یا خود را جاهل بداند و بخواهد به این وسیله از خود دفع جهل نموده و نسبت به مورد سؤال اطلاع پیدا کند، یا اگر خود را جاهل نمى داند بخواهد با این سؤال از جاهل دیگرى رفع جهل نموده و او را به واقع قضیه مورد سؤال واقف سازد، کما اینکه نوع سؤالاتى که در کلام پروردگار واقع شده از همین باب است.
از همین جهت مسیح (ع) در جوابى که در مثل چنین مقامى داده که: اگر من گفته بودم، تو دانسته بودى، امر را به علم خداى تعالى ارجاع داده و اشعار داشته بر اینکه در افعال و اقوالش چیزى را جز علم خداى تعالى معتبر نمى داند، آن گاه با جملات "تعلم ما فی نفسی و لا أعلم ما فی نفسک إنک أنت علام الغیوب" علم خداى خود را از اینکه دستخوش جهل و آمیخته با آن شود منزه نموده است.
این کلام گرچه خود ثناى دیگرى است، لیکن غرض از آن در این مقام ثنا نیست چون مقام مقام ثنا نیست، بلکه تبرى از نسبتى است که به وى داده شده، پس اینکه گفت "تعلم ما فی نفسی" توضیح مى دهد مقدار نفوذ علم بارى تعالى را که در جمله "إن کنت قلته فقد علمته" از آن اسم برده و بیان مى کند که در روز قیامت علم خداى تعالى که پادشاه حقیقى است از قبیل علمى که پادشاهان از راه گزارشات مملکت به احوال رعیت خود پیدا مى کنند نیست، و خداوند مانند آنان که به پاره اى از احوال رعیت عالم و نسبت به پاره اى جاهل و حال بعضى از رعایا را مستحضر و از حال بعضى دیگر غافلند نیست، بلکه خداى سبحان لطیف و خبیر بهر چیز است که از آن جمله خصوص نفس عیسى بن مریم است، باز هم هنوز بیان مسیح درباره علم حق تعالى استیفا نشده، زیرا خداى سبحان عالم است به هر چیز، لیکن نه چون علم یکى از ما به دیگرى و علم آن دیگرى به ما، بلکه او آنچه را که مى داند به احاطه مى داند، و بدون اینکه چیزى به او احاطه یابد "و لا یحیطون به علما" پس خداى تعالى معبودیست نامحدود و بر خلاف او هر چیزى محدود و مقدر است به طورى که از حدود خود نمى تواند تجاوز کند.
از همین جهت مسیح (ع) براى اینکه حق مطلب را ادا کرده باشد جمله دیگرى را ضمیمه کرد و آن این بود که گفت: "و لا أعلم ما فی نفسک" اما اینکه گفت "إنک أنت علام الغیوب" و خواست تا با این جمله علت جمله قبلى را که گفت: "تعلم ما فی نفسی" بیان نموده از جهت دیگرى حق مطلب را بهتر و بیشتر ادا کند، و آن جهت دفع توهمى است که ممکن است کسى به خود راه دهد و خیال کند علم خدا تنها منحصر است به ما بین او و بنده اش مسیح، و شامل هر چیزى نمى شود، براى دفع این توهم گفت: "إنک أنت علام الغیوب" یعنى علم تام به جمیع غیب ها منحصرا از آن خداى عالم است، هر چیزى که براى یک موجودى پس تنها خداى سبحان علام الغیوب است، و هیچ چیزى به جز خدا عالم به غیب ها نیست.
بنابراین طبق تفسیر آیه مسیح (ع) پس از تسبیح خداى تعالى چیزى را که خداوند از انتسابش به وى پرسش نموده و آن این بوده که به مردم گفته باشد غیر از خدا، مرا و مادرم را هم دو معبود بگیرید، انکار نمود و لذا مرتکب اشتباهی نشده است که با عصمت ایشان منافات داشته باشد.
ویژگی های پیامبران حضرت عیسی (ع) عصمت شبهه باورها در قرآن پرستش شرک