یکی از بهترین راههای تأمل دربارۀ پیشینۀ فرقه گرایی در جهان اسلام، رجوع به کتب و منابع اصلی و اولیه ای است که در طول تاریخ کلام توسط دانشمندان فرق مختلف نگاشته شده است. یکی از مسائل مهم در تاریخ اسلام که نقش بسیار زیادی در فرقه گرایی در میان مسلمین داشته، مسئلۀ امامت و پیشوایی بعد از رسول اکرم (ص) می باشد. این مسئله و گسترش آن باعث اختلافات فکری در میان مسلمین شده و به مرور زمان این اختلافات تحت تأثیر عوامل مختلف فکری، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی سرعت گرفت. از این رو، نیاز به تدوین علمی برای بیان عقاید گروه های مختلف در این باب، بیش از پیش احساس گردید. یک از کتب مهم مهم نگارش یافته در این زمینه در قرن سوم کتاب "أصول النحل" است که قسمت باقی ماندۀ آن با عنوان "مسائل الإمامة" به همراه گزیده هایی از کتاب دیگری با نام "الکتاب الأوسط فی المقالات" منتسب به ناشی اکبر یکی از متکلمین معتزله، می باشد که به وسیله جوزف فان اس آلمانی تصحیح و منتشر شده است. در اینجا ترجمۀ قسمت نخستین این کتاب که در آن به علل اختلافات و دسته بندهای گروه ها در قبال این مسئله از وفات حضرت رسول تا دوره خلافت علی (ع) پرداخته، گزینش و ارائه می شود.
در زمان رسول خدا (ص) مسلمانان با یکدیگر انس و محبت داشتند، اجتماعی می زیستند و اهل عبادت بودند، و چنان که خداوند در قرآن توصیفشان فرموده است: «بر کافران سخت گیر و با یکدیگر مهربان» (فتح/ 29) بودند. هنگامی که رسول خدا (ص) رحلت فرمود، مردم با هم درگیر شدند، اتحادشان از بین رفت و دوستی از میان آنان رخت بربست، جامعه به هرج و مرج کشیده شد و مشرکان به ایجاد انحراف در میان مسلمانان امیدوار شدند و سرانجام مردم پس از وفات آن حضرت به چهار گروه تقسیم شدند.
دسته اول، گروهی از انصار بودند که در سقیفه بنی ساعده اجتماع کرده، خواستار شرکت در امر رهبری جامعه گردیدند. از این رو، به مهاجرین گفتند: «امیری از میان ما و امیری از میان شما برگزیده شود.» اما گروهی از مهاجرین که در اجتماع سقیفه حضور داشتند پاسخ دادند: «خیر! حکومت از آن ماست و وزارت از آن شما.»
دسته دوم، به همراه علی بن ابی طالب (ع) خود را کنار کشیده، در منزل فاطمه (س) اجتماع کرده، اظهار داشتند که: «با هیچ کسی جز علی (ع) بیعت نخواهند کرد.» عباس بن عبدالمطلب، زبیر بن عوام، ابوسفیان بن حرب، سلمان فارسی و گروهی از بنی هاشم از جمله آنان بودند. نقل شده که چون مردم با ابوبکر بیعت کردند، زبیر شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید و گفت: «با کسی جز علی بیعت نمی کنم.» در این هنگام عمر فرمان داد که شمشیرش را بشکنند. همچنین روایت کرده اند که ابوسفیان از علی (ع) پرسید: «چرا مردم برای انتخاب جانشین پیامبر (ص) سراغ فرومایه ترین و بی ارزش ترین قبیله قریش رفتند؟ اگر بخواهی من برایت سپاهی چشم گیر از سواره نظام و پیاده نظام فراهم می سازم!» سلمان فارسی نیز هنگامی که مردم با ابوبکر بیعت کردند به زبان فارسی به آنان گفت: «کردید نکردید»، یعنی برای پیامبر (ص) خلیفه برگزیدید ولی این کار را به درستی انجام ندادید.
اسماعیل بن علیه به نقل از جریری (ابومسعود سعید بن ایاس جریری) روایت کرده که ابونضره (ابونضره یا ابن نضره، منذر بن مالک عبدی) چنین گفت که علی (ع) و زبیر از بیعت با ابوبکر سر باز زدند، ابوبکر به دیدار علی (ع) رفت و معترضانه گفت: «از بیعت با من شانه خالی کردی در حالی که من پیش از تو اسلام آورده بودم!» او در دیدار با زبیر نیز همین سخنان را اظهار نمود.
همچنین روایت کرده اند که علی (ع) با ابوبکر بیعت نکرد مگر بعد از شش ماه. این خبر را نیز گروهی از اصحاب لیث بن سعد از وی به نقل از عقیل از ابن شهاب، از عروه برای ما نقل کرده اند که عایشه گفته است: «فاطمه (س) در پیامی که برای ابوبکر فرستاد، ارث پدرش رسول خدا (ص) را از وی مطالبه نمود، اموالی که خداوند از غنایم مدینه و فدک در اختیار پیامبرش نهاده بود و نیز باقیمانده خمس غنائم جنگ خیبر یا غزوه حنین. ابوبکر در پاسخ گفت: پیامبر خدا (ص) فرموده است: «ما (پیامبران) از خود ارث به جای نمی گذاریم و هر آنچه پس از ما باقی می ماند صدقه است.» خاندان محمد (ص) نیز از همین اموال تغذیه می کنند و سوگند به خدا من چیزی از صدقه رسول خدا (ص) را تغییر نمی دهم و بر اساس آنچه آن حضرت در مورد آن اموال عمل فرموده رفتار می کنم.» بدین ترتیب ابوبکر هیچ چیزی از آن اموال را به فاطمه (س) برنگرداند. از این رو فاطمه (س) در برابر وی موضع گرفت، با او قهر کرد و سخن نگفت و تنها شش ماه پس از پیامبر خدا (ص) زندگی کرد. هنگامی که فاطمه از دنیا رفت، همسرش علی (که رضوان الاهی بر آن دو باد) شبانه بر وی نمازگزارد و او را دفن کرد و ابوبکر را مطلع نساخت.
تا فاطمه (س) زنده بود گروهی از بزرگان با علی (ع) همراه بودند. اما پس از وفات آن حضرت، علی (ع) از آنان روی برتابید و با اینکه در این مدت خود با ابوبکر بیعت نکرده بود از آنان خواست تا به سازش و بیعت با وی برخیزند. از این رو، برای ابوبکر چنین پیام فرستاد: «به نزد ما بیا ولی شخص دیگری را همراه خود نیاور!» زیرا علی (ع) حضور عمر بن خطاب را خوش نمی داشت. هنگامی که این پیام به ابوبکر رسید عمر به وی رو کرده و گفت: «تو را به خدا سوگند می دهم که تنها نزد آنان نروی.» ابوبکر پرسید: «مگر چه کاری ممکن است انجام دهند؟ سوگند به خدا خود به نزد آنان خواهم شتافت.» از این رو به تنهایی نزد آنان رفت. در این هنگام علی (ع) شهادتین بر زبان آورد و اظهار داشت: «ای ابوبکر! ما از برتری تو و آنچه خدا به تو عنایت فرموده آگاهیم و نسبت به هیچ فضیلتی که خدا به تو ارزانی داشته حسد نورزیده ایم، ولی تو در امر خلافت، نسبت به ما خودرأیی کردی در حالی که ما به خاطر خویشاوندی با رسول خدا (ص) خلافت را از آن خود می دانستیم.»
علی (ع) همچنان با ابوبکر سخن می گفت تا اینکه اشک از چشمان ابوبکر سرازیر شد. هنگامی که ابوبکر در مقام پاسخ برآمد گفت: «سوگند به خدایی که جان من به دست اوست، پیوند خویشاوندی پیامبر خدا (ص) در نزد من محبوب تر از آن است که به امور خویشاوندی خود رسیدگی کنم، ولی نسبت به اختلافی که میان من و شما در این اموال روی داد، من از حق تجاوز نکردم و درباره آن اموال هر کاری را که پیامبرخدا (ص) انجام داده بود من هم انجام دادم.» در این هنگام علی (ع) اظهار داشت که وعده من و تو برای بیعت همین امشب باشد. آنگاه چون ابوبکر نماز ظهر را به جای آورد، بر منبر رفت و شهادتین بر زبان جاری ساخت و درباره علی (ع) سخن گفت و خودداری وی از بیعت و عذری را که در این باره آورده بود یادآور شد، سپس برای او طلب آمرزش کرد. آنگاه علی (ع) شهادتین گفت و حق ابوبکر را بزرگ شمرد و یادآور شد که درباره خودداری از بیعت آنچه کرده، به خاطر حسادت ورزی بر ابوبکر یا انکار فضائلی که خدا به وی عطا کرده، نبوده است. سپس اظهار داشت: «ولی ما در امر خلافت برای خود سهمی قائل بودیم که نسبت به این سهم بر ضد ما حکمی کردند، در حالی که ما خود را شایسته می دانستیم.» مسلمانان با شنیدن این سخنان شادمان شده و گفته او را تصدیق کردند و هنگامی که علی (ع) به مسئله مورد اتفاق مردم یعنی بیعت با ابوبکر تن می داد، مسلمانان در کنار او بودند.
دسته سوم، گروهی از مسلمانان بودند که با ابوبکر بیعت کرده و او را برای رهبری امت سزاوارتر و برای تصدی امر خلافت شایسته تر می دانستند. آنان در سقیفه بنی ساعده با وی پیمان امامت بستند. عمر، که نخستین بیعت کننده با ابوبکر بود، ابوعبیده جراح و برخی دیگر از مهاجران و انصار از این دسته اند. از ابومعشر (ابومعشر نجیح سندی مدنی) (م. 170). به نقل از محمد بن قیس حکایت شده است که: هنوز مسلمانان در حال دفن پیامبر خدا (ص) بودند که ناگهان دو نفر از انصار از تیره «بنی عمرو بن عوف» از راه رسیده، به ابوبکر گفتند: «فتنه ای آغاز شده مگر آنکه خدا جلوی آن را بگیرد. اینک گروهی از انصار بر گرد سعد بن عباده جمع شده و می خواهند با وی بیعت کنند.» راوی می گوید: ابوبکر دست عمر را گرفته، او را بیرون آورد، در راه به ابوعبیده برخوردند، از وی خواستند تا با آنان همراه شود. او نیز همراه آنان شد تا به سعد بن عباده رسیدند، ابوبکر رو به وی کرده و گفت: «ای ابوثابت، نظر تو در این باره چیست؟» او پاسخ داد: «من هم یکی از شما مسلمانان هستم.»
در این هنگام حباب بن منذر بن جموح انصاری اظهار داشت: «یک نفر از میان مهاجران و یکی از میان انصار رهبری جامعه را برعهده بگیرند، چه اینکه انصاری، کاری را که مهاجری در حق او انجام دهد نمی پذیرد و مهاجری، کاری را که انصاری در حق او انجام دهد قبول نمی کند. من شاخه کوچکی از انصار هستم که حمایت می شوم. من تنه کوچکی از درختی طوفان دیده و استوارم. سوگند به خدا! ما جنگ را بارها در جوانی تجربه کرده ایم. کیست که با من به مبارزه برخیزد؟» ابوعبیده پاسخ داد: «من برای جنگ با تو حاضرم!» عمر خواست تا چیزی بگوید که ابوبکر بر سینه او کوبید و به او گفت: «مهلت بده تا من سخن بگویم، پس از آن هرچه خواستی بگو.» عمر با خود گفت: «من امروز دو مرتبه است که تو را غضبناک می کنم.»
آنگاه ابوبکر خدا را سپاس گفت و مدح و ثنای او را به جای آورد و اضافه کرد: «اما بعد، ما خاندان رسول خدا (ص) هستیم، خاندانی که او از میان آنان برخاست و از تبار اوییم که از آن برثمر نشست، و همچنان که سنگ آسیا برگرد محورش می چرخد، امت عرب بر محور ما می گردند، ما گروه مهاجران پیشگامان مردم در گرایش به اسلام و مقبول ترین آنان از نظر منشأ، و زیباترین آنها از حیث چهره و شریف ترین عرب ها از جهت نسب و در خویشاوندی با پیامبر خدا (ص) نزدیک ترین مردم به او هستیم. مردم نیز جز برای این تیره از قریش گردن نمی نهند، و این مسئله (خلافت) به گونه ای است که اگر اوسیان بدان دست یازند خزرجیان از آن دست نمی کشند و اگر خزرجیان به آن برسند اوسیان از پای نمی نشینند، با توجه به اینکه پیش تر میان این دو گروه کشتاری فراموش ناشدنی و زخم هایی التیام ناپذیر وجود داشته است. اما شما گروه انصار، برادران اسلامی و شریکان دینی ما هستید. شما مهاجران را یاری کردید و با آنان همدردی نموده آنها را پناه دادید. خداوند به شما پاداش نیکو دهد. ما امیر هستیم و شما وزیر، و شما می کوشید که برادران مهاجر خویش را از خیری که خداوند روزی آنان قرار داده محروم نسازید.» در این هنگام حباب بن منذر گفت: «سوگند به خدا! که ما نه به تو رشک می بریم و نه به اصحاب تو حسد می ورزیم، اما از آن بیم داریم که امر خلافت در اختیار کسانی قرار گیرد که ما پیش تر با آنان جنگیده ایم یا با شمشیرهایمان آنان را کشته ایم.»
آنگاه ابوبکر ادامه داد: «اگر شما پیرو فرمان من هستید، بیایید و با یکی از این دو نفر ابوعبیده یا عمر بیعت کنید.» و چون ابوعبیده در سمت راست کنار ابوبکر ایستاده بود، از نام وی آغاز کرد. عمر اظهار داشت: «ای ابوبکر! تا زنده هستی ما تو را از جایگاهی که پیامبر خدا (ص) تو را در آن قرار داده کنار نخواهیم زد.» در این هنگام عمر با ابوبکر بیعت کرد و اسید بن حضیر (حصین) بن سماک انصاری و دیگر مسلمانان نیز با وی بیعت کردند و همچنان برای بیعت بر گرد او ازدحام می کردند و در این میان سعد بن عباده را لگدمال کردند. گروهی گفتند: «مردی را کشتید!» عمر گفت: «بکشید او را، خدا او را بکشد. چرا که او عامل فتنه است.» سپس مردم از سقیفه به مسجد باز گشتند در حالی که با ابوبکر بیعت کرده بودند.
در این هنگام علی (ع) که تکبیر مردم را از مسجد شنید، پرسید: «چه خبر است؟» عباس بن عبدالمطلب (رض) گفت: «این همان چیزی است که تو را بدان فراخواندم ولی تو نپذیرفتی.» علی (ع) پرسید چه چیزی، عباس پاسخ داد: «مردم با ابوبکر بیعت کردند!» علی (ع) پرسید: «مگر چنین چیزی ممکن است»، عباس در پاسخ گفت: «آری به خدا سوگند!» در این هنگام علی (ع) نزد ابوبکر شتافته، اظهار داشت: «کاری که مربوط به ما بود به ناحق از ما گرفتی و در این باره با ما مشورت نکردی و برای ما هیچ حقی قائل نشدی!» ابوبکر پاسخ داد: «به خدا سوگند مسئولیت بزرگی بر گردنم نهاده شده و دوست می داشتم که این کار را به گردن کسی بیفکنم که آن را برعهده می گرفت ولی نگران بودم فتنه به پا شود.» در این هنگام علی (ع) و عباس و دیگر مردم با وی بیعت کردند.
[دستۀ چهارم، گروهی از بودند که] هنگامی که مردم مدینه با ابوبکر بیعت کردند و خبر رحلت پیامبر (ص) به عرب ها رسید، بیشتر آنان مرتد شده، از اسلام بازگشتند. ولی برخلاف این قول گروهی معتقدند که آنان مرتد نشدند، بلکه از پرداخت زکات اموال خود به کارگزاران حکومت ابوبکر سر باز زده، اظهار داشتند که «ما خود سزاوارتریم که زکات اموال خویش را در میان تهیدستان و نیازمندان خود تقسیم کنیم.» آنان چنین می پنداشتند که پرداخت زکات به کارگزاران زکات در زمان پیامبر (ص) از ویژگی های آن حضرت بوده است، ازاین رو هنگامی که خدای عز و جل پیامبرش را قبض روح کرد، مردم زکات اموال خویش را به اختیار خود در میان تهیدستان خویش تقسیم می کردند. حطیئه عبسی شاعر در این باره می گوید:
تا هنگامی که رسول خدا در میانمان بود از او اطاعت کردیم،
اما بندگان خدا! در مورد ابوبکر چنین نیست،
هرگاه ابوبکری بمیرد ابوبکر دیگری به جای او برمی خیزد،
و سوگند به خدا، این اطاعت کمرشکن است.
در این هنگام ابوبکر گفت: «اگر مردم آنچه را که به پیامبر خدا (ص) می دادند، از من دریغ کنند هر چند افسار شتری باشد، با آنان می جنگم.» از این رو خالد بن ولید مخزومی را به سوی آنان گسیل داشت. خالد با آنان جنگید تا سرانجام اعتراف کرده، به بیعت با ابوبکر گردن نهادند و زکات اموال خویش را به کارگزاران وی پرداختند. بدین صورت نخستین اختلاف در تاریخ اسلام پدید آمد: انصار که در سقیفه جمع شدند، مهاجران که با ابوبکر بیعت کردند، بنی هاشم که با علی (ع) در منزل فاطمه اجتماع کردند و عرب ها که از پرداخت زکات به کارگزاران ابوبکر سرپیچیدند.
تاریخ اسلام پیامبر اکرم امامت امام علی (ع) فرقه سقیفه بنی ساعده