محاسبات ابربانل همان نتایجی را به بار آورد که ربانیون از آن بیمناک بودند. در سال 1502 یک یهودی آلمانی به نام آشر لملاین تحت تأثیر آن پیشگوییها، خود را پیش آهنگ مسیحا معرفی کرد و مدعی شد اگر یهودیان شش ماه را در توبه، ریاضت و صدقه سپری کنند، مسیحا ظهور خواهد کرد، در حالی که ستونی از آتش و ستونی از دود، مانند آنچه برای بنی اسرائیل در بیابان تیه وجود داشت، جلو او راه خواهند رفت و وی یهودیان را به فلسطین باز خواهد گرداند. نشانه آمدن او انهدام ناگهانی بسیاری از کلیساهای مسیحیان است. بی درنگ، جمع کثیری حتی برخی از مسیحیان، به ویژه آنانی که در همسایگی ونیز می زیستند، به دنبال لملاین به راه افتادند. در این شهر بسیاری از یهودیان به فرمان او امور زندگی را رها کردند و اوقات خویش را در روزه، نماز و خویشتن آزاری سپری نمودند. این سال در تاریخ یهود به «سال توبه» معروف شده است. اما تمام این امیدها با مرگ این به اصطلاح نبی خنثی شد. بسیاری از یهودیان که به امیدهای ساخته و پرداخته وی و پیشگوییهای لملاین دل خوش کرده بودند، پس از ناکامی، در حالی که اسحاق ابربانل زنده و ناظر بود، به مسیحیت روی آوردند.
امیدوار شدن یهودیان مسیحی نما
با وجود نومیدیهای بسیار، قوم ایمان خود به تحقق پیشگوییهای مسیحایی را از دست نداد. در واقع، این امید با آنکه از مسیر اصلی خود منحرف و از بدیهای بی شماری انباشته شده بود، باز هم به عنوان یکی از جنبه های عالی دین یهود باقی ماند. یهودیان مسیحی نمای بدبخت که در جسم و جان آزرده بودند، این امید را تنها آرام بخش و تسلی دل خود می دیدند. بسیاری از آنان به پیشگویی یک دخترک پانزده ساله باور داشتند که می گفت مسیحا خودش را به وی نشان داده و او را با خود به آسمان برده است. وی در آنجا تمام شهیدانی را که زنده سوزانده شده اند، دیده است که بر کرسیهای زرین نشسته اند. مسیحا به او وعده داده که به زودی خود را بر تمام جهان آشکار خواهد کرد. آنان پس از شنیدن این داستان نقاب دروغین مسیحیت را از چهره برافکندند و یهودیت خویش را آشکار ساختند. در نتیجه، 38 تن از این اشخاص در شهر طلیطله زنده سوزانده شدند. اما هر چه آزارها بیشتر می شد، امیدها نیز قوی تر می گردید و مردم برای گوش جان سپردن به ادعای دروغین دلباختگان پرشور مقام مسیحایی آماده تر می شدند.
طرحهای سیاسی دیوید رئوبینی
در آن زمان یک مدعی برخاست که هم طرحی نو در انداخت و هم هرجا رفت، تأثیر شدیدی از خود باقی گذاشت. دیوید رئوبینی که با پیام مخصوصی، نه تنها برای یهودیان، بلکه برای حاکمان مسیحی اروپا از شرق باز می گشت، در آغاز ابدا ادعای مسیحا بودن نداشت. وی در سال 1522 وطن خود را ترک کرد و برای یک گشت و گذار در آسیا به راه افتاد. او به همه می گفت که از جانب برادرش مأموریت دارد و مدعی بود که آن برادر یک پادشاهی یهودی متشکل از آوارگانی از قبائل رئوبین و جاد در خیبر تشکیل داده و سیصد هزار جنگجوی ورزیده دارد که آماده اند بر ترکان بتازند و فلسطین را از چنگ آنان به در آورند، مشروط بر آنکه ملتهای مسیحی سلاح آتشین در اختیار ایشان بگذارند. وی که بسیار دوراندیش و محتاط بود، پیوسته بر گرد داستانهای خود اشارات عرفانی و رمزی می افزود تا کنجکاوی و علاقه یهودیان را برانگیزد. با اینکه ایشان از او استقبال کردند، وی نسبت به آنان موضع بالا و غیر قابل انعطافی اتخاذ می کرد و می گفت: کار اصلی او با پاپ است.
پاپ کلمنت هفتم که از رشد مداوم اصلاحات مذهبی به ستوه آمده بود، رئوبینی را تقریبا با آغوش باز پذیرفت و به طرح وی برای بیرون راندن خطرناک ترین دشمن جهان مسیحیت از سرزمین مقدس، با چشم عنایت نگریست. این قضیه بسیاری از یهودیان را پیرو رئوبینی کرد و ثروتمندان یهود هدایای گرانبهایی برای او فرستادند، ولی او به کناره گیری از آنان ادامه می داد و با طرح کاملا سیاسی خود می زیست. شهرت و مأموریت او بدان جا رسید که پادشاه پرتغال از وی دعوت کرد تا برای ملاقات با او به کاخ سلطنتی برود. هنگامی که یهودیان مسیحی نمای پرتغال، در شامگاه دوران تفتیش عقائد، مشاهده کردند که از یک یهودی در کاخ سلطنتی پذیرایی می شود و پادشاه انواع احترامات و اعتماد خود را به او روا می دارد، از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند. آنان نمی پرسیدند که آیا وی پیش آهنگ مسیحاست یا نه؛ زیرا حتی اگر وی آن را انکار می کرد، آنان از باور خود دست بردار نبودند. ایشان چشمها را به مردی که از مشرق آمده بود دوخته بودند و شدیدترین انتظار برای نجات سریع و فوری بر همه جا حکم فرما بود. اما رئوبینی که به خوبی از مخاطرات وضع خود آگاه بود از این رؤیاها و اندیشه های مسیحایی چندان حمایت نمی کرد.
دلباختگی یک جوان فرهیخته به رئوبینی
امیدهای پر التهاب به زودی به هرجا گسترش یافت. میان کسانی که تحت تأثیر قرار گرفتند، جوانی شریف و باهوش بود که آرزوها و حیات خود را قربانی آن امیدها کرد. دیوگو پایرس (1532-1501) که در یک خانواده نو مسیحی به دنیا آمده بود، به مدد استعداد و تربیت مناسب به موقعیت دبیر سلطنتی دیوان عالی دادگستری نائل شد. او ظاهرا از آغاز جوانی با فرهنگ عبرانی و ربانی آشنا شده بود و معلومات خوبی از قبالا در اختیار داشت. رسالت رئوبینی ذهن شاعرانه او را تسخیر نمود و آن را از رؤیاها و مکاشفات مسیحایی پر کرد.
بازگشت به دین نیاکان و تحریک یهودیان ترکیه
دیوگو پایرس با رئوبینی ملاقات کرد و با آنکه استقبال وی سرد بود، پایرس تصمیم گرفت، علاوه بر تحمل رنج ختنه، یهودی شدن خود را آشکارا اعلام نماید. سپس با پذیرفتن نام سالامون مولکو به ترکیه عزیمت کرد و در آنجا هیجان سختی آفرید. حتی یوسف کارو، مؤلف مشهور کتاب «شولحان عاروخ» که خود یکی از هواداران قبالا بود، به طور ضمنی، به این تازه یهودی ایمان آورد و اعلام کرد که بزرگترین آرزوی او این است که همراه با مولکو به شهادت برسد. مولکو در سالونیک نیز مورد استقبال پرشور گرفت و در آنجا شنوندگان بسیاری با شور و هیجان به سخنرانیهای او توجه می کردند. مولکو در آن سخنرانیها از اندیشه های مسیحایی خود سخن می گفت و اعلام می کرد که حکومت مسیحا در پایان سال 5300 (1540 یهودی) آغاز خواهد شد.
به عقیده مولکو حمله پیروان لوتر به رم در سال 1527 همان ویرانی ادوم است که همه حکیمان و نویسندگان یهودی آن را به عنوان مقدمه ظهور مسیحا پیشگویی کرده اند. این حادثه رؤیاهای مسیحایی را در مولکو باز هم تقویت کرد. وی از ترکیه به رم رفت تا مأموریت خود را به افراد مقتدر اروپا اعلام نماید. بر اساس یک سنت شفاهی قدیمی مسیحا در کنار دروازه های شهر رم همراه با بینوایان و بیماران دیده خواهد شد. بر این اساس، مولکو هنگام ورود به آن «شهر جاوید» توقف کرد، پلاس پوشید، روی خود را سیاه کرد و سی روز را بر فراز پل رود «تایبر» میان گدایان گذراند. مرحله بعدی را یک خواب شگفت آور معین کرد و در طی آن پیر مردی که قبلا هم چندین بار به خواب او آمده بود، به وی اعلام کرد که زمین لرزه ای کشور پرتغال را در هم خواهد کوبید، طوفان ویرانگری شهر رم و یک کشور شمالی را از بین خواهد برد و پس از آن برای چند روز دو ستاره دنباله دار با دنباله های زرین در شهر رم ظاهر خواهند شد؛ یکی به نشانه خشم خدا بر قوم گناهکار و دیگری به نشانه رحمت او بر بنی اسرائیل.
در خواب به او وعده داده بودند که در سی سالگی به مقام رفیعی نائل خواهد شد و پس از آن، دوران مسیحایی فرا خواهد رسید. مولکو که از رؤیای خود بسیار شادمان شده بود، نقاب از چهره برافکند و به نشر عقائد خود برای عموم در کنیسه های پر جمعیت آغاز کرد. او تنها با دخالت شخص پاپ توانست از چنگ محکمه تفتیش برهد. در این میان شهر رم واقعا در 8 اکتبر 1530 گرفتار طوفان شد، همچنین طوفان کشور فلاندرز در شمال را در هم کوبید، ستاره دنباله دار درخشانی در آسمان ظاهر شد و زمین لرزه شدیدی لیسبون را در 26 ژانویه 1536 تکان داد. تمام این امور از تحقق پیشگوییهای مولکو حکایت می کرد.
پایان کار رئوبینی و مولکو
هنگامی که رئوبینی دوباره در شهر رم ظاهر شد مردم با بیشترین اعتماد و احترام از او استقبال کردند و همگی او را فرستاده خدا دانستند. محکمه تفتیش با خواب و خواب نمایی اغوا نمی شد و اجازه نمی داد که تخیلات شاعرانه به سود یا زیان یک یهودی مسیحی نمای متهم مورد استفاده قرار گیرد. این محکمه با اصرار یک پزشک یهودی به نام یعقوب منتین، مولکو را تحت تعقیب قرار داد. با وجود میانجیگری پاپ، وی مجرم شناخته شد و به زنده سوخته شدن محکوم گردید. ولی به نظر می رسد که پاپ توانست کسی دیگر را در جای مولکو قرار دهد و او را در اطاقهای واتیکان پنهان نماید، به گونه ای که جمعی معتقد شدند مولکو با معجزه از شعله های آتش نجات یافته است. البته وی مجبور شد رم را ترک کند و پس از اندک زمانی پایان کار او فرا رسید. وی با جرأت همراه دیوید رئوبینی به دیدار امپراطور شارل پنجم رفت و برای امور یهود به او عرض حاجت کرد.
شارل بی مقدمه فرمان داد آن دو را زنجیر کردند و در سال 1532 به مانتوا بردند. مولکو بر اساس حکم محکمه تفتیش عقائد سوخته شد، ولی رئوبینی که یهودی بود و محکمه تفتیش به او راهی نداشت، به مدت سه سال در سیاهچال باقی ماند. به نظر می رسد سرانجام، با خوراندن زهر کار وی نیز ساخته شد. بدین گونه، داستان زندگی این دو انسان فوق العاده که در تاریخ یهود نقش مهمی داشتند، به پایان آمد. طرح رئوبینی تقریبا به طور کامل، طبیعتی عملی داشت و وسایل اجرای آن سیاسی و دولتمردانه بود. مولکو یک دلباخته پرشور واقعی بود که اعتقاد بی آلایش او به رسالت خود حقانیت وی را نزد مردم اثبات می کرد. حتی پس از مرگ وی، بسیاری از یهودیان دانا و هوشمند اروپا و آسیا عقیده داشتند که او بار دوم نیز از مرگ نجات یافته است و به زودی ظهور خواهد کرد.
حتی برخی هم مدعی بودند که وی را هشت روز پس از اعدام مشاهده کرده اند. بسیار دشوار است که از نوشته های آن زمان بفهمیم که تیزترین ذهنهای آن روزگار در این خصوص چه می اندیشیده است؛ زیرا حتی کوهن، مورخ دوراندیش و متفکر روشن ضمیری که کتاب عمق هابکا را نوشت، از حوادث معجزه آسای آن عصر گیج شده بود و نمی دانست درباره تمام آن امور چه قضاوتی داشته باشد. اعتقاد به نزدیک بودن عصر مسیحایی میان یهودیان ایتالیا نیز رایج بود. آنان به زیر آب رفتن شهر رم، حرکت لوتر و دشمنی میان پاپ و امپراطور را نشانه های آشکاری برای نزدیک بودن عصر مسیحایی می دانستند.
علی رغم ناکامی این دو تن مسیحای دروغین، مطالعه قبالا شمار زیادی از هواداران تازه را حتی میان فرهیخته ترین افراد و حتی میان فرهیختگان مسیحی به خود جذب کرد. در پیشاپیش این گروه، اسحاق لوریا (1572-1534) و شاگردش حییم وایطال کالابریز (1620-1543) قرار داشتند که هر یک خود را مسیحا بن یوسف می دانستند و مأموریت خویش را به جمعیتهای گرداگرد خود اعلام می کردند. تأثیر این دو بر تحول قبالا بسیار شگرف بود، ولی اندیشه های مسیحایی آنان تأثیر اندکی داشتند. ایشان پیروان خود را به مطالعه جدی تر قبالا ترغیب می کردند و مدعی بودند که این عمل آمدن مسیحا بن داوود را تسریع می کند.
تأثیر مثبت قبالا در اندیشه های مسیحایی یهودیان
به طور کلی، قبالا ویرانگر بود و تعالیم آن بر پریشانی و نژندی روحیه یهودیان می افزود، با این وصف، توانسته بود آتش امید به نجات سریع از رنجها را در دل کسانی روشن نگه دارد که در تاریک ترین شبهای عصر ظلمات می زیستند و انواع دردهای جانکاه و شکنجه های روحی و فکری بر آنان وارد می شد. نظریات عقلانی پیرامون آینده بنی اسرائیل برای یهودیانی که در آرامش و کامیابی به سر می بردند، کفایت می کرد، ولی یهودیان مستمند و بیچاره جنوب اروپا در قرون میانه پیوسته در هراس و بلاتکلیفی روزگار می گذراندند و در معرض سنگدلی کشیشان خون آشام و پادشاهان متعصب و زر اندوز قرار گرفته بودند و در هر گامی که بر می داشتند، بزرگترین خطرها در کمین آنان بود.
این فلک زدگان برای تقویت ایمان خود به چیزی اسرار آمیزتر نیاز داشتند. برای آنان قبالا با تعالیم کاملا روحانی، وعده های اسرار آمیز و امیدهای آتشین قوی ترین پشتیبان به حساب می آمد. هرگاه نومیدی بر آنان غالب می شد تنها لازم بود با تفسیر متن کتاب مقدس از طریق دگرگون کردن حروف و حرکات به گونه ای که با امید تازه ای وفق دهد، روح امید را در خود بدمند و از طریق جلو کشیدن زمان رهایی، نور امید را در دلها روشن نگه دارند. این هیجان بنفسه نجات دائمی پدید نمی آورد، ولی علاج موقت روح مجروح آنان بود. حتی شیادان، با وجود شیادی، در زنده نگه داشتن این امید در دلهای یهودیان رنج کشیده، حق خود را ادا می کردند. یهودیان باغهای سبزی را که اغفال شدگان اغفالگر نشان می دادند، باور می کردند و با تسلیم شدن به این باورها، قربانیانی را بر مذبح قبالا تقدیم می نمودند. این قربانیان عملا روح امید بزرگ و شکوهمند آینده ای پیروز را در کالبد بنی اسرائیل می دمیدند.
ادیان الهی یهودیت ظهور موعود مکتب قباله حوادث تاریخی قوم یهود