سران قوم اسرائیل از سموئیل درخواست کردند که پادشاهی را برای آنان تعیین کند؛ چرا که این قوم خواستار حکومت سلطنتی بودند. نویسنده ای یهودی این ماجرا را این گونه تحلیل می کند: «مدت 181 سال از فوت یوشع بن نون سردار بزرگ اسرائیل می گذشت در دوره حکومت 15 قضاتی که بعد از این فرمانده تاریخی بر ملت اسرائیل ریاست داشتند، خداپرستی و حفظ قوانین حضرت موسی همواره ادامه داشت. با اینکه همسایگان و دشمنان 12 اسباط دائم به تاخت و تاز پرداخته با کوشش خود می خواستند مذهب بنی اسرائیل را که مخالف شرک و بت پرستی است نابود ساخته و قوانین تورات را که بر اساس عدل و مساوات وضع گردیده بوده از بین ببرند و تا بتوانند به کشور آنها رخنه نمایند ولی بنی اسرائیل در مقابل حملات دشمن بی شمار دائم مقاومت می نمود.
کشور یهود که از هر طرف در محاصره دشمنان وحدانیت و انسانیت و در معرض تبلیغ ناروای آنها بود و حتی افکار مذوم و ناپسند همسایگان گاهی هم در بعضی از اسباط نفوذ می کرد ولی هیچ گاه نتوانست در بین یهودیانی که تعلیمات حضرت موسی در بین آنان ریشه دوانده بود، رخنه نماید. داورانی که پیشوای قوم بودند حملات دشمنان را دفع و با تعلیمات و نصایح سودمند خود اهمیت قوانین و دستورات حضرت موسی را یادآور می شدند. در عهد قضات، مرد بزرگی مانند یوشع دیده نشده و پیشرفتی برای تکمیل تصرف کشور و استقرار حدود طبیعی حاصل نگردید فقط حفظ موقعیت سابق کم بیش به عمل آمده بود.»
بعد از کشته شدن شیمشون تجاوز فلسطینیان بر اسرائیل رو به شدت نهاد و در عهد الی، چهاردهمین قاضی، شکست بزرگی متوجه یهود گشت. پسران الی کشته و خودش فوت نمود و شموئیل (سموئیل) نبی بر کرسی قضاوت نشست با قدرت و نفوذ کلام و استعدادی که داشت بعضی از افراد ملت را که آلوده به معتقدات مذموم همسایگان شده بودند، رهبری و به راه راست هدایت نمود؛ اتفاق و اتحاد را برقرار و احساسات ملی و مذهبی را زنده نمود. او نبی و مردی سخنور بود. به کلیه نقاط کشور مسافرت و مردم را از خواب غفلت بیدار و اعتماد آنها را به خداوند و وعده های حضرت موسی تکمیل فرمود. لاویان را که متفرق شده بودند در شیلو گرد آورده و آنجا را مرکز مقدس نمود تا این تاریخ اقتدار و افتخار فلسطینیان به حدود اسباط یهودا و شیمعون رسید، آنها را تهیج و نسبت به دفاع کشور ذی علاقه ساخت.
چون پاکی ایمان و عقیده در دو بسط اخیر محفوظ مانده بود با این اتحاد روح تازه ای در میان ملت دمیده گردید. تألیف مقدار زیادی از مزامیر به شموئیل نبی نسبت داده شده که در آن عصر احساسات ملی و مذهبی را به هیجان آورده و ملت اسرائیل را بیدار کرد. با وجود بهبود اوضاع، هنوز فلسطینیان به حملات و تجاوزات خود ادامه می دادند. در این هنگام شموئیل پیر شده و پسران خود را بر بنی اسرائیل داور کرد ولی آنها منحرف شده بودند، با این وضعیت ملت خسته و مأیوس گردیده استقرار یک رژیم سلطنتی را از شموئیل خواستار شدند، مشارالیه مخالف این نظریه بود. شموئیل می گفت: «لزومی ندارد، سلطانی غیر از خداوند بر خود نصب نمایید و بدانید که رسم پادشاهی که با شما حکم خواهد نمود این است. پسران شما را گرفته و ایشان را بر عرابه ها و سواران خود خواهد گماشت و پیش عرابه هایش خواهند دوید و ایشان را سرداران هزاره و سرداران پنجاهه برای خود خواهد ساخت و بعضی را برای شیار کردن زمینش و درویدن محصولش و ساختن آلات جنگش و اسباب عرابه هایش تعیین خواهد نمود و دختران شما را به کار عطر کشی و طباخی و خبازی خواهد گمارد و بهترین مزرعه ها و تاکستان ها و باغات زیتون شما را گرفته به خادمان خود خواهد بخشید و عشر زراعت و تاکستانهای شما را گرفته به خواجه سرایان و خادمان خود خواهد داد و غلامان و کنیزان و نیکوترین جوانان شما را گرفته برای کار خود خواهد گماشت و عشر گله های شما را خواهد گرفت و شما غلام او خواهید بود. و در آن روز از دست پادشاه خود که برای خویشتن برگزیده اید فریاد خواهید کرد و در آن روز خداوند شما را اجابت نخواهد فرمود.»
اما فشار دشمنان از یک طرف ملوک الطوایفی و اختلافات داخلی از سوی دیگر زندگی را بر ملت چنان دشوار ساخته بود که ابدا حاضر نبودند وضعیت سابق ادامه یابد لذا قوم اصرار ورزیده گفتند: «ما نیز باید مانند سایر امم باشیم، پادشاه ما بر ما داوری کند و در جلو ما برای جنگیدن با دشمنان ما بیرون رود.» پیشوایان قوم به قدری اصرار ورزیدند تا آنکه شموئیل نظریه آنها را پذیرفت و شاول بن قیس که از سبط بنیامین و مردی رشید و خوش اندام بود برای سلطنت بر بنی اسرائیل از طرف شموئیل انتخاب و منصوب گردید. به نظر می رسد که نویسنده یاد شده، اصرار سران قوم را برای گماردن پادشاه، به گونه ای توجیه و آن را تأیید می کند. اما از کتاب مقدس چنین بر می آید که عمل آنان طغیان بر ضد خداوند و حکومت او بوده است.
کتاب سموئیل نبی داستان را این گونه نقل می کند: «وقتی سموئیل پیر شد، پسران خود را به عنوان داور بر اسرائیل گماشت. نام پسر اول، یوئیل و پسر دوم ابیاه بود. ایشان در بئر شبع بر مسند داوری نشستند. اما آنها مثل پدر خود رفتار نمی کردند بلکه طمعکار بودند و از مردم رشوه می گرفتند و در قضاوت، عدالت را رعایت نمی کردند. بالاخره رهبران اسرائیل در رامه جمع شدند تا موضوع را با سموئیل در میان بگذارند. آنها به او گفتند: «تو پیر شده ای و پسرانت نیز مانند تو رفتار نمی کنند. پس برای ما پادشاهی تعیین کن تا بر ما حکومت کند و ما هم مانند سایر قوم ها پادشاهای داشته باشیم.»
سموئیل از درخواست آنها بسیار ناراحت شد و برای کسب تکلیف به حضور خداوند رفت. خداوند در پاسخ سموئیل فرمود: «طبق درخواست آنها عمل کن، زیرا آنها مرا رد کرده اند نه تو را. آنها دیگر نمی خواهند من پادشاه ایشان باشم. از موقعی که ایشان را از مصر بیرون آوردم، پیوسته مرا ترک نموده، به دنبال خدایان دیگر رفتند، الان با تو نیز همان رفتار را پیش گرفته اند. هر چه می گویند بکن، اما به ایشان هشدار بده که داشتن پادشاه چه عواقبی دارد.» سموئیل از جانب خداوند به ایشان چنین گفت: «اگر می خواهید پادشاهی داشته باشید، بدانید که او پسران شما را به خدمت خواهد گرفت تا بعضی بر عرابه ها و بعضی بر اسبها او را خدمت کنند و بعضی در جلو عرابه هایشان بدوند. او بعضی را به فرماندهی سپاه خود خواهد گماشت و بعضی دیگر را به مزارع خود خواهد فرستاد تا زمین را شیار کنند و محصولات او را جمع آوری نمایند، و از عده ای نیز برای ساختن اسلحه و وسایل عرابه استفاده خواهد کرد. پادشاه، دختران شما را هم به کار می گیرد تا نان بپزند و خوراک تهیه کنند و برایش عطر بسازند. او بهترین مزارع و تاکستانها و باغ های زیتون را از شما خواهد گرفت و به افراد خود خواهد داد. از شما ده یک محصولاتتان را مطالبه خواهد نمود و آن را در میان افراد دربار، تقسیم خواهد کرد. غلامان، کنیزان، رمه ها و الاغهای شما را گرفته، برای استفاده شخصی خود به کار خواهد برد. او ده یک گله های شما را خواهد گرفت و شما برده وی خواهید شد. وقتی آن روز برسد، شما از دست پادشاهای که انتخاب کرده اید فریاد بر خواهید آورد، ولی خداوند به داد شما نخواهید رسید.»
اما مردم به نصیحت سموئیل گوش ندادند و به اصرار گفتند: «ما پادشاه می خواهیم تا مانند سایر قوم ها باشیم. می خواهیم او بر ما سلطنت کند و در جنگ ما را رهبری نماید.» سموئیل آنچه را که مردم گفتند با خداوند در میان گذاشت، و خداوند بار دیگر پاسخ داد: «هر چه می گویند بکن و پادشاهی برای ایشان تعیین نما.» سموئیل موافقت نمود و مردم را به خانه هایشان فرستاد. (کتاب اول سموئیل، باب هشتم)
چنین می نماید که تحلیل دیگر نویسنده یهودی، به این بیان کتاب مقدس نزدیک تر باشد. به هنگام پیری سموئیل، یهودیانی نزد وی رفته از او خواستند که برای ایشان پادشاهی برگزیند. ایشان می ترسیدند که مبادا سموئیل بدون برجای گذاشتن جانشینی، زندگی را بدرود گوید. دشمنان همیشگی ایشان یعنی فلسطینی ها هنوز مزاحم بودند و یهودیان امیدوار بودند که شاید پادشاهی ایشان را متحد نموده و آنان را به سوی پیروزی نهایی راهنمایی کند. یهودیان در جستجوی پادشاهی بودند که به مانند سموئیل مهربان، صدیق، بدون حس خودخواهی و فداکار باشد. ولی ایشان هنوز فرق میان پادشاه و پیامبران نمی دانستند چیست.
سموئیل پیامبری بود که با پرستش خداوند و پیروی از قوانین تورات، به مردم خدمت می نمود. او هرگز به فریب دادن مردم و یا انجام کارهای بد و زشت اقدام نمی کرد. وی بیشتر علاقمند بود به یهودیان بیاموزد که به جای آن که به جنگ کردن با این و آن پرداخته سرزمین های جدیدی را تصرف نمایند، با یکدیگر مهربان و امین باشند و با همسایگان خود مدارا نمایند. به خدای خود مومن و وفادار باشند و از قوانین تورات پیروی کنند. شموئیل هرگز برای خود مال و ثروت نخواست. او همه کارها را برای خاطر خدا و مردم انجام می داد. یهودیان هنوز نمی توانستند بفهمند که یک پادشاه نمی تواند مانند یک پیامبر باشد. یک پیامبر به نام خداوند حکومت می کرد ولی یک پادشاه به نام خود حکمروایی می نمود. یک پادشاه ممکن بود برای رسیدن به مقاصد خود مالیات های سنگین از مردم اخذ کند. آنها را مجبور نماید که برای او کار کنند، برا او بجنگند، وقتی به صورت غلامان او در آیند. ولی مردم به این مطلب توجه نداشتند. ایشان اصرار می ورزیدند که مانند سایر ملل هم جوار خود، دارای پادشاه شوند. و بدین ترتیب سموئیل با نظر آنان موافقت نمود و بر خلاف میل باطنیش مجبور شد که برای حکومت بر یهودیان پادشاهی برگزیند.
در کتاب سموئیل نبی چنین آمده است که سموئیل همه مردم اسرائیل را در صفه به حضور خداوند جمع کرد، و از جانب خداوند، خدای اسرائیل این پیغام را به ایشان داد: «من شما را از مصر بیرون آوردم و شما را از دست مصریان و همه قومهایی که بر شما ظلم می کردند، نجات دادم. اما شما مرا که خدایتان هستم و شما را از سختی ها و مصیبت ها رهانیده ام، امروز رد نموده، گفتید: ما پادشاهی می خواهیم که بر ما حکومت کند. پس حال با قبیله ها و خاندانهای خود در حضور خداوند حاضر شوید.» سموئیل قبیله ها را به حضور خداوند فرا خواند. سپس قرعه انداخته شد و قبیله بنیامین انتخاب شد. آنگاه او خاندان های قبیله بنیامین را به حضور خداوند خواند و خاندان مطری انتخاب گردید و از این خاندان قرعه به نام شائول، پسر قیس در آمد. ولی وقتی شائول را صدا کردند، او در آنجا نبود. آنها برای یافتن او از خداوند کمک طلبیدند و خداوند به ایشان فرمود که او خود را در میان بار و بنه سفر پنهان کرده است.
پس دویدند و او را از آنجا آوردند. وقتی او در میان مردم ایستاد یک سر و گردن از همه بلندتر بود. آنگاه سموئیل به مردم گفت: «این است آن پادشاهی که خداوند برای شما برگزیده است، در میان قوم اسرائیل نظیر او پیدا نمی شود!» مردم فریاد زدند: «زنده باد پادشاه!» سموئیل بار دیگر، حقوق و وظایف پادشاه را برای قوم توضیح داد و آنها را در کتابی نوشته، در مکانی مخصوص به حضور خداوند نهاد، سپس مردم را به خانه هایشان فرستاد. چون شائول به خانه خود مراجعت نمود، خدا عده ای از مردان نیرومند را بر انگیخت تا همراه وی باشند. اما بعضی از افراد ولگرد و هرزه فریاد برآورده، می گفتند: «این مرد چطور می تواند ما را نجات دهد؟» پس او را تحقیر کرده، برایش هدیه نیاوردند ولی شائول اعتنایی نکرد. (کتاب اول سموئیل، 10: 17 – 27)
از کتاب سموئیل نبی بر می آید که شائول در ابتدای حکومت خود خدمات ارزنده ای را انجام داده، ولی بعدها از راه خدا منحرف شده است. به همین روی، خداوند او را از حکومت عزل نمود و به سموئیل نبی دستور داد تا داود را به جای او نصب، و او را تدهین کند. (کتاب اول سموئیل نبی، بابهای 11 تا 15) داود جوان به خدمت شائول پادشاه می رود و چون سربازی فداکار او را یاری داده، موفقیتهای چشمگیری به دست می آورد، تا بدانجا که مورد توجه مردم قرار می گیرد. در این میان، شائول به داود حسد می ورزد؛ به گونه ای که کمر به قتل او می بندد و حتی بارها به این کار اقدام می کند. اما هر بار خداوند، داود را نجات می دهد و داود نیز در مقابل، هرگز به عملی ناشایست دست نمی آلاید و حتی گاه شائول را نیز نجات می بخشد.
به هر حال، در سالهای پایانی حکومت شائول، داود همیشه در گریز است و شائول نیز در پی دست یافتن به او است. از باب آخر کتاب اول سموئیل بر می آید که سرانجام شائول در جنگ با فلسطینیها در محاصره قرار گرفته، دست به خودکشی زده است. نویسنده ای یهودی با دیدی بسیار منفی گرایانه، درباره شائول می گوید: «شائول یکی از چهره های بدبخت و غم انگیز حکایات کتاب مقدس است. او گرفتار یک نوع مالخولیای فکری و دارای اخلاق و عادات متفاوت و متغیری بود و نتوانست از مناسبات خیلی نزدیک و حسنه ای که میان او و سموئیل برقرار بود استفاده کرده از موقعیت سیاسی و اجتماعی خود بهره گیرد. در اثر مریضی فکر و افکار پریشان، همیشه به تمام اطرافیان خود مظنون و مشکوک و نسبت به همه بخل و کینه می ورزید. اقدامات و کارهای او بیشتر با جنبه های مذهبی و خرافاتی توأم بود. لذا هیچ وقت موفق نشد تشکیلات منظم و مرتبی فراهم کرده، قوم را با هم متفق و متحد و تحت رهبری خویش در آورد.» به نظر می رسد که عبارت یاد شده، در مقایسه با کتاب سموئیل نبی بسیار تند است، اما نویسنده دیگر یهودی درباره او با اعتدال بیشتری سخن می گوید؛ تا آنجا که وی را در متفق ساختن بنی اسرائیل موفق می داند.
ادیان الهی یهودیت پیامبران حوادث تاریخی بنی اسرائیل داستان تاریخی حضرت اشموئیل