گرچه درست است که نهضت مسیحایی شکل گرفته بر محور شبتای صوی تنها باعث ایجاد نومیدی شد، و درست است که اگر مهار نمی شد می توانست یهودیت را به زوال کشاند، با این حال، نه تنها به آرزوهای عرفانی اشراقی شمار محدودی از محققان ژرف اندیش، بلکه به نیاز مبرم توده قوم یهود که از عقل گرایی خشک تلمودگرایان و ظلم اقتصادی و اجتماعی طبقات حاکم (اعم از یهود و غیر یهود) ناراضی بودند، پاسخ داد. قضیه در عموم موارد، به ویژه در لهستان، از همین قرار بود; لهستان قبل از تجزیه پادشاهی لهستان (1772- 1795) شامل نواحی لیتوانی، بلاروس و اوکراین می شد. در این جا بود که نهضت معروف حسیدی در اواسط قرن هجدهم پدید آمد. این هضت به هیچ وجه ربطی به حسیدیسم آلمانی قرون وسطا ندارد.
در نهضت حسیدی، به لحاظ نظری، قبالای لوریایی در مقام مبنا حفظ شد و اصلاحات و تحولاتی را از سر گذراند که تا کنون ادامه دارد. اگر حسیدیسم جدید را به دلیل آن که دارای حداقل سازمان دهی بود، و روش های تبلیغ و موعظه را به کار می برد و گروه هایی تشکیل می داد که اعضایش مورد تصدیق بودند، بتوان نهضتی توده ای دانست، پس این افسانه نیز پذیرفتنی است که می گوید ریشه آن به بنیان گذار مشخصی برمی گردد به نام اسرائیل بن الیعزر معروف به بعل شم طوو یا بشط (یا «صاحب اسم نیکو»، یعنی صاحب سر نام وصف ناپذیر خدا، که قدرتی خطاناپذیر برای شفابخشی و انجام کارهای معجزه آسای دیگر اعطا می کند.) البته بعل شم طوو تنها نمونه از این دست نبود.
وی حدود سال 1700 به دنیا آمد و در سال 1760 در جنوب لهستان مرد. گرچه او تقریبا مهارتی در تعالیم و ضوابط هویت حاخامی رایج در عصر خویش نداشت، شخصیتی معنوی با ویژگی هایی فوق العاده بود و توانست نه تنها مردم عادی بلکه بسیاری از نخبگان فکری را نیز نسبت به اندیشه هایش متقاعد سازد. هاله افسانه چنان او را احاطه کرده است که نمی توان به راحتی نظریه خود او را که محتملا هرگز آن را نظام مند نکرده بود، به طور کامل بازسازی کرد. بشط که خانه به دوش بود و مردمان را با ایمان شفا می داد، در میان جوامع فقیر یهودیان اوکراین و جنوب لهستان پرسه می زد. آنانی که با او تماس می گرفتند تحت تأثیر دید نافذ دینی وی واقع می شدند و سرانجام پیروانی، هم از یهودیان بیسواد و هم از یهودیان دانشمند، بر گرد او جمع شدند. بشط تحصیلات رسمی اندکی داشت و گویا بیشتر تعلیمات را خود فرا گرفته بود; اما وی عارفی مجذوب و خلسه ای بود و تجارب عرفانی ای که داشت با ساختارهای خردپرورده مورد قبول رهبری ربی های اروپای شرقی که بر تحصیلات تلمودی تأکید می ورزید از در رقابت در آمد.
از آنجا که وی از شیوه های موعظه کنندگان سیار که فعالیتشان در یهودیت اروپای شرقی قرن هجدهم در حال شدیدتر شدن بود الهام می گرفت، تعالیمش را به صورت تفاسیر موعظه ای متون مقدس ارائه می کرد و برای این منظور به افسانه ها و حکایات برگرفته شده از زندگی روزمره و فرهنگ عامه متوسل شد; این روش در حسیدیسم ثابت باقی ماند، اما مسلما دیدگاهی اغراق آمیز و حتی نادرست است که مانند مارتین بوبر معتقد باشیم قصه و حکایت اصیل ترین نوع بیان آموزه ها و عنویت حسیدیسم است.
جنبه ای از شخصیت جذبه ای بشط در یکی از نامه های وی نمودار است. او این نامه را به باجناق خود، ربی گرشوم از اهالی کوتوو که در آن ایام در سرزمین مقدس می زیست، نوشته است. از مرید بشط ربی یعقوو یوسف از اهالی پولونوی خواسته شد تا نامه را برساند اما وی قادر به انجام سفر پیشنهادی نبود نامه سرانجام در پایان کتاب بشط به نام بن پورت یوسف به چاپ رسید و از آنجا که این اثر گزارش معتبری از اندیشه های خود بشط است که تفاسیر مریدان وی حجاب آن نگشته اند سند مهمی از مرحله آغازین نهضت حسیدیم به شمار می رود. «در موعد "سال نو" در 5507 [یعنی همان سال 1746 م] یکی از جادوهای صعود ارواح را، که برایتان آشنا است، اجرا کردم، و در رؤیا چیزهای عجیبی دیدم که از زمانی که به بلوغ فکری رسیده بودم چنان چیزهایی ندیده ام... اما وقتی به باغ پایینی عدن برگشتم ارواح زندگان و مردگانی را که برایم شناخته شده بودند در آنجا دیدم آنهایی که برایم شناخته شده نبودند بدون شماره بودند. آنها با خوشی فراوان در جنب و جوش بودند تا از جهانی به جهانی دیگر از طریق ستونی که نزد عارفان شناخته شده است صعود کنند... از آنجا که خوشی فراوانی در جمع ایشان می دیدم پذیرفتم که با آنها بالا روم. و در رؤیا سمائل را دیدم که بالا آمده بود تا سرور عظیمی را که تا آن زمان سابقه نداشت برهم ریزد. او اقدامات خود را به عمل آورد و فرمان نابودی شماری از جانها را داد.
آنها می بایست با مرگ غیر عادی بمیرند. لرزه بر اندامم افتاد و جانم را در خطر دیدم. از استاد و مرشد خود خواستم با من بیاید. زیرا رفتن و صعود به عوالم بالا خطر بزرگی است. مرحله به مرحله بالا رفتم تا به تالار مسیحا، که در آنجا ماشیح به همراه همه تناها و صدیقها، و نیز همراه هفت شبان (کتاب مقدس)، به درس تورا مشغول است، در آمدم. رو در روی مسیحا از وی پرسیدم: کی آن سرور می آید؟ او در پاسخ من گفت: از این علامت خواهی دانست: آنگاه که تعالیمت کاملا در جهان معروف گردند و آشکار شوند، و ذخایر بی پایان چیزهایی که به تو آموخته ام، و یا خود دریافته ای، در اطراف پخش گردند; آنگاه که دیگران نیز بتوانند مانند تو به اتحاد و صعود دست یابند; آن زمان است که تمامی پوسته ها برطرف می گردند و زمان خیرخواهی و رستگاری الهی فرا خواهد رسید. از این امر به حیرت افتادم، و به خاطر زمان بسیار زیادی که احتمالا خواهد گرفت غم و اندوه فراوانی در خود می دیدم.»
اندیشه حاخام های حسیدی
اندیشه حاخام های حسیدی را باید در واقع در آثار اعتقادی جست که بیشتر آنها به شکل موعظه هایی هستند که بر محور بخش هایی از اسفار پنج گانه و دیگر بخش های مخصوص آیین عبادت از کتاب مقدس که به طور هفتگی خوانده می شوند، بیان شده اند. این اندیشه ها بسیار متنوعند; زیرا همان تعداد مجموعه عقاید در حسیدیسم وجود دارد که روح های خلاق در میان سه نسل نخستین این نهضت وجود داشت. با این همه، می توان خصوصیاتی چند را متذکر شد که برای حسیدیسم به طور کلی اساسی و مشترک است. حسیدیسم به لحاظ نظری ریشه در قبالای لوریایی دارد و هیچ چیز اساسی ای آن را از این جهت حتی از سرسخت ترین مخالفانش در یهودیت سنتی اروپای شرقی جدا نمی سازد. آنچه در مورد آن منحصر به فرد است این که مفهوم دوقوت یا «با خدا بودن» را تبدیل به نوعی آرزو و حتی وظیفه ثابتی برای همه یهودیان و در تمام شرایط زندگی حتی به ظاهر کفرآمیزترین آنها، ساخته است. به عبارت دیگر، قبالای لوریایی خواستار معنوی کردن تمام هستی یهودیان است. این درخواست مستلزم ارزیابی مجدد مفاهیم نظری قبالاست; البته اصل ارزیابی مجدد نسبت به کاربرد عینی آن کمتر تازگی دارد.
در این جا تاکید بر زندگی درونی مؤمنان است و در این سطح است که نمایش فوق کیهانی به اجرا در می آید (نمایشی که مطابق عرفان های کتابی، صحنه آن در عالم سفیراها بوده است) طبق نظر شماری از معلمان، تاکید بر باطن به همین اندازه نیز برای رهایی مسیحایی مطرح است. در عین حال، حسیدیسم لازمه ای را که بخشی از آموزه لوریایی «بازسازی» نیز بود تبدیل به یک واقعیت اجتماعی کرد. اما متاسفانه مکتب شبتای آن را بر هم زد: حسیدیسم رهبر الهام یافته را، که برخوردار از نیروهای فوق طبیعی است، یعنی همان «عادل» (صدیق) یا «ربی معجزه گر» (ووندر ربه) چون راهنمای ضروری و مرجعی بی چون و چرا، در مرکز حیات دینی و قلب ساختار گروه قرار می دهد.
حسیدیسم بدین ترتیب هرجا موفق شده است، نوسازی معنوی انکار ناشدنی را به وجود آورده است; آن روی این نشان افتخار، کیش شخصیت بود، یعنی رقابت بین سلسله های حاخام ها، لجاجت در جدا نگه داشتن جامعه حسیدی از جامعه اطراف آن، به علاوه تمام عواقب اجتماعی و اقتصادی ای که این میل به جدایی به بار آورد. به دلیل همین عواقب و به رغم دشمنی آشکار محیط با یهودیان، درست نیست که تمام تقصیرات به عهده آن گذاشته شود.
تأثیر تعالیم بشط در میان پیروان او
شماری از پیروان بشط، هم در یهودیت ظاهرگرا و هم در یهودیت باطنی از دانشی بیش از آنچه خود او داشت برخوردار بودند. برخی از آنان، مانند ربی پینحاس شاپیرو (1726- 1791) اگرچه پیدا بود که تحت تأثیر تعالیم استاد هستند اما هرگز عملا شاگردی نکرده بودند. بعضی دیگر مانند رب یعقوو یوسف از اهالی پولونوی (وفات 1772)، پیش از آنکه شاگرد بشط شوند دانشمند و حاخام شده بودند. آنچه ایشان را به تعالیم وی جذب کرد توانایی او بر تبلیغ علوم کتاب نبود بلکه نوع بصیرت و فهم دینی وی را می پسندیدند. به قول سنت حاسیدیان متأخر دانشی که بشط به یهودیت داشت از «روح» برخوردار بود در حالی که دانش آنان «روح» نداشت. بدین ترتیب وی با آوردن مثل یا قصه به ایشان امکان می داد که فهمی نو، به ویژه از قبالا، حاصل کنند، و مناسبت آن را با موقعیت های وجودی خاص خود دریابند. برخورد با بشط زندگی و نگرش مریدان فاضل وی را تغییر داد. آنان از تعالیم بشط رهیافتی جدید نسبت به یهودیت استخراج کردند و هر کدام به روش خاص خود آن را توسعه دادند. ربی یعقوو یوسف، که مؤلف اولین اثر بشطی به نام تولدوت یعقوو یوسف بود، منبع عمده برای دست یابی به تعالیم اصلی بشط است; زیرا بشط خود چیزی به رشته تحریر نیاورده است.
اقدامات ربی دوو بائر
اگرچه ربی یعقوو یوسف را باید معتبرترین مفسر اندیشه های استاد دانست، اما آن که پس از مرگ بشط به عنوان رهبر نهضت مقبول افتاد ربی دوو بائر بود. حاخام دوو بائر گروهی از مریدان جوان، پر شر و شور و بسیار با استعداد را بر گرد خویش جمع کرد. اینان محفلی از خواص بودند که تبلیغات این مکتب جدید بدیشان واگذار می شد. دوو بائر در سنت قبالای کلاسیک در مقایسه با بشط از آموزش های عمیق تری برخوردار بود و به ایدئولوژی آن نهضت نوپا سر و صورت داد. نیز فشار اصلی حملات وحشیانه ای که میتنگدیم بر حاسیدیان وارد می آوردند را می بایست دوو بائر تحمل کند. میتنگدیم مکتب حسیدیم را چیزی جز احیای اندیشه های شبتایی نمی دانستند. نهضت حاسیدیان با تلاش هایی که حاخام های میتنگدیم برای به حد اقل رساندن تحریکات دینی حاصل از ماشیح گرایی عرفانی به عمل می آوردند بسیار ناسازگاری نشان می داد. در خلال ایام عمر دوو بائر قبالای بشطی در دو جهت جداگانه توسعه یافت. دوو بائر که بر خلاف استادش فردی نسبتا گوشه گیر بود قرائت رسمی خاص خود از مکتب حسیدیزم را در حلقه خصوصی مریدان در مزریچ آموزش می داد و ارتباط چندانی با یهودیان عادی و درس نخوانده بیرون نداشت. در همین حال تعدادی از عارفان دانشمند هر یک قرائتی را که خود از تعالیم بشط داشتند تبلیغ می کردند. این قرائت ها اگرچه اشتراکات زیادی با قرائت دوو بائر داشتند اما همیشه در مسیر جهتی که او به نهضت بخشیده بود قرار نمی گرفتند.
جریان ربی نحمان براسلاوی
نهضت حاسیدی قرن نوزدهم، در اصل، ادامه جریان مزریچ بود نه دنباله رقیبان دوو بائر. پس از مرگ واعظ حاسیدیان شاگردان وی مکتب ها و سلسله های خاص خود را بنیان گذاشتند، و نهضت به مجموعه ای از جریان های فرعی تبدیل شد که در تنوع آنها همان قدر که تفاوت در الهیات، مناسک دینی و رهبری مؤثر بود مرزهای ملی نیز دخالت داشت. تنها شاخه حسیدیزم که بیرون از سنت واعظ مزریچ قرار می گرفت و تا زمان حاضر نیز باقی مانده است جریانی است که توسط ربی نحمان براسلاوی (1772- 1811)، نبیره بشط بنیان گذاشته شد.
به نظر می رسد که تعلیمات اصلی بشط حول چند محور شکل گرفته اند. او در نقطه مقابل تعالیم عینی و ظاهری ربیان اروپای شرقی بر جنبه های درونی و شخصی دین تأکید می ورزید. آدمی نه تنها با انجام میصواها بلکه با تمام افعال خویش می تواند در خدمت خدا باشد، زیرا خدا را می توان همه جا یافت. مسئله مهم حالت درونی فرد، نیات او، و خدمت و عبادت با ذوق و شوق برای خدا است. بدین ترتیب مفهوم کلیدی از نظر بشط دو قوت یا اخلاص و سرسپردگی است، و نه هیچ یک از مفاهیم مرتبط با انباشت علوم تورایی یا انجام مو به موی مناسک دینی. این اندیشه را می توان در دل مکتب اباحی گرا و دارای توجیهات عرفانی شبتائیان و فرانکیها نیز یافت. البته در مقابل ارزش والای دقت ورزی های هلاخایی که در محافل ربی های اصول گرا رایج بود این اندیشه ارزش زیادی نداشت. تعالیم بشطی گرایش به مناسک هلاخایی را نفی نمی کند بلکه فقط ارزیابی دیگری درباره کانون علایق دینی دارد. هر کس باید سطح دینی خاص خود را پیدا کرده، از آن نقطه شروع به کار کند.
پیامدهای اجتماعی تعلیمات بشط
پیامدهای اجتماعی تعلیمات بشط دارای اهمیت بسیار زیادی بودند. یهودیان ساده، و تقریبا بیسواد که در چشم دانشمندان نخبه گرا کوچک می نمودند در طرح بشطی امور، مقامی مساوی می یافتند و شاید حتی دیندارانی برتر به حساب آمدند. ارزش چنین افرادی به عنوان یهودی، بر دانشی که به پیچیدگی های شریعت تلمودی پیدا می کنند مبتنی نیست بلکه مبتنی بر حالت درونی آنان است. از آنجا که پرتوهای الهی در جهان مادی گرفتار آمده اند، و فقط آدمی می تواند آنها را آزاد کند، هر فرد یهودی وظیفه دارد با پیوند دادن هر فکر و هر عمل به ریشه هایی که در عوالم الهی دارند پرتوهایی را که در حیطه نفوذ او واقع می شوند آزاد گرداند.
باری، جنبه مساوات خواهی تعالیم بشط فقط بخشی از این حکایت است. در مورد نقش انسان دارای روح بزرگ، یا صدیق، عقیده روشن و مشخصی در مکتب حسیدیزم وجود دارد. این نظریه که فعلا در قبالای قرون وسطا یافت می شود توسط تعالیم لوریایی گسترش بیش از پیش یافت. در ورای برخی ادعاهایی که پیروان شبتای و فرانک درباره رهبران دو فرقه کرده اند نیز این آموزه را می توان دید. قرائت حسیدیستی نظریه صدیق شکل های زیادی به خود گرفته است. در افراطی ترین آنها، میان تملقی که از صدیق و توانایی هایش می کنند و این عقیده که او موجودی نیمه خدایی است گویا تمایزی باقی نمی ماند. بشط خود، صدیق را نقطه اتصال میان عوالم انسانی و الهی، و مجرایی می دانست که نیروی الهی می تواند از طریق آن از آسمان به زمین سرازیر شود. نیز صدیق را وسیله بالا بردن نماز و دعای مردمان به آسمان می داند; زیرا در آنجاست که آنها می توانند نقش خویش را در فرآیند تیقون یا تصفیه ایفا کنند.
سرنوشت نظریه صدیق پس از مرگ «واعظ» حاسیدیان
در دوره پس از مرگ «واعظ» حاسیدیان که نهضت حسیدیزم بر محور رهبری بلامنازع صدیق های شاخص شروع به شکل گرفتن کرده بود، نظریه صدیق خود دستخوش تغییر شد. در نوشته های ربی الیملخ اهل لزانسک (1717- 1787) که یکی از مریدان دوو بائر بود می بینیم رگه های این اندیشه که صدیق بر همه چیز، چه مادی و چه معنوی، تسلط دارد برای اولین بار نمایان می شوند: «صدیق به وسیله اعمال قدسی خویش می تواند تمام فرمان های شیطانی ضد اسرائیل را باطل کند... خدا گفته هایش را محقق می گرداند... زیرا خود را سهیم فرآیند خلقت قرار داده است.» اگرچه در مقابل این اندیشه که صدیق می تواند و می باید معیشت پیروان خویش، رفع نازایی همسران آنان، و شفای ایشان از بیماری ها را تضمین کند اعتراض هایی حتی از میان خود صدیقهای اولیه برخاسته بود اما دیری نپایید که این موارد به عنوان بخشی از نقشی که صدیق به عهده داشت مقبولیت یافت. برخی صدیقها با هدایایی که از جانب حاسیدهای خود دریافت می داشتند، و نیز با در دست داشتن قدرت دنیایی و روحانی در جامعه معمولا گسترده پیروان خویش، همانند اعیان و اشراف زندگی می کردند.
چنان مقدر بود که حسیدیسم از همان آغاز با مقاومت های شدید یهودیت رسمی آن زمان مواجه شود، چرا که آنان به هرج و مرج طلبی شبتائیان حساس شده بودند و در عین حال نگران حق ویژه رهبران و حاخام های رسمی جامعه بودند، یعنی کسانی که محافظان هوشیار احکام سنتی و موارد کاربرد آنها به شمار می آمدند و خود را وقف تحقیقات رسمی تلمودی و تفاسیر آن کرده بودند. سلوک پیروان حسیدیسم، گرچه از نظر مراعات دقیق و حتی سخت گیرانه احکام عبادی بی عیب و نقص بود، اما ویژگی هایی از خود بروز می داد که برای مخالفانشان ناخوشایند بود (علاوه بر تسلیم بی قید و شرط به صدیق، که غالبا نقش حاخام را هم برای جماعت دینی خاص آن داشت.) این ویژگی ها عبارتند از: اعراض از کنیسه های یهودی عام، اجتماع در محفل های پنهانی، ایجاد تعدیل هایی در آیین عبادی، بی توجهی به آراستگی لباس ها به هنگام نماز، و ترجیح دادن تاملات عرفانی به جای مطالعات جدلی تلمودی که بر خلاف تاملات عرفانی مستلزم دقت های سخت عقلانی بود.
میتنگدیم از بسیاری از خصوصیات نهضت حاسیدی ناراضی بودند. تأکید بر آواز و رقص، استفاده از الکل و تنباکو، غفلت حسیدیم از مطالعه تورا، رعایت نکردن اوقات صحیح نمازها، و تغییرات جزئی بسیار زیادی که رهبران مختلف حاسیدی درمناسک و اعمال دینی به وجود آورده بودند همه مورد اعتراض آنان قرار داشت. منزلت صدیق به عنوان نوعی واسطه بین انسان و خدا آنان را حتی مضطرب و مشوش ساخته بود. ربی حییم اهل ولوژین (1749- 1821) که با حاسیدیان معمولا به تسامح رفتار می کرد، با آنکه از حواریان عمده الیای ویلنایی، رهبر روحانی میتنگدیم، بود چنین نوشته است: «حتی واداشتن کسی به خضوع و یا توسل به جنبه ای از روح القدس که در آدمی وجود دارد، خواه آن انسان نبی باشد و خواه الهام یافته از روح القدس، این کار، هم در حقیقت بت پرستی است.»
با این همه، مناقشه بین حسیدی ها و «مخالفان» (میتناگدها) سرانجام به فساد نینجامید. بعد از سه نسل، نوعی سازش ضمنی بین دو گرایش حسیدی و تلمودی منعقد شد، بدون این که از تفاوت هایی که تا کنون به فراموشی سپرده شده اند، آگاه باشند. سازش یاد شده بیشتر به نفع حسیدیسم بود. اما چنان نبود که از ناحیه آن به خصوص درباره مسئله تعلیم و تربیت هیچ امتیازی واگذار نشود.
برجسته ترین دست آوردهای نهضت حسیدیزم
حسیدیزم از آنجا که نهضتی عرفانی بود جان های پژمرده توده های یهود اروپای شرقی را طراوتی دوباره بخشید. همچنین با رواج دادن استفاده از داستان های کوتاه یا مثل ها به عنوان وسیله ای برای تعلیم اندیشه های دینی، به چارچوبی برای خلاقیت های یهودیان تبدیل شد. برخی از برجسته ترین دست آوردهای این نهضت عبارت بودند از: تفسیر مجدد و نظام مند قبالای لوریایی که به دست اشنویر زالمن از اهالی لیادی تدوین یافت، عارفانی جذبه ای و عقل ستیز مانند اوراهام کالیشی، عارفانی واله و شیدای خدا، مانند لوی ییصحاق اهل بردیچف، شخصیت های ژرف اندیش اما اندوهبار و خائفی مانند نحمان براسلاوی که با نوشتن داستانهای عرفانی عجیب و غریب سبک خاصی آفرید و یا مانند منحم مندل از اهالی کوتسک که در راه جستجوی حقیقت مطلق در خود و دیگران مجبور شد 19 سال آخر عمر خویش در انزوای کامل بسر برد. گونه های مختلف الهیات های یهودیت که به وسیله این نهضت در دوره کوتاهی از زمان به وجود آمده اند نیز به همان اندازه درخور توجهند. شاید عالی ترین نمونه این الهیات ها الهیات مردخای یوسف لاینر از اهالی ایزبیکا باشد که زمانی شاگرد مندل بود اما بعد به رقیبی کینه توز بدل شد. وی منکر آن بود که آدمی اراده ای آزاد داشته باشد و یا آنکه در واقع چیزی به نام گناه موجود باشد. نزد لاینر خدا منشأ همه اعمال آدمی بود و خیر و شر فقط از دیدگاه محدود و انسانی ما قابل تمایز بودند.
وضعیت کنونی نهضت حاسیدها
به مرور نهضت حاسیدها نهادینه می شد و دیگر جریانی معترض و شورشی نمی توانست باقی بماند. امروزه حسیدیم هنوز از دیگر یهودیان راست کیش متمایزند. آنها غالبا از لباسی که لهستانیان قرن نوزده پیش از رواج لباس های غربی می پوشیدند استفاده می کنند. حاسیدها به ویژه در شبات و موعد، کلاهی از خز (اشتریمل) کت بلند ابریشمی (بکشه یا کاپوته) و جوراب سفید می پوشند و شلوارشان را داخل جورابها می کنند. نیز به جای کمربند شال ابریشمی سیاهی (گارتل) به دور کمر می بندند تا «بین قلب و شرمگاه»، یعنی میان جنبه های برتر و پست آدمی، جدایی باشد. به رغم این ظاهر قدیمی، حسیدیم در میان اغلب یهودیان از بخش های اصلی راست کیش ها به شمار می آیند و بسیاری از همان ارزش هایی را که دیگر زیر گروه های راست کیش افراطی در یهودیت پذیرفته اند قبول دارند.
حتی مطالعه قبالا دیگر اختصاصی به حسیدیزم معاصر در مقابل یهودیان غیر حاسیدی ندارد. تنها گروه های حاسیدی که هنوز بر یهودیت عرفانی تأکید می ورزند عبارتند از: حاسیدهای حبد که از مکتب مؤسس خویش ربی اشنویر زالمن اهل لیادی پیروی می کنند، و حاسیدان براسلاو که به «حاسیدهای مرده» شهرت دارند، چرا که برای رهبر نخست خویش ربی نحمان براسلاوی جانشینی برنگزیدند بلکه برای الگوی زندگی خویش به مطالعه نوشته های وی ادامه داده اند. سازمان دهی قوی گروه های حسیدی به آنان امکان داد تا آشفتگی یهودیت اروپای شرقی را که ناشی از حوادث جنگ جهانی دوم بود، پشت سر بگذارند. اما با این حال مراکز بسیار مهم آن امروزه در ایالات متحد است، نه در فلسطین; این امر تا حدی به دلیل مسائل اقتصادی، و تا حدی هم به سبب گرایش کم و بیش خوددارانه و گاه آشکارا خصمانه ای است که حاخام های حسیدی در مقابل صهیونیسم سیاسی و حکومت اسرائیل اتخاذ کردند. مشهورترین گروه در میان گروه هایی که در ایالات متحد استقرار یافته اند، گروه بسیار فعال لوباویچرها (به یاد شهرک لوباویچی در روسیه، مقر یکی از مشهورترین مدارس حسیدیسم) است که سازمان مرکزی آن در ناحیه کراون هایتس بروکلین، در نیویورک قرار دارد.