در حدود سال 1150، جلوه هایی از عقاید آشکارا عرفانی یهود در جنوب فرانسه امروزی (در نواحی پرووانس، لانگدوک، روسیو) پدید آمد. از همان آغاز دو نوع را (که با توجه به شیوه پیدایش، صورت، و محتوایشان بسیار مختلفند) می توان از یکدیگر تمییز داد.
قبالا در پرووانس و اسپانیا
تحولاتی که در میان عارفان یهودی اروپای جنوب غربی در قرن های دوازدهم و سیزدهم به وجود آمدند با تحولاتی که وجه تمایز نهضت متدینان آلمان قرار گرفته اند بسیار متفاوت بودند. پرووانس منشأ و خاستگاه قبالای قرون وسطا و یکی از مراکز فعالیت های فکری یهودیان بود که در آن بسیاری از متون فلسفی عربی به عبری برگردانده شدند. الهیات عرفانی ای که در چنین محیطی پدید آمد از همتای آلمانیش نظری تر بود و بیش از هر چیز مایل بود ساختار و ساز و کار درونی ذات الهی را مورد وارسی قرار دهد. از همین روی اغلب با عنوان عرفان اشراقی از آن یاد می کنند. رهبر حلقه عارفان پرووانس در قرن دوازده حاخام اورهام بن داوید، مشهور به ربد بود که میراث مکتوبش حاکی از آن است که وی صرفا به موضوعات هلاخایی و نه عرفانی می پرداخته است. تعالیم رمز آمیز او به طور شفاهی به نسل بعدی رسیده اند و پسرش به ییصحاق نابینا (حدود 1160-1235) که پدر قبالا نامیده می شود، آنها را دنبال کرده است.
ییصحاق آموزش های خود را بر مبنای باهیر گذاشت اما نظریه سفیراها را بیش از بیش پرورش داد و سفیراها را مراحل فبض الهی به شمار می آورد که عارفان در نمازهای مراقبه ای خود به آنها می رسیدند. توصیف الوهیت ناشناخته و ناشناختنی با وصف ان سوف یا نامحدود و بیکران یادگار اوست. در مکتب عرفانی ییصحاق تمایز میان الوهیت ناشناخته و جنبه ای از خدا که در سفیراها و از طریق آنها شناخته می شود نقش محوری دارد. این تمایز در آثار مریدان اسپانیاییش از این هم برجسته تر شده است.
به موازات پیدا شدن سفر هباهیر اما مستقل از آن، گرایش صوفیانه دیگری که نوع دوم فوق الذکر است، در لانگدوک پدید آمد. محتملا تنها حدود سی سال طول کشید تا این دو نهضت همسو شدند و گرایشی را تشکیل دادند که به راحتی می توان آن را قبالای کلاسیک نامید، هر چند این عنوان کاملا دقیق نیست. مکتب دوم در خلال ربع آخر قرن دوازدهم در لانگدوک شکوفا شد و در سال های نخست قرن سیزدهم از پیرنه به اسپانیا سرایت کرد. برجسته ترین سخنگوی این مکتب اسحاق بن ابراهیم معروف به اسحاق نابینا بود. به نظر این صوفی، که در میان آثار باقی مانده از او به خصوص می توان به تفسیر بسیار مبهمی از «کتاب آفرینش» اشاره کرد، رؤیای فراگیر عالم به گفته گرشوم جی. شولم (محقق برجسته قرن بیستم قبالا) از نقطه ای آغاز می گردد که او بین نظم سلسله مراتبی جهان مخلوق و ریشه هایی که تمام اشیا در جهان سفیراها دارند، ارتباطی کشف می کند.
اینک می توان تاثیر نوافلاطونی را در تفکرات اسحاق دید; مثلا صدور اشیا از واحد و در مقابل آن بازگشت به عمق بی تعینی نخستین که کمال هستی و در عین حال هر یک از هستی های قابل درک است. این بازگشت صرفا امری فرجام شناختی و جهانی نیست، بلکه به نحوی در زندگی دعاگونه عارفان اهل مراقبه نیز قابل تحقق است; عارفانی که به وسیله تمرکز، هم سو کردن عمل و اندیشه (کاوانا) و نیز «ملازمت» (دوکوت) یا با خدا بودن (هرچند در واقع اتحادی دگرگون کننده نیست که در آن تشخص بشری به طور کامل با الوهیت در آمیزد یا با آن یکی شود) مفتخر به دریافت الهاماتی فوق طبیعی و «جلوه هایی» از الیاس پیامبر می شوند. ترکیب مضامین باهیر و جهان شناسی «کتاب آفرینش» که به وسیله اسحاق یا افراد دیگری در جو اعتقادی الهام گرفته شده از تعالیم وی صورت گرفت، اساس قبالا است و اساس آن هم باقی خواهد ماند، هرچند که پس از این، ترکیبش دستخوش انواع افزایش ها، اصلاحات، و حتی تغییر جهت و گاهی جرح و تعدیل های اساسی قرار گیرد.
در همین جو بود که فهرست ده سفیرا تا اندازه ای تثبیت شد. به یاد داشتن این نکته مهم است که ممکن است در جاهای دیگر اصطلاحاتی متفاوت و یا حتی مفاهیمی ناسازگار با اینها درباره سرشت این موجودات وجود داشته باشد مانند عنوان های نظیر نیروهای درونی ارگانیسم الهی (دیدگاه گنوسی)، واسطه هایی که تحت نظام سلسله مراتبی بین نامتناهی و متناهی قرار می گیرند (مفهوم نوافلاطونی) و یا چیزی صرفا درحد ابزارهای فعالیت الهی که نه جزئی از ذات خدایند و نه موجودی بیرون از آن. فهرست سنتی سفیراها چنین است:
1. کتر علیون تاج سر (یکی بودن یا یکی نبودن با نامتناهی، ان سوف، یا الوهیت ناشناختنی مشکل آفرین باقی می ماند)
2. حکما یا حکمت، جایگاه صور ازلی در خدا
3. بینا یا بصیرت، اصل نظام دهنده عالم
4. حسد، محبت، صفت خیرخواهی
5. گوورا یا قدرت، صفت قهاریت
6. تیفئرت یا جمال، اصل واسطه بین محبت و قدرت
7. نصاح یا جاودانگی
8. هود یا عظمت
9. یسود به عنوان اساس تمام قوای فعال در خدا
10. ملکوت یا پادشاهی، که با شخینا («حضور») یکی است.
جریان دوشاخه ای تصوف گنوسی پرور سفر هباهیر و عرفان مراقبه ای مرشدان لانگدوک بر اثر شرح و بسطی که به دست پیروان قبالا در کاتالونیا پیدا کردند، یکی شد. کاتالونیا منطقه ای بود که در آن جامعه گرونا در خلال نیمه نخست قرن سیزدهم تبدیل به پایگاه اصلی رمزگرایی شده بود. این تفصیلات همان خطوط کلی را دنبال می کردند، گرچه در عین حال بسیار مختلف بودند، چرا که بستگی به گرایش های شخصی هر نویسنده داشتند. در این میان، بزرگانی همچون عزرا بن سلیمان، عزریل اهل گرونا، یعقوب بن ششت، موسی بن نحمان (حدود 1195- 1270; یکی از مشهورترین تلمودیان، مفسر کتاب مقدس و فیلسوف عرفانی) به مکتب گرونا تعلق دارند. تاثیر آنان بر دوره بعدی عرفان یهود دارای اهمیت اساسی است. هیچ یک از آنان تالیف کاملی از تصوفش به جا نگذاشته است. آنان به وسیله تفسیر، موعظه، رساله های جدلی یا مدافعانه، و یا غالبا وجیزه هایی که برای غیر تازه واردها نوشته می شد با مقداری احتیاط حرف های خویش را مطرح می کردند. با این حال، می توان از طریق این متون نگرش آنان درباره جهان را به دست آورد و آن را با دیدگاه های متفکران یهود که تلاش می کردند تا سنت کتاب مقدسی حاخامی را با فلسفه یونانی- عربی، خواه با گرایش نوافلاطونی یا ارسطویی، هماهنگ سازند مقایسه کرد.
اختیاری بودن دین از مبانی دیدگاه قبالا درباره جهان
از مبانی دیدگاه قبالا درباره جهان، اختیاری بودن دین است: از رهگذر تصمیمی اختیاری است که الوهیت ناشناختی که چون کمال هستی است و برای شناخت های بشری کاملا دست نیافتنی است، می توان گفت «عدم» است یا «شیئیت ندارد» (نامحدود است) فرآیندی را آغاز می کند که به جهان محسوس می انجامد. این مفهوم اساسا راه قبالا را از جبرگرایی جدا می کند; یعنی از همان چیزی که فلسفه آن دوران نمی توانست بدون آن که دچار تناقضات درونی شود اصل وجود را از آن آزاد کند. به علاوه، راه حلی ارائه می کند که با ایمان به مسئله خلق از عدم که برای فیلسوفان گرفتاری های بسیاری آفریده است، ناسازگار است.
در این راه حل، برداشت تازه تناقض نمایی از مفهوم «عدم» به میان می آید که ماده اولیه ای را که از ازل با خدا همراه بوده است حذف می کند و تقابل بین تعالی الهی (دوری از جهان) و حلول (حضور در جهان) را از میان برمی دارد; جهان مشهود و نامشهود، که از عمق درک ناشدنی الوهیت صادر می شود و باید به آن برگردد، اساسا جدا از خدا است، اگرچه در عین حال پیوسته خدا در آن حاضر است. مطابقت میان سفیراها، که نحوه های جلوه الهیند، و تمام درجات هستی به ساختار جهان و به تاریخ بشریت که حول محور وحی مخصوص اعطا شده به قوم برگزیده شکل می گیرد، معنا می بخشد; این وحی قانون زندگی آن قوم و در نتیجه معیار فضیلت و گناه، و یا خوبی و بدی بوده است. بنابراین، از بالا تا پایین این نردبان را تماما واقعیات متناظری پرکرده اند که یکدیگر را کنترل می کنند: یعنی بر خلاف نظر فیلسوفان، شر نیز واقعیتی است; زیرا نقض هماهنگی عالم است.
نتیجه این نقض نیز شر است که شکل مجازات به خود می گیرد; اما این شر جبران شدنی است. از این منظر، رعایت دقیق تورات، یا شریعت وحیانی (اعم از متن مکتوب یا سنت شفاهی)، عامل اصلی برای خود مسئله حفظ عالم است. با توجه به این نکته، انگیزه «عقلانی» فرمان ها که مشکلاتی حل نشدنی برای الهی دانانی که دارای گرایش های فلسفیند، پیش می آورد، در نظر پیروان قبالا صرفا مسئله دروغین است: در واقع، مسئله واقعی ماهیت تورات8 که از بنیان های عالم به شمار می رود. قبالا بیش از یک راه حل برای این مسئله مطرح می کند، در حالی که فلسفه حتی نمی تواند پرسش را بپروراند. از این مفهوم عام نتیجه می شود که دین یهود به همراه مضامینش (یعنی اعتقاد به داشتن حقیقت محض، مراعات وفادارانه اعمال عبادی و انتظار فرجام شناختی) از تمام تشکیک هایی که تفکرات فلسفی و یا اعتقادات دینی رقیبانی مثل مسیحیت و اسلام می توانستند در اذهان مؤمنان یهود دراندازند، مصون خواهد بود. اگر از این منظر به قبالا بنگریم و نیز با توجه به مرحله ای که در گرونا به آن نائل آمده بود، معلوم می شود که قبالا عامل مهمی در بقای یهودیت بوده است; چرا که در جامعه قرون وسطا در مقابل خطراتی که تاریخ آن دوره از آنها یاد کرده است، همه جا یهودیت در معرض خطر بود.
غیر از مکتب گرونا و وارثان تعالیم اسحاق نابینا در لانگدوک، مکتب رمزگرای یهودی دیگری در خلال نیمه نخست قرن سیزدهم در اروپای جنوبی وجود داشت. پیروان این مکتب ترجیح می دادند بی نام و نشان باقی بمانند; از این رو آثارشان همچون سفرها عیون («کتاب تفکر») را بدون ذکر نام نویسنده یا با نسبت دادن به نویسندگان ساختگی منتشر می کردند. این مکتب هم در بالاترین سطوح عالم الوهی تفکر می کرد، که در نتیجه جنبه هایی علاوه بر ده سفیرا کشف کرده بود و سعی داشت با توسل به قابلیت نمادین نور، تصوری از آنها ارائه کند و هم در علل اولیه و مثل اعلای موجود در الوهیت یا آنچه مستقیما از آن صادر می شود می اندیشید. گاهی شباهت زیادی بین این تفکرات و تفکرات جان اسکاتوس اریگنا، فیلسوف برجسته مسیحی قرن نهم، به نظر می رسد که نه تنها بر قرابت سنخ شناختی مضمونی میان این جریان قبالایی و جریان نوافلاطونی گرای مسیحی لاتین زبان دلالت دارد، بلکه بر تاثیر ملموس جریان دوم بر جریان پیشین نیز دلالت می کند. همین امر در مورد اسحاق نابینا و مکتب گرونا نیز می تواند صادق باشد، اما اطلاع خاصی در دست نیست.
سفرها- تمونا
علاوه بر اینها، جریان دیگری نیز در همان دوره اعلام وجود کرد. این جریان در سفرها تمونا («کتاب صورت») که مؤلف آن ناشناخته است، معرفی شده است. این نوشته بسیار مبهم ادعا می کند شکل حروف الفبای عبری علت و معنای خاصی دارد. در واقع، تفکرات این رساله مربوط به دو موضوع است که برای مکتب گرونا نیز آشنا بوده اند، اما سفر تمونا آنها را به شیوه ای انسان وار که بی تردید آینده تصوف یهود را تحت تاثیر قرار داده، بسط داده است. از یک سو، به نظریه چرخه های مختلف می پردازد که از طریق آنها باید سیر جهان از زمان پیدایش آن تا استغراق دوباره در وحدت اولیه طی شود، و از سوی دیگر، به قرائت های مختلفی می پردازد که با این چرخه ها در جلوه ای الهی که توسط کتب مقدس وحیانی به وجود آمده، مطابق است. به عبارت دیگر، قرائت و به دنبال آن تفسیر و در نتیجه پیام تورات مطابق با چرخه های هستی تغییر می کند; گذر به چرخه ای غیر از آنچه امروز بشر تحت سلطه آن زندگی می کند، می توانست مستلزم جرح و تعدیل و حتی بطلان قانون زندگی ای باشد که امروزه قوم برگزیده محکوم آن هستند. این اندیشه جنجال برانگیز راه را برای از بین بردن ارزش های سنتی یهودیت باز می کرد.
اقدامات ربی مشه بن نحمان
پخش اندیشه های قبالایی در حوالی اسپانیا، و مقبولیت یافتن آنها در نزد بسیاری از محافل یهودیان وامدار این نکته است که ربی مشه بن نحمان (1194ـ1270) مرجع حاخامی مهم جامعه یهود اسپانیا در آن دوران، خود یک قبالایی بود. اگرچه توضیحاتی که ابن نحمان در باب اندیشه های قبالائیش در نوشته های معروف خود آورده، از طول و تفصیل زیادی برخوردار نیستند اما نکات فراوانی که وی در باب تفسیر عرفانی کتاب مقدس و در شرح هایی که بر اسفار پنج گانه نگاشته یادآوری کرده است، برای قبالای نوپا وجاهت قابل توجهی آفریده است. بسیاری از قبالائیان بعدی از او با احترامی فراوان یاد می کنند و الهیات عرفان بنای وی برای یهودیان محافظه کاری که نسبت به فلاسفه یهودی قرون وسطا و الهیات فلسفی آنان دیدی به شدت بدگمان داشتند رقیب بسیار مقبول تری بوده است. اندیشه های قبالا درباره خدا و جهان، ممکن است در چارچوبی تک خدا امری جدید به نظر آیند، و یا در دورانی، اندیشه هایی انقلابی به شمار رفته باشند، اما بر خلاف فیلسوفان، عارفان قبالایی به جزئیات هلاخا التزامی بی چون و چرا داشتند.