از قرن چهاردهم تا اواسط قرن شانزدهم، اگرچه حلقه های عارفان خلاقیت های قابل توجهی نشان دادند اما هیچ اثری که به گونه ای جدی با موقعیت اساسی زوهر یا «کتاب مقدس» قبالائیان، از در رقابت در آمده باشد به وجود نیامد و تغییرات مهمی در رمزگرایی یهودی رخ ندارد. در آن زمان در صفد در فلسطین مرکز دینی تاسیس شد که برای یهودیان از اهمیت بسیاری برخوردار بود. طرح تاسیس این مرکز عمدتا فکر استادانی بود که از خانواده های بیرون رانده شده از اسپانیا بودند. پیامدهای تکان دهنده و مخرب اخراج یهودیان از اسپانیا در 1492، که به تحریک نهضت تفتیش عقاید و برای جلوگیری از تأثیر یهودیان بر همکیشانشان که به زور به مسیحیت گرویده بودند صورت می گرفت، در گسترش شکل های جدید قبالا نقش سریع کننده ای داشت. حلقه ای از عارفان اسپانیایی الاصل که در صفات، یکی از شهرهای منطقه گالیل علیا در شمال فلسطین، به وجود آمده بود با الهام از اندیشه ماشیح گرایی (که در این زمان دوباره جان می گرفت) عزم برگشتن به سرزمین مقدس و انتظار کشیدن رستاخیز را داشت.
تردیدی نیست که تا زمان اخراج یهودیان از اسپانیا (1492) و در طول دو نسل پس از آن، هم در اسپانیا (تا زمان اخراج) و هم در ایتالیا و خاورمیانه، آثار ادیبانه قبالایی بسیار زیاد بوده اند; اما این آثار عمدتا به کار نظام مند کردن یا حتی ترویج زوهر، و یا به گسترش نظریه پردازی هایی که پیشتر در قرن سیزدهم به وجود آمده بودند، پرداخته اند. البته تلاش هایی نیز در جهت آشتی دادن فلسفه و قبالا در کار بوده است. شایان ذکر است که حتی الهیدانان سنت گرا نیز رویکردی محتاطانه و بلکه خوددارانه نسبت به قبالا اتخاذ کرده اند. تراژدی به وجود آمده برای یهودیان به سبب بیرون رانده شدن از اسپانیا و اجبار به گرویدن به مسیحیت، که حدود یک قرن پیش از اخراج گرفتار آن بودند، و آنچه کمی بعد از آن به نحو گسترده تری در پرتغال صورت می گرفت، بر قربانی های بیچاره به شدت تاثیر گذاشت. از آن جا که این رویدادها باعث می شد بدبینی های از قبل به وجود آمده در واکنش به وضعیت قوم یهود که در میان ملت ها پراکنده شده بودند تشدید شود، انتظار مسیحا شدت می یافت. به نظر نمی رسد این انتظار با آغاز انتشار چاپی قبالا بی ارتباط باشد. تمام این عوامل که با برخی تحولات درونی قبالای نظری در قرن پانزدهم نیز پیوند می خوردند، زمینه را برای عرفان اشراقی جدیدی که توسط تعالیم اسحاق بن سلیمان لوریا بنیان نهاده شده بود، مهیا می ساخت.
در میان همین قبالائیان بود که قبالای زوهر با نوشته های دایرة المعارفی مشه کردوورو (1522-1570) به اوج رسید. آثار کردوورو که به مرتب کردن و آشتی دادن گرایش های مختلفی که در انواع مختلف سنن عرفانی موجود بودند می پرداخت در حقیقت تلاشی برای نظام مند کردن قبالا بودد. در کتاب اصلی کردوورو پردس ریمونیم، کمتر موضوعی را در نوشته های پیشینیان وی می توان یافت که از اندک اهمیتی برخوردار باشد اما مورد نقد و تحلیل او قرار نگرفته باشد. تنها موضوعی که وی درباره آن سکوت اختیار کرده است نظریه شمیطاها یا دوره های جهان است که خود زوهر نیز آن را چندان جدی نگرفته است.
کردوورو در پایان فصل نخست پردس ریمونیم از رفتار قبالائیان در قبال یهودیانی که با سنت عرفانی سر و کار ندارند بحث می کند. وی میان آنان که به نظریه سفیراها آگاهی ندارند و آنان که آگاهانه به افکار آن می پردازند تمایز قائل می شود. یهودی نوع اول را نمی توان به ارتداد متهم دانست، «با این حال... او لایق نبوده است که در عمر خویش نور را ببیند، شیرینی تورات را هم نچشیده است... وی بی خبر از حکمت می میرد و خیر راستین را در نیافته است.» یهودیان نوع دوم، اگر نظریات عرفانی را منکرند «از آن روست که به حکمت ظاهری [یعنی فلسفه ها] خو کرده اند... اینان را باید مرتد نامید; زیرا سنت شفاهی تفسیر تورا را انکار می کنند.»
اسحاق بن سلیمان لوریا به سال 1534 در اورشلیم متولد شد، در مصر پرورش یافت و به سال 1572 در صفد درگذشت. گرچه تعالیم او از قدیم با نام صفد گره خورده است، اما وی تنها سه سال آخر عمرش را در آن جا گذرانده است. لوریا خیلی کم نوشته است; آموزه های او از طریق آثار شاگردانش به ما رسیده، شرح و بسط یافته است و شاید هم تا حدی تحریف شده باشد. پس از مرگ کردوورو و شاید هم وقتی که وی هنوز زنده بود، اسحاق حلقه ای از مریدان را به گرد خویش جمع آورد و آنان را با تعالیمی که پس از آن کم کم به قبالای لوریایی معروف می شدند آموزش می داد. آموزه های وی شفاهی القا می شدند و شاگردانش از آنها یادداشت برمی گرفتند; زیرا او خود نمی توانست زیر فشار الهامات و سیلان معارف به ثبت آنها نیز بپردازد.
مهم ترین نوشته در قبالای لوریایی را می توان در کتاب عص حییم از آثار حییم ویتال کالابرس (542 ـ 1620) یافت. این کتاب نمونه ای معیار در معرفی قبالای لورایی است. وی از زمان ورود لوریا به صفات تا سال 1572 که مرگ او در رسید نزدیک ترین مرید او بود. ویتال در مقدمه اش بر عص حییم توضیح می دهد که چگونه اولین بار به مطالعه قبالا علاقه مند شد. این واقعیت که دوره مسیحا دیگر چندان نزدیک به نظر نمی رسید و نیز تبعید طولانی قوم یهود تا زمان او به بیش از یک و نیم هزاره بالغ گشته بود وی را با آنکه سی سال بیشتر نداشت بسیار آشفته خاطر کرد. او بعدها فرازی در نوشته های زوهری پیدا کرد، که بیان می داشت یکی از عوامل اصلی در تأخیر ماشیح غفلت از مطالعات قبالایی است. از آن زمان بود که وی یک قبالایی شد. این دغدغه و جان مایه مسیحایی منحصر به ویتال نبود; تمام حلقه عارفان صفات مالامال از اشتیاق به نجات مسیحایی بودند اما گویا ییصحاق لوریا معتقد بوده که او خود در فرآیندهای مسیحایی از نقش اساسی برخوردار است.
تصوف اشراقی لوریا با آن که اساسا چیزی نیست جز تلاشی جدید برای وفق دادن استعلای خداوند با حلول او، و ارائه راه حلی برای مشکل شر، که با اعتقاد به وحدت خدا نه می توان آن را موجودی مستقل از او دانست و نه آن را جزء جدا ناشدنی از او به شمار آورد، اما با این حال جزئیات طرح لوریا بی نهایت پیچیده است. اعلام وجود این جریان توسط مبدع آن صورت گرفت، اما تحقق کاملش به دست رمزگرایانی پدید آمد که معتقد به قبالای زوهری بودند، که دقیقا در صفد و در زمان حیات لوریا توسط موسی بن یعقوب کوردوورو (1522- 1570) تنظیم و تدوین شده بود.
رابطه خدا با جهان در قبالای لوریایی
قبالای لوریایی اگرچه خود را دنباله تعالیم زوهر می داند اما برای تبیین رابطه خدا با جهان مجموعه ای از نمادهای جدید را پیشنهاد می کند. این امر به الهیات عرفانی یهودیان جهت جدیدی داده است. به گفته لوریا کار نخست خدا در فرآیند خلق جهان عمل صیمصوم، یا انقباض و به درون خود جمع شدن است. این کار برای آنکه خلأی شکل گیرد تا در آن جهان بتواند به وجود آید لازم است، زیرا بدون چنان خلأی مقام الوهیت یا ان سوف، همه جا را گرفته و جهانی نمی تواند وجود داشته باشد: «بدان که پیش از آنکه فیضی فیضان کند، و مخلوقات آفریده شوند، نور فوقانی که تعینی در آن راه نیافته بود تمام وجود را پر می کرد و هیچ فضای خالی ای وجود نداشت. وقتی که اراده تعیین نایافته او بر خلق جهان ها قرار گرفت... ان سوف به طرف منطقه ای مرکزی که در دل آن، اصل نور او قرار داشت در خود جمع شد، آنگاه وی آن نور را انقباض داد و به طرف دور و بر نقطه مرکزی خود را عقب کشید. بدین ترتیب جایی خالی و باز باقی ماند که دارای فضای لازم بود.»
نظریه صیمصوم یا در خود جمع شدن خدا، برای قبالائیان بعدی به نماد پرقدرت و الهام آفرینی تبدیل شد. در نظام لوریایی صیمصوم عملی است که در هر مرحله ای از فرآیند خلقت تکرار می شود، اما مریدان لوریا هشدار می دهند که نباید این امر را به معنای لفظی آن گرفت. صیمصوم به حقیقتی نمادین اشاره دارد، با این حال به گونه ای تفسیر شده است که تمایزی واقعی میان خدای نامحدود وجهان محدود می گذارد. قبالای زوهر لحنی همه خدایانه داشته; زیرا چنین می آموخت که جهان از ذات خدا فیضان کرده است، در حالی که معنای حقیقی لفظ صیمصوم تأکیدی دوباره بر تک خدایی و توحید است و، به یک معنا، نمی پذیرد که خدایی کامل بتواند بخشی از یک جهان غیر کامل باشد. ربی یعقوو عمدن دو قرن پس از لوریا چنین اظهار داشته که نظریه صیمصوم یک ضرورت عقلی است که بدون آن، هیچ متفکری قادر نبوده درکی از خلقت به هم رساند، مگر آنکه خدا را محدود فرض کرده باشد.
صیمصوم به عنوان حقیقتی نمادین
قبالائیان دیگری وجود داشتند که صیمصوم را به معنای لفظی آن نمی گرفتند بلکه آن را حقیقتی نمادین می دانستند; زیرا صیمصوم عملی مقدم بر خلق مکان است و لذا هرگونه انقباض یا عقب کشیدن خدا باید استعاری باشد. سر سلسله عارفان حاسیدی، ایسرائل بعل شم طوو (1700-1760) به ویژه علاقمند بود بر حلول خدا در کل خلقت که نافی تفسیر لفظی از صیمصوم بود تأکید ورزد. او و عارفان حاسیدی پیروش، در خود جمع شدگی خدا را به معنای آن می دانستند که خدا خود را در جهان خلقت پنهان کرده بود.
تفاوت نظریه صیمصوم نزد حاسدیان حبد و براسلاوی
در مکتب حاسیدیان حبد آن اصطلاح در برهه ای از زمان بدین معنا دانسته شده بود که خدا به آدمی صرفا امکان درک و تصور جهانی را که از دیدگاه خدا هرگز واقعا وجود نداشته، داده است، در حالی که عارفان شاخه براسلاوی حسیدیم نظریه صیمصوم را تعلیم دهنده این معنا می دانستند که در دل واقعیت، تناقض نمایی وجود دارد که با تفکر عقلی نمی توان درکش کرد بلکه فقط ایمان را بدان دسترسی است. مشکل این پارادوکس فضای خالی به وجود آمده از صیمصوم است. از یک طرف خدا می باید در فضایی که برای به وجود آمدن جهان در نظر گرفته می شود حضور نداشته باشد، اما از طرف دیگر اگر خدا به راستی غایب باشد جهانی نمی تواند وجود داشته باشد; زیرا بدون امداد پیوسته خدا هیچ چیزی نمی تواند موجود باشد. حلول و تعالی خدا، گرچه با هم ناسازگارند اما در مورد او باید هر دو را صادق دانست.
پس از خود انقباضی مقدماتی خدا فرآیند خلقت با پاشیدن نور الهی به درون فضای خالی آغاز می گردد. این نور به شکل آدام قدمون یا انسان نخستین است. به نظر لوریا نور تعین نایافته برای تفکیک و تفرد یافتن و تبدیل شدن به اشکال گوناگون خویش محتاج کلیم یا ظرف هایی است. ظرف های انوار سفیراهای نازل قادر به حفظ نور الهی ریخته شده در خود نبودند و شکستند، ولی پرتو های آن نورها در خرده ریزهای آن ظروف به دام افتادند. برای ادامه یافتن فرایند خلقت می بایست نور تصفیه شده جدیدی که باز هم شکل و ساختار سفیراها را داشته باشد تابانده شود.
این تصفیه یا تیقون کامل نیست و این بر عهده آدمی است که تیقون را با گردآوری پرتوهای گرفتار خرده ریزها کامل گرداند. این کار به وسیله اجرای میصواها از روی نیت عرفانی صحیح امکان پذیر است. وقتی که هر فردی وظیفه تیقون خاص خود را انجام دهد جهان به حالت هماهنگی عالمگیر خود دست خواهد یافت و سپیده عصر ماشیح دم خواهد زد. هر قدر که آدمی در وظیفه تصفیه ای خویش کوتاهی کند دوباره پس از مرگ تجسد خواهد یافت تا عمل تیقون ادامه یابد.
شباهت بینش اشراقی لوریا با برخی نظام های گنوسی و مانوی
بینش اشراقی لوریا در قالب مفهوم اسطوره ای وسیعی بیان شده است که به لحاظ گونه شناختی شبیه برخی نظام های گنوسی و مانوی (از ثنویت گرایی های قرن سوم) است، اما تلاش می کند به هر قیمتی که شده از ثنویت بپرهیزد. عناصر اساسی این (صیمصوم) که نور الهی که در ابتدا همه چیز را پر کرده است، آن را انجام می دهد تا جایی برای امور غیرالوهی به وجود آید; غرق شدن ذرات نورانی در ماده (غلیف ها، «پوسته ها» اصطلاحی که پیش از آن در قبالا برای تعیین کردن قوای شر به کار رفته بود); این امر نتیجه حادثه اسف باری است که در خلال آن فرایند واقع شده است; و به دنبال آن، ضرورت نجات دادن این ذرات و بازگرداندن آنها به اصلشان به وسیله «بازسازی» یا «بازیابی» (تیقون) این امر نه تنها وظیفه یهودیانی است که با پیروی کامل از وظایف دینی ای که سنت تکلیف کرده زندگی می کنند، بلکه کار یهودیانی نیز هست که در چارچوب نوعی زهدگرایی شدید، خود را ملزم به زندگی مراقبه ای کرده اند که مبتنی است بر دعاهای عرفانی و تاملات (کوانا) جهت گیری شده آیین عبادی، که منظور از آنها بیشتر کردن هماهنگی (ییحود «اتحاد») صفات بی شمار موجود در هستی الهی است.
برای تجسدهای متوالی روح، که از جمله مضامینی است که در قبالا همیشه مطرح بود و مکتب لوریا آن را بسط داد و پیچیده ترش کرد، نقش مهمی نیز در امر «بازسازی» قائل شده اند. به طور خلاصه می توان گفت مکتب لوریا مدعی است که زندگی عمیق عرفانی، و در کنار آن مبارزه بی امان در مقابل قوای شر، که جنبه نفیی زندگی عمیق عرفانی است، از ضرورت مطلق برخوردار است. بدین ترتیب، این نگرش اسطوره ای را بیان می کند که نماد مبدا جهان، سقوط و رهایی آن است، و به هستی و به امیدهای فرد یهودی معنا می دهد، یعنی نه تنها او را ترغیب می کند که در برابر خدا تسلیم و بی اختیار باشد، بلکه او را به فعالیت برای نجات، که معیار قداست او هم هست، فرا می خواند. پیداست که چنین اقتضائاتی آرمان مکتب لوریا را تنها در دسترس گروه اندکی از خواص می نهد; سرانجام، باید گفت که این امر تنها از طریق شخصیت استثنایی افراد «عادل» یعنی یهودیان آرمانی مقدسی که در بالا توصیف شدند، تحقق پذیر است.
احساس بحران و مصیبت در مضامین قبالای لوریایی
مضامین قبالای لوریایی از احساس بحران و احساس مصیبتی حکایت داشتند که در نتیجه اخراج از اسپانیا و پرتغال به وجود آمده بودند. نیز به لحاظ عقیدتی برای یهودیان بخت برگشته ای که گویا به هیچ نحو هیچ چاره ای جز گردن نهادن به سرنوشت خویش نمی یافتند قوت قلبی محسوب می شدند.
یهودیت عرفان مکتب قباله اسحاق بن سلیمان لوریا خداشناسی اندیشه