به عقیده «یگر» بنیانگزار ارسطو شناسی تاریخی در دوران جدید، فلسفه دین نه با افلاطون که با ارسطو آغاز می شود، زیرا افلاطون خود یکسره غرق در تفکر دینی و فضای معنوی بود. «استدلال واقعی بر وجود خدا، برای نخستین بار توسط ارسطوی متقدم، به ظهور می رسد، او بود که در کتاب سوم اثر خود با عنوان «درباره فلسفه» استدلال برهانی از طریق یک قیاس نظری بر لزوم وجود «برترین و والاترین موجود» اقامه می کند و به این ترتیب به موضوع شکلی روشن و گویا می بخشد به طوری که در طول قرون بعدی پیوسته متفکران دینی مشتاق را به سمت تلاشهایی تازه برای مهیا ساختن امکان تجربه از امر غیر قابل رویت، در برابر دیدگان فهم آدمی واداشت.»
بررسی «خدا و مذهب» در رساله «درباره فلسفه» ارسطو
اکنون با این توضیحات به بررسی دیدگاه ارسطو درباره خدا و مذهب، در رساله «درباره فلسفه» می پردازیم. در مورد اهمیت اثر و اینکه چرا ما باید آن را به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از الهیات ارسطویی تلقی کنیم در پایان این قسمت و پس از نقل مباح مورد نظر نکاتی عرضه خواهد شد. همه آنچه که از این اثر و مباحث پیرامون وی نقل می کنیم از کتاب معروف پرفسور «یگر» خواهد بود:
«بحث واقعی در مورد وجود خداوند، اولین بار در آثار متقدم ارسطو به چشم می خورد. این او بود که در کتاب سوم «درباره فلسفه» برای اثبات واقعیت «برترین موجود» به دقیق ترین وجه برهان قیاسی به کار برد و بدین ترتیب به مسئله آنچنان وضوح و روشنی بخشید که در تمام قرون بعدی، پیوسته متکفران دینی مشتاق را در جهت تلاشهای تازه برای مرئی ساختن تجربه امر نادیدنی، در برابر دیدگاه فاهمه ما تحریک کرده است. [استدلال وی چنین است]. به طور کلی هر جا که یک «بهتر» وجود دارد «بهترینی» نیز هست، بنابراین چون در بین اشیایی که هستند پاره ای بهتر از دیگری است، پس «واقعیت بهترینی» نیز هست و این همان واقعیت الهی است.»
ما در اینجا تصادفا با ریشه «برهان وجودی» (Ontologic argument) برخورد می کنیم، اگرچه به اقتضای فضای طبیعیات ارسطویی، با نوعی بیان غایت گرایانه نیز آمیخه شده است. هرجا که یک سلسله از اشیاء در مقایسه با یکدیگر نمایشگر مراتب متفاوتی از ارزش باشند در آنجا می بایست یکی شیء کامل یا معیار کامل از آن امر ارزشی موجود باشد، حتی وقتی که نه با مجموعه ای از امور ذهین و خیالی و بلکه با یک سلسه عینی واقعی از اشیاء که از مراتب و درجات پایین به سمت درجات کاملتر قرار دارند، مواجه باشیم. در طبیعت که طبق نظر ارسطو واجد گونه ای از صوت و غایت و هدفمندی است که از درون و به نحو خلاقه پیش می رود، همه چیز دارای درجات و مراتب است؛ هر شیء ناقص و پست تر وابسته به چیزی برتر و بالاتر از خود و تحت هدایت آن کار می کند.
از دیدگاه ارسطو این نظم هدفمند و غایی یک قانون طبیعت است و می توان به طور تجربی بر آن استدلال کرد. از این اصل نتیجه می شود که در محدوده اشیاء واقعی (یعنی درمیان صورت های طبیعی و عینی) یک واقعیت به عنوان کاملترین شیء وجود دارد که طبیعتا باید یک صورت عینی و واقعی باشد، و این چنین واقعیتی، به عنوان برترین علت غایی، مبدأ وجودی همه اشیاء دیگر است. این است مقصود از جمله آخرین در استدلال فوق که می گفت کاملترین موجود، می باید با الوهیت متحد و یکی باشد. البته این برهان صرفا در محدوده دیدگاه ارسطویی نسبت به طبیعت به عنوان جهانی متشکل از صورت ها و واقعیات کاملا تشکیکی و دارای سلسله مراتب وجودی است که اعتبار می یابد و باید از اشتباه متأخر اجتناب کرد که می پندارد وجود «کاملترین موجود» محمولی است که در دل هر تصوری از کمال نهفته است و لذا می توان صرفا با تجزیه و تحلیل ایده و تصور کمال، بدون هیچگونه مساعدتی از جانب تجربه عینی، به وجود کاملترین موجود راه یافت. «صورت» همه صورتها بالضروره باید خود امری عینی و واقعی باشد.
البته آنگاه که ارسطو این صورت و واقعیت غایی و نهایی را مساوی با الوهیت می انگارد اینگونه نیست که او بدین ترتیب مفهوم عام خداوند نزد عامه مردم را به اثبات رسانیده باشد. آنچه او انجام داد ارائه تفسیری جدید، از مفهوم عام خدا نزد عامه بود. چیزی که همانند هه امور انسانی، با توجه به روح نظریه غایت مندی جهان، می تواند در معرض تحول و تغییر واقع شود.
بدون تردید این محاوره همچنین شامل استدلالهایی است مشابه آنچه که ما از طریق رساله های (متافیزیک) با آن آشنا هستیم، از جمله مباحثی درباره دائمی بودن حرکت، و اینکه ناگزیر از فرض تناهی سلسله علل به منظور اجتناب از تسلسل بی پایان، می باشیم. این نخستین تلاش بزرگ بشر برای کشانیدن مسئله خدا رد قالب یک بحث علمی بود، با استنتاجات کاملا منطقی و معرفتی که بر پایه یک تفسیر کاملا منسجم از طبیعت. این اوضاع و شرایط زمانه بود که چنین وظیفه ای را بر دوش ارسطو نهاد، اما تنها از بزرگترین معمار بحث منطق در سراسر اعصار بود که شهامت ابراز نتیجه تمامی تلاشهای فشرده خود را در چند جمله به ظاهر ساده و این چنین خلاصه بیان کند و اما کاری که ما نباید مرتکب آن شویم این است که این بحث ارسطو را از فضای طبیعیات او جدا کرده و آن را به طور مستقل و فی نفسه مطرح کنیم.
پروفسور «یگر» سپس با اشاره به اینکه بنابراین باید در زمان نوشتن این محاوره ارسطو آثار طبیعی (فیزیک) خود را علی الاصول به پایان برده باشد یادآور می شود ولی او در این حال هنوز در فضای آکادمی افلاطون به سر می برده است. وی می افزاید:
«همچنین ارسطو در این اثر (درباره فلسفه) منابع روح و روانی ایمان به خدا را مطرح می سازد، ولی نه بر اساس فضای سرد و بی روح کنجکاوی علمی، بلکه به منظور آنکه دیگران هم بتوانند آنچه را که او تجربه کرده است بیازمایند. او بدینسان به خوبی از این نکته آگاه بود که حتی اگر قوی ترین درجه منطق به انسان عطا شود ولی هرگز نخواهد توانست به قوت و استحکام نیروی یقینی برسد که برخاسته از الهامات درونی روح باشد.»
هیچکس در دنیای قدیم، هرگز زیباتر یا عمیقتر از ارسطو در سالهایی که مذهب در کانون توجهات وی بود، درباره جنبه شخصی و عاطفی زندگی مذهبی، سخن نگفته است. در محاوره «درباره فلسفه» آنجا که او آماده بحث از جنبه الهی ستارگان می شود، او از احساس ابهت و مهابتی که بر انسان از احساس حضور در مقابل یک امر برتر از خود، دست می دهد سخن می گوید. او به این نتیجه می رسد که آرامش درونی، سرشت هر گونه سرسپردگی دینی است.
در اواخر رساله ای که درباره دعا (نماز) نوشته است چنین آورده: «خدا یا عقل است (Nus) و یا امری و ورای «عقل» (ونوس).» چرا او باید کتابی درباره «دعا» (نماز) بنویسد؟ این نبود جز برای نشان دادن این نکته که ما چنین نیندیشیم که برای یک فیلسوف تقرب به خدا از طریق نماز (دعا)، مادام که ما قلبا خدا را «نوس» یا امری برتر از «عقل» بدانیم، امری بی ارزش نخواهد بود و اینکه تنها از طریق «نوس» بیشتر فانی می تواند به او تقرب جوید.
نه «شلایرماخر» و نه «کانت» هیچکدام نتوانستند تفاوت میان «ایمان» و «دانش»، و میان «احساس» و «فاهمه» را بیش از آنچه که خالق استدلال برهانی بر وجود خدا، در نظریات کلاسیک و رسمی خود، تمییز داد تشخیص دهند: «آنها که تازه پا در حریم حضور می گذراند نیازی به داشتن دستاوردی از فاهمه ندارند، جز به داشتن توشه ای از تجربه درونی ویژه و نیز اینکه خود را در یک فضای خاص روح و فکری قرار دهند، با پذیرفتن اینکه آنها ظرفیت لازم برای ورود به این فضای روحی را در وهله نخست دارا می باشند.»
منشاء اعتقاد دینی بشر از نظر ارسطو
پروفسور «یگر» پس از ادای توضیحاتی، درباره منشاء اعتقاد دینی در بشر از نظر ارسطو می نویسد: «ارسطو اعتقاد شخصی و فطری انسان ها را به وجود خدا از دو منبع استخراج می کند: از تجربه بشر نسبت به قدرت الهام شده به روح وی، که در لحظه جدایی از بدن، در خواب و یا آنگاه که لحظه مرگ او فرا می رسد، «ماهیت واقعی» خود را می یابد، و با چشمانی پیامبرگونه در آینده رسوخ می کند، و نیز از مشاهده آسمان پرستاره.»
«یگر» سپس این جملات ارسطو را متناظر و متأثر از بیان افلاطون در بخش دوازدهم «قوانین» می داند که افلاطون منشاء اعتقاد به خدا را در درون انسان از هوت همیشه جاری حیات باطنی روح آدمی و نیز از مشاهده نظم همیشگی و ابدی ستارگان استنباط می کند و همچنین تأثیرگذار بر بیان مشهور کانت، در پایان کتاب «نقد عقل عملی» می شمارد، دو چیز همواره روح آدمی را به اعجاب توام با عظمت و خشیت مواجه می سازد و همواره و با قوت آدمی را به تامل بر روی آن وا می دارد: آسمان پرستاره در بالای سر من و قانون اخلاقی در درونم.
قطعات ماندگار تعالیم ارسطو در رساله درباره فلسفه
«یگر» سپس به نقل قطعه ای دیگر از بیانیه «درباره فلسفه» به عنوان اثرگذارترین قطعه این اثر در دوره یونانی مآبی (هلنستیک) دوران قیدم و نیز به طور ثانوی تاثیرگذار در تمامی مراحل الهیات رواقی می پردازد:
«این قطعه توسط «سیسرون» برای ما گزارش شده است، و مطمئنا متعلق به بخش برهان وجود خدا در کتاب سوم «درباره فلسفه» است. این متن به خاطر قاطعیتی که در بیان آنچه گستره عظیم و فراگیر الوهیت در سراسر جهان است در اینجا (یعنی در کتاب دیگر) ترجمه می شود.»
متن ارسطو: «اگر انسان هایی می بودند که همیشه در قعر و اعماق زمین در بهترین و درخشان ترین منزل ها زندگی می کردند و با بهترین تندیس ها و تابلوها تزیین می شدند و واجد تمامی چیزهایی بودند که به وفور در اختیار آنهایی است که خوبختشان می دانیم، و اما اگر آنها به هرحال هیچگاه از آن محل به سطح زمین نمی آمدند بلکه فقط از این طریق بعضی اخبار و شایعات می شنیدند که قدرت و وجودی الهی، واقعیت دارد و سپس اگر روزگاری دروازه های زمین باز می شد و آنها قادر می شدند از آن محل سرپوشیده در اعماق زمین گریخته و به این نواحی که ما نظاره گر آن هستیم می آمدند، و آنگاه، دفعتا زمین و دریاها و آسمان را می دیدند، و چون آنان به عظمت ابرها و قدرت بادها پی می بردند، و چون به خورشید خیره می شدند و به عظمت و زیبایی آن پی می بردند، و به تأثیر آن چگونه روز را با گستردن نور خود در همه عرصه آسمان پدید می آورد، و آنگاه پس از آن، شب تمامی سرزمینها را در ظلمت فرو می برد، و آنگاه آسمان را به پهنای آن می دیدند که چگونه به وسیله ستارگان تزیین یافته است و تنوع نورهای ماه که گاه تند است و درخشان و گاه کم فروغ، و طلوع و غروب هر یک از آنها و دنباله های آنها را که تا ابد ثابت و جاودانند، و آنگاه که همه اینها را می دیدند و بی درنگ چنین می اندیشیدند که اینها خدایانند و اینکه اینها آثار قدرت خدایانند.»
البته پروفسور «یگر» مطابق طرح خود مبنی بر لایه بندی تاریخی آثار ارسطو و تطبیق آن بر سیر تطور فکری و روحی ارسطو از افلاطون گرایی تا نوعی تحصلی گرایی، سعی بر آن دارد که با ترسیم فضای مذهبی فکر ارسطو و ارتباط آن به فضای افلاطونی آن را جزو مراحل اولیه یا میانی ارسطو قلمداد کرده و سپس عناصری از کتاب متافیزیک را که همسویی با این فضا دارد متعلق به این دوره دانسته و به این ترتیب تضادهای ظاهری در مباحث بخشهای مختلف کتاب «متافیزیک» را به نحو تقدم و تأخر تاریخی حل کند.