قرآن در مورد منافقان می فرماید که در دنیا کمى شاد مى شوند و مى خندند اما در آخرت بسیار گریه مى کنند: «فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا جزاء بما کانوا یکسبون؛ از این پس کم بخندند و به جزای آنچه به دست می آوردند، بسیار بگریند.» (توبه/ 82) ابوالفتوح نوشته است: «لفظ امر است و مراد خبر است از آینده، یعنى بسیار خواهى گریستن چون عقاب خداى بینى و از آن سبب بگریى بسیار و قوله "جزاء" دلیل آن می شود که "فلیبکوا" امرى است به معنى خبر زیرا اگر اینگونه نباشد جزا در آنجا معنى نمی دهد.»
جمله «جزاء بما کانوا یکسبون» با در نظر داشتن اینکه حرف "باء" براى مقابله و یا سببیت است دلالت دارد بر اینکه منظور از کم خندیدن همان خوشحالى ناپایدار دنیوى است، که از ناحیه ترک جهاد و امثال آن به ایشان دست داده، و منظور از گریه زیاد، گریه در آخرت و در عذاب دوزخ است، که حرارتش شدیدتر است، زیرا آن چیزى که خنده و گریه متفرع بر آن شده همان مضمونى است که در آیه قبلى بود، و آن خوشنودى از تخلف و دورى از حرارت هوا و گرفتار شدن به حرارت دوزخ است.
پس، معناى آیه این است که با در نظر داشتن آنچه کردند و کسب نمودند، لازم است در دنیا کمتر خنده و خوشحالى کنند و در آخرت بسیار بگریند و اندوهناک شوند. پس اینکه امر کرد و فرمود: "باید کم بخندند و زیاد بگریند" براى افاده همین معنا است که آثار اعمال ایشان موجب این شد که کم بخندند و بسیار گریه کنند. ممکن است بعضى این دو امر یعنى "فلیضحکوا" و "و لیبکوا" را حمل کنند بر امر مولوى و بگویند: این دو امر دو تکلیف از تکالیف شرعى را نتیجه مى دهد، ولیکن این حمل با جمله "جزاء بما کانوا یکسبون" سازگار نیست. و ممکن هم هست منظور از امر به کم خندیدن و بسیار گریستن، خندیدن و گریستن در دنیا به عنوان کیفر اعمال گذشته شان باشد، زیرا آن کارهایى که کردند دو اثر به جاى گذاشت، یکى راحتى و خوشحالى در چند روز مختصرى که از رسول خدا (ص) تخلف کرده بودند، و یکى ذلت و خوارى در نزد خدا و رسول و همه مؤمنین در مابقى عمر و زندگیشان در دنیا و حرارت آتش دوزخ در قیامت و بعد از مرگ. گریه براى آینده تاریکى که در پیش دارند، گریه براى مجازاتهاى دردناکى که در انتظار آنها است، گریه به خاطر اینکه همه پلهاى بازگشت را پشت سر خود ویران ساخته اند، و بالاخره گریه براى اینکه این همه استعداد و سرمایه عمر را از دست داده و رسوایى و تیره روزى و بدبختى براى خود خریده اند.
از آنچه گفتیم روشن شد که منظور این است این گروه باید در این جهان کم بخندند و بیشتر گریه کنند، زیرا مجازاتهاى دردناکى در پیش دارند که اگر از آن آگاه شوند بسیار گریه خواهند کرد و کمتر مى خندند. ولى گروهى از مفسران احتمال دیگرى در معنى این جمله داده اند و آن اینکه: اینها هر قدر بخندند با توجه به عمر کوتاه دنیا خنده آنان کم خواهد بود، و در آخرت آن قدر باید گریه کنند که گریه هاى دنیا در برابر آن ناچیز است. ولى تفسیر اول با ظاهر آیه و تعبیرات مشابه آن که در گفته ها و نوشته ها مى آید سازگارتر است، بخصوص اینکه لازمه تفسیر دوم این است که صیغه امر به معنى اخبار بوده باشد و این بر خلاف ظاهر است.
کسی که رفتارهایش باعث استحقاق عذاب شوند باید خنده اش اندک و گریه اش زیاد باشد، مگر اینکه ایمان به خدا و رسول و از شدت عذاب هاى اخروى اطلاع نداشته باشد. چنانکه منافقین نداشته و ندارند. زیرا اگر منافقین به خدا و رسول ایمان مى داشتند و سخنان ایشان را درباره شدت عذاب اخروى مى پذیرفتند طبعا خنده آنان قلیل بلکه نابود و گریه ایشان زیاد مى شد بلکه غیر از گریه کارى نمى داشتند.
نکته: ورود به صیغه امر دلالت است بر آنکه امرى لازم و حتمى و واجب است که در دنیا خنده ایشان اندک بود و در آخرت گریه آنها بسیار. ممکن است که گریه کنایه از فزع باشد. از ابن عباس نقل است که منافقین در جهنم، مدت عمر دنیا گریه کنند که اصلا آب از چشم آنها باز نایستد.
تبصره: خنده عبارت باشد از تفتحى که در روى و دهن پیدا شود در موقعى که تعجبى بیند یا شنود یا فرحى روى دهد. و گریه عبارت باشد از تشنجى که در روى پیدا شود با جریان آب چشم در وقتى که غم و حزنى طارى گردد. و از فعل ما نیست، زیرا موقوف بر اختیار ما نباشد، به قصد و دواعى ما حاصل نگردد، و به صوارف و کراهت ما منتفى نشود. پس بنابراین، تکلیف شامل آن نیست، بلکه امر به گریه و نهى از خنده، امر و نهى متوجه اسباب و موجبات آن می باشد. اما گریه سببش خوف الهى و یاد معاصى و عقاب سبحانى، و خنده موجبش غفلت و بطر و لهو و لعب و فراموشى غضب ربانى است. و هر چه مقام معرفت و یقین کامل شود، آثار این دو صفت ظاهر گردد.
معنائى که گفته شد نیز با حدیثى که در ذیل از پیامبر اسلام (ص) خواهد آمد به خوبى تطبیق مى نماید. پیامبر خدا (چنانکه در تفسیر فتح البیان نقل مى کند) مى فرماید: «لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا؛ اگر شما آنچه را که من (از عذاب آخرت) آگاهم آگاه مى بودید قطعا خنده شما قلیل و گریه شما کثیر و شدید مى شد.» و نظیر این معنا را در نهج البلاغه از زبان مبارک امیرالمؤمنین على (ع) مى خوانیم. چنانکه در خطبه 20 مى فرماید: «لو تعلمون ما اعلم مما طوى عنکم عیبة اذا لخرجتم الى الصعدات تبکون على اعمالکم و تلتدمون على انفسکم و لترکتم اموالکم لا حارس لها و لا خالف علیها و لهمت کل امرء منکم نفسه لا یلتفت الى غیرها و لکنکم نسیتم ما ذکرتم و امنتم ما حذرتم فتاه عنکم رایکم و تشتت علیکم امرکم؛ اگر بدانید آنچه من مى دانم از چیزهائى که پوشیده شده است از شما عیب آن، هر آینه بیرون مى رفتید به صحراها و بلندیها، یعنى ترک استراحت مى کردید از خانه ها در حالتى که گریه مى نمودید بر اعمال خود و به صورت و سینه خود مى زدید به نوحه کردن. و هر آینه ترک مى کردید مالهاى خود را بى حافظ و صاحبى و جانشینى، و هر آینه محزون و غمگین مى ساخت یا مى گداخت هر مردى از شما نفس خود را به طورى که اصلا التفات به غیر خود ندارد، ولکن شما فراموش نمودید آنچه پند داده شدید به آن، و ایمن گشتید از آنچه ترسانیده شدید پس حیران شد اندیشه و تدبیر شما، و پراکنده شد بر شما کار شما.»
این آیه کریمه نتیجه جمله آخر آیه قبل است که فرمود: اگر بفهمند گرماى جهنم شدیدتر باشد از گرماى دنیا. پس چون توجه به گرفتگى و ابتلاء و عذاب عالم آخرت شد: ناچار باید از آن عالم غفلت نکرده، و پیوسته در فکر نتائج اعمال خود بوده، و هرگز از شدت و حدت گرماى جهنم که انعکاس افکار و اعمال است نباید چشم پوشید. و منظور از ضحک و خندیدن: اظهار خرمى و شادى و سرور است که انسان از اعمال خود و از آثار آنها به کلى غفلت کرده، و از روش و سلوک و برنامه زندگى خویش دلشاد گردد، چنانکه اکثر مردم پیوسته در فکر لذات و خوشیهاى مادى و هوسرانیهاى دنیوى بوده، و هرگز اندیشه عقاب و گرفتارى و عذاب روحى را به خود راه نمى دهند.
در صورتى که روى حساب و توجه به جزاء و پاداش اعمال و حرکات، مى باید انسان در همه احوال محزون و گرفته و متأثر بوده، و با چشم گریان و قلب نالان در اندیشه عاقبت خود باشد. روایت تفسیر عیاشى از امام پنجم (ع) است که فرمود: «رسول خدا (ص) به عبد الله بن أبى فرمود که چون از تجهیز پدرت فارغ شدى مرا خبر بده! عبدالله آمده و پیغمبر خدا را خبر داد که پدرم فوت کرد، پس آن حضرت پا شده و نعلین خودش را پوشیده و به راه افتاد، عمر گفت: آیا خداوند متعال نازل نکرده است که: و لا تصل على أحد منهم مات أبدا و لا تقم على قبره! رسول اکرم فرمود: آیا مى دانى که من چه خواهم گفت؟ من خواهم گفت که: من خواهم گفت که: خداوندا پر کن قبر او را از آتش، و اندرون او را از آتش، و مقابل کن او را با آتش.»
صائب گفته است:
بر غفلت سیاه دلان خنده مى زند *** غافل مشو ز خنده ى دندان نماى صبح
حافظ:
راستى خاتم فیروزه بو اسحاقى *** خوش درخشید ولى دولت مستعجل بود
دیدى آن قهقه ى کبک خرامان حافظ*** که ز سرپنجه ى شاهین قضا غافل بود
«رجال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر الله و إقام الصلوة و إیتاء الزکوة یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الأبصار؛ پاک مردانی که هیچ کسب و تجارت آنان را از یاد خدا غافل نمی گرداند، نماز به پا داشته و به فقیران زکات دهند، و از روزی که دل و دیده ها از وحشت دگرگون و مضطرب است ترسان و هراسانند.» (نور/ 37)
امیر مؤمنان (ع) برای این پاک مردان ویژگی هایی بر شمرده که از جمله آنهاست:
1ـ روزهای زندگانی را با یاد خدا به سر می برند.
2ـ به سخنان منع کننده از آنچه خدا حرام کرد در گوش های بی خبران بانگ می زنند.
3ـ به عدل و دوستی امر کرده، خود آن را انجام می دهند.
4ـ از گفتار و کردار زشت نهی کرده، خود آن را به جا نمی آورند.
5ـ به آخرت چنان ایمان و یقین دارند که گویا دنیا را به پایان رسانده و به آخرت وارد شده و در آن جا هستند.
6ـ آن چه در پی دنیاست به چشم دیده و مانند آن که بر احوال پنهان اهل برزخ در مدت اقامت آنجا آگاهند و قیامت، وعده هایش را بر ایشان ثابت کرده است. پس پرده از آن اوضاع را از جلو مردم دنیا برداشته اند و آنچه را به نور ایمان و یقین دیده فاش کرده اند، به گونه ای که گویا ایشان می بینند آن را که مردم نمی بینند و می شنوند آن را که دیگران نمی شنوند. «و إن للذکر لأهلا أخذوه من الدنیا بدلا، فلم تشغلهم تجارة و لا بیع عنه، یقطعون به أیام الحیاة، و یهتفون بالزواجر عن محارم الله فى أسماع الغافلین، ویأمرون بالقسط، و یأتمرون به، وینهون عن المنکر ویتناهون عنه، فکأنما قطعوا الدنیا الی الآخرة و هم فیها، فشاهدوا ماوراء ذلک، فکأنما اطلعوا غیوب اهل البرزخ فى طول الإقامة فیه و حققت القیامة علیهم عداتها فکشفوا غطاء ذلک لأهل الدنیا حتی کأنهم یرون ما لا یری الناس ویسمعون ما لا یسمعون.»
مراد از "قلوب" و "ابصار" دلها و دیدگان عموم مردم (اعم از مؤمن و کافر) است، براى اینکه این دو کلمه در آیه شریفه به صیغه جمع، و با الف و لام آمده که افاده عموم مى کند. برخى گویند: یعنى دلها میان بیم و امید و چشمها گاه به سمت راست و گاه به سمت چپ متوجهند، تا ببینند نامه اعمال از کدام طرف داده می شود. آیا از سمت راست یا از سمت چپ؟ برخى گویند: یعنى دلها جا به جا شده، به حنجره ها مى رسند و چشمها نابینا مى گردند.
برخى گویند یعنى دلها از حال شک به حال ایمان و یقین مى رسند و چشمها از حال حیرت به رشد و راهنمایى مى رسند. آنها که در دنیا شک داشتند، یقین پیدا می کنند و بر علم و بصیرتشان افزوده می شود. چنان که قرآن می فرماید: «فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید؛ پرده را از پیش چشم تو برداشتیم و چشم تو امروز تیز بین است.» (ق/ 22) اما علت تقلب قلوب و ابصار، از آیاتى که در وصف روز قیامت آمده بر مى آید که این تقلب به خاطر ظهور حقیقت و کنار رفتن پرده ها از روى حقایق است، مانند آیه «فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید؛ پرده ات را از جلوت برداشتیم به همین جهت امروز دیده ات نیز مى بیند.» (ق/ 22) و آیه «و بدا لهم من الله ما لم یکونوا یحتسبون؛ از ناحیه خدا حقایقى بر ایشان کشف شد که هیچ احتمالش را نمى دادند.» (زمر/ 47) و آیاتى دیگر.
در نتیجه این تقلب دلها و دیدگان در آن روز از مشاهده و رؤیت دنیایى که خاصیتش غفلت از خدا و حق و حقیقت است به سوى سنخ دیگرى از مشاهده و رویت متصرف مى شود، و آن عبارت است از رؤیت به نور ایمان و معرفت که مؤمن آن روز با نور پروردگارش بینا مى گردد، در نتیجه چشمش به کرامت هاى خدا مى افتد، بر خلاف کفار که آن روز از جهت این نور کورند. و جز آنچه مایه بدبختى ایشان است نمى بینند، هم چنان که درباره آن روز فرموده: «و أشرقت الأرض بنور ربها؛ و زمين به نور پروردگارش روشن گردد.» (زمر/ 69) و نیز فرموده: «یوم ترى المؤمنین و المؤمنات یسعى نورهم بین أیدیهم و بأیمانهم؛ روزى که مؤمنین را مى بینى در حالى راه مى روند که نورشان از پیش رو و دستشان در حرکت است.» (حدید/ 12) و نیز فرموده: «و من کان فی هذه أعمى فهو فی الآخرة أعمى؛ آنکه در این سرا کور است در آخرت هم کور است.» (اسراء/ 72) و همچنین فرموده: «وجوه یومئذ ناضرة إلى ربها ناظرة؛ و دلهایى که در این روز خرم و به سوى پروردگارشان نظر افکنند.» (قیامت/ 22- 23) و نیز فرموده: «کلا إنهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون؛ حاشا که ایشان در امروز از دیدن پروردگارشان در پرده اند.» (مطففین/ 15)
از آنچه گذشت چند نکته روشن گردید:
اول، علت اینکه در میان همه اوصاف قیامت، صفت تقلب قلوب و ابصار را ذکر فرمود این است که منظور آیه بیان آن وسیله اى است که باید با آن، به سوى هدایت خدا به نورش که همان نور ایمان و معرفت و نور مخصوص به روز قیامت و بینایى در آن روز است توسل جست، و معلوم است که در چنین مقامى از میان صفات قیامت مناسب تر همان تقلب قلوب و ابصار مى باشد.
دوم اینکه: مراد از قلوب و ابصار جانها و بصیرتها است.
سوم اینکه: توصیف روز قیامت به دو صفت "تقلب قلوب" و "تقلب ابصار" به منظور بیان علت خوف است، زیرا اهل این خانه از این نظر از روز قیامت مى ترسند که در آن روز دلها و دیده ها زیر و رو مى گردد و از این تقلب بیم دارند، چون یکى از دو طرف محروم شدن از نور خدا و از نظر به کرامت او است، که خود شقاوت دائمى و عذاب جاودانى است. پس اهل این خانه در حقیقت از خودشان مى ترسند.
گریه قیامت عذاب الهی دوزخ منافقان انسان نتیجه اعمال باورها در قرآن