اوایل قرن چهاردهم هجری در حدود آغاز قرن دهم هجری به دو دوره تقسیم می شود. در بخش اول این دوره، دولت مقتدر ممالیک حاکم بر مصر بود که سوریه را نیز به زیر فرمان داشت. در مشرق، مغول ها همچنان بر ماوراءالنهر فرمان می راندند، و در زمان تیمور لنگ (سلطنت: 771- 807 هـ) بار دیگر به سوی مغرب پیش رفتند؛ ایران به مستملکات آنان افزوده گشت و گاهگاه عراق و سوریه را نیز موقتا در اشغال داشتند. بین مصر، سوریه و ماوراءالنهر سلسله های گوناگون کوچکتری، در قلمروهایی به وسعت کمتر یا بیشتر، به حفظ درجه ای از آرامش نایل می آمدند. مهمترین سلسله از میان آنها، سلسله ایلخانان در ایران بود. بغداد، که خلیفه ای در آن نبود مرکز ایالت شد، عراق یکی از ایالات ایران بود، هرچند مایه ای از حیات کهن فرهنگیش همچنان ادامه داشت، تا اینکه در پنجه تهاجمات تیمور، عملا ویران گردید. با این همه مراکز تعلیم اسلامی بسیاری در ایران، آسیای مرکزی، افغانستان و هند رشد و توسعه یافت. با این حال، تحولات شگرف سیاسی کمتر از آنچه انتظار می رفت حیات فکری و ساخت اجتماعی را متلاشی ساخت. در واقع تغییراتی عظیم روی داد، لیکن شگفت آور است که حیات فکری و ساخت اجتماعی عمدتا توانستند طوفان را از سر بگرانند و ادامه حیات دهند.
انگاره چهار قرن بعدی از قرن دهم تا اوایل قرن چهاردهم هجری آراسته تر است. سه امپراطوری در این دوره بالیدند. امپراطوری عثمانی، که پایتخت آن قسطنطنیه بود، از 857هـ مآلا قلمرو حکومت خود را تا به سوریه و مصر، بخش بزرگی از عراق و بیشتر سرزمینهای شمال حکومت خود را تا به سوریه و مصر، بخش بزرگی از عراق و بیشتر سرزمینهای شمال آفریقا گسترش داد و تا جنگ جهانی اول دوام یافت. سلسله صفویه (شاه اسماعیل، 907- 930هـ)، ایران را وحدت بخشید و گاه گاه بخشهایی از عراق را نیز ضمیمه آن کرد. اینک بغداد در مرز این دو امپراطوری قرار داشت، و چند بار دست به دست گشت. امپراطوری سوم در هند از آن مغولان بود که موسس واقعی آن، اکبر 936- 1014هـ بود. عمر این امپراطوری از عمر آن دو امپراطوری دیگر کوتاهتر بود و در حدود سال 1112هـ.، پیش از ایالات دیگر هند رو به افول نهاد، و سپس با پیشروی کمپانی بریتانیای هند شرقی به عقب نشینی ادامه داد تا در 13 شعبان 274 هـ. شعله عمرش خاموش شد. امپراطوری ها به جهان اسلامی ثباتی ظاهری بخشیدند.
همچنین باید به خاطر سپرد که طی این دوران دین اسلام بسی فراتر از سرزمینهای گسترش یافت که زمانی خلافت دمشق یا بغداد یا استانبول را به رسمیت شناخته بودند. جماعات مسلمان بتدریج در آفریقای شرقی و غربی و در مالزی و اندونزی تشکیل شدند. برای تحصیل فقه و کلام اسلامی، مدارسی، مثلا در تمبوکتر و کانو، تاسیس شدند، و مجموع فرهنگ این جماعات، بتدریج صبغه اسلامی پذیرفت. لیکن، در بحبوحه جریان اسلامی شدن، این سرزمین ها دچار تأثیر و نفوذ فرهنگ و تمدن اروپایی قرار گرفتند و هم اکنون مسلم است که حتی اگر اسلام بر فرهنگهای آنها سلطه یابد، دقیقا همان صورتی که بر خاورمیانه تسلط یافته بود نخواهد بود. تا پایان قرن نوزدهم، مسلمانان این سرزمینهای دور افتاده قلمرو اسلامی، هرچند آراء و نظریات تازه ای در علم نیاوردند، به افزایش حجم مطالعات، کمک نمودند.
در خلال این قرون بر سر اندیشه کلامی و فلسفی چه آمد؟ از نظر حجم، احتمالا افزایش یافت، لیکن از لحاظ کیفی، به افول آن قائل شده اند. یکی از علایم این افول، فقدان اصالت و نوآفرینی در آن است. به جای آثار بکر و تازه مانند مصنفات جوینی (امام الحرمین) و فخررازی، چنین می نماید که تلاش عمده متکلمان متوجه تالیف شرح و شرح بر شرح و نوشتن حواشی بر کتب متقدم شده باشد. یکی از شواهد قابل ذکر این امر، عقائد النسفیه نسفی است؛ بروکلمان در حدود دوازده شرح، حدود سی حاشیه (بر شرح تفتازانی)، و حدود بیست حاشیه بر یکی از حواشی مذکور برشمرده است. این شروح و حواشی بیشتر به زبان عربی اند، لیکن در زبانهای ترکی، فارسی، اردو و دیگر زبانها نیز، منابع و ادبیات دینی اسلامی در حل افزایش بود. آثار اصیل اندکی نیز تالیف شده اند، لیکن این آثار بیشتر به صورت اعتقاد نامه هایی در اندازه های گوناگون بوده اند که احتمالا از ابتدا به عنوان ماخذی برای شروح بعدی تالیف شده بودند. انگیزه نگارش شروح احتمالا این رسم بوده است که متون را مبنای دروس قرار می دادند. لیکن، چنین رسمی، فی نفسه، نوآوری را نفی نمی کند. در درسهای خود از همین رسم، که در آن دوران در آلمان متداول بود، پیروی می کرد، لیکن این امر وی را از خلق آثار به اعلی درجه اصیل بازنداشت. بنابراین در موارد خاص، فقدان اصالت، قطع نظر از کاربرد این شکل از تالیف، مطرح است. گارده و برخی از محققین «محافظه کار جامد و بی انعطاف» را عنوان می کنند.
پیش از آنکه این جمود، بیرنگ محکوم گردد، باید تلاشی برای کشف این معنی صورت گیرد که آیا جمود مذکور هیج نقش اجتماعی مهمی ایفا کرده است.
سال 906 هـ به بعد، نه تنها کلام دچار تصلب و جمود گشته، بلکه کل فرهنگ اسلامی راه افول و انحطاط پیموده، نظریاتی ارائه گردیده تا پدیده ها و دلایلی را که بر اساس آن این داوریها استوار گشته توضیح دهند.
یکی از آراء این است که علت این جمود را در تاخت و تازهای مغلول و ویرانیهای ناشی از آنها می داند. مسلما این امر رکود نسبی فرهنگ در برخی از مراکز و نواحی مثلا، در بغداد ارتباط زیادی دارد؛ لیکن از سوی دیگر، مصر، هرگز مورد هجوم مغولان قرار نگرفت، و بنابراین حمله مغول تنها علت نمی تواند باشد. علت دیگری که اظهار شده سلطه عثمانی است. به دلایلی آشکار، این قول قاعدتا باید مقبول نویسندگان امروزی ملت عرب واقع گردد و تا آنجا که به جهان عربی زبان، که عملا تمامی آن به زیر سلطه عثمانی درآمد مربوط است، چه بسا خالی از حقیقتی نباشد؛ لیکن در این تدید است که قول مزبور بتواند درباره همین مناطق، تمام حقیقت را در برداشته باشد، زیرا ایران و سرزمینهای شرقی اسلام، که زمانی فرهنگ آنها در سطحی عالی قرار داشت، هرگز به زیر سلطه عثمانی در نیامدند. نظریه دیگر مبنی بر اینکه مایه های فساد و زوال از آغاز در دین اسلام وجود داشته، به نظر می رسد جلوه ای از تعصب ضد اسلامی باشد و سزاوار توجه جدی نیست.
عامل دیگر، که هرچند نمی تواند کل این پدیده را توضیح دهد اما خالی از اهمیت نتواند بود، موضوع وابستگی بیش از حد علما به دولتهاست. تفتیش عقاید سالهای 218- 235هـ روشن ساخت که طبقه علما مآلا در قبضه قدرت دولت بوده است. آنچه به تفتیش عقاید پایان داد تحمل شجاعانه شکنجه از سوی احمد حنبل نبود بلکه دلایلی مربوط به کشورداری بود که با رفتار و برداشت علما هیچ ربطی نداشت. واقعیت اساسی این بود که انتصابات عمده در زمینه ای که علما ممکن بود به آن نظر داشته باشند در دست دولتهای گوناگون قرار داشت، و بیشتر علما بیش از آن دنیاپرست بودند که به خاطر اصول دینی، دچار وسوسه مزد و مواجبی کلان نشوند. استثناهایی، چون غزالی و ابن تیمیه، وجود داشت، لیکن رفتار کلی نسبت به سلاطین، تبعیت و اطاعت، لااقل در حدودی معین، بود. از سوی دیگر، باید پذیرفت که علما در عرصه ای وسیع در برابر تجاوزات سلاطین ایستادگی می کردند. هم در فقه و هم در کلام، یکی از نقشهای تصلب و جمود، احتمالا تقویت افرادی است که آماده اند در برابر برخی از اشکال فشار دولتی به دفاع برخیزند و از خیانت کسانی که نسبت به موضعگیری کلی علما وسوسه های حکومت تسلیم می شوند جلوگیری کنند. آنجا که ساخت فکری بی انعطافی وجود دارد، حدود استقلال رای افراد بسیار تنگ می شود و بی گمان از این راه چیزی عاید می گردد. اینکه آیا در آن اوضاع و احوال، بهترین جریان همین بوده یا نه، بدون پژوهش کافی در این باره نمی توان حکم کرد. با این همه، روشن است که اگر هم تصلب و بی انعطافی در برخی از دوره ها نقش مثبتی داشته، دارای معایبی هم بوده است. به ویژه کار علما را در تطبیق فقه و کلام با نیازهای قرون جدید دشوار ساخته است.
ظهور شکاف میان علما و عامه ناس با این وابستگی علما به دولتها مربوط است. هرچه بیشتر، عامه مردم ارضای نیازهای دینی خود را در تکریم سلسله های تصوف سراغ گرفتند، دین رسمی که علما ریاست آن را بر عهده داشتند بیشتر دچا ضعف و سستی شد. با این همه، در اینجا، مسائل لاینحل چندی وجود دارد. تکریم سلسله های تصوف تا چه اندازه از احترام به شریعت متمایز بود اگر متمایز بود، آیا جانشین آن بود یا مکمل آن؟ از نظر رابطه با عامه مردم، میان متکلمان حنبلی و متکلمان فیلسوف مشرب فرقی وجود داشت؟ چنین به نظر می رسد که متکلمان فیلسوف مشرب (خواه خود را اشعری بنامند یا نه). با علاقه ای که به فلسفه و با روشی که در شرح متون داشتند، از سرچشمه های واقعی حیات روحانی بس منقطع و به آرائی که تنها در حوزه های کوچک نفوذ داشتند، محدود بودند. اینکه آیا حنبلیان موضع بهتری داشته اند یا نه، در فصل بعدی ملاحظه خواهد شد. متکلمان فیلسوف مشرب، به رغم این ضعف ظاهری، دستاورد مثبتی را به نام خود ثبت نموده اند که هرگز نباید فراموش شود؛ آنان چارچوبی را برای رفتار ظاهری و اصول عقلانی محفوظ داشتند که در داخل آن، هرکس می توانست زندگی مقرون به درستی اخلاقی و تقوای دینی داشته باشد.
در وضع کنونی مطالعات تاریخی درباره این دوره، عملی به نظر نمی رسد که بتوان چیزی شبیه به بررسی جریانهای عمده به دست داد. حداکثر کاری که می شود کرد معرفی مختصر مشهورترین متکلمان و آگاه ساختن خواننده از این معنی است که منابع بسایر فراوانی وجود دارد که هنوز هیچیک از طلاب تاریخ کلام اسلامی بدان ها نظر نکرده اند.
1) بیضاوی (وفات: 688هـ) نزدیک شیراز متولد شد ظاهرا در حالی که قاضی القضاه آن شهر بود در همانجا عمر به پایان برد. به تقوی و زهد شهره بود، لیکن موهبت ممتاز وی لیاقتش در گزینش بهترین مطالب آثار محققان سلف و تلخیص آنها به وجهی قابل قبول بود. بزرگترین اثرش تفسیری است به نام انوار التنزیل و به طور عمده بر تفسیر کشاف زمخشری مبتنی است. وی به عنوان متکلم نیز شهرت دارد و بیان جامع و آراء او، تقریبا به همان وصعت الاقتصاد غزالی، به عربی طبع شده است. این اثر روی هم رفته از ترتیب عنوان بندی کتاب محصل فخررازی پیروی می کند، ولی از آن فلسفی تر است. وی در فقه بر مذهب شافعی بود.
2) حافظ الدین ابوالبرکات نسفی (وفات: 701 یا 710 هـ) نزدیک بخارا متولد شد و ظاهرا در آنجا نزد استادی که در سال 642هـ وفات یافت، درس خواند. خود او نیز استاد شد و در کرمان، بیشتر بر مذهب حنفی، تدریس فقه کرد و ظاهرا در بازگشت از سفر بغداد (که در این زمان از هجوم اول مغول سربلند کرده بود)، درگذشت. از حمله آثار مختصرتر او عمده عقیده اهل السنه و الجماعه است که با شرحی بر آن همراه است. اصول عقاید مذکور در این کتاب به آنچه در عقائد النسفیه نجم الدین نسفی آمده شباهت فراوان دارد، ولی حجم آن حدود چهار برابر است. با این همه شایسته توجه است که در علم المعرفه کمتر از اعتقادنامه مختصرتر نسفی مطالب دارد، البته مولف چه بسا احساس کرده باشد که اعتقادنامه جای مباحث فلسفی نیست.
3) ایجی ملقب به عضدالدین، پس از سال 679هـ نزدیک شیراز متولد شد و زیر دست شاگرد شاگرد بیضاوی پرورش یافت. این امر باری استمرار تعلیم فقه شافعی و کلام اشعری در شیراز دلیل و شاهدی به دست می دهد. گفته اند که بیشتر عمر، قاضی شهر سلطانیه، پایتخت نوساز ایلخانان، بود؛ لیکن سالهای آخر عمر را از نو در نزدیکی شهر شیراز به سر برد. بدبختانه میانه اش با حاکم محلی که در جریان کسب موضعی نیمه مستقل بود به هم خورد و در سال 756 هـ در زندان جان سپرد. شهر او در علم کلام مدیون دو کتاب است. یکی از آنها موافقت است و آن اثری است جامع که روی هم رفته به همان طریق محصل فخررازی مرتب گشته، ولی صفحات بیشتری به تمهیدات فلسفی اختصاص داده است دو ثلث در مقابل نصف در محصل. اثر دیگر، اعتقادنامه ای است که به عضدیه معروف و بسیار مختصر است و برخلاف مواقف فاقد بخش فلسفی است.
4) تفتازانی (722- 791 یا 792 هـ) در خراسان متولد شد و گفته اند از شاگردان ایجی بوده است. درباره او گفته شده که زمانی در هرات و همچنین در یکی از دربارهای کوچک مغول به سر می برده است. چون سراسر این منطقه به زیر فرمان تیمور لنگ درآمد، تفتازانی چند زمانی در سرخس اقامت گزید، و سپس به دربار سمرقند انتقال یافت. شهرت او بیش از همه به خاطر شرحی است که بر عقائد النسفیه نجم الدین نسفی نوشته و قرنها یکی از کتب عمده درسی در علم کلام بوده است. در این باب، جالب آنکه هرچند عقائد النسفیه بر مذهب ماتریدی است، معمولا گفته شده که تفتازانی اشعری بوده است. احتمالا دلیل امرای است که وی در ناحیه ای تدریس می کرده که آراء ماتریدی غالب بوده است. وی از روی احتیاط بیان مطلب می کند ولی تعدادی موارد وجود دارد که روشن است وی در آنها با متنی که بر آن شرح نوشته مخالف بوده است.
5) جرجانی معروف به سید شریف (740- 816 هـ)، در گرگان متولد شد و در هرات و کرمان و مصر به تحصیل علم پرداخت، علاوه بر آن به قسطنطنیه نیز سفر کرد. وی دوست تفتازانی بود و به وساطت او در حدود 779هـ در شیراز به مقام استادی رسید. پس از فتح شیراز به دربار تیمورلنگ در سمرقند رفت، و در مناظره ای مشهور، برتری خود را بر تفتازانی نشان داد. پس از وفات تیمور در سال (شعبان 807هـ)، به شیراز بازگشت. در موضوعات مختلف آثار بسیاری نوشت. از نظر علم کلام، مهمترین اثرش شرح اوست بر مواقف ایجی، که در آن علاقه اش به مسائل فلسفی امکان ظهور یافته است.
6) سنوسی (وفات: 891 یا 895هـ در سن شصت و سه سالگی)، در تلمسان واقع در مغرب الجزایر تولد یافت و بیشتر عمر خود را در همانجا به سر برد. از میان استادانش دست کم یکی بود که در غرناطه درس خوانده و تدریس کرده بود و هنگامی که پیش بینی می شد اوضاع آنجا برای مسلمانان تیره خواهد بود، آن شهر را ترک گفت. وی در کلام، به اشعری بودن معروف است. از صوفیان نیز بود؛ ولی پیش از هر چیز و بیش از هر چیز فیلسوف است. اثری از او که بیشتر ازهم جلب توجه کرده اعتقادنامه مختصری است که غالبا سنوسیه خوانده می شود، که مسلمانان آفریقا به آن شهرت و محبوبیت بخشیدند و به فرانسه و آلمانی نیز ترجمه شده است. بسی بیشتر از اعتقادنامه مختصر ایجی فلسفی است و فی المثل با این قول آغاز می شود که هر مومنی باید بیست صفت از صفات ثبوتی خداوند و بیس صفت از صفات سلبی او را بداند؛ چون در میان بیست صفت ثبوتی هفت صفت «از صفات اشکال» وجود دارد که باید میان آنها و هفت صفت بسیار مشابه «صفات مربتط با اشکال» فرق گذاشت، واضح است که از مومن میانه حال انتظار می رود که فیلسوف باشد. (این متکلم غیر از سیدی محمد بن علی سنوسی، متوفی در سال 1895 م.، موسس سلسله صوفیان سنوسیه و نیای سلسله پادشاهی لیبی است.)
7) دوانی (830- 908 هـ) منسوب است به دوان، دهستانی در حدود پنجاه میلی مغرب شیراز. وی در شیراز قاضی و استاد شد. از وی آثار متعددی در فلسفله، کلام و موضوعات عرفانی موجود است، از جمله شرحهای او بر بعضی از کتابهایی که فوقا از آنها یاد شد مانند تالیفات ایجی و جرجانی. شاید در مطالعه و تحقیق مستمر درباره این آثار، در شیراز تعصبی محلی وجود داشته است. نکته جالب درباره دوانی اینکه گفته اند به مذهب شیعه امامیه درآمد؛ لیکن بیگمان در ابتدا اشعری بود، و شرح او بر اعتقادنامه ایجی (مقاله درباره امامت ابوبکر) شاهد این معنی است. اثری از خواجه نصیر طوسی که وی بر آن شرح نوشته، فلسفی است و از اصول اعتقادی تشیع، در آن چیزی نیست.
8) برکوی، یا برکیلی (928- 981هـ)، از علمای ترک و از شمال غربی آسیای صغیر بود. تحصیلات خود را در استانبول تکمیل کرد و سرانجام در مدرسه ای در شهرک برکی در ایالات ازمیر (سمیرنه) به تدریس پرداخت. وی جسورانه مدافع رعایت دقیق و از روی ایمان شریعت بود و، فی المثل، تدریس قرآن را برای کسب معاش حرام شمرد. استقامت و تقوای خدشه ناپذیر و وجهه و محبوبیت مواعظ و خطبه های او در میان عوام الناس پیروان فراوانی برایش فراهم آورد. اعتقادنامه یا بیان مبادی دین او به زبان ترکی رواج وسیع یافت و شرحهایی بر آن نوشته شد. لیکن خود او، مانند بسیاری از ترکان، بس بیگانه از فلسفه بود.
9) لقانی (وفات: 1041هـ) از استادان مدرسه الازهر در قاهره بود، و به مذهب فقه مالکی تعلق داشت. از او به خاطر اعتقادنامه ای منظوم به نام جوهره التوحید یاد می شود، که بر آن برخی شرحهای معروف نوشته شده است. یکی از این شروح را، پسر وی، عبدالسلام لقانی (وفات: 1078 هـ) که استاد الازهر نیز بود، نوشته است. جوهر از جهت صوری نسبتا شبیه اعتقادنامه مختصر سنوسی است.
10) سیالکوتی (وفات: 1067 هـ)، منسوب به سیالکوت، از رایزنان دربار شاه جهان (1038- 1069هـ) پادشاه مغول بود. وی شرح ها و حاشیه هایی بر برخی از آثار کلامی که مرتبا در ایران و هند درس داده می شد نوشت و برای تالیفات او چندان قدر و ارزش قائل بودند که خود کتاب درسی شدند.
11) فضالی (یا فضالی یا فضالی)، از دلتای نیل و استاد الازهر در قاهره بود که در سال 1236 هـ درگذشت. وی در بیان اعتقادات اسلامی کتاب کنایه العلوم سن علم الکلام را در حجم متوسط نوشت که مکدونالد آن را به زبان انگلیسی ترجمه کرد.
12) باجوری (1198- 1277هـ)، که بیجوری نیز خوانده شده است، از ولایت منوف در مصر، استاد و بعدا رئیس الازهر شد. مانند فضالی، که یکی از استادانش بود، در فقه، مذهب شافعی داشت. به روزگار خود ممتاز بود ولی دستاوردش بیشتر همان شرح ها و حواشی، از جمله حاشیه هایی است که بر اعتقادنامه مختصرتر سنوسی و شرحی بر کتاب فضالی که ذکرش رفت و همچنین حاشیه بر تفسیری است که بر جوهره لقانی نوشته شده است.
13) این یادداشت های مختصر به هیچ روی تاریخ کلام این دوره نتواند بود؛ لیکن نظری اجمالی است بر آنچه در این دوره واقع شده است.
علم کلام تاریخ اندیشه فلسفه اسلامی حکومت اسلامی متکلمان زندگی فردی فقه