نهضت اصلاح دینى در انگلستان را مى توان حاصل سه عنصر عمده دینى و فکرى دانست: لولاردى، آیین لوترى و اومانیسم. پژوهشگران نهضت اصلاح دینى، هر کدام یکى از این سه عنصر را داراى اهمیت محورى دانسته اند. براى مثال، گوردون راپ، ج. ک. مک کونیکا و دونالد سمتن هر کدام به ترتیب، تأثیر آیین لوترى، اومانیسم و لولاردى را سرنوشت ساز مى دانند. صرف نظر از نتیجه نهایى این بحث، تردیدى نیست که هر یک از عناصر یاد شده، دست کم تا حدودى، در ایجاد فشار براى تحول دینى و الهیاتى در انگلستان در دهه هاى 1520 و 1530 نقش داشته اند. توجه ما در اینجا به آن شکل از اومانیسم است که در این مبحث، اهمیت و تأثیرش اثبات شده است.
دانشگاه کمبریج مرکز اومانیسم در انگلستان
شاید بتوان گفت که مهمترین مرکز اومانیسم در انگلستان در اوایل قرن شانزدهم، دانشگاه کمبریج بوده است؛ گرچه نباید اهمیت دانشگاه هاى آکسفورد و لندن را نیز دست کم گرفت. کمبریج خاستگاه نهضت اصلاح دینى، و مرکز آن جایى به نام «حوزه اسب سفید» بود (دلیل این نام گذارى، وجود میکده اى به همین نام در نزدیکى «کالج ملکه» بود که هم اکنون به ویرانه اى تبدیل شده است). آنها گروهى از افراد، همچون رابرت بارنز بودند که گردهم مى آمدند تا آخرین آثار مارتین لوتر در آغاز دهه 1520 را مورد بحث و بررسى قرار دهند و دور از انتظار نبود که این میکده به زودى، بر سر زبان ها به «آلمان کوچک» معروف شود؛ نظیر محله «کینگ استریت» که روزگارى پایگاه حزب کمونیست کمبریج بود و در دهه 1930 به «مسکوى کوچک» معروف شد. از هنگام انتشار کتاب اصلاحگران آکسفورد به وسیله فردریک سیبم در سال 1867، اشاره به شکوفایی اومانیسم در کمبریج و غیر آن با عنوان «تعالیم جدید» بخشی از سنت پذیرفته شده تاریخ فکری انگلستان شده است. با این حال، منابع امروزی بر آنند که این عبارت در دهه 1530 برای اشاره به اندیشه های آیین پروتستان در دوره آغازین آن به کار می رفت. از این رو، نامه هیولاتیمر به ویلیام هابردین در سال 1531 حکایت از «تعالیم جدیدى» مى کند که فعالیت هاى اصلاحگران پروتستان آن را در دسترس کلیساى انگلیس قرار داد.
اومانیسم پدیده اى وارداتى در انگلستان
اومانیسم در انگلستان گذشته از این که نهضتى غیر بومى بود، از جهت مقاصد و اهداف نیز پدیده اى وارداتى به شمار مى رفت. روبرتو وایس با قاطعیت تمام اثبات کرده است که اومانیسم در انگلستان ریشه در ایتالیای قرن پانزدهم داشته است. در دهه 1430، پوگیو برو کیولینی از انگلستان دیدار کرد و پس از او، گروهی از متفکران ایتالیایی نیز به آنجا سفر کردند. دانشگاه کمبریج افتخار می کرد که گروهی از ایتالایی ها، از جمله جیوآ برینو، استفانو ساریگن و لورنزو تراورسگنی را در اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم استخدام کرده است. و این موضوع نه به علت کمبود اساتید انگلیسی بومی، بلکه به خاطر برتری غیر قابل انکار همکاران ایتالیایی شلن بود. تراور ساجنی، یکی از راهبان فرانسیسکن اهل ساوارونا بهترین خطابه هاى متداول درباره سخنورى را در کمبریج ایراد کرد و همین خطابه ها (به خاطر تقاضاى همگانى) بى درنگ چاپ شد. با این حال، مبادله افراد یک سویه نبود. محققان برجسته انگلیسى نیز براى این که روح رنسانس را مستقیما دریابند، به ایتالیا سفر کردند.
نخستین پیشگامان این جریان، افرادى چون جان گانثرب و ویلیام سلینگ بودند. مهاجران به ایتالیا از نیمه نخست قرن پانزدهم، الگوى افراد بى شمار دیگرى در قرن بعد شدند. آنها پس از آن که روح اومانیسم را در ایتالیا دریافت کردند، در بازگشت به انگلستان به گونه اى اجتناب ناپذیر، به تبلیغ آرمان هاى آن پرداختند. شاید یک انتصاب در کمبریج را در دوره رنسانس بتوان شاهد مناسبى بر پذیرش آرمان هاى رنسانس در انگلستان دانست؛ در سال 1511 یکى از نویسندگان مشهور اومانیست اهل اسکاتلند، به مقام مربیگرى الهیات در یکى از دانشگاه ها منصوب شد. این دانشگاه را خانم مارگارت بیوفورت در همان زمان تأسیس کرده بود و مرکز حلقه طرفداران دیندارى اصلاحگرانه در اوایل قرن شانزدهم به شمار مى آمد. نام این شخص اراسموس بود.
اگر بخواهیم شخصى را سرآمد همه اومانیست هاى شمال اروپا به ویژه از جهت تأثیر بر نهضت هاى اصلاح دینى آلمان و سوئیس معرفى کنیم، او کسى جز اراسموس روتردامى نخواهد بود. گرچه اراسموس تأثیر مستقیم چندانى بر لوتر و کالون نداشت، بسیارى از دیگر اصلاحگران (مانند تسوینگلى و بوسر) تا حد زیادى تحت تأثیر او بودند. نخستین نکته اى که باید مد نظر داشت، این است که اراسموس معمولا شخصیتى شناخته مى شود که اومانیسم شمال اروپا را به بهترین شکل شناسانده است. مهمترین و پرآوازه ترین اثر اومانیستى در دهه هاى نخست قرن شانزدهم در اروپا، کتاب راهنماى سرباز مسیحى اثر اراسموس بود. گرچه این کتاب در سال 1503 منتشر و در سال 1509 تجدید چاپ شد، اما تأثیر واقعى آن مربوط به چاپ سومش در سال 1515 بود؛ و از آن زمان به بعد بود که به اثرى فرقه اى تبدیل شد و در طول شش سال، بیست و سه بار منتشر گشت. این کتاب مورد توجه مردان و زنان غیر روحانى فرهیخته اى بود که اراسموس آنان را مهمترین سرمایه کلیسا مى دانست.
اراسموس در کتاب یاد شده، این نظریه را پروراند که کلیساى آن زمان را مى توان با مراجعه به نوشته هاى آباء و کتاب مقدس اصلاح کرد. در این کتاب مطالعه و خواندن منظم کتاب مقدس، چونان کلیدى براى دیندارى جدید و غیر کلیسایى پیشنهاد مى شد و بر این پایه استوار بود که مى توان کلیسا را نوسازى و اصلاح کرد. این کتاب از جهات گوناگون، داراى اهمیت ویژه اى است. نخست آن که اراسموس حیات و بالندگى مسیحیت را در آینده به دست مردم مى دید، نه روحانیون مسیحى. از دید او، روحانیون صرفا مربیانى تلقى مى شدند که وظیفه شان این بود که مقدماتى را فراهم کنند تا افراد غیر روحانى نیز به مرتبه آنان برسند. دیگر مجالى براى هیچ گونه خرافه اى که به روحانیون مقام و منزلتى برتر از عموم مردم بدهد، نمانده بود.
دوم آن که، اصرار شدید اراسموس بر دین درونى، فهم و برداشتى را از مسیحیت به دنبال آورد که دیگر کسى براى کلیسا (چه براى مراسم و شعایر آن و چه براى روحانیون و نهادهاى آن) اهمیتى قائل نبود. ویژگى انقلابى کتاب یاد شده اراسموس در این نظر نو و شجاعانه اوست که پذیرش رسالت افراد عادى در قبال مسیحیت، کلید احیاى کلیساست؛ باید از مرجعیت و اقتدار کلیسا و روحانیان فرو کاست و کتاب مقدس را در دسترس همگان قرار داد تا همه بتوانند به شعار «بازگشت به سرچشمه ها» نایل شوند و از سرچشمه زلال و حیات بخش ایمان مسیحى بنوشند، نه از برکه هاى راکد و بد بوى دین موجود در اواخر قرون وسطى.
اومانیسم چه تأثیرى بر نهضت اصلاح دینى گذارد؟ براى یافتن پاسخى مناسب به این پرسش، لازم است میان دو شاخه نهضت اصلاح دینى فرق گذاشت؛ یکى از این شاخه ها نهضت اصلاح دینى در ویتنبرگ است که به رهبرى مارتین لوتر نضج گرفت، و دیگرى نهضت اصلاح دینى در زوریخ، که به رهبرى اولریش تسوینگلى صورت پذیرفت. این دو شاخه نهضت اصلاح دینى، ویژگى هایى کاملا متمایز از یکدیگر داشتند؛ ولى اشتراک آنها در «نهضت اصلاح دینى»، وجوه افتراقشان را تحت الشعاع خود قرار داده بود. پاره اى از نوشته ها و تحقیقات درباره نهضت اصلاح دینى، بر این تصور و ذهنیت مبتنى است که این نهضت از جهت فکرى و فرهنگى، یک دست و همگن بوده، در حالى که این تصور کاملا نادرست است.
همان گونه که پیش تر نیز تأکید کردیم، جریان هاى اصلاح طلبى در ویتنبرگ و سوئیس (که سرانجام موجب تأسیس کلیساى لوترى و کلیساهاى اصلاح شده گردیدند) گرچه منابع الهیاتى مشترکى (مانند کتاب مقدس و کتاب هاى آباء) را مبناى برنامه هاى اصلاحى خود قرار دادند، اما از شیوه هاى متفاوتى سود جستند و به همین جهت به نتایج مختلفى نیز دست یافتند. یکى از تفاوت هاى عمده این دو شاخه نهضت اصلاح دینى به تفاوت بسیار جدى آنها در مورد نهضت اومانیسم مربوط مى شود.
اومانیسم و نهضت اصلاح دینى در سوئیس
مى توان گفت که نهضت اصلاح دینى در سوئیس، ریشه در ظهور گروه هاى اومانیستى معروف به انجمن هاى خیریه در دانشگاه های وین و بال در اویل دهه 1500 داشت. دانشجویان سوئیسی که در قرن پانزدهم مایل به تحصیل در دانشگاه هایی بودند که پیوندهای نزدیکی با الهیات مدرسی داشتند، در این زمان گرایش محسوسی به تحصیل در دانشگاه هایی نشان می دادند که انجمن های اومانیستی در آنها فعال بودند. سرزمین سوئیس از جهن جغرافیایی همسایه ایتالیا بود و به نظر می رسد که کانون نشر اندیشه های دوره رنسانس در شمال اروپا در اوایل قرن شانزدهم بوده است. بسیاری از چاپ خانه های بزرگ اروپا از جمله فروسخور در زوریخ و فروبن و کراتندر در بال، در سوئیس تأسیس شده بودند. با به خطر افتادن هویت ملى سوئیس به واسطه جنگ فرانسه و ایتالیا، بسیارى از اومانیست هاى سوئیس به این فکر افتادند که هویت ادبى و فرهنگى سرزمین خود را تثبیت کنند.
نقطه عطف نهضت اصلاح دینى در سوئیس
در دوره روشنفکرى سوئیس در اوایل قرن شانزدهم، عقیده اى همگانى پدید آمد که مربوط به گروهى از متفکرانى بود که در شهرهاى دانشگاهى سوئیس مستقر بودند. این عقیده همگانى آغازى براى گسترش یافتن دیدگاه رنسانس مسیحى شد. نقطه عطف این نهضت، زمانى فرا رسید که یکى از اعضاى انجمن خیریه اومانیستى، به نام اولریش تسوینگلى، در ژانویه 1519 براى موعظه و تبلیغ به زوریخ دعوت شد. تسوینگلى با استفاده از این موقعیت و بر اساس اصول مسلم اومانیسم، به ویژه دیدگاه آن درباب احیاى هم زمان کلیسا و جامعه بر اساس کتاب مقدس و آباء کلیسا، برنامه اصلاحى خود را آغاز کرد. تسوینگلى پیش از این در دانشگاه هاى اومانیستى وین و بال تحصیل کرده بود و نخستین آثار او بازگو کننده دغدغه هاى اومانیسم سوئیس بود. او در سال 1516 اراسموس را در بال ملاقات کرد و نسخه هاى یونانى عهد جدید را که او تصحیح و انتشارات فروبن آنها را منتشر کرده بود، مشاهده کرد و از اندیشه ها و شیوه هاى خاص او عمیقا متأثر شد.
تأثیر و نفوذ اراسموس بر تسوینگلى را در موارد زیر مى توان به وضوح ملاحظه کرد:
1. دین باید موضوعى معنوى و درونى تلقى شود. مسائل بیرونى را نمى توان داراى اهمیت حیاتى دانست؛ هدف اصلى دین این است که رشته اى از رفتارها و بینش هاى درونى همانند تواضع و اطاعت مشتاقانه و اختیارى از خداوند را به مؤمنان القا کند.چه بسا تسوینگلى معتقد بود که هر برنامه اصلى اى که شایسته چنین عنوانى باشد، شامل موضوعات بیرونى و صورى (همانند ماهیت عبادت و شیوه اداره کلیسا) نیز مى شود، با این حال به نظر مى رسد که او در درجه نخست، بر ضرورت تجدید حیات درونى اصرار داشته است.
2. تجدید حیات و اصلاح اخلاقى و معنوى داراى اهمیت قابل توجهى است. به عقیده بسیارى از محققان، نهضت اصلاح دینى سوئیس در ابتدا اصولا نهضت اصلاح اخلاقیات بوده و بر ضرورت تجدید حیات فرد و جامعه، هر دو، تأکید داشته است.
3. ارتباط عیسى مسیح با مسیحیت، اصولا بدان جهت است که او الگوى اخلاق بود. اراسموس اندیشه ایمان مسیحى را چنین معرفى مى کرد: «اقتدا به مسیح»؛ تسوینگلى نیز نظر او را پذیرفت.
4. بعضى از آباء اولیه کلیسا، شاخص تر از دیگران و داراى اهمیت خاصى هستند. اراسموس و تسوینگلى هر دو براى جروم و اوریگنس ارزش خاصى قائل بودند. هر چند تسوینگلى پس از آن، به اهمیت آگوستین پى برد؛ اما این تحول به دهه 1520 باز مى گردد و به نظر مى رسد که ریشه هاى برنامه اصلى تسوینگلى در بستر تفکر آگوستین رشد نیافته و به هیچ روى وامدار او نباشد.
5. توجه اصلى نهضت اصلاح دینى به زندگى و اخلاقیات کلیسا بود، نه تعالیم و آموزه هاى آن. از دیدگاه بیشتر اومانیست ها، فلسفه تقریبا فرآیند زندگى بود، نه مجموعه اى از تعالیم و آموزه هاى فلسفى (براى مثال، به مفهوم «فلسفه مسیح» از دید اراسموس بنگرید که بدون تردید، قانون زندگى است). به نظر مى رسد که تسوینگلى در آغاز، موضوع اصلاح کلیسا را به آموزه هاى آن تسرى نمى داد. از این رو، اقدامات اصلاحى اولیه او بیشتر متوجه آیین ها و اعمال کلیساى زوریخ بود؛ مانند این که آیین هاى مذهبى چگونه ترتیب داده شود یا کلیسا چگونه تزیین شود.
6. نهضت اصلاح دینى باید فرآیندى آموزشى و تربیتى قلمداد شود. نهضت اصلاح دینى ضرورتا پدیده اى بشرى است که مبتنى بر بینش هاى موجود در عهد جدید و پدران اولیه کلیسا است. تنها در اوایل دهه 1520 بود که تسوینگلى این اندیشه را کنار گذارد و پذیرفت که نهضت اصلاح دینى کارى است الهى که حاکم و غالب بر ضعف بشر است.
خلاصه کلام آن که، در رأس جریان اصلاح دینى سوئیس، اومانیست ها قرار داشتند و یگانه نیروى فکرى قابل توجه این منطقه در آن زمان به شمار مى آمدند. برنامه اولیه تسوینگلى در باب اصلاحات، برنامه اى کاملا اومانیستى بود که بر بینش ها و آراء خاص اومانیسم سوئیس واراسموس بنا شده بود. تأثیر اومانیسم بر نهضت اصلاح دینى در سوئیس، حیاتى و سرنوشت ساز بود و همین موضوع، تقابل آن را با نهضت اصلاح دینى در ویتنبرگ آشکارتر مى سازد.
اومانیسم و نهضت اصلاح دینى در ویتنبرگ
اومانیسم گرچه نیروى فکرى تقریبا مهمى در آلمان اوایل دهه 1500 بود، اما به نظر مى رسد که تأثیر محدودى بر مارتین لوتر داشت. مارتین لوتر در محافل علمى، متألهى شناخته مى شد که الگوهاى فکرى الهیات مدرسى بر جهان اندیشه او سایه افکنده است. لوتر ضمن مطالعه دقیق نوشته هاى آگوستین، به این نتیجه رسید که الهیات مدرسى، آن گونه که او با آن آشناست، نادرست است؛ زیرا این الهیات نتوانسته است در مورد فیض الهى، حق مطلب را ادا کند و گویى مى خواهد بر این عقیده صحه گذارد که فرد، خود مى تواند به رستگارى دست یابد. لوتر مى خواست با این الهیات مبارزه کند. تسوینگلى اخلاقیات کلیسا را نیازمند اصلاح مى دانست، در حالى که به عقیده لوتر، الهیات کلیسا نیاز به اصلاح داشت. الهیات اصلاح گرایانه لوتر در فضا و بسترى علمى و آکادمیک (دانشگاه ویتنبرگ) قرار داشت و هدف او نیز هدفى آکادمیک (الهیات نومینالیسم) یا راه نو بود؛ موضوعى که در فصل آینده با تفصیل بیشترى بدان خواهیم پرداخت. علاوه بر این، ستیز و کشمکش لوتر با الهیات مدرسى بر سر آموزه آمرزیدگى بود، در حالى که این دغدغه و دلمشغولى در نهضت اصلاح دینى در سوئیس، بازتابى نداشت.
به همین سان، توجه و عنایتى که لوتر به آموزه هاى دینى به معناى دقیق کلمه داشت، در نهضت اومانیسم و ابتداى نهضت اصلاح دینى سوئیس جایگاهى نداشت. اومانیسم به اصلاح زندگى و اخلاقیات کلیسا مى اندیشید، نه به آموزه هاى آن. در واقع، به نظر مى رسد که بسیارى از اومانیست ها، توجه به آموزه ها و تعالیم را با مسحور شدن در برابر الهیات مدرسى برابر مى دانستند. با این حال، لوتر معتقد بود که چاره اى جز بررسى و تحقیق در مورد آموزه هاى کلیسا نیست؛ با این بینش که این آموزه ها باید در پرتو کتاب مقدس اصلاح شوند. البته حق این است که در اواخر نهضت اصلاح دینى در سوئیس، به ویژه تحت رهبرى بولینگر و کالون، توجه بیشترى به آموزه هاى دینى نشان داده شد، اما در مرحله آغازین آن به رهبرى تسوینگلى، این آموزه ها به حاشیه رانده شده بود.
تکیه لوتر بر کتاب مقدس و آباء
لوتر در مبارزه با حکمت مدرسى، به شدت بر کتاب مقدس و آباء، و بیش از همه بر آگوستین تکیه مى کرد. از این رو، از جدیدترین نسخه هاى چاپى عهد جدید به زبان یونانى و نوشته هاى آگوستین که اومانیست ها آنها را تصحیح کرده بودند، بهره مى جست. لوتر معتقد بود که علت در دسترس قرار گرفتن این منابع جدید، هیچ چیز جز قضا و تقدیر الهى نیست؛ با این هدف که برنامه اصلاحى او را مدد رساند. مصححان و فرهیختگان او را با زبان عبرى آشنا کرده، نسخه هاى چاپ شده آثار آگوستین و متن یونانى عهد جدید را در اختیار وى قرار دادند. به جهات مختلفى، مى توان برنامه الهیاتى لوتر و کارلشتات در ویتنبرگ را برنامه اى اومانیستى دانست. هم لوتر و هم اومانیست ها، به شدت مخالف حکمت مدرسى بودند (هرچند همان طور که در ادامه خواهیم دید، هر کدام براى این کار خود دلیل خاصى داشتند).
بحث گرایش لوتر به اومانیسم
در واقع، این تصور و برداشت که لوتر هوادار اومانیسم بوده، ریشه در سال هاى پایانى دهه 1510 دارد و شاید تا حد زیادى، نتیجه بحث ها و مناظرات لایپزیک در سال 1519 باشد که طى آن، لوتر با شخصى کاتولیک به نام یوهان اک درباره پاره اى از موضوعات به بحث وجدل پرداخت. برداشت اک از بیشتر سخنان لوتر در آن بحث ها این بود که وى به اومانیسم گرایش دارد. از این رو، دیگر نباید تعجب کرد که چرا در محافل اومانیست ها این سخن بر سر زبان ها افتاد که چهره اى که تا آن زمان ناشناخته بود، در مناظره با حریف قدرى چون اک، آشکارا از آرمان هاى اومانیسم حمایت کرده است. با این حال، دلیل محکمى وجود ندارد که لوتر به اومانیسم به معناى دقیق کلمه گرایش داشته است. لوتر از دستاوردهاى تلاش خود صرفا براى رسیدن به اهدافش بهره مى جست؛ به نظر مى رسد که شباهت هاى شکلى و سطحى میان این دو برنامه، تفاوت هاى شدید آنها را پوشانده بود. لوتر و همکارانش تنها از مهارت هاى متنى و واژه شناختى اومانیسم استفاده مى کردند؛ اما مخالف سرسخت نگرش هاى اومانیستى بودند.