چگونه مى توان خدا را شناخت؟ از نگاه بعضى، نهاد بشر توانایى هاى محدودى دارد و نمى تواند وجود یا ماهیت خدا را به این شکل تشخیص دهد. بشر نیاز دارد که به او گفته شود که خدا چگونه است. اساسا، موضوع مورد بحث همان مکاشفه است؛ یعنى این پنداشت مسیحى که خدا مایل است که شناخته شود و او این مهم را در آشکار ساختن خود در ماهیت و تاریخ بشر امکان پذیر ساخته است. هیو راس مکینتاش الهیدان بزرگ اسکاتلندى، مسائل مربوط به مکاشفه را چنین خلاصه کرد: « هر نوع شناختى دینى از خدا، در هر جا که باشد، ناشى از مکاشفه است؛ در غیر این صورت، ما باید به این موضع باور نکردنى متعهد شویم که آدمى مى تواند خدا را بشناسد، بدون اینکه او چنین اراده کرده باشد.»
مفهوم مکاشفه
یکى از موضوعات اساسى در الهیات مسیحى در طى قرون این بوده که کوشش هاى بشر براى درک کامل ماهیت و غرض هاى خداوند در نهایت ناکام مى مانند. گرچه اعتقاد عمومى بر این است که شناخت طبیعى خدا امکان پذیر است، (آثار اولیه کارل بارت استثناى قابل توجهى در این اجماع است)، اما چنین شناختى، هم به لحاظ گستره و هم به لحاظ عمق، محدودیت هایى دارد. مفهوم مکاشفه بیانگر این باور فراگیر در الهیات مسیحى است که ما نیازمندیم به «دانستن اینکه خدا چگونه است». (ابرهارد جانگل). دهه 1960 شاهد خیزش عمده اى در الهیات مسیحى بود که در آن، بسیارى از اندیشه هاى سنتى مورد تردید قرار گرفت و از نو تعریف شد. از جمله این تردیدها، تردید درباره مفهوم مکاشفه بود. دو موضوع مطرح شد که به نظر مى رسید که هر دو، برداشت سنتى مسیحى از مکاشفه را دچار تردید کرد. در ابتدا، اف. جى. داونینگ این نظر را بیان کرد که توجه امروزه به مکاشفه نه به سبب خود مواد کتاب مقدس، بلکه به سبب اهمیت موضوعات معرفت شناسانه در فلسفه جدید است. براى نمونه، اهمیت موضوعاتى در باب «شناخت درست» در فلسفه علم به شکلى نامناسب به الهیات راه یافت. گفته شده است که دغدغه کتاب مقدس نجات است نه شناخت. پرسش مهم در عهد جدید این بود که «براى نجات، چه باید بکنم» نه اینکه «چه باید بدانم.» در واکنش به این امر، چنین خاطر نشان مى شد که تصور کتاب مقدس از نجات، بیشتر در قالب اصطلاح «شناخت» بیان شده و نجات بشر بر پایه شناخت امکان نجات در مسیح و پاسخ مناسبى که براى رخ دادن نجات ضرورى بود، استوار بود. «شناخت خدا»، با تلقى کتاب مقدس، تنها به معناى «اطلاع یابى درباره خدا» نیست، بلکه انکشاف حیات بخش و نجات آور خدا در مسیح است.
ثانیا محققان کتاب مقدس مانند جیمز بار معتقدند که موضوع مکاشفه اهمیتى حاشیه اى در عهد عتیق و عهد جدید دارد. آنان بر این باور بودند که زبان مکاشفه اى در نوشته هاى کتاب مقدس نه امرى بنیادى است و نه شکل واحد و یکسانى در آنها دارد. با این حال، با گذشت اندک زمانى معلوم شد که اساس تحلیل آنان، پذیرش غیرانتقادى اندیشه هایى در باب «مکاشفه» بود که به گونه اى نظام مند مطرح شده بود نه تأمل دقیق در باب واژه هاى مکاشفه اى خود کتاب مقدس. در درستى این مطلب هیچ تردیدى نیست که مفاهیم رایج در قرون وسطى و دوره مدرن درباره مکاشفه در هیچ یک از عهد عتیق و عهد حدید به طور روشن بیان نشده است. اما این به هیچوجه بیانگر آن نیست که نشانى از زبان مکاشفه در کتاب مقدس وجود ندارد یا حتى فاقد اهمیت است. تردیدى نیز در درستى این سخن نیست که عهد جدید «مکاشفه» را به معناى «انکشاف خدایى تا به حال ناشناخته» نمى داند. اصطلاح «مکاشفه» را در کاربرد روزمره خود، مى توان به معناى «چیزى را یکسره معلوم ساختن»، یا «آشکار شدن کامل چیزى که تا به حال پنهان یا تیره بوده» دانست. با این حال، سخن گفتن از «مکاشفه خدا» در بسترى الهیاتى نه بدان معناست که انکشاف ذاتى خدا امرى کامل و تمام عیار است. براى نمونه، بسیارى از نویسندگان در سنت ارتدوکسى یونان بر این باور تأکید دارند که مکاشفه خدا، راز خدا را باطل نمى کند. جان هنری نیومن در آموزه «ذخیره» بر نکته مشابهی تاکید دارد. همیشه خدا بیش از آن است که ما می توانیم به درک او نائل آییم. افزون بر این، لوتر معتقد است که انکشاف ذاتی خدا تنها نسبی است. با این حال، این انکشاف نسبی قابل اعتماد و کافی است. او اندیشه نوعی «انکشاف پنهان خدا» را که یکی از مهم ترین جنبه های «الهیات صلیب» اوست براى اشاره به این مطلب مطرح کرد.
امروزه در الهیات مسیحى اتفاق نظر وجود دارد که طبیعت (یا آفرینش)، شاهد و گواه خداوند آفرینشگر است. چنین شناخت طبیعى از خدا را باید با مکاشفه تکمیل کرد که راه را براى اطلاعاتى هموار مى سازد که در غیر این صورت، دست نایافتنى است. با این حال، اندیشه مکاشفه مفید معنایى بیش از شناخت آگاهى بخش خداوند است؛ این مفهوم، مفهوم انکشاف خدا را با خود دارد. هنگام سخن گفتن درباره سایر افراد، باید بتوانیم میان «شناخت درباره یک فرد» یا «شناخت یک فرد» فرق نهاد. اولی به معنای شناخت فکری یا مجموعه اى از اطلاعات درباره یک فرد (مانند قد، وزن و امثال آن) است، اما دومى بر نوعى ارتباط شخصى دلالت مى کند. «مکاشفه» به معناى گسترده و تعمیم یافته خود، صرفا به معناى انتقال مجموعه اى از آگاهى ها نیست، بلکه انکشاف ذاتى خدا در تاریخ است. خدا با فرایند انکشاف خود، که نقطه اوج و کمال آن در تاریخ عیساى ناصرى است، ابتکار عمل را به دست گرفته است. در قرن بیستم، نویسندگانى که تحت تأثیر مکاتب مختلف فلسفه هاى شخص گرا بودند مانند فردریک گوگارتن، دیتریش بونهافر، و ایمانوئل هیرش، امیل برونر این مطلب را مورد تأکید قرار دادند. امیل برونر، که او نیز متعلق به این گروه از متفکران است، براهمیت آموزه تجسد در مکاشفه تأکید دارد انکشاف شخصى خدا را مى توان در مسیح مشاهده کرد. مؤمنان «طرف گفتگوى خدا در تاریخ اند». مکاشفه، شکلى شخصى به خود مى گیرد.
الگوهاى مکاشفه
مکاشفه، مانند بیشتر مفاهیم الهیاتى، مفهومى پیچیده است. الهیدانان هنگام کوشش براى شرح و بسط عناصر مختلف آن، از الگوهاى متفاوتى از مکاشفه استفاده کرده اند. در زیر، چهار الگو از این الگوها بررسى شده است. بر این نکته باید تأکید کرد که این الگوها مانعة الجمع نیستند و تأیید یکى به معناى نفى یکى دیگرى یا هر سه الگوى باقى مانده نیست. درک درستى از الگوهاى یاد شده، نشانگر تأکیدهاى متفاوتى در برداشت هاى مسیحى از مکاشفه است.
مکاشفه به مثابه آموزه
این رویکرد، مشخصه مکتب هاى انجیلى محافظه کار و نو مدرسی کاتولیکی بوده و در شکل های اصلاح شده یا تکمیل شده آن، همچنان نفوذ چشمگیری در سمسیحی دارد. در حالی که ایلی ها بر نقش کتاب مقدس در انتقال مکاشفه تاکید می کنند، نو مدرسیان کاتولیک عموما، به نحو قابل ملاحظه ای بر نقش سنت و به ویژه مقام تعلیمی (مرجعیت تعلیمی)، کلیسا، تاکید می کند. اصطلاح «گنجینه مکاشفه» یا «گنجینه حقیقت»، به معناى بینش هایى که کلیسا طى سال ها فراهم آورده، معمولا در چنین بسترهایى به کار مى رود. اصولا در این رویکرد، مکاشفه را (گرچه نه به شکلى انحصارى) باید در شکل هاى گزاره اى تصور کرد.
دیدگاه بعضى از پروتستان هاى محافظه کار
از دیدگاه بعضى از پروتستان هاى محافظه کار، این اطلاعات را باید از کتاب مقدس به دست آورد که مجموعه اى از گزاره هاى اعتقادى دانسته مى شود. ممکن است که این گزاره ها در کنار یکدیگر قرار گرفته و پدید آورنده چارچوب الهیات مسیحی باشد. نمونه ای از این رویکرد را می توان در کتاب شش جلدی کارل اف.اچ.هنری به نام خدا، مکاشفه و حجیت یافت که بر محافل انجیلی آمریکا تا حدی تاثیر داشته است. مکاشفه عبارت است از «آگاهی های اشاری درباره ماهیت خدا» که کتاب مقدس آن را در اختیار گذاشته است. سایر نویسندگان در سنت انجیلی تاکید کرده اند که مکاشفه را باید آمیزه ای از عمل الهی و کلمات الهی دانست. نمونه خوبی از این دست ،جیمزآی.پگر (متولد 1920) است. به گفته وى خدا از هدف خود که ما را به سان دوستان خود داشته باشد، دست برنداشته است. او با عشق خود مصمم بوده که ما را از گناه نجات دهد و نزد خود بازگرداند. تدبیر او براى انجام این کار این بود که به وسیله تجسد، مرگ، رستاخیز و سلطنت پسر خود، خود را به عنوان رهایى بخش، خالق دوباره به ما بشناساند. تحقق این طرح به رشته اى دراز از حوادث مقدماتى نیاز دارد که آغاز آن، وعده به نسل زن (پیدایش 3: 15) است و دامنه آن، سراسر تاریخ عهد عتیق را فرامى گیرد. این همچنین مقتضى انبوهى از آموزش هاى شفاهى و ملفوظ است که در این سلسله، هر موردى پیش از آنکه به ظهور رسد و یا دربازنگرى در درس هایش به کار رود و پیش بینى شود، به طورى که انسان ها در هر مرحله اى بتوانند طومار گشوده تاریخ نجات و رستگارى را درک کنند، به وعده تحقق کامل آن امیدوار گردند، و بیاموزند که آنها، به مثابه متعلقات و اهداف فیض، باید چگونه اشخاصى باشند. از این رو، تاریخ نجات و رستگارى (اقبال خداوند) در بستر تاریخ وحى و انکشاف (سروش هاى خداوند) رخ مى دهد.
دیدگاه بعضى از الهیدانان کاتولیک روم
شمارى از الهیدانان کاتولیک روم که مشهورترین آنها ریجینالد کاریج و هرمان دیکمان هستند، رویکردى متناسب با این را پذیرفته اند. اساس این رویکرد، بیانیه هاى اولین شوراى واتیکان درباره ماهیت ایمان است که اظهارنظر زیر را نیز شامل مى شود بنابراین، همه آن امور را باید به وسیله ایمان الهى و کاتولیک اعتقاد داشت، همان ها که در کلمه خدا و نیز در کتاب مقدس و سنت آمده است و کلیسا آنها را به عنوان موضوعاتى پیشنهاد کرده که باید به مثابه امورى مکاشفه اى، خواه به واسطه حکم قاطع کلیسا یا در مرجعیت تعلیمى رایج و عام آن، پذیرفت. روشن است که مکاشفه، در این رویکرد، شکل گزاره هاى اعتقادى را دارد که کلیسا آن را بیان کرده است. چنین گزاره هایى را مى توان در کتاب مقدس و سنت نانوشته یافت.
نقد این رویکرد
این رویکرد هدف انتقاد شدید کسانى قرار گرفت که برجسته ترین آنان، الهیدان پست لیبرال، جورج لیندبک در کتاب ماهیت آموزه بود. لیندبک این دیدگاه درباره مکاشفه را «گزاره گرایانه» یا «معرفتی» می نامد. در این رویکرد، مکاشفه چنین تلقی می شود: «گزاره های اخباری یا مدعیات صدق و کذب پذیر درباره واقعیات عینی». لیندبک چنین استدلال می کند که این رویکرد را بدان سبب باید انکار کرد که عقل گرایانه یا ظاهرگرایانه است و بر این فرض نادرست استوار است که مى توان حقایق عینى درباره خدا را به طور قطعى، جامع و همیشگى به شکلى گزاره گونه بیان کرد. انتقاد لیندبک از نظریه هاى «معرفتى» در باب مکاشفه یا آموزه ها، در مواجهه با برداشت هاى نومدرسى در باب مکاشفه، از توان چشمگیرى برخوردار است. براى نمونه، دیدگاه هرمان دیکمان، نویسنده نو مدرسى، دال بر اینکه مکاشفه فوق طبیعى، معرفت نظرى را به وسیله گزاره ها انتقال مى دهد، آشکارا در معرض انتقادات جدى لیندبک قرار گرفت. با این حال، چنین نیست که همه نظریه هاى معرفتى در باب اعتقادات از این جهت آسیب پذیر باشند.
دیدگاه الهیدانان قرون وسطى
تمایز آشکارى از یک سو، میان این دیدگاه که تبیین جامع و بى ابهام خدا از طریق مکاشفه به وسیله گزاره ها به دست آمده و از سوى دیگر، این دیدگاه که در گزاره هاى اعتقادى گزینه هاى معرفتى اصیلى هست. براى نمونه، بیشتر الهیدانان در قرون وسطى مکاشفه را، به حقیقت، مفهومى پویا مى دانستند. این را باید نوعى «ادراک حقیقت الهى، و تمایل به سمت این حقیقت» تلقى کرد. از نگاه این الهیدانان، مکاشفه توصیفى از واقعیت را به دست مى دهد که قابل اعتماد و در عین حال ناقص است. رویکرد گزاره اى به مکاشفه نیاز ندارد که سایر رویکردها را نفى کند. شاید بزرگ ترین ضعف الهیات مسیحى این است که تمایلى به پذیرش این مطلب ندارد که الگوها مکمل یکدیگرند، نه اینکه یکدیگر را نفى کنند. پذیرش اینکه مکاشفه، متضمن آگاهى هایى درباره خداست، به منزله انکار این نیست که همچنین متضمن واسطه بودن حضور خدا یا دگرگون شدن تجربه بشرى است.
دیدگاه بارت
شکل مهم دیگرى از این رویکرد در باب مکاشفه را مى توان در آثار کارل بارت یافت. از دیدگاه بارت، کتاب مقدس خودش مکاشفه نیست بلکه شاهدى بر مکاشفه است. این مطلب با مفهوم بارت از «شکل سه گانه کلمه خدا» گره خورده است. به عقیده بارت، لازم است که جنبشى سه گانه, از کلمه خدا در مسیح، تا شهادت به این کلمه در کتاب مقدس، و سرانجام در اعلام این کلمه در موعظه جامعه مؤمنان را تمییز دهیم. بنابراین، این عیسى مسیح است که تجسم انکشاف خداست و کتاب مقدس شاهدى بر این انکشاف خدا در مسیح است. در حالى که بارت بیشترین اهمیت را به ارتباط (engagement) الهیاتى با کتاب مقدس مى دهد، روشن است که تأکید او به چیزى است که کتاب مقدس شاهد بر آن است و آن مسیح است نه خود متن کتاب مقدس.
(ادامه دارد...).