در قرآن سخن از درگیری بنی اسرائیل با مردی ثروتمند و سرکش از خودشان به نام قارون به میان می آورد، قارونی که مظهر ثروت آمیخته با کبر و غرور و طغیان بود. اصولا موسی در طول زندگی خود با سه قدرت طاغوتی تجاوزگر مبارزه کرد: "فرعون" که مظهر قدرت حکومت بود، و "قارون" که مظهر ثروت بود، و "سامری" که مظهر صنعت و فریب و اغفال. گرچه مهمترین مبارزه موسی (ع) با قدرت حکومت بود، ولی دو مبارزه اخیر نیز برای خود واجد اهمیت است و محتوی درسهای آموزنده بزرگ. معروف است که قارون از بستگان نزدیک موسی (ع) (پسرعمو یا عمو یا پسرخاله او) بود، و از نظر اطلاعات و آگاهی از تورات معلومات قابل ملاحظه ای داشت، نخست در صف مؤمنان بود، ولی غرور ثروت او را به آغوش کفر کشید و به قعر زمین فرستاد، او را به مبارزه با پیامبر خدا وادار نمود و مرگ عبرت انگیزش درسی برای همگان شد.
خدای تعالی از مال دنیا آن قدر به قارون داده بود که سنگینی کلید گنجینه هایش مردان نیرومند را هم خسته می کرد، و در اثر داشتن چنین ثروتی خیال می کرد که او خودش این ثروت را جمع آوری کرده، چون راه جمع آوری آن را می دانسته و خودش فکر بوده و حسن تدبیر داشته، این فکر او را مغرور نمود، پس از عذاب الهی ایمن و خاطر جمع شد، و زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح داده و در زمین فساد برانگیخت، خدای تعالی هم او و خانه او را در زمین فرو برد، نه آن خوش فکری و حسن تدبیرش، مانع از هلاکت او شد و نه آن جمعی که دورش بودند.
نخست می گوید: «إن قارون کان من قوم موسی فبغی علیهم؛ قارون از قوم موسی بود اما بر آنها ستم و ظلم کرد.» (قصص/ 76) علت این بغی و ظلم آن بود که ثروت سرشاری به دست آورده بود، و چون ظرفیت کافی و ایمان قوی نداشت، این ثروت فراوان او را فریب داد و به انحراف و استکبار کشانید. قرآن می گوید: «و آتیناه من الکنوز ما إن مفاتحه لتنوأ بالعصبة أولی القوة؛ ما آن قدر اموال و ذخائر و گنج به او دادیم که حمل خزائن او برای یک گروه زورمند، مشکل بود.» (قصص/ 76)
در مجمع البیان گفته: «کلمه ی "بغی" به معنای برتری طلبی بدون حق است و نیز گفته: کلمه ی "مفاتح" جمع مفتح است، هم چنان که کلمه ی "مفاتیح" جمع مفتاح است، و معنای هر دو یکی است، و آن عبارت است از هر چیزی که قفلها را باز می کند.» و نیز گفته: «"ناء بحمله ینوء نوءا، معنایش این است که کسی بارش را با اینکه برایش سنگین بود از زمین بلند کرد دیگران گفته اند: "ناء به الحمل" معنایش این است که بار او از شدت سنگینی کمرش را خوابانید. و این معنا با آیه شریفه موافق تر است.» و نیز در مجمع البیان گفته: «کلمه ی "عصبة" به معنای جماعتی به هم پیوسته است، ولی در عدد آن اختلاف است، بعضی گفته اند: "عصبه" ما بین ده نفر تا پانزده نفر را گویند (نقل از مجاهد) و بعضی دیگر گفته اند: مابین ده تا چهل را "عصبه" گویند (نقل از قتاده) و بعضی دیگر گفته اند: "عصبه" به معنای چهل نفر است. (نقل از ابی صالح) بعضی دیگر گفته اند مابین سه تا ده نفر است (نقل از ابن عباس) و بعضی دیگر گفته اند: به معنای جماعتی است که به یکدیگر تعصب بورزند. ولیکن کلام برادران یوسف که به پدر گفتند: "و نحن عصبة؛ ما عصبه هستیم" (یوسف/ 8) غیر از دو قول اخیر را تضعیف می کند، چون برادران او آن روز نه نفر بودند. و به هر حال معنای آیه این است که: قارون از بنی اسرائیل بود، و در مقام این برآمد که بدون حق بر بنی اسرائیل تجاوز کند، و ما از گنجینه ها آن قدر به او دادیم که حمل کلیدهای آنها جماعتی نیرومند را خسته می کرد.»
بعضی از مفسرین گفته اند: "مراد از مفاتیح کلید گنجینه ها نیست، بلکه خود گنجینه ها است". ولیکن درست نیست.
از این بحث بگذریم و ببینیم بنی اسرائیل به قارون چه گفتند؟ قرآن می گوید: «إذ قال له قومه لا تفرح إن الله لا یحب الفرحین؛ به خاطر بیاور زمانی را که قومش به او گفتند: این همه خوشحالی آمیخته با غرور و غفلت و تکبر نداشته باش که خدا شادی کنندگان مغرور را دوست نمی دارد.» ( قصص/ 76) کلمه ی "فرح" به معنای "بطر" تفسیر شده، ولیکن بطر، لازمه فرح و خوشحالی از ثروت دنیا است، البته فرح مفرط و خوشحالی از اندازه بیرون، چون خوشحالی مفرط آخرت را از یاد می برد، و قهرا بطر و طغیان می آورد، و به همین جهت در آیه شریفه: «و لا تفرحوا بما آتاکم و الله لا یحب کل مختال فخور؛ و خوشحال نگردید به آنچه به شما داده است و خداوند دوست ندارد هیچ متکبر فخر کننده ای را.» (حدید/ 23) اختیال، و فخر را از لوازم فرح شمرده، و فرموده به آنچه خدا به شما داده خوشحالی مکنید، که خدا اشخاص مختال و فخور را دوست نمی دارد. و نیز به همین جهت است که در آیه ی مورد بحث نیز نهی از فرح را تعلیل کرده به اینکه خدا اشخاص خوشحال را دوست نمی دارد.
بعد از این نصیحت، چهار اندرز پرمایه و سرنوشت ساز دیگر به او می دهند که مجموعا یک حلقه پنجگانه کامل را تشکیل می دهد. نخست می گویند: «و ابتغ فیما آتاک الله الدار الآخرة؛ در آنچه خدا به تو عطا کرده از مال دنیا، خانه آخرت را بطلب، و با آن آخرت خود را تعمیر کن.» (قصص/ 77) به اینکه آن مال را در راه خدا انفاق نموده، و در راه رضای او صرف کنی. اشاره به اینکه مال و ثروت بر خلاف پندار بعضی از کج اندیشان، چیز بدی نیست، مهم آن است که ببینیم در چه مسیری به کار می افتد، و اگر به وسیله آن "ابتغاء دار آخرت" شود، چه چیزی از آن بهتر است؟ اگر وسیله ای برای غرور و غفلت و ظلم و تجاوز و هوسرانی و هوسبازی گردد، چه چیز از آن بدتر؟! این همان منطقی است که در جمله معروف امیر مؤمنان علی (ع) درباره دنیا به روشنی از آن یاد شده است: «من ابصر بها بصرته، و من ابصر الیها اعمته؛ کسی که به دنیا به عنوان یک وسیله بنگرد چشمش را بینا می کند، و کسی که به عنوان یک هدف نگاه کند نابینایش خواهد کرد.» و قارون کسی بود که با داشتن آن اموال عظیم، قدرت کارهای خیر اجتماعی فراوان داشت ولی چه سود که غرورش اجازه دیدن حقایق را به او نداد.
در نصیحت دوم افزودند: «و لا تنس نصیبک من الدنیا؛ آن مقدار رزقی را که خدا برایت مقدر کرده ترک مکن.» (قصص/ 77) (و آن را برای بعد از خودت به جای مگذار)، بلکه در آن برای آخرت عمل کن، چون حقیقت بهره و نصیب هر کس از دنیا همان چیزی است که برای آخرت انجام داده باشد، چون آن چیزی که برایش می ماند همان عمل است. بعضی از مفسرین، جمله مورد بحث را چنین معنا کرده اند که: فراموش مکن این معنا را که نصیب تو از مال دنیایی (که به تو روی آورده) مقدار بسیار اندکی است، و آن همان مقداری است که می پوشی و می نوشی و می خوری، بقیه اش زیادی است، که برای غیر از خودت باقی می گذاری، پس از آنچه به تو داده اند به قدر کفایت بردار، و باقی را احسان کن، و این نیز وجه بدی نیست.
این یک واقعیت است که هر انسان سهم و نصیب محدودی از دنیا دارد، یعنی اموالی که جذب بدن او، یا صرف لباس و مسکن او می شود مقدار معینی است، و مازاد بر آن به هیچوجه قابل جذب نیست و انسان نباید این حقیقت را فراموش کند. مگر یک نفر چقدر می تواند غذا بخورد؟ چه اندازه لباس بپوشد؟ چند مسکن و چند مرکب می تواند داشته باشد؟ و به هنگام مردن چند کفن با خود می تواند ببرد؟ پس بقیه خواه و ناخواه سهم دیگران است و انسان امانت دار آنها! و چه زیبا فرمود: امیر مؤمنان علی (ع) که: «یا بن آدم ما کسبت فوق قوتک فانت فیه خازن لغیرک؛ ای فرزند آدم! هر چه بیشتر از مقدار خوراکت به دست می آوری خزانه دار دیگران در مورد آن خواهی بود.»
تفسیر دیگری برای این جمله در روایات اسلامی و سخنان مفسران دیده می شود که با تفسیر فوق قابل جمع است و ممکن است هر دو معنی مراد باشد، (چون استعمال لفظ در اکثر از معنی واحد جایز است)، و آن اینکه: در معانی الاخبار از امیر مؤمنان علی (ع) در تفسیر جمله ی "و لا تنس نصیبک من الدنیا" چنین آمده است: «لا تنس صحتک و قدرتک و فراغک و شبابک و نشاطک ان تطلب بها الآخرة؛ تندرستی و قوت و فراغت و جوانی و نشاطت را فراموش مکن و بوسیله این (پنج نعمت بزرگ) آخرت را بطلب!» طبق این تفسیر جمله فوق هشداری است به همه انسانها که فرصتها و سرمایه ها را از دست ندهند که فرصت چون ابر در گذر است.
سومین اندرز اینکه: «و أحسن کما أحسن الله إلیک» (قصص/ 77) یعنی زیادی را از باب احسان به دیگران انفاق کن، همان طور که خدا از باب احسان به تو انفاق کرده، بدون اینکه تو مستحق و مستوجب آن باشی. این نیز یک واقعیت است که انسان همیشه، چشم بر احسان خدا دوخته و از پیشگاه او هر گونه خیر و نیکی را تقاضا می کند، و همه گونه انتظار از او دارد، در چنین حالی چگونه می تواند تقاضای صریح یا تقاضای حال دیگران را نادیده بگیرد و بی تفاوت از کنار همه اینها بگذرد؟! و به تعبیر دیگر همانگونه که خدا به تو بخشیده است به دیگران ببخش، شبیه این سخن را در آیه 22 سوره نور در مورد عفو و گذشت می خوانیم: «و لیعفوا و لیصفحوا أ لا تحبون أن یغفر الله لکم؛ مؤمنان باید عفو کنند و صرفنظر کنند آیا دوست نمی دارید خداوند بر شما ببخشد؟»
این جمله را به تعبیر دیگر چنین می توان تفسیر کرد که گاه خداوند مواهب عظیمی به انسان می دهد که در زندگی شخصیش نیاز به همه آن ندارد، عقل توانایی می دهد که نه فقط برای اداره یک فرد، بلکه برای اداره یک کشور کارساز است، علمی می دهد که نه یک انسان، بلکه یک جامعه می تواند از آن استفاده کند، اموال و ثروتی می دهد که درخور برنامه های عظیم اجتماعی است. این گونه مواهب الهی مفهوم ضمنیش این است که همه آن به تو تعلق ندارد بلکه تو وکیل پروردگار در منتقل ساختن آن به دیگران هستی، خدا این موهبت را به تو داده که با دست تو بندگانش را اداره کند.
بالاخره "چهارمین" اندرز اینکه: «و لا تبغ الفساد فی الأرض إن الله لا یحب المفسدین» (قصص/ 77) یعنی در طلب فساد در زمین مباش، و از آنچه خدا از مال و جاه و حشمت به تو داده استعانت در فساد مجوی، که خدا مفسدان را دوست نمی دارد، چون بنای خلقت بر صلاح و اصلاح است. این نیز یک واقعیت است که بسیاری از ثروتمندان بی ایمان گاه بر اثر جنون افزون طلبی و گاه برای برتری جویی دست به فساد می زنند جامعه را به محرومیت و فقر می کشانند همه چیز را در انحصار خود می گیرند، مردم را برده و بنده خود می خواهند، و هر کسی زبان به اعتراض بگشاید او را نابود می کنند، و اگر نتوانند از طریق تهمت به وسیله عوامل مرموز خود او را منزوی می سازند، و خلاصه جامعه را به فساد و تباهی می کشند.
در یک جمع بندی کوتاه به اینجا می رسیم که این اندرزگویان نخست سعی کردند غرور قارون را درهم بشکنند. در مرحله دوم اخطار نمودند که دنیا وسیله است نه هدف. در مرحله سوم به او هشدار دادند که از آنچه داری تنها بخش کمی را می توانی مصرف کنی. در مرحله چهارم این حقیقت را به او گوشزد کردند که فراموش نکن خداوند به تو نیکی کرده تو هم باید نیکی کنی، وگرنه مواهبش را از تو خواهد گرفت. و در مرحله پنجم او را از فساد در ارض که نتیجه مستقیم فراموش کردن اصول چهارگانه قبل است بر حذر داشتند. درست معلوم نیست که این نصیحت کنندگان چه کسانی بودند؟ قدر مسلم اینکه مردانی دانشمند، پرهیزگار، هوشیار، نکته سنج و با شهامت بودند. اما اینکه بعضی احتمال داده اند که خود موسی بوده بسیار بعید است چرا که قرآن می گوید «إذ قال له قومه؛ قوم قارون به او گفتند.»
دنیا همچون شمشیر دو دم است، که یا این صاحب آن را به آتش می کشاند، و آن هنگامی است که خود مال را هدف بداند، و یا این که او را وارد بهشت می کند، در آن هنگام که مال را مرکبی برای پرداختن به اعمال نیک قرار دهد، پس ثروتمندی، در آن هنگام که دارنده ثروت آن را در راه خدا به مصرف برساند، برای وی فضیلتی محسوب می شود. و امیرالمؤمنین (ع) درباره دنیا چنین گفته است: «هر کس که به میانجیگری آن نگاه کند صاحب بصیرت و بینش می شود، و هر کس به آن نگاه کند، کورش می سازد.» با بیرون کردن حق خدا و حق نیازمندان از آن، و به مصرف رساندن مال در کارهای صالح و شایسته همچون ساختن مساجد و کمک کردن به نهضتهای اسلامی و اسلام از انسان نمی خواهد که همه آنچه را که در تصرف دارد در راه خدا خرج کند و دست خالی بماند، بلکه از او خواسته است که در این انفاق اعتدال را مراعات کند و در این خصوص فرمان او چنین است: «و الذین إذا أنفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما؛ و کسانی که در انفاق کردن نه اسراف و زیاده روی می کنند و نه سخت می گیرند و میان این دو اندازه را نگاه می دارند.» (فرقان/ 67)
امام علی (ع) می گوید: «تندرستی و قدرت و آسایش و جوانی و نشاط خود را فراموش مکن و با آنها خواستار آخرت باش.» زیرا که آنچه از دنیا باقی ماند جز آن چیزی نیست که انسان آن را به آخرت روانه می کند.
داستان قرآنی قارون ثروت نتیجه اعمال رذایل اخلاقی غرور بنی اسرائیل