یکی از جریانهائی که در میان سید حمیری و سوار قاضى اتفاق افتاده است، داستانى است که «حرث بن عبیدالله ربیعى» بازگو کرده و گفته است: در مجلس منصور در جسر اکبر نشسته بودم، سوار نیز آنجا بود که سید چنین خواند:
إن الاله الذی لا شی ء یشبهه *** آتاکم الملک للدنیا و للدین
آتاکم الله ملکا لا زوال له *** حتى یقاد إلیکم صاحب الصین
و صاحب الهند ماخوذ برمته *** و صاحب الترک محبوس على هون
ترجمه: «خداوندى که وى را همانندى نیست، ملک دنیا و دین را به شما ارزانى داشت. چنان سلطنتى بى زوال به شما داد که خاقان چین را مطیع و پادشاه هند را مأخوذ و امیر ترک را زبون و زندانى شما کرد.»
سید، قصیده را تمام کرد و منصور مى خندید، پس سوار گفت: «اى امیر مؤمنان! به خدا سوگند که این مرد آن چه را که در دل ندارد به زبان مى آورد به خدا، این ها گروهى هستند که محبت خود را به پاى دیگرى جز شما ریخته و دل به دشمنى شما بسته اند.» سید گفت: «به خدا قسم که سوار دروغگو است و من در ستایش شما راستگویم. اما اینک که مى بیند تو با من بر سر مهر آمده اى، حسد مى برد. به راستى که دلبستگى و مهرورزى من به شما اهل بیت رگى است که از پدرانم در تن من است. و این مرد، و خاندانش، در جاهلیت و اسلام دشمن شما بوده اند و خداوند عز و جل درباره خاندانش این آیه را بر پیغمبر فرو فرستاده است: "إن الذین ینادونک من وراء الحجرات أکثرهم لا یعقلون؛ بى تردید کسانى که تو را از پشت اطاق ها صدا مى کنند، بیشترشان معرفت و آگاهى [به حرمت و عظمت تو] ندارند." (حجرات/ 4)»
منصور گفت: «درست است.» سوار گفت: «اى امیر مؤمنان! سید قائل به رجعت است و شیخین را دشنام مى دهد و ناسزا مى گوید.» سید گفت: «اما اینکه مى گوید: قائل به رجعتم، سخن من بر اساس گفتار خداى تعالى است که فرموده است: "و یوم نحشر من کل أمة فوجا ممن یکذب بآیاتنا فهم یوزعون؛ و [یاد کن] روزى را که از هر امتى گروهى از آنان را که آیات ما را تکذیب مى کنند، محشور مى کنیم و آنان را [از حرکت] باز مى دارند [تا گروه هاى دیگر به آنان ملحق شوند،]." (نمل/ 83) و در جاى دیگر فرموده است: "و حشرناهم فلم نغادر منهم أحدا؛ و همه آنان را [براى ورود به عرصه قیامت] محشور مى کنیم، و هیچ یک از آنان را وانمى گذاریم." (کهف/ 47) و از اینجا دانسته مى شود که حشر، دو حشر است یکى عام و دیگرى خاص. و نیز خداى سبحانه فرموده است: "ربنا أمتنا اثنتین و أحییتنا اثنتین فاعترفنا بذنوبنا فهل إلى خروج من سبیل؛ پروردگارا! دوبار ما را میراندى و دوبار زنده کردى، اکنون به گناهانمان معترفیم، پس آیا راهى براى بیرون آمدن [از دوزخ] هست؟" (غافر/ 11) و نیز خداى فرموده است: "أ لم تر إلى الذین خرجوا من دیارهم و هم ألوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم أحیاهم؛ آیا به کسانى که از ترس مرگ از خانه هاى خود در حالى که هزاران نفر بودند، بیرون آمدند [با دیده عبرت] ننگریستى؟ پس خدا به آنان فرمود: بمیرید [و آنان بدون فاصله مردند،] سپس آنان را زنده کرد [تا بدانند رهایى از چنگ مرگ ممکن نیست]." (بقره/ 243)
این است آیات کتاب خداى عز و جل. پیغمبر (ص) خدا نیز فرموده است: "در روز قیامت متکبران در چهره مور محشور می شوند." و نیز فرموده است: "چیزى بر بنى اسرائیل نگذشته است مگر آنکه مانند آن در امت من خواهد بود. حتى مسخ و خسف و قذف. و حذیفه گفته است: به خدا قسم، دور نیست که خداوند بسیارى از افراد این امت را به صورت میمون و خنزیر درآورد. بنابراین رجعتى که من بدان معتقدم همان است که قرآن به آن ناطق است و در سنت نیز آمده است و من بر آنم که خداى تعالى این مرد (سوار) را به صورت سگ یا میمون و یا خنزیر یا مور به دنیا بر مى گرداند، چه او ستمگر و سرکش و کافر است.»
پس منصور خندید و سید چنین سرود:
جاثیت سوارا أبا شملة *** عند الإمام الحاکم العادل
فقال قولا خطأ کله *** عند الورى الحافی و الناعل
ما ذب عما قلت من وصمة *** فی أهله بل لج فی الباطل
و بان للمنصور صدقی کما *** قد بان کذب الأنوک الجاهل
یبغض ذا العرش و من یصطفی *** من رسله بالنیر الفاضل
و یشنأ الحبر الجواد الذی *** فضل بالفضل على الفاضل
و یعتدی بالحکم فی معشر *** أدوا حقوق الرسل للراسل
فبین الله تزاویقه *** فصار مثل الهائم الهائل
ترجمه: «در خدمت فرماندهى عادل، کنار اباشمله سوار به مخاصمه نشستم. او سخنانى گفت که هر آگاه و ناآگاهى نادرستى آن را درمى یافت. او نتوانست عیب و عار را از دامن خاندانش بشوید و در اندیشه باطل خویش درماند. درستى سخن من چون دروغگوئى آن مرد ابله نادان بر منصور نمایان شد. سوار، خداى صاحب عرش و رسول روشنى بخش و والاى او را دشمن مى دارد. و به امام بخشنده اى که در فضل از هر فاضلى برتر است، ناسزا مى گوید. و در میان گروهى که حق رسالت پیغمبر را اداء کرده اند، به ستم حکومت مى کند. خداوند ریاکاریهاى وى را نمایان کرد و او به سرگشتگى و درماندگى افتاد.»
منصور گفت: «اى سید! دست از سوار بردار!» سید گفت: «اى امیر مؤمنان! آنکه بدگوئى را آغاز کرد ستمکارتر است. او دست از من بدارد تا مرا نیز با او کارى نباشد.» منصور به سوار گفت: «سخنى به انصاف است، دست از او بدار تا هجوت نکند.»
از اشعارى که سید در هجو سوار سروده و براى منصور خوانده و ابوالفرج آن را روایت کرده است، اینها است:
قل للإمام الذی ینجى بطاعته *** یوم القیامة من بحبوحة النار
لا تستعینن جزاک الله صالحة *** یا خیر من دب فی حکم بسوار
لا تستعن بخبیث الرأی ذی صلف *** جم العیوب عظیم الکبر جبار
تضحی الخصوم لدیه من تجبره *** لا یرفعون إلیه لحظ أبصار
تیها و کبرا و لولا ما رفعت له *** من ضبعه کان عین الجائع العاری
ترجمه: «به پیشوائى که در اطاعت او نجات از آتش دوزخ در فرداى قیامت است بگو: اى بهترین آفریده! خدا جزاى خیرت دهاد سوار را در حکمرانیش یارى مکن. این مرد بد اندیش، مدعى و پسر عیب و متکبر و سرکش را یاور مباش آنگاه که طرفین حصم به نزدش مى آیند از غایت غرور و کبر و سرکشى او دیده بر او نمى گشایند. و اگر تو از او دستگیرى نمى کردى، او گرسنه برهنه اى بیش نبود.» پس سوار داخل شد و چون منصور او را دید خندید و گفت: «آیا داستان ایاس بن معاویه که شهادت فرزدق را پذیرفت و شهود دیگرى خواست، نشنیده اى؟ چرا خویشتن را در معرض سید و زبان او قرار مى دهى؟» آنگاه به سید دستور داد که با سوار سازش کند و از او پوزش طلبد و سید چنین کرد ولى سوار عذرش را نپذیرفت و او چنین سرود:
أتیت دعی بنی العنبر *** أروم اعتذارا فلم أعذر
فقلت لنفسی و عاتبتها *** على اللؤم فی فعلها: أقصری
أ یعتذر الحر مما أتى *** إلى رجل من بنی العنبر
أبوک ابن سارق عنز النبی *** و أمک بنت أبی جحدر
و نحن على رغمک الرافضو *** ن لأهل الضلالة و المنکر
ترجمه: «به نزد نابکارى از خاندان عنبر به عذرخواهى رفتم اما عذرم پذیرفته نشد. پس نفس خود را سرزنش کنان گفتم: بس کن. آیا آزادمردى چون تو، به نزد مردى عنبرى به عذرخواهى از اعمال خود مى رود!؟ اى سوار! پدر تو دزد بز پیغمبر و مادرت دختر ابى جحدر است. و ما على رغم تو، گمراهان و زشتکاران را، رافضیم.»
نیز گفته است: به سید خبر رسید که سوار گروهى را آماده کرده است که به سرقت او در نزد سوار شهادت دهند تا دست سید را ببرد. شکایت به ابى جعفر برد و او سوار را خواست و گفت «تو را از حکومت بر سید، خواه به سود او باشد یا به زیانش، انداختیم.» سوار تا مرد دیگر با سید به بدى رفتار نکرد.
اسماعیل بن ساحر گفت: دو مرد از خاندان عبدالله بن دارم، درباره برترى اصحاب پس از پیغمبر خدا (ص) با یکدیگر ستیز مى کردند، تا سرانجام به داورى نخستین کسى که بر آنها بگذرد، رضا دادند. سید در رسید و آنها در حالی که نمى شناختندش به سویش آمدند و آنکه على را برتر مى دانست چنین گفت: «من و این مرد درباره بهترین مردم پس از پیغمبر اختلاف پیدا کرده ایم من گفته ام برتر از همه على بن ابیطالب است.» سید سخنش را قطع کرد و گفت «مگر این زنازاده را سخن دیگرى است؟» حاضران خندیدند و مرد دوم از بیم لب فرو بست و پاسخى نداد.
در صفحه 91 جلد 1 حیات الحیوان جاحظ چنین آمده است که: سید ابن محمد حمیرى، عایشه (رض) را در نبردى که در روز جمل براى کشتار مسلمانان به راه انداخت، به گربه اى مانند کرده که فرزندان خود را مى خورد، و سروده است:
جاءت مع الأشقین فی هودج *** تزجی إلى البصرة أجنادها
کأنها فی فعلها هرة *** ترید أن تأکل أولادها
«عایشه در هودج نشسته و با دیگر شوم بختان لشکر خود را به بصره راند گوئى به گربه اى مى ماند که فرزندان خود را مى خورد.»
شعرا سید اسماعیل حمیری ادبیات عرب تشیع داستان تاریخی اهل بیت (ع)