اصولا یکی از محکهای آزمایش ادیان حق از باطل، توضیح و بیانی است که درباره مسائل مربوط به مبداء و معاد و نبوت و امامت دارد، زیرا مسائل این قسمت مخصوصا آنچه به ذات پاک خدا و اسماء و صفات او باز می گردد بسیار ظریف و دقیق و پیچیده است، و گاهی فاصله میان شرک و توحید باریکتر از مو می شود. این بخش از آیات قرآن به قدری جالب، عمیق و دقیق است که اگر دلیلی برای اعجاز آن، جز همان توضیحات دقیقی که در این مسائل مهم بیان می کند وجود نداشت، برای پی بردن به آن کافی بود. به خصوص اینکه قرآن در محیطی ظاهر شد که پر از بتها و بتکده ها بود، از بتهای خانگی گرفته تا بتهای قبیله ای و بتهای بزرگ که جنبه عمومی داشت و مورد توجه هر شهر و دیار بود.
بتهایی از یک قطعه چوب یا سنگ و فلز، با دست خود می ساختند و با اینکه می دانستند کمترین حس، شعور، حرکت و بینشی ندارند، صرفا به خاطر یک مشت تخیلات آنها را صاحب قدرت عظیم می دانستند، و مقدرات خود را به دست آنها می سپردند و در برابر آنها عاجزانه زانو می زدند و راز و نیاز، سجده و قربانی می کردند تا واسطه فیض و شفیع بر درگاه خداوند باشند کار به جایی رسیده بود که گاه بتهایی از خرما می ساختند، و اتفاقا در یک قحط سالی پس از خالی شدن انبارهای آذوقه به آن حمله ور شدند و بندگان این خدا، خدای خود را با کمال جسارت خوردند و این شعر که هنوز در لا به لای اشعار دوران جاهلیت عرب به چشم می خورد یادگار همان داستان است:
اکلت حنیفة ربها عام التقحم و المجاعة *** لم یحدروا من ربهم سوء العواقب و التباعة
«طایفه بنی حنیفه خدای خود را در سال قحطی و گرسنگی خوردند، و از عواقب شوم این عمل، از خدای خود نترسیدند.»
این منحط ترین و مضحک ترین فکر خرافی است که ممکن است به مغز انسانی خطور کند، و شاید ضرب المثل معروف فارسی «یا خدا را بخواه یا خرما را» نیز اشاره ای به همین داستان باشد که آن گروه خرافی یا می بایست از خدای خود چشم بپوشند یا از خرما.
بسیاری از اعراب جاهلی، فرشتگان را دختران خدا می دانستند، در حالی که خودشان حتی از شنیدن نام دختر (به واسطه تحقیر زن در آن محیط) تنفر داشتند، چنانکه در آیه 17 سوره زخرف می خوانیم «و اذا بشر احدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا و هو کظیم؛ هنگامی که یکی از آنها به همان چیزی که برای خدا رحمان قرار داده (یعنی به تولد نوزاد دختر) بشارت داده شود، صورتش از فرط ناراحتی سیاه می شود و مملو از خشم می گردد.»
مسائل خرافی فراوان دیگری چه در بحث خداشناسی و چه در بحث معاد و غیر آن که شرح آنها به طول می انجامد. هنگامی که می بینیم از چنین محیطی کسی برخاسته که توحید خالص و معارف ناب را با دقیقترین بیان که بزرگان فلاسفه نیز در برابر آن زانو می زنند ارائه می دهد شک نخواهیم کرد که بیان چنین معارفی تنها از سوی خداست.
با اینکه بحث بت پرستی چنان بر آن محیط مسلط بود که هیچ کس سخنی نازکتر از گل در نکوهش از این عقیده بر زبان جاری نمی کرد.
قرآن با قاطعیت بی نظیری به کوبیدن این عقیده خرافی پرداخت. گاه از زبان ابراهیم خلیل چنین نقل می کند: «قال افتعبدون من دون الله مالا ینفعکم شیئا ولا یضرکم* اف لکم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون؛ گفت آیا غیر از خدا را پرستش می کنید همان چیزهایی که نه می توانند سودی به شما برسانند و نه زیانی، اف بر شما و این معبودهایی که غیر از خدا برای خود انتخاب کرده اید آیا نمی فهمید.» (انبیاء/ 66- 67)
در جای دیگر به داستان گوساله سامری که جمعی از جهال بنی اسرائیل سخت به آن دل بسته، و به آن گرویده بودند، می فرماید: «افلا یرون الا برجع الیهم قولا ولا یملک لهم ضرا و لا نفعا؛ آیا نمی بینند که (این گوساله طلایی) پاسخ آنها را نمی دهد و مالک هیچ گونه سود و زیانی نسبت به آنها نیست.» (طه/ 89)
هیچ کتاب تربیتی به گرد قرآن نمیرسد. کتابهای آسمانی چون تورات و انجیل در برابر روی جهانیان قرار دارد، اما اصول معارف بلند و اخلاقیات و تهذیب قرآن در اوج عظمت است.
قرآن توانست مردان و زنان عفیف و پارسا و جهادگر، مغزهای متفکر، دستهای تلاشگر و پاهایی به استواری کوه، ایثارگرانی از مال و جان گذشته، زبانهای شاکر، مهر و محبت، سلامت روح و روان، رحمت و عطوفت، عدالت و انصاف، سجاده افکنهای نیایشگر، استغفارکنندگان بیداردل، شیران میدانهای پیکار، بیهوده گریزان لغو ستیز، تسبیح گویان ذاکر، فرشته خویان دیو گریز، عالمان عامل و جهل گریزان دانش پژوه بیافریند و از هیچ خشک و تر دیگر فروگذار نکند.
پس، بر ماست که از این خورشید تابان رخ برنتابیم: «کتاب أنزلناه إلیک لتخرج الناس من الظلمات إلی النور؛ كتابى است كه آن را به سوى تو فرود آورديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاريكيها به سوى روشنايى بيرون آورى.» (ابراهیم/ 1) و از این منبع نور، شاهراه را باز شناسیم و در هنگامه ی فتنه های شوم و تاریک، از آن اقتباس جوییم؛ چنانکه "نبی الله اعظم" فرمود: «فإذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن» نیز از این کتاب مبارک پیروی کنیم: «هذا کتاب أنزلناه مبارک فاتبعوه؛ اين خجسته كتابى است كه ما آن را نازل كرديم پس از آن پيروى كنيد.» (انعام/ 155)
قرآن با این راهکار، موفق شد انقلاب انسانی ایجاد، و سعادت ابدی بشر را تضمین کند؛ با این شرط که به آن عمل شود و دیگران گوی سبقت را در صبغت اسلامی نربایند؛ چنان که امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: «و الله الله فى القرآن! لایسبقکم بالعمل به غیرکم؛ بترسید از خدا، بترسید از خدا درباره ی قرآن که دیگران با عمل به آن از شما پیشی نگیرند.»
نمونهای از انقلاب روانی قرآن
علامه مجلسی نمونه ای از اثر اعجاز قرآن را چنین نقل می کند: «اسعد بن زراره و ذکوان بن عبد قیس که از طایفه خزرج بودند و در مدینه می زیستند. خزرج و اوس از دیر زمان جنگ داشتند و شب و روز سلاح بر زمین نمی گذاشتند و آخرین پیکارشان روز بغاث بود. به قصد پیمان گرفتن از طوایف مکه بر ضد طایفه ی اوس به مکه آمدند و قصد کردند که در ماه رجب، عمره به جا آورند.
اسعد بن زراره با عتبة بن ربیعة دوستی داشت. از این رو، در مکه بر او وارد شد و گفت که "میان ما (خزرجیان) و طایفه ی اوس جنگ است و به منظور همپیمان شدن شما با ما به مکه آمدیم." عتبه در پاسخ گفت: "خانه و دیار ما از شهر و دیار شما دور است. وانگهی، برای ما دل مشغولی دیگری پیدا شده است که از هر چیزی فارغ شده ایم." اسعد گفت: "چه چیزی شما را مشغول داشته است و حال آنکه در حرم امن زندگی میکنید؟" عتبه گفت: "در میان ما مردی پیدا شده و ادعا می کند که رسول خداست و خردهای ما را سفیه می شمرد و به خدایانمان بد می گوید و جوانانمان را تباه کرده و اجتماع ما را پراکنده کرده است." اسعد پرسید: "آیا او از قوم و عشیره ی شماست؟" عتبه گفت: "او فرزند عبدالله بن عبدالمطلب و از شریفترین و بزرگترین خانواده های ماست."
اسعد و ذکوان و همه ی طایفه اوس و خزرج از یهودیانی که در مدینه و اطراف می زیستند (طوایف نضیر، قریظه و قینقاع) شنیده بودند که در این روزگاران، پیامبری از مکه ظاهر میشود و به مدینه هجرت میکند. از این رو، یهود باید با همه ی عرب درگیر جنگ شود. اسعد آنچه را از یهود شنیده بود به یاد آورد و افزود، "آن مرد کجاست؟"
عتبه گفت: "اینک در حجر اسماعیل نشسته است، ولی حق خروج از شعب ابیطالب را جز در موسم مخصوص ندارد. اگر او را دیدی سخنش را گوش نگیر و با او سخن مگو؛ زیرا او ساحری است که با سخن، تو را مسحور خویش می کند." اسعد گفت: "پس چه کنم، و اینک من در حال برگزاری عمره، ناچارم که گرد بیت طواف کنم؟" عتبه گفت که "در گوشهایت پنبه بگذار."
اسعد در حالی که گوشهایش را پر از پنبه کرده بود، وارد مسجدالحرام شد و یک دور، گردخانه ی خدا طواف کرد که چشمش به پیامبر خدا (ص) افتاد که گروهی از بنی هاشم گرد او نشسته بودند. او نگاهی به پیامبر افکند و گذشت. در دور و شوط دوم با خود گفت که نادانتر از خودم نیافتم! چرا باید چنین پدیده ای که در مکه رخ داده است را ندانم و از آن بیخبر بمانم تا وقتی به طایفه ام بازگشتم نتوانم گزارش کنم؟!
سپس پنبه را از گوشهایش در آورد و دور افکند و به پیامبر (ص) به راه و روش جاهلی گفت: صبح به خیر: "أنعم صباحا". پیامبر (ص) سربلند کرد و با نگاه به او فرمود: "خداوند به جای این تحیت و درود، درودی بهتر و صبح به خیری نیکوتر برای ما آورده است؛ درود اهل بهشت یعنی السلام علیکم."
اسعد گفت: "پیام و دعوت تو چیست؟" پیامبر (ص) فرمود: "دعوت به شهادت لا إله إلا الله و این که من رسول خدایم."
سپس پیامبر (ص) چندی از ارزش های والا و درخور انسانیت را چنین بر شمرد:
1. "ألا تشرکوا به شیئا؛ به خداوند شرک نیاورید."
2. "وبالوالدین إحسانا؛ به پدر و مادر احسان کنید و نیکوکار باشید."
3. "و لاتقتلوا أولادکم من إملاق نحن نرزقکم و إیاهم؛ فرزندان خود را از بیم تنگدستی مکشید."
4. "و لاتقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن؛ به کارهای زشت، چه علنی و چه پنهانی نزدیک مشوید."
5. "و لاتقتلوا النفس التی حرم الله إلا بالحق ذلکم وصیکم به لعلکم تعقلون؛ نفسی را که خدا حرام کرده جز به حق مکشید." (انعام/ 151) اینهاست که خداوند شما را به انجام دادن آن سفارش کرده است؛ باشد که بیندیشید.
6. "و لاتقربوا مال الیتیم إلا بالتی هی أحسن حتی یبلغ أشده؛ به مال یتیم جز به نحوی هرچه نیکوتر نزدیک مشوید تا به حد رشد خود برسد."
7. "و أوفوا الکیل و المیزان بالقسط؛ پیمانه و ترازو را به عدالت، تمام بپیمایید."
8. "لانکلف نفسا إلا وسعها؛ هیچ کس را جز به قدر توانش تکلیف نمیکنیم."
9. "وإذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذا قربی؛ چون به داوری و شهادت سخن گویید، دادگری کنید؛ هرچند درباره ی خویشاوند شما باشد."
10. "و بعهد الله أوفوا ذلکم وصیکم به لعلکم تذکرون؛ به پیمان خدا وفا کنید." (انعام/ 152) اینهاست که خدا شما را به آن سفارش کرده است؛ باشد که پند گیرید.
اسعد چون این سخنان را از پیامبر (ص) شنید بی درنگ گفت: "أشهد أن لا إله إلا الله و أنک رسول الله پدر و مادرم فدایت باد! من از شهر مدینه (یثرب) از طایفه ی خزرجم و بین ما و برادرانمان از طایفه ی اوس، پیوندهای برادری به طور کلی گسسته است؛ امید است که خداوند آن را به وساطت شما متصل کند و توانمندتر از تو کسی از عهده ی آن بر نمی آید. مردی از فامیل خودمان همراه من است که اگر او نیز به اسلام گراید، امید است که خداوند کار ما را سامان دهد.
به خدا سوگند! ما خبر و نوید ظهور تو را از یهود شنیده بودیم و اوصافت به ما گزارش شده بود؛ امید آن که به شهر ما هجرت فرمایی و در خدمت باشیم و این (هجرت) را نیز از یهود شنیدهایم. ستایش خدای را که ما را به سوی تو هدایت فرمود و سوگند به خدا! ما جز به قصد پیمان در این شهر نیامدیم، ولی خداوند افضل از آنچه میخواستیم به ما هدیه فرمود."
آن گاه ذکوان پیش آمد و اسعد به او گفت: "این همان پیامبری است که یهود، بشارت ظهور او را به ما گزارش دادند. پیش بیا و ایمان بیاور." سپس گفتند: "ای رسول خدا (ص) مردی را همراه ما کن که به ما قرآن بیاموزد و مردم را به دین شما دعوت کند" و پیامبر خدا (ص) مصعب بن عمیر را که جوان صبیح المنظر و قرآن دان بود، همراه آنان به مدینه فرستاد.»
آری، چهره ی مدینه دگرگون شد و دیری نپایید که اوس و خزرج به دین اسلام گرویدند و از هر سو به آیات قرآن، گوش جان سپردند و به آن دل باختند و زمینه ی هجرت پیامبر اسلام (ص) را آماده کردند. تاریخ اسلام از این گونه پدیده ها پیرامون اعجاز قرآن، فراوان به ثبت رسانده است.
اثبات نبوت پیامبر اکرم قرآن تاریخ اسلام داستان تاریخی هدایت انسان